ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 09.03.2019, 21:57
فلسفه از روشنگری تا امروز (بخشِ ششم)

رُبرت تْسیمر؛ ترجمه‌یِ رحمانِ افشاری

۶. نسیمی تازه در متافیزیکِ آغازِ سده‌یِ ۱۹ میلادی
فلسفه‌یِ زندگی، پدیدارشناسی و فلسفه‌یِ اگزیستانس

مقدمه
نوآورانِ چالشگرِ دانش، مانندِ ↑چارلز داروین، یا گوشه‌نشینانِ خلّاقِ فلسفه، چون ↑آرتور شوپنهاوئر، ↑فریدریش نیچه یا ↑سورن کی‌یرکگور، در ابتدا از سویِ فلسفه‌یِ حاکم جدی گرفته نمی‌شدند. اما درست هم اینان بودند که جانی تازه در رویارویی با پرسش‌هایِ کهنِ متافیزیک دمیدند: علتِ نخستینِ واقعیت کدام است؟ جایگاهِ انسان در این واقعیت چیست؟

این نسیمِ تازه عرصه را برایِ سلسله‌ای از مکتب‌هایِ نوینِ فلسفی مساعد کرد که بیش از همه در فرانسه و آلمان پدید آمدند. ↑هانری برگسون و ↑فلسفه‌یِ زندگی که برگسون در تأسیسِ آن سهیم بود، می‌خواستند به دنبالِ فلسفه‌یِ شوپنهاوئر و نیچه پیوندِ انسان با مبنایِ غیرِعقلانیِ جهان و زندگی را، که ژرف‌تر است، نشان دهند. پدیدارشناسیِ مبتنی بر آرایِ ↑ادموند هوسرل می‌کوشید تا با شعارِ «پیش به‌سویِ خودِ چیزها»[۱] بارِ دیگر فهمِ راستین و بی‌تحریفی از برابرایستاهایِ شناخت داشته باشد. شاگردانِ هوسرل مانندِ ↑ماکس شلر به پیچیده‌ترین «برابرایستا»، به انسان، روی آوردند. آنان چند دهه پس از نظریه‌یِ تکاملِ چارلز داروین این بحث را از نو پیش کشیدند که انسان تا چه حد موجودی خاص است، و بدین‌سان رشته‌یِ نوینی به نامِ انسان‌شناسیِ فلسفی[۲] را پی افکندند. ↑مارتین هایدگر در زمره‌یِ شاگردانِ هوسرل بود و به دنبالِ کی‌یرکگور موضوعِ آزادی و تصمیمِ فرد را در کانونِ اندیشه قرارداد و به‌این‌ترتیب در تأسیسِ فلسفه‌یِ اگزیستانس[۳] سهمی اساسی بر عهده گرفت. فلسفه‌یِ اگزیستانس با ادامه‌یِ راهِ هایدگر و با تلاشِ ↑اگزیستانسیالیست‌هایِ فرانسوی به جنبشِ گسترده‌یِ فکری تبدیل شد. فلسفه‌یِ زندگی، پدیدارشناسی و فلسفه‌یِ اگزیستانس وجوهِ مشترکی داشتند و می‌خواستند فلسفه را بارِ دیگر به سرچشمه‌هایِ خود بازگردانند. در مقابل نمایندگانِ ↑فلسفه‌یِ تحلیلی آنان را متهم می‌کردند که کاخ‌هایی پوشالی ساخته‌اند و درباره‌یِ اموری حرف می‌زنند که نمی‌توان ازنظرِ علمی گزاره‌هایی محکم درباره‌یِ آن‌ها ارائه داد.

سرواژه‌یِ فلسفی
فلسفه‌یِ زندگی

«فلسفه‌یِ زندگی» برخلافِ نامش فلسفه‌یِ کمک به حلِ مشکلاتِ زندگی یا بصیرانه زیستن نیست، بلکه موضوعش بر سرِ نوعِ جدیدی از تبیینِ واقعیت بر پایه‌یِ آرایِ ↑آرتور شوپنهاوئر و ↑فریدریش نیچه است. فلسفه‌یِ زندگی بینِ دو نوع واقعیت تفاوت می‌گذارد: یکی واقعیتِ قابلِ‌درک با عقل و علم که به‌عنوانِ «ماده‌یِ مرده» تنها واقعیتِ سطحی را نشان می‌دهد. در مقابلِ این واقعیت، واقعیتِ دیگری هم وجود دارد: جهانِ راستینِ «زندگی»، واقعیتِ جاری، غیرِعقلانی و خلّاق که درکِ آن نه با طبقه‌بندی و اندازه‌گیریِ بیرونی، بلکه با شهودِ درونی ممکن است. نمایندگانِ اصلیِ فلسفه‌یِ زندگی در فرانسه ↑هانری برگسون[۴] و در آلمان ویلهلم دیلتای[۵] (۱۹۱۱ - ۱۸۳۳) و گئورگ زیمل[۶] (۱۹۱۸ – ۱۸۵۸) بودند.


معرفیِ مختصر
*هانری برگسون[۷] (۱۹۴۱ - ۱۸۵۹)
پادشاهِ متافیزیکِ نوین

هانری یا آنری برگسون در دوره‌یِ پیش از جنگِ جهانیِ اول نه‌تنها در فرانسه، بلکه در سراسرِ اروپا از نفوذ و اعتبارِ بالایِ فکری برخوردار بود. در کُلژ دو فرانسِ معروفِ پاریس درس می‌داد و حتی برایِ کتابِ مهم خود به نامِ «تحولِ خلاق»[۸] (۱۹۰۷) در سالِ ۱۹۲۷ جایزه‌یِ ادبیِ نوبل گرفت. پادشاهِ متافیزیکِ نوین بود و گروهِ کثیری را به‌پایِ درسِ خود جذب می‌کرد. مانندِ ↑اگزیستانسیالیست‌هایِ متأخرِ پاریسِ اهلِ‌قلم[۹] بود و آثارش خوانندگانِ فراوان داشت.

برگسون مهم‌ترین نماینده‌یِ فکریِ فلسفه‌یِ موسوم به ↑فلسفه‌یِ زندگی است. وی با ارجاع به اراده‌یِ معطوف به قدرتِ نیچه، مفهومِ élan vital را ساخت که نیرویِ اصلیِ حیات است و جریانِ غیرِعقلانیِ زندگی را درحرکت نگه می‌دارد. وی همه‌جا این نیرویِ حیاتِ پنهان در پشتِ عقل را می‌جست. حتی زمان نیز، چنانکه در کتابِ «زمان و اراده‌یِ آزاد»[۱۰] (۱۸۸۹) نشان داد، دارایِ دو چهره است: یکی زمانِ قابل‌اندازه‌گیری و دیگری زمانِ درونی و زیستی، یعنی «مدت» یا «استمرار»، نظریه‌ای که کلِ ادبیاتِ آغازِ سده‌یِ بیستم به‌ویژه رمان‌هایِ سیالِ ذهن را تحتِ شعاعِ خود قرارداد.

بحثِ فلسفی
واقعیتِ حقیقی و دست‌نخورده را در کجا می‌یابیم؟

مسئله‌یِ واقعیتِ راستین و اینکه چگونه می‌توان به آن راه یافت، مسئله‌یِ اصلیِ متافیزیک است و در هر دوره‌ای از فلسفه از نو مطرح شده است. پس‌ازآنکه ↑آرتور شوپنهاوئر و ↑فریدریش نیچه این نظر را که واقعیتْ عقلانی است، به‌کل از اعتبار انداختند و علومِ طبیعی نیز، از نظریه‌یِ تکامل گرفته تا کشفِ الکتریسیته، نگاهِ معاصران را دگرگون ساختند، نوبت به نمایندگانِ ↑فلسفه‌یِ زندگی رسید که این موضوع را از نو پیش بکشند.‌ هانری برگسون توضیحِ غیرِعقلانیِ واقعیت در فلسفه‌یِ شوپنهاوئر و نیچه را با اندیشه‌هایی از زیست‌شناسی تکمیل کرد: واقعیتِ راستین اُرگانیک است، یک جریانِ زندگی است که پیوسته درحرکت است. راه یافتن به آن نه از راهِ فهم، بلکه از راهِ ادراکِ درونی، از راهِ شهود امکان‌پذیر است. این نظریه را که واقعیت از اجزایِ ثابت و منفرد تشکیل نشده، بلکه حرکتی است متشکل از روندهایِ گوناگون، متافیزیکدانِ انگلیسی آلفرد نورث وایتهد[۱۱] (۱۹۴۷ – ۱۸۶۱) نیز نمایندگی می‌کند. اما او برخلافِ نظرِ فیلسوفانِ زندگی بر این نظر است که این روندها را می‌توان به‌طورِ عقلانی شناخت. نیکلای هارتمان[۱۲] (۱۹۵۰ – ۱۸۸۲) نیز با آموزه‌یِ ساختارِ لایه‌ایِ[۱۳] خود طرفدارِ توضیحِ عقلانیِ واقعیت است. به نظرِ او شناخت‌هایِ حاصل از علومِ طبیعی مهم‌تر از آموزه‌هایِ متافیزیکیِ شوپنهاوئر و نیچه است. واقعیت به نظرِ هارتمان واحد است و از لایه‌هایی تشکیل شده است که بر رویِ‌هم قرار دارند. لایه‌یِ ماده‌یِ غیرِ ارگانیک در پایین‌ترین و لایه‌یِ عقل و روح در بالاترین سطح است. هارتمان با الهام از نظریه‌یِ تکامل مدافعِ این نظر است که عقل و روح از ماده به وجود آمده‌اند. از طرفِ دیگر ↑ادموند هوسرل و پدیدارشناسی، که توسطِ او تأسیس شد، بر این نظر است که ما تنها زمانی می‌توانیم درباره‌یِ واقعیت سخن بگوییم که تمامِ چشم‌بندهایِ فلسفی را برداریم و با «ذات‌بینی»[۱۴] کاملاً بر برابرایستاهایِ موردنظرِ خود، که قصدِ شناختنِ آن‌ها را داریم، متمرکز شویم. دستیارِ سابقِ هوسرل، ↑مارتین هایدگر، می‌خواست متافیزیک را به راهی سراسر نو بکشاند. او را نه عقل‌باور می‌توان خواند و نه عقل‌ناباور. وی خود را از سلاله‌یِ نخستین فیلسوفانِ یونان می‌داند. واقعیتِ راستین به نظرِ او در «هستی»[۱۵] است که وی آن را، با توجه به ترجمه‌یِ مفهومِ یونانیِ aletheia، «ناپوشیدگی»[۱۶] می‌نامد. این هستی برابرایستا نیست که بتوان آن را «شناخت» یا تجزیه‌و‌تحلیل کرد، بلکه رخداد است، پیشامد یا واقعه است که جهان را چونان نوری که ناگهان بتابد، روشن می‌کند. به‌این‌ترتیب هایدگر متافیزیک را تا نزدیکیِ عرفانِ دینی پیش می‌راند.


معرفیِ مختصر
* ادموند هوسرل[۱۷] (۱۹۳۸ – ۱۸۵۹)
* ماکس شلر[۱۸] (۱۹۲۸ – ۱۸۷۴)
استادِ پدیدارشناسی و شاگردِ او

ادموند هوسرل باآنکه زندگیِ علمی‌اش به فلسفه‌یِ دانشگاهی محدود بود، موفق شد الهام‌بخشِ فلسفه‌یِ سده‌یِ بیستم شود. وی می‌خواست با شعارِ «پیش به‌سویِ خودِ چیزها» فلسفه را از تمامِ پیش‌داوری‌هایِ فلسفه‌یِ سنّتی و از روزمرّگی نجات دهد و بارِ دیگر آن را به‌سویِ کانونِ موضوعات بکشاند.

به نظرِ هوسرل یک برابرایستا زمانی برایِ ما مشخص است که در آگاهیِ ما ظاهر شود، یعنی به «پدیدار»[۱۹] تبدیل شود. موضوعِ پدیدارشناسی[۲۰] که او بنیان نهاد، شناختِ بی‌تحریفِ این «پدیدارها» است. وی برایِ این کار روشی فکری پیشنهاد کرد که نامش را ذات‌بینی گذاشت و چیزی شبیهِ خزیده رفتنِ سرخ‌پوستان است به‌هنگامی‌که پشتِ بیشه‌ای در کمینِ دشمن‌اند: پدیده را باید محاصره کرد، «در پرانتز گذاشت»، از تمامِ زوائدِ غیرِاساسی لختش کرد، تا برهنه در برابرِ ما ظاهر شود و به ذاتِ خود «فروکاسته» شود.

«فروکاهیِ پدیدارشناختیِ»[۲۱] هوسرل به شاگردانش می‌آموخت که نگاهی نو و دقیق به واقعیت بیفکنند. یکی از مهم‌ترین شاگردانِ او، ماکس شلر، «پدیده»ای کاملاً خاص را پیشِ رو گذاشت: خودِ انسان را، که مبدأِ تمامِ کنش‌هایِ آگاهی است. به نظرِ شلر انسان، به‌عنوانِ موجودی منحصربه‌فرد، شخص و روح است و از این طریق است که انسان از محدوده‌یِ جسمِ ارگانیکِ خود فراتر می‌رود.

شخصیتِ شلر با هوسرل کاملاً فرق داشت. شاید بتوان او را نابغه‌ای آشفته‌کار خواند: مردی بود آکنده از ایده‌هایی درخشان، اما نمی‌توانست نه در فکر و نه در زندگی نظمی درست ایجاد کند. وقتی می‌خواست جمله‌ای را از کتابی برایِ دانشجویانش نقل کند، صفحه‌یِ مربوط را می‌کَند و با خود به کلاس می‌بُرد. با جهان‌بینی‌ها و ادیان نیز، همچنان که با زنان، اغلب می‌لاسید. در سالِ ۱۹۱۶ به مذهبِ کاتولیک گروید، تا آنجا که کارول وُتیولا[۲۲]، که بعدها پاپ ژان پلِ دوم شد، کاتولیکِ بودن او را چنان محکم دید که پیشِ او رساله‌یِ استادی‌اش را نوشت. تصادفی نیست که در ↑اخلاقِ ارزشیِ مادی، که او بنیان نهاد، ارزش‌هایِ عالی تنها می‌توانند توسطِ سنخِ «قدیس» متحقق شوند، سنخی که البته شاملِ خودِ شلر نمی‌شود.

سرواژه‌یِ فلسفی
اخلاقِ ارزشیِ مادی

اخلاقِ ارزشیِ مادی[۲۳] نظریه‌ای اخلاقی است که هم ↑ماکس شلرِ (۱۹۲۸ - ۱۸۷۴) پدیدارشناس و هم نیکلای هارتمان (۱۹۵۰ - ۱۸۸۲) آن را نمایندگی می‌کردند. شلر و هارتمان نظمی سلسله‌مراتبی از ارزش‌ها برپا می‌کنند که در رأسِ آن، در نزدِ شلر ارزش‌هایِ دینی و در نزدِ هارتمان ارزش‌هایِ اخلاقِ اجتماعی قرار دارد. فضیلتِ محبتِ مسیحی در صدرِ فهرستِ هردویِ آنان جای دارد. ارزش‌ها ابژکتیوند، یعنی مستقل از ارزش‌داوری‌هایِ انسان وجود دارند. اما در انسان «حسِ ارزشیِ» اصیلی وجود دارد که به او کمک می‌کند به‌طورِ شهودی بینِ ارزش‌هایِ والا و پست تفاوت بگذارد. هرچه ارزش‌هایِ والاتر را در اعمالمان متحقق کنیم، به‌همان نسبت اخلاقی‌تر عمل کرده‌ایم.

بحثِ فلسفی
دیدگاه‌هایِ نوینِ فلسفیِ انسان

در نیمه‌یِ دوم سده‌یِ ۱۹ میلادی ↑چارلز داروین با نظریه‌یِ تکاملِ خود تصویرِ انسان را، که خود را اشرفِ مخلوقات می‌دانست، به‌شدت متزلزل کرد. متافیزیکدانانِ جدید در اواخرِ سده‌یِ ۱۹ و اوایلِ سده‌یِ ۲۰ میلادی تمامِ کوششِ خود را به کار بستند تا دوباره به انسان جایگاهی خاص ببخشند. هم ماکس شلرِ پدیدارشناس و هم ↑مارتین هایدگرِ فیلسوفِ اگزیستانس هم‌نظر بودند که انسان از نظمِ طبیعیِ موجودات فراتر می‌رود. ماکس شلر حتی با کتابِ خود به نامِ «جایگاه انسان در عالم»[۲۴] (۱۹۲۸) انسان‌شناسیِ فلسفی را بنیان گذاشت که آموزه‌یِ نوینِ فلسفی درباره‌یِ انسان بود. انسان به نظرِ شلر درواقع جانوری است در میانِ جانوران، اما یک چیز بیشتر دارد: انسان سهمی از عقل و روح دارد و در مقامِ «شخص» قادر است توجه و رویکردی شخصی و فردی داشته باشد و محبت بورزد. انسان باز و «گشوده به جهان» است و به دستورعمل‌هایِ زیست‌محیطِ خاصی زنجیر نشده است. برایِ هایدگر وضعیتِ خاصِ انسان بیش از همه در تعیّنِ زمانیِ وجودِ انسانی است، یعنی در این امکان که نگاهِ به آینده داشته باشد و با آگاه بودن به مرگِ خود زندگی کند. انسان، آن‌گونه که هایدگر در کتابِ اصلیِ خود ↑هستی و زمان می‌گوید، تنها موجودی است که به‌عنوانِ «دازاین» یا وجودِ انسانیِ زماناً متعیّن از «هستی»، که برایِ هایدگر واقعیتِ راستین و ناپوشیده است، سر برمی‌کشد. یکی دیگر از خصلت‌هایِ مهمِ انسان برایِ هایدگر آزادی است. آزادی به‌عنوانِ مشخصه‌یِ متمایزِ انسان چونان موجودی خاص برایِ سایرِ نمایندگانِ فلسفه‌یِ اگزیستانس نیز، مانندِ کارل یاسپرس[۲۵] (۱۹۶۹ – ۱۸۸۳) یا ↑اگزیستانسیالیست‌هایِ پاریسی، اهمیتی خاص دارد. یاسپرس تأکید می‌کند که انسان را درست به‌همین دلیل هرگز نمی‌توان کاملاً ازلحاظِ علمی فهمید. ژان- پل سارتر[۲۶] این معنا را به زبانی پیچیده‌تر بیان می‌کند. وی می‌گوید که در انسان «وجود»[۲۷] مقدم بر «ماهیت»[۲۸]، یعنی مقدم بر تعیینِ ذاتِ اوست. معنایِ سخنِ او این است که انسان اول به دنیا می‌آید [به «وجود» می‌آید]، بعد باید خودش ببیند که از او چه چیزی برمی‌آید [چه «ماهیتی» پیدا می‌کند]. از قبل هیچ تعریفِ از پیش مقررشده‌ای برایِ انسان وجود ندارد.


معرفیِ مختصر
*مارتین هایدگر[۲۹] (۱۹۷۶ – ۱۸۸۹)
کاهنِ بزرگِ تُتنائوبرگ[۳۰]

مارتین هایدگر که در مِسکیرش[۳۱] در جنوبِ ایالتِ بادنِ آلمان متولد شد و تربیتِ سفت‌وسختِ کاتولیکی داشت، در اصل قرار بود کشیش بشود. به یک معنا هم می‌توان گفت که شد: کاهنِ بزرگِ فلسفه‌یِ اگزیستانس و همین‌طور پیشگامِ پُست‌مدرن (↑۹) شد و تا به امروز از ستایش و تکریمِ فراوان برخوردار است. تکریمی که شاگردان و طرفدارانِ هایدگر به او می‌کنند، خصلتی کاملاً دینی دارد. حتی توجهِ فلسفیِ هایدگر به «هستی»، که درباره‌یِ آن می‌گوید باید خود را «آشکار کند»[۳۲]، نیز با صبغه‌ای دینی همراه است. بااین‌حال دو حادثه‌یِ مهم هایدگر را از دینِ آبا و اجدادی‌اش جدا کرد: یکی تحولاتِ زمان در پیِ جنگِ جهانیِ اول و دیگری آشنا شدنش با فلسفه.‌ هایدگر، هنگامی‌که مُدرس جوانی بود، درصحنه‌یِ فلسفه‌یِ سال‌هایِ بیستِ سده‌یِ بیستمِ میلادی جاذبه‌ای فراوان داشت.

دانشجویانش را با ظاهری غیرِمعمول و همین‌طور با تجزیه‌وتحلیل و پرسش‌هایی که پیوندِ میانِ فلسفه و زندگی را احیاء می‌کرد، تحتِ تأثیر قرار می‌داد.‌ هایدگر با پوشیدنِ لباس‌هایِ سنّتی جنوبِ آلمان و این عادت که پس از درس‌گفتار به اسکی‌بازی می‌پرداخت، به‌راستی پدیده‌ای شگفت بود. تجدد، کلان‌شهر، جهانِ پُرتحرک و سرگرمی و رسانه‌ها همه برایِ هایدگر مانندِ کابوس بودند. آگاهانه شهرستانی باقی ماند و در موطنش در شوارتس‌والد (جنگلِ سیاه) از همه‌جا بیشترِ احساس خوشی می‌کرد. تصادفی نیست که برخی از آثارش عناوینی از قبیلِ راه‌هایِ جنگلی[۳۳] یا کوره‌راه[۳۴] دارند. در تُتنائوبرگ کلبه‌ای چوبی و کوچک و بی تجمل داشت و همان‌جا بود که بهترین اندیشه‌ها به سراغش می‌آمدند و وی وحدتِ روح و زیبایی‌هایِ طبیعت را گرامی می‌داشت.

هدف و موضوعِ اصلیِ فلسفه‌یِ او همواره «هستی» باقی ماند. از پاسخ دادن به این پرسش که «هستی» به‌راستی چیست، طفره می‌رفت، درستِ مانندِ دهقانی از اهالیِ جنگلِ سیاه که از پس‌اندازش بپرسند. اشاراتِ مبهمی می‌کرد، یا با تردستی پاسخ می‌داد که «هستی» چه چیز نیست: درهرحال خدا نیست، علتِ جهان هم نیست. وی میان «هستی»[۳۵] و انسان، یا [به زبان خود او] «دازاین»[۳۶] رابطه‌ای متقابل می‌دید: هریک به دیگری ربط داشت. [۳۷] وی در دو مرحله از آفرینشِ فکریِ خود تأکیداتِ مختلف داشت: پیش از جنگِ جهانیِ دوم «دازاین»، یعنی انسان در کانونِ اندیشه‌یِ او قرار داشت. وی با ↑هستی و زمان (۱۹۲۷) کتابِ اصلیِ فلسفه‌یِ اگزیستانس را پدید آورد. پس از جنگِ جهانی دوم، بیشتر به «زاین» یا «هستی» روی آورد. بینِ این دو مرحله تاریک‌ترین دوره‌یِ زندگی هایدگر قرار دارد: خود را تا حدِ گماشته‌یِ فلسفیِ نازی‌ها تنزل داد، اهدائیه‌یِ کتابِ ↑هستی و زمان به معلمِ یهودی‌تبارش ↑ادموند هوسرل را پس گرفت و به نمایندگی از طرفِ بسیاری از روشنفکرانِ آلمانی این سند کوبنده را ارائه داد که درخشندگیِ فکری و جهالتِ سیاسی می‌توانند دست در دستِ هم راه بروند.[۳۸] با این وصف این موضوع به شکلی شگفتی‌آور مانع نشد تا هایدگر درست از طرفِ فیلسوفانِ چپِ فرانسه، مثلِ↑ژان- پل سارتر و ↑ژاک دریدا به اثرگذارترین فیلسوفِ مدرنیته و پُست‌مدرن (↑۹) تبدیل بشود.

سرواژه‌یِ فلسفی
هستی و زمان[۳۹]

«هستی و زمانِ» ↑مارتین هایدگر کتابِ اصلیِ «فلسفه‌یِ اگزیستانسِ» آلمانی است. این کتاب ناتمام است: هایدگر در اصل می‌خواست تا هستی پیش برود و معتقد بود که هستی از زمانِ ↑سقراط و پیدایشِ علم در اروپا به‌طورِ روزافزونی از دیدِ فلسفه غایب شده است. هایدگر اگزیستانس یا وجودِ انسانی را، که «دازاین» می‌نامدش، پلی می‌دید که به هستی می‌رسد. انسان به نظرِ او موجودی خاص است که از طبیعت سر برآورده است (فعلِ لاتینیِ existere، که کلمه‌یِ اگزیستانس از آن مشتق شده، به معنایِ پدید آمدن و سر برآوردن است) و درست در این موجود است که واقعیت مانندِ تصویری در آینه آشکار می‌شود. کتابِ هایدگر کتابی درباره‌یِ انسان، درباره‌یِ «دازاین» باقی ماند [و به «زاین» یا هستی نرسید]. «هستی و زمان» با اقتدا به ادموند هوسرل، که هایدگر کتاب را به او اهداء کرده بود، نوعی «پدیدارشناسیِ اگزیستانس» یا وجودِ انسانی است. هایدگر با نثرِ خاص و گاه دشوارِ خود وضعیتِ انسان را نشان می‌دهد. انسان بخشی از شبکه‌ای است که او را با دیگرِ انسان‌ها و با جهانِ پیوند می‌دهد. مشخصه‌یِ اصلیِ دازاین «زمان‌مندیِ»[۴۰] اوست که آگاهی به مرگِ محتوم و نیز آگاهی به گشودگیِ زندگی را در برمی‌گیرد. وظیفه‌یِ انسان به نظرِ هایدگر در این است که از آزادیِ خود بهره بَرَد و با یک انتخاب خود را از روزمرّگیِ صرفِ زندگانی برهاند و به «اصالت»[۴۱]، به زندگی‌ای که خود تعیین کرده است، برساند.


معرفیِ مختصر
اگزیستانسیالیست‌هایِ پاریسی:
* ژان- پل سارتر[۴۲] (۱۹۸۰ – ۱۹۰۵)،
* سیمون دو بووار[۴۳] (۱۹۸۶ – ۱۹۰۸)
* آلبر کامو [۴۴] (۱۹۶۰ – ۱۹۱۳)

اگزیستانسیالیسمِ فرانسوی برخلافِ فلسفه‌یِ اگزیستانسِ آلمانی پشتِ دیوارهایِ دانشگاه پدید نیامد. عرصه‌یِ فعالیتش فضایِ عمومیِ پاریس با کافه‌ها، تئاترها، روزنامه‌ها و تظاهراتِ خیابانی بود. اگزیستانسیالیست‌هایِ پاریسی نه‌فقط با آثارِ فلسفی، بلکه با مقالاتِ روزنامه‌ها، نمایشنامه‌ها و رمان‌ها در بحث‌هایِ عمومی شرکت می‌کردند. کافه دو فلور[۴۵]، که در سمتِ چپِ ساحلِ رودِ سن و در محله‌یِ سن ژرمن د پره‌یِ پاریس واقع است، یکی از پاتوق‌هایِ اصلیِ آن‌ها شد. هسته‌یِ اصلیِ نویسندگان و هنرمندان و موسیقی‌دانانی که در آنجا جمع می‌شدند، دو تن بودند که قبلاً شاگردِ نخبه و اکنون معلمِ دبیرستان بودند: یکی ژان- پل سارتر و دیگری دوست‌دخترش سیمون دو بووار. آلبر کامو نویسنده‌یِ الجزایری - فرانسوی‌تبار[۴۶] هم یکی دیگر از بزرگانِ حلقه‌یِ اگزیستانسیالیست‌هایِ فرانسوی بود که شب‌ها را در آنجا می‌گذراند، اما به راهِ خود می‌رفت.

سارتر انسانِ بسیار پرکاری بود و در مدتِ اقامتش در آلمان درزمینه‌یِ فلسفه‌یِ هگل و هوسرل و هایدگر تحصیل کرده بود. براثرِ این اشتغال بود که کتابِ «هستی و نیستی»[۴۷] (۱۹۴۳) را نوشت که اولین کارِ بزرگش بود. برایِ اگزیستانسیالیست‌ها این سخنِ ↑نیچه که «خدا مرده است!» اعتبارِ فراوان داشت. در عالَم [و در فقدانِ خدا] فضایی تهی ایجاد شده بود که سارتر آن را نیستی و کامو آن را ابسورد[۴۸] یا پوچی می‌نامید. اگزیستانسیالیست‌ها انسان را فرامی‌خواندند که بجایِ آنکه منتظر بنشیند تا معنایِ جهان و زندگی را در سینیِ نقره‌ای به او هدیه کنند، از آزادی‌اش استفاده کند و خود معنایِ جهان و زندگی را بسازد. یکی از درخواست‌هایِ اصلیِ اگزیستانسیالیست‌هایِ پاریسی از انسان‌ها «تعهد»[۴۹] بود که پیامدِ انتخاب و تصمیم است. این تعهد معنایِ سیاسی نیز داشت. بیش از همه سارتر کوشید تا اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم را به‌هم گره بزند. وی تأکید داشت که ما همیشه به «دیگری» نیازمندیم تا بتوانیم خود را بشناسیم و تعریف کنیم. سیمون دو بووار در اثرِ اصلیِ خود به نامِ «جنسِ دوم»[۵۰] (۱۹۴۹) برنهادِ اگزیستانس به‌مثابه‌یِ طرحی آزاد را به وضعیتِ زن، که در فلسفه همواره موردِ بی‌توجهی قرارگرفته بود، تسّری داد. این کتاب برایِ جنبشِ اجتماعیِ فمینیسم، که ۲۰ سال بعد پدید آمد، به انجیلِ فلسفی بدل شد.

موضوعِ اصلیِ کامو، که در نخستین کارِ مهمِ او «اسطوره‌یِ سیزیف»[۵۱] (۱۹۴۲) منعکس است، شأنِ فرد در وضعیتِ پوچی است.

فصلِ اول: زمینه
فصلِ دوم: فلسفه‌یِ سده‌هایِ نخستینِ عصرِ جدید و دوره‌یِ روشنگری
فصلِ سوم: استادانِ اندیشه و امرِ مطلق
فصلِ چهارم: آزادی و عدالتِ اجتماعی در سده‌یِ ۱۹ میلادی
فصلِ پنجم: نگاهی نو به جهان و انسان در اواخرِ سده‌یِ ۱۹ میلادی
فصلِ بعد: فلسفه در مرزهایِ منطق و علم
نسخه‌یِ کاملِ الکترونیکیِ این کتاب در فیدیبو موجود است.

———————————————-
یادداشت‌ها

[1] Zu den Sachen selbst

[2] philosophische Anthropologie / philosophical anthropology. لفظ anthropos از ریشه‌یِ یونانی و به معنایِ انسان است.

[3] Existenzphilosophie / existential philosophy
[4] Henri Bergson
[5] Wilhelm Dilthey
[6] Georg Simmel
[7] Henri Bergson
[8] Schöpferische Entwicklung / Creative Evolution

[9] homme de lettres به نویسندگانِ فرهیخته‌ای مانند ولتر و برگسون و سارتر گفته می‌شود که تنها برایِ عده‌ای خاص نمی‌نوشتند، بلکه مخاطبانِ فراوان داشتند.-م

[10] Zeit und Freiheit / Time and Free Will
[11] Alfred North Whitehead
[12] Nicolai Hartmann
[13] Schichtenlehre / stratum theory, doctrine of strata
[14] Wesensschau / essential intuition, insight into essences
[15] Sein
[16] Unverborgenheit / unconcealment
[17] Edmund Husserl
[18] Max Scheler
[19] Phänomen / phenomenon
[20] Phänomenologie / phenomenology
[21] phänomenologische Reduktion / phenomenological reduction;  تقلیلِ پدیدارشناسانه
[22] Wojtyla
[23] Materiale Wertethik / Material Value-Ethics, non-formal value ethics
[24] Die Stellung des Menschen im Kosmos / The human place in the cosmos
[25] Karl Jaspers
[26] Jean-Paul Sartre
[27] Existenz / existence
[28] Essenz / essence
[29] Martin Heidegger

[30] Todtnauberg محلی است در نزدیکیِ شهرِ تُتنائو Todtnau در جنوبِ شوارتس‌والد یا جنگل سیاه در آلمان و ازنظرِ مناظرِ طبیعی و کوهستانی بسیار زیباست. -م

[31] Messkirch

[32]‌ هایدگر فعلِ sich offenbaren را به کار می‌برد که به معنایِ «(از راهِ وحی) خود را آشکار کردن» است و ازاین‌رو صبغه‌ای دینی دارد. یادآوری کنیم که «دینِ وحیانی» (به آلمانی Offenbarungsreligion) نیز با همین کلمه ساخته شده است.-م

[33] Holzwege
[34] Der Feldweg
[35] Sein / being
[36] Dasein

[37] Dasein را معمولاً در فلسفه‌یِ هایدگر ترجمه نمی‌کنند و به‌صورتِ «دازاین» در ترجمه‌یِ آثارِ او وارد شده است. این کلمه ازنظرِ واژه‌شناسی ترکیبی است از قیدِ مکان da به معنایِ «آنجا؛ اینجا» یا قیدِ زمان به معنایِ «در این لحظه» و اسمِ Sein («زاین») به معنایِ «هستی». ازاین‌رو گاهی آن را «آنجاهستی» یا به‌اختصار «جاستی» هم ترجمه کرده‌اند. به‌هرحال در فلسفه‌یِ هایدگر منظور از آن هر نوع «وجود» یا «هستی» نیست، بلکه «طرزِ هستی» یا هستیِ مشخصِ انسانی است که اینجا و اکنون حضور دارد.-م
[38] این موضوع با انتشارِ «دفترهایِ سیاه» (Schwarze Hefte) که روزنوشت‌هایِ هایدگر در فاصله‌یِ سال‌هایِ ۱۹۳۱ تا ۱۹۴۱ است و در فوریه‌یِ ۲۰۱۴ در دو جلد و متجاوز از ۱۳۰۰ صفحه منتشر شد، ابعادِ تازه‌ای به خود گرفت. برایِ اطلاعِ بیشتر بنگرید به کتابِ یادشده یا مقالاتی درباره‌یِ آن، ازجمله مقاله‌ای در هفته‌نامه‌یِ «دی تْسایت»، شماره‌یِ ۱۲ / ۲۰۱۴ (۲۱ مارس ۲۰۱۴) که واهیک کشیش‌زاده آن را ترجمه و در مهرنامه‌یِ شماره‌یِ ۳۵ (ص ۲۲ به بعد) منتشر کرده است.-م

[39] Sein und Zeit / Being and Time
[40] Zeitlichkeit / temporality
[41] Eigentlichkeit / authenticity
[42] Jean-Paul Sartre
[43] Simone de Beauvoir
[44] Albert Camus
[45] de Flore

[46] Algerienfranzose منظور از آن فرانسویانِ سفیدپوستی بودند که در الجزایر زندگی می‌کردند. آلبر کامو متولدِ الجزایر است.-م

[47] Sein und das Nichts / Being and Nothingness
[48] das Absurde / the Absurd
[49] Engagement
[50] Das andere Geschlecht / The Second Sex
[51] Der Mythos von Sisyphos / The Myth of Sisyphus