ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 13.04.2017, 20:36
هانا آرنت، نمونۀ فرهنگ‌پرداز غربی(۱)

فاضل غیبی

هانا آرنت در ایران امروز به عنوان یکی از چهره‌های اندیشه‌ورزی در غرب نامدار شده است. در این نوشتار با نگاهی کوتاه به زندگی و پیامدهای اندیشۀ او می‌کوشم نشان دهم، چگونه دختر یهودی یتیمی توانست به این جایگاه دست یابد.

هانا آرنت (۱۹۷۵ـ ۱۹۰۶) کودکی و جوانی خوبی نداشت. پدر را در شش سالگی از دست داد و خودش نیز اغلب بیمار بود. چون مادر دوباره ازدواج کرد، صاحب دو ناخواهری شد که او را می‌آزردند. او اما به کمک مادری فرهیخته و با تکیه بر استعداد و پشتکار خود توانست چنان بیاموزد که یکسال زودتر از همکلاسی‌هایش با نمرۀ عالی دیپلم متوسطه گرفت. او مجبور شده بود دیپلم را بطور متفرقه بگیرد، زیرا به سبب اعتراض به توهینی از سوی آموزگار، از مدرسه اخراج شده بود.

اما گذشته از پشتکار، همت بلند او بود که دختر ۱۷ ساله را از زادگاهش در شهری که امروزه به روسیه تعلق دارد به ماربورگ (Marburg) و به شاگردی استادی کشاند که شهرت داشت «اندیشیدن می‌آموزد»! این استاد مارتین ‌هایدگر معروف بود که با وجود زن و دو فرزند به او اظهار عشق کرد. رابطۀ استادی ۳۵ ساله با شاگردی ۱۸ ساله نمی‌تواند رابطۀ سالمی باشد، شاهد آنکه‌ هایدگر هیچگاه قصد جدایی از همسر و ازدواج با او نداشت و ‌هانا آرنت نخستین معشوقه‌اش نیز نبود. بنابراین دستکم از دیدگاه امروز می‌توان‌ هایدگر را به سؤاستفاده از موقعیت خود متهم کرد.

 هانا آرنت هرچند به‌زودی ‌هایدگر را ترک کرد، اما هیچگاه سخنی که بیانگر نفرت شخصی از او باشد بر زبان نیاورد و انتقادات او به موضع سیاسی‌ هایدگر نیز عاری از کینه بود. برعکس، به گفتۀ خود قصد داشت مهمترین کتابش را به او تقدیم کند، اما چون ‌هایدگر جواب نامه‌اش را نداد از آن منصرف شد.

 در مورد رشتۀ تحصیلی آرنت باید در نظر داشت که او نه تنها در خانواده‌ای یهودی بزرگ شد، بلکه آگاهانه خود را یهودی می‌شمرد. با این‌همه چنان از تعصب مذهبی بری بود، که از همان دوران دبیرستان «الهیات مسیحی» را دنبال کرد و جای شگفتی نیست که رسالۀ دکترایش را دربارۀ «مفهوم عشق نزد آگوستین مقدس» نوشت.

بر چنین زمینه‌ای از آنجا که به پدیدۀ مسیحیت بدون پیشداوری و از بیرون می‌نگریست توانست این چیستان هزار ساله بگشاید که چگونه مسیحیت توانست به گسترده‌ترین آیین جهانی بدل شود؟

هانا آرنت کشف کرد که عیسی مسیح آیینی را ارائه داد که نیاز بشر شهرنشین را برآورده می‌کرد و به همین سبب در مراکز تمدن نیمکرۀ غربی، از رم تا تیسفون و از اسکندریه تا آتن، مورد استقبال قرار گرفت. در کانون این آیین «بخشش» قرار دارد که باید جایگزین حکم «دندان در برابر دندان، چشم در برابر چشم!» می‌شد. زیرا اجرای حکم قصاص در زندگی شهرنشینی ناگزیر به برآمدن انبوه کوران و شلان منجر خواهد شد. وانگهی «بخشودن» از سویی ویژگی ایزدی است و از سوی دیگر به سنجش نیاز دارد. از اینرو انسان بدینکه می‌بخشد، هم خداگونه رفتار می‌کند و هم خردمندانه. بنابراین بخشودن، انسان را به جایگاهی والا برمی‌کشد.

 با بازتاب گسترده‌ای که انتشار رسالۀ دکترای او در محافل فلسفی و ادبی آلمان پیدا کرد (۱۹۲۹م.) گام بعدی می‌بایست دستیابی به مقام استادی فلسفه باشد، اما با گسترش فاشیسم در آلمان نه تنها چنین چیزی ممکن نبود که امکان زندگی فعال نیز روز بروز تنگ‌تر می‌شد. خاصه آنکه خانه‌اش در برلین به گذرگاه فراریان بدل شد و خود از هیچ کاری رویگردان نبود، چنانکه در رابطه با گروهی مخفی، مأمور بود بریده‌های روزنامه‌های آلمان را به خارج بفرستد تا با انتشار آن‌ها جهانیان از رفتار نازی‌ها با یهودیان آگاه شوند. با لو رفتن گروه، گشتاپو دستگیرش کرد. اما او توانست با هوش سرشار بازجوی خود را بفریبد و پس از هشت روز آزاد شود.

موضع ضدفاشیستی ‌هانا آرنت، که اینک پس از مهاجرت همسرش به پاریس (مارچ ۱۹۳۳م.) در برلین تنها می‌زیست، از چند جهت با مخالفت دوستان و همکارانش روبرو بود:

از یک سو آنان که (مانند ‌هایدگر) به همکاری با رژیم نازی روی آوردند. از سوی دیگر جمعی که (بعضاً با وجود یهودی بودن) از توجه به خطر فاشیسم ابا داشتند و بالاخره گروه سوم که هرچند ضدفاشیست بودند اما آن را موجی گذرا می‌یافتند. در میان گروه سوم، از همه مهمتر کارل یاسپرس فیلسوف نامدار و استاد راهنمای او بود. یاسپرس با جدیت از او می‌خواست که در آلمان بماند و بخاطر یهودی بودن میهن خود را ترک نکند!:

اما ‌هانا آرنت با وجود احترام و محبت نسبت به او، آنگاه که مبارزه با حکومت تازه به قدرت رسیدۀ نازی را بی‌ثمر یافت آلمان را ترک کرد و به همسرش در پاریس پیوست. در داوری تاریخی باید مهاجرتش را ناشی از درایت او دانست وگرنه به یکی از میلیون‌ها قربانی یهودکشی بدل می‌شد. او در پاریس در کنار کار پژوهشی و تدریس در دانشگاه آلمانی، گروه جوانان صهیونیستی را تشکیل داد، که به فراریان از آلمان کمک می‌کرد به فلسطین مهاجرت کنند. به سال ۱۹۳۹م. حکومت نازی که هنوز دستش به او نمی‌رسید تابعیت آلمانی او را لغو کرد و بلافاصله پس از اشغال فرانسه به‌عنوان «عنصر نامطلوب» دستگیر شد و باید در اردوگاهی منتظر انتقال به آلمان می‌ماند. اما توانست از آنجا فرار کند و با یکی از آخرین کشتی‌های پناهندگان به نیویورک بگریزد. (۱۹۴۱م.) او تا به آخر عمر در این شهر بعنوان استاد دانشگاه زندگی نسبتاً آرامی داشت، برخلاف زندگی فکری‌اش که همواره پر از بحران و برخورد بود.

هانا آرنت در سه چهار سال آخر زندگی در آلمان به مطالعۀ مارکسیسم پرداخت و در کنار آن دربارۀ «جنبش زنان» و «تاریخ یهودیان آلمان» نیز پژوهش می‌کرد. حاصل این پژوهش‌ها کتاب «سرگذشت زنی یهودی در آلمان دوران رمانتیسم» بود. در آن آرنت زندگی Rahel Varnhagen (۱۸۳۳ـ۱۷۷۱م.) را به عنوان نمونۀ زنان یهودی بررسی کرد که در قرن ۱۸م. با وجود ثروت و پیشگامی فرهنگی به طبقات بالای جامعه راهی نداشتند. Rahel برای مقابله با این وضع، به ابتکار جالبی دست زد و آن برگزاری Salon (محفل ادبی) در برلین بود، که به‌زودی در همۀ شهرهای بزرگ اروپا رواج یافت. در این «محافل ادبی» نمایندگان اقشار و آرای گوناگون می‌توانستند به چکامه‌ها و خطابه‌های هنرمندان و اندیشمندان، از‌هاینه و هگل تا ولتر و دیدرو، گوش دهند. به‌وسیلۀ این سالن‌ها از یک سو اندیشمندان مشهور می‌شدند و از سوی دیگر، آزاداندیشی و آزادیخواهی به تبلور اجتماعی دست می‌یافت. بدین سبب این نهاد را گامی اساسی در تدارک انقلاب کبیر فرانسه دانسته‌اند، که به تنهایی کافیست تا نقش مهم یهودیان در برآمدن آن را نشان دهد.

پس از این کتاب‌هانا آرنت شاهکار خود یعنی پژوهش دربارۀ «توتالیتاریسم» را به پایان برد. وی دو دهه در بحبوحۀ ظهور و سقوط فاشیسم در این باره پژوهش کرد که چرا یهودیان در تاریخ اروپا همواره مورد آزار و کشتار بودند و چگونه یهودستیزی به ظهور فاشیسم انجامید؟

او توانست از مقایسۀ جنبه‌های گوناگون جنبش‌‌های فاشیستی، از فاشیسم مدلی («پیکره») بپردازد که شناخت علمی آن را ممکن می‌ساخت. کتاب او در این باره از دو بخش «آنتی‌سمیتیسم، امپریالیسم و راسیسم» تشکیل می‌شد. اما پس از آنکه کتاب را به سال ۱۹۴۹م. منتشر کرد، دریافت که ویژگی‌هایی را که برای نازیسم برشمرده بود به همان شدت در مورد استالینیسم صادق‌اند. از اینرو به پژوهش‌هایی بیشتر دست زد و کتاب را در طرح جدیدی بسال ۱۹۵۱م. به انگلیسی منتشر ساخت و بالاخره ۱۹۵۵م. هنگامی که ترجمۀ آلمانی آن منتشر شد کتاب را با فصل جدیدی دربارۀ «استالینیسم» تکمیل کرده بود.

می‌توان گفت، ‌هانا آرنت در آن دوران بزرگترین متخصص دربارۀ فاشیسم بود و کتابی که بسال ۱۹۴۹م. منتشر کرد می‌توانست از هر سو بویژه در میان جریانات چپ و یهودی بعنوان مهمترین پژوهش در این باره مورد استقبال قرار گیرد. اما هنگامیکه او به کشف خود دربارۀ همزادی فاشیسم و استالینیسم دست یافت صداقت علمی به او اجازه نمی‌داد که بخاطر شهرت و محبوبیت از بیان آن صرفنظر کند.

از طرف دیگر برای کمونیست‌ها که دهۀ ۵۰ نه تنها در بلوک شرق، بلکه در محافل روشنفکری غرب نیز از نفوذ بسیار برخوردار بودند و خود را نجات دهندۀ بشر از فاشیسم می‌دانستند، نظریۀ آرنت غیرقابل تحمل بود. بدین سبب از طرفی از نفوذ افکار او به بلوک شرق جلوگرفتند (چنانکه در «دائرةالمعارف فلسفی» آلمان شرقی هیچگاه نامی از او نیامد)، و از طرف دیگر از وارد آوردن هیچگونه تهمت به او (از جمله «عامل CIA») رویگردان نبودند.

هرچند این کوشش‌ها توانستند آهنگ نفوذ نظریات‌هانا آرنت را دو دهه‌ای کُند کند، اما گسترش آنها بالاخره روشنفکران آنسوی دیوار آهنین را واداشت رژیم کمونیستی حاکم بر نیمی از جهان را از درون درهم شکنند.

این سرآغاز انقلاباتی به شیوۀ نوین بود که به سبب شیوۀ روشنگرانه و مسالمت‌جویانه به «انقلاب آرنتی» معروف شد و به جلوه‌های گوناگون از اروپای شرقی تا آمریکای جنوبی در بسیاری کشورها به تحولی براستی مثبت و دمکراتیک دامن زد.

تأثیر نظرات ‌هانا آرنت در نوسازی دمکراتیک جوامع چنان عظیم است که به تنهایی کافیست تا جایگاه والایی را در تاریخ اندیشه نصیب او کند. اما او در زمینه‌های دیگری نیز (از «تئوری تربیت» تا «فلسفۀ وجود») آرایی بیان کرد که بسیاری جوانب زندگی جوامع پیشرفته را دگرگون ساخت. چنانکه او را بدون مبالغه می‌توان پر تأثیرترین فیلسوف دوران معاصر شمرد. این مختصر را مجال پرداختن به اثرات «نامحسوس» او در زمینه‌های گوناگون نیست و تنها به دو نمونه بسنده می‌شود:

ـ نمونۀ اول آنکه او در مورد شیوه تربیت خواستار پرورش کودکان در چهارچوب زندگی خانوادگی و بدست پدر و مادر بود. پس از آنکه در قرن بیستم «تئوریسین‌های تربیتی» بسیاری مانند ماکارنکو و مونته سوری.. خواستار پرورش هرچه بیشتر کودکان در شبانه روزی‌ها، اردوگاه‌ها و نهادهای آموزشی بودند، در دوران اخیر خواستۀ‌هانا آرنت در همۀ کشورهای پیشرفته رواج یافته و کانون خانواده بعنوان نهاد اصلی تربیت نوباوگان در نظر گرفته می‌شود.

ـ نمونۀ دیگر مربوط به «جنبش زنان» است.‌هانا آرنت در این باره نیز نظری متفاوت با جریان مسلط در سدۀ گذشته داشت. هر دو جریان مهم در این قرن (کمونیستی و فمینیستی) خواستار این بودند که زنان برای آنکه از حقوق برابر با مردان برخوردار شوند باید نشان دهند که می‌توانند در همۀ کارها با مردان همگام باشند. اما‌هانا آرنت بر این نظر بود که برابری حقوق مرد و زن ربطی به توانایی‌های دو جنس ندارد. چنانکه مردان نیز صرفنظر از میزان توانایی از حقوق برابر برخوردارند. بنابراین در ورای برابری کامل حقوقی میان مردان و زنان، عدالت حکم میکند که جامعه نقش بارز زنان در فرزندپروری را با مزایایی پاسخگو باشد. تأمین امکانات بهتر آموزشی می‌تواند یکی از این مزایا باشد. برخورداری از آن نیز طبعاً بدین منجر خواهد شد که زنان در دانش و هنر گوی سبقت از مردان بربایند. در این صورت زنان خواهند توانست فرزندپروری را با نیازهای دنیای کار آشتی دهند و نیازی به پرداختن به کارهای «مردانه» نداشته باشند. خوشبختانه در نیم قرن اخیر کشورهای پیشرفته نیز هرچه بیشتر در این جهت سیر می‌کنند که با ارائۀ مزایایی، عدالت اجتماعی در حق زنان برقرار شود.

نگاهی کوتاه به خطوط اصلی زندگی‌هانا آرنت نشان داد، که اندیشمندی فقط تئوری پردازی نیست، بلکه می‌توان و باید از آن در زندگی شخصی، حتی اگر در دورانی تاریک و سخت باشد بهره گرفت.

او اندیشمندی بود که به هر پدیدۀ فلسفی، تاریخی و یا اجتماعی به شیوۀ انتقادی و با دیدی نوین برخورد می‌کرد و آنجا که به اندیشه‌ای نوین دست می‌یافت، آن را با شهامت و به روشنی بیان می‌کرد. در این راه نه تنها از برخورد، توهین و تهمت مخالفان ابایی نداشت که دوستان نزدیکی را نیز به سبب پافشاری بر حقیقت از دست داد.

از این نظر مورد بسیار دردناک در ماجرای آدولف آیشمن روی داد.‌ هانا آرنت بعنوان شاهد محاکمۀ این سازماندۀ کشتار میلیون‌ها یهودی، در کتابی که در این باره نوشت آیشمن را نه یک «جانی بالفطره و شرّ مجسم»، بلکه فردی حقیر و انسانی «بی‌فکر و تمیز» توصیف کرد که مانند میلیون‌ها دیگر از تودۀ فریب خورده، بسادگی فریب رژیم‌های توتالیتر را می‌خورند. او با نشان دادن مواردی که شماری از یهودیان در اردوگاههای مرگ هیتلر به آلت دست دژخیمان بدل شدند بدین حقیقت رسید که «قدرت نه تنها قدرتمندان را، بلکه ناتوانایان را نیز فاسد می‌کند.»

اما این حقیقتی نبود که برای بازماندگان کشتار میلیونی در کوره‌های آدم‌سوزی قابل تحمل باشد، از اینرو این بار حتی دوستان یهودی او نیز او را برنمی یافتند و از هر سو آتشبار تهمت و توهین بر سر او می‌بارید. تا آنجا که کتابش را «بد و احمقانه» نامیدند و خودش را «شهرت‌طلبی که مغزش را تئوری پردازی فاسد ساخته» خواندند.

اما تاریخ نشان داد که نه تنها در این مورد، بلکه در بسیاری موارد دیگر نیز حق با‌ هانا آرنت بود و هرچند او در زمان زندگی اثرات اندیشۀ خود را به چشم ندید، اما به یکی از چهره‌های سازندگی و فرهنگ پروری در غرب بدل شد. شخصیت و زندگی او برای ما ایرانیان باید از دو سو مورد توجه قرار گیرد:

ـ  یکی آنکه دانش‌آموزی فقط یکی از پیش‌شرط‌های روشنفکری و اندیشه‌ورزی است و برای آنکه به اندیشه‌ورزی برسیم، از شهامت و ثبات قدم تا انسان دوستی و آزادگی، به همۀ ویژگی‌های مثبت انسانی نیاز است. بویژه خودپسندی بنیان اندیشه‌ورزی را برباد می‌دهد. جالب است که ‌هانا آرنت از این نظر نیز نمونه بود. او با آنکه باید بزرگترین نظریه‌پرداز سیاسی تاریخ شمرده شود و مثلاً حتی در جوانی دو سال پیش از قدرت‌یابی هیتلر، آن را پیش‌بینی کرده بود، اما تا آخر عمر خود را از نظر سیاسی «ساده لوح» می‌دانست!(۱)

از سوی دیگر اندیشه‌ورزی و دادپروری نیز همزاد هستند و دادخواهی نیز به‌نوبۀ خود به برخورد با پیرامون منجر می‌شود. چنانکه اشاره شد زندگی ‌هانا آرنت از این نظر هم آموزنده است. نمونه، اعتراض او به آدورنو، بدین خاطر که او از والتر بنجامین در تنگدستی زندگی در پاریس دستگیری نکرده بود؛ تا بدانجا که نوشت، آدرونو را به خانه‌ام راه نخواهم داد!

ـ نکتۀ دیگر در زندگی هانا آرنت که باید به‌ویژه مورد توجه اندیشمندان ایرانی قرار گیرد، اینست که اندیشه ابتدا به ساکن و بدون آزادمنشی فرهنگی شکوفا نمی‌شود. قضیۀ عکس این است که اگر در طول تاریخ اندیشمندان سترگی از میان یهودیان برخاستند و بویژه از سدۀ ۱۹م. اغلب فیلسوفان غربی یهودی‌تبار بودند، نشانگر والایی اخلاق و ارزش آزادی اندیشه در فرهنگ یهودی است. بدین سبب باید تأکید کرد، امروزه اندیشه‌ورزی بدون بزرگداشت فرهنگ یهودی سترون است و بویژه در دوران ما که یهودیان با کوشش بسیار موفق شده‌اند یکی از پیشرفته ترین و از نظر علمی بارورترین کشورهای دنیا را در همسایگی ایران برپا دارند، ادعای دانایی و فلسفه دوستی، با اسرائیل‌ستیزی ناسازگار است.

در بخش دوم این جستار زندگی و آثار عبدالحسین زرین‌کوب بعنوان نمونۀ فرهنگ پروری معاصر ایران مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

۱) Kurt Sontheimer: Hannah Arendt. Der Weg einer großen Denkerin, 2006, S.32

 


نظر کاربران:

■ مقاله جنابعالی در باره معرفی خانم هانا آرنت با توجه به ترجمه آثار این فیلسوف انسان‌گرا در ایران بسیار جامع و درک آن قابل فهم بود. بویژه آنکه خوانندگان معمولن از خواندن آثار فلسفی سر باز می زنند ولی ویژگیهای زندگی این فیلسوف انسان‌گرا و به واقع جهان وطن آدمی را بر می‌انگیزد تا یکبار دیگر یافته‌های گذشته را در غربال نقد بسنجد و رویکردی شفاف‌تر از هستی در آنها بیابد. برای مطالعه بخش دیگر این مقاله که پرداختن به اندیشه و شیوه تاریخ‌نگاری تاریخنگار برجسته ایران مرحوم دکتر عبدالحسین زرین کوب باشد لحظه شماری می‌کنم.
موید و پایدار باشید. مصطفی حقیقی