ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 20.12.2013, 10:54
نقش مثلث هویت ایرانیان در انقلاب

کاظم علمداری

چکیده بخش‌های پیشین:
در بخش نخست، آمارعقب ماندگی ایران نسبت به کشورهای همردیف، و قبل از انقلاب بررسی شد. در بخش دوم تجربه سلطه نهاد روحانیت و نظامیان بر ساختار قدرت توضیح داده شد. در بخش سوم، نظریه‌ای که ورود صنعت مونتاژ به ایران را مغایر با رشد و پیشرفت صنعت مستقل می‌دانست، و به جای مبارزه با دیکتاتوری، مقابله با سرمایه‌داری و نفوذ غرب در ایران را هدف قرار داده بود نقد گردید. بخش چهارم الگوی توسعه ژاپن، و فازهای توسعه ایران قبل از انقلاب ارزیابی شد. در این بخش زمینه پیداش انقلاب، ازجمله مثلث هویت فرهنگی و بحران ناشی از آن، و همچنین عوامل برانگیزنده انقلاب توضیح داده می‌شود.

دلایل انقلاب چه بود؟

پیرامون انقلاب ۱۳۵۷ مطالعات زیادی انجام گرفته و کتب و مقالات بسیاری نوشته شده است. قصد این مقاله توضیح یا بازخوانی آن‌ها نیست. این مطالعات را براساس آنکه بر کدام عوامل تکیه کرده‌اند می‌توان به سه دسته تقسیم نمود. نخست آنهایی که تنگناهای اقتصادی، و فشار بر زحمت‌کشان را عامل اصلی بروز انقلاب دانسته‌اند، دوم آنهایی که بر عوامل فرهنگی و دینی تکیه کرده‌اند، و سوم تلفیقی از دو عامل بالا. این نوشته، اما زمینه ایجاد انقلاب را از عوامل برانگیزنده انقلاب تفکیک می‌کند.

شواهد آماری که در بخش‌های پیشین ارادئه شد، و فاکت‌ها دیگری که در این بخش آمده است، نظریه اول را حمایت نمی‌کند. شک نیست که در دهه ماقبل انقلاب دگرگونی‌های عظیم اقتصادی، و جا به جایی‌های اجتماعی و طبقاتی بی‌سابقه‌ای رخ داده بود، ولی آن‌ها انقلاب ساز نبودند. و یا درست است که در دو سال آخر حکومت شاه، اقتصاد با تورم گسترده‌ای روبرو شد، ولی اولا اقتصاد هنوز از رشد برخوردار بود؛ دوم، هم زمان با رشد تورم، دستمزد‌ها با میزان بیشتری افزایش یافت که می‌توانست تورم را خنثی کند؛ سوم، با توجه به ذخایر مالی ایران، رژیم قادر بود در صورت انجام به موقع اصلاحات از انقلاب بگریزد؛ و چهارم، کارگران آخرین نیرویی بودند که به انقلاب پیوستند و دهقانان بطور سازمان یافته، یا همانند کارگران، به دلایل منافع طبقاتی خود در انقلاب حضور نداشتند.

اینکه انقلاب برای مدت ۱۵ ماه ادامه داشت، ولی کارگران در هفت ماه آخر به آن پیوسته بودند، و دهقانان تقریبا جلب انقلاب نشدند، خود نشان‌دهنده این واقعیت است که فشار اقتصادی مردم را به خیابان نیاورده بود. اگر تنگناهای اقتصادی سبب انقلاب بود، پیش از هر نیرویی، ایران می‌باید شاهد مبارزات کارگران، دهقنانان و زحمت‌کشان می‌بود، که این گونه نبود.

داده‌های آماری نشان می‌دهد حتا در بد‌ترین شرایط، یعنی نیمه دوم سال ۱۳۵۷، نرخ تولید ناخالص ملی ۲% افزایش داشت.[۱] عملیات عمرانی و شهرسازی در سال ۵۶ و۵۷، نه تنها متوقف نشد، بلکه با افزایش ۷% همراه بود.[۲] درست است که تورم و هزینه زندگی نیز افزایش یافته بود، ولی در برابر آن دستمزد‌ها نیز بیش از میزان تورم افرایش نشان می‌داد. یکی از دلایل اصلی افزایش تورم، بالا رفتن نقدینگی، کمبود نیروی کار، و پی‌آمد آن افزایش دستمزد‌ها فزون‌تر از افزایش قیمت‌ها بود. همچنین، نرخ بیکاری صفر بود.[۳] بنابراین جامعه با مشکل بیکاری، و رکود تورمی روبرو نبود، و انگیزه اقتصادی برای مبارزه وجود نداشت. نرخ مبادله ارزی نیز نوسان اندکی داشت.

آبراهامیان به نقل از چهار منبع مختلف (مجاهد، خبرنامه، مردم، و ستاره سرخ) می‌نویسد: «افزایش دستمزد واقعی مستقیما بر تعداد اعتصاباتی که در صنایع اصلی رخ داد، تأثیر نهاد. طی نا‌آرامی‌های طبقه متوسط در مهرماه ۱۳۵۶ تا آخر خرداد ۱۳۵۷، فقط هفت تظاهرات عمده روی داد. بین سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ نرخ تورم ۹۰ درصد بود، ولی رشد دستمزد‌ها بیش از ۱۲۰ درصد (از ۸۰ ریال به ۲۱۰ ریال) و درمواردی چهار برابر شد.[۴]» درآمد روزانۀ کارگران ساختمانی غیر ماهر به میزان ۳۳% درسال ترقی کرد و از معادل ۱. ۲۰ دلار در سال ۱۳۵۰ به بیش از ۵. ۵۰ دلار در سال ۱۳۵۶ رسید. متوسط دستمزد در بیست و یک صنعت عمده در سال‌های ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ تا ۳۰% و در سال‌های ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ تا ۴۸% افزایش یافت.[۵]

واقعیت‌ها نشان می‌دهد که اولا دلیلی وجود نداشت که کارگران به انقلاب بپیوندند، و دوم اینکه این فاکت‌ها روشن می‌کند چرا آن‌ها برای خواست‌های اقصادی به انقلاب نپیوستند، و آنچنانکه اشاره شد، دهقانان در هیچ زمان بطور سازمان یافته به انقلاب نپوستند. کارگران در فازهای نهایی، آنهم با مداخله نیروهای مذهبی به انقلاب کشیده شدند. بنابراین جامعه از بُعد اقتصادی شرایط انقلابی نداشت. تکیه بر عوامل اقتصادی سبب می‌شد که تحلیل‌گران مسایل سیاسی، و آن‌ها که انقلاب را آغاز کرده بودند، از دلایل واقعی انقلاب، اتخاذ و تعیین سیاست درست غافل بمانند، و عرصه بدست کسانی بیفتد که به فساد دربارو اعتقادات مذهبی مردم تکیه کردند، و شروع مبارزات روشنفکران را توطئه آمریکا پنداشته بودند. [۶]

تغییرات اقتصادی دوران بحرانی ۵۶-۵۷ مانند، کاهش نرخ رشد اقتصادی، و بیکاری و کاهش نیازمندی‌ها را نمی‌توان به حساب دلایل انقلاب گذاشت. آن‌ها خود پی آمد آغاز انقلاب و بهم ریختگی ساختار تولیدی جامعه بودند، نه عامل آن. مردم برای آنکه می‌بایست در صف خرید نفت بایستند انقلاب نکردند، برای آنکه انقلاب کرده بودند می‌بایست در صف نفت می‌ایستادند. یا ایران به دلیل کمبود درآمد نفت به انقلاب کشیده نشد، بلکه به دلیل انقلاب و بهم ریختگی تولید، درآمد نقت‌اش کاهش یافت. همه شواهد نشان می‌دهد که طبقه متوسط سنتی و نوین، و درپی آن‌ها دیگر گروه‌ها با انگیزه‌های سیاسی، فرهنگی و دینی و به انقلاب پیوسته بودند.

ابراهامیان می‌افزاید: «طی نا‌آرامی‌های اوایل سال، غیبت کارگران روزمزد شهری سخت چشمگیر بود. به استثنای مورد مهم تبریز، که کارگران کارگاه‌های کوچک شخصی به شورش پیوسته بودند، تظاهرات اغلب در اطراف دانشگاه‌ها، بازار و حوزه‌های علمیه رخ می‌داد و شرکت کنندگان غالبا از طبقات متوسط سنتی و جدید بودند.» [۷] رشد پرشتاب اقتصادی ایران طبقه متوسط جامعه را گسترش داد، ولی مدرنیزاسیون آمرانه، سرمایه‌داری دولتی و رانتی سبب می‌شد که آن‌ها نتوانند در قدرت سهیم بشوند، و درجامعه نقش داشته باشند. [۸]

آبراهامیان در ادامه مطالب بالا می‌نویسد: «نخستین تظاهرات بزرگ که تعداد زیاردی از کارگران در آن شرکت جستند، در۳۱ تیر در مشهد روی داد. در آن روز، مراسم تشیح جنازۀ یک روحانی محلی (شیخ احمد کافی) که در تصادف اتومبیل در گذشته بود، با سنگ پرانی چند تن از عزاداران به افراد پلیس به خشونت کشیده شد و پلیس متقابلا به روی تظاهر کنندگان آتش گشود.»[۹]

دو واقعیت در این گزارش قابل تأمل است. نخست اینکه شرکت در مراسم تشییع جنازه یک روحانی برای کارگران مهم‌تر از مبارزه برای حقوق خود بود. دوم، این مراسم سیاسی نبود، کسانی با انگیزه سیاسی و با سنگ‌پراکنی به پلیس موجب واکنش و درگیری پلیس با مردم و سیاسی شدن مراسم شدند. گفته می‌شود در تیراندازی پلیس چهل نفر کشته شدند. این واقعیت در عین حال از نفوذ دینی و فرهنگی روحانیان درمیان کارگران خبر می‌داد. در حالیکه نیروهای چپ به جنبه‌های اقتصادی کارگران تکیه می‌کردند و تمرکز مبارزات خود را علیه سرمایه‌داری و امپریالیسم قرار داده بودند. اموری که یا برای کارگران چندان واقعی نبود، و یا اینکه قابل لمس نبود. گذشته از اینکه نیروی اصلی انقلاب، نه کارگران، بلکه طبقه متوسط بود، و خواست آن‌ها نه اقتصادی، بلکه سیاسی و فرهنگی بود. نیروهای مذهبی به عوامل سیاسی، فرهنگی و اعتقادات دینی تکیه می‌کردند. زحمت‌کشان شهری نیز بیشتر تحت تأثیر تبلیغات مذهبی، و نقشی که مساجد در سازماندهی آن‌ها داشتند به جنبش پیوستند. بطور تاریخی و تجربی کارگران برای حقوق اقتصادی و صنفی خود دست به اعتراض می‌زنند، و در این موارد، کارگران برای این حقوق به مبارزه روی نیاورده بودند. ولی آگاهی به فساد حکومتی، نقش ساواک در سرکوب و بی‌تفاوتی رژیم به ارزش‌های سنتی و دینی جامعه موجب خشم و کینه عموم مردم نسبت به شاه می‌شد. هزازان نهاد مذهبی، مانند حوزه‌ها، مساجد، حسینه‌ها، در سراسر ایران در بسیج و سازماندهی مردم در انقلاب نقش داشتند. در حالیکه رژیم کوچک‌ترین امکاناتی را برای نیروهای سیاسی چپ و ملی باقی نگذاشته بود. از آن گذشته نیروهای سکولار و ملی ازرهبری مانند آیت‌الله خمینی برخوردار نبودند. با خنثی شدن نقش سرکوبگرایانه ساواک، و ریختن ترس مردم، آن‌ها قادر بودند که با تکیه بر اعتقادات مذهبی، مردم را به تظاهرات گسترده خیابانی هدایت کنند که رفتاد جمعی خود به خود بقیه راه را به آن‌ها نشان می‌داد. مطابق قاعده رفتار جمعی، مردم می‌خواهند هم‌رنگ جماعت باشند، و بسیاری درهم‌رنگی با دیگران به انقلاب پیوستند.

مدرنیزاسیون یا نوگردانی جامعه

مدرنیزاسیون، یا نوگردانی یک تغییر ساختاری بزرگ است که پیدایش آن در تمام جوامع با موانع و واکنش‌های منفی و مثبت روبرو شده است. از جمله در کشورهای اروپایی که زادگاه این تمدن بوده است. آلوین تافلر اینگونه تغییرات را با «شوک» همراه دانسته است.[۱۰] به دلیل این ویژگی، فرایند تغییرات مدرنیزاسیون می‌بایست تدریجی انجام بگیرد تا جامعه فرصت جذب آن را داشته باشد. مدرنیزاسیون شیوه زندگی انسان‌هایی که نسل‌های پی در پی با آن خو گرفته‌اند را به چالش می‌کشد، و گاهی به آن‌ها شوک وارد می‌کند. بنابراین می‌تواند بازتاب غیرقابل کنترلی هم داشته باشد. چنانچه در نخستین حرکت (مدرن) نوآوری ساختاری ایران یعنی انقلاب مشروطیت، جامعه با پی آمد‌های بسیار ناگوار و تکان دهنده‌ای روبروشد، بی‌آنکه بتواند به همه خواست‌هایش دست یابد.

مدرنیزاسیون افزون بر صنعتی شدن، شامل رشد اقتصادی و توسعه فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، امنیت و جدایی قوای سه گانه از یکدیگر نیز هست. مدرنیزاسیون در غرب به دنبال رشد صنعت و تجارت بود، در حالیکه در کشورهای غیرغربی، معمولا مدرنیزاسیون با صنعت و بورکراسی همراه بوده است. [۱۱]

مدرنیزاسیون در فرهنگی رشد می‌کند که فرد حق انتخاب داشته باشد. مسأله حق انتخاب برای انسان مدرن مرکزی است [۱۲]. انتخاب شغل، همسر، دین، دولت، شیوه زندگی، نوع پوشاک و غیره. در فرهنگ پیشا مدرن گروه (خانواده، قبیله، دین و دولت) برای فرد تصمیم می‌گیرند.

جامعه مدرن انسان مدرن می‌طلبد، و انسان مدرن جامعه مدرن می‌سازد. [۱۳] در دوران پهلوی‌ها تلاش برآن بود که جامعه را مدرن کنند، ولی به این واقعیت توجه نشد، که جامعه مدرن همراه با انسان‌های مدرن شکل می‌گیرد.

در فرایند مدرنیزاسیون، معمولا دو نهاد پاسدار نظم قدیم، یعنی سلطنت استبدادی، و بخشی از نهاد دینی بطور متحد در برابر آن مقاومت می‌کنند. با شکست استبداد قاجار، نهاد سلطنت در دوره پهلوی خود متبکر مدرنیزاسیون جامعه شد.

مدرنیزاسیون یا نوگردانی، بنا به یک تعریف، در اساس پی‌گیری نان و آزادی است، نه غربی شدن یا آمریکایی شدن.[۱۴] پایه مدرنیراسیون صنعت است؛ و صنعتی شدن اقتصاد، ضرورت رشد اقتصادی. با این دگرگونی، ساختار اجتماعی نیز دگرگون می‌شود.

فرایند مدرنیزاسیون ایران را می‌توان به سه فاز تقسیم کرد. انقلاب مشروطیت، اقدامات رضاشاه و برنامه‌های محمدرضا شاه زیر نام «انقلاب سفید». فقط انقلاب مشروطیت بود که با هدف دگرگونی سیاسی رخ داد. پروژه نوسازی رضا شاه و محمدرضا شاه محتوای اصلاحات سیاسی نداشت و بیشتر نوسازی‌های اقتصادی، صنعتی، اجتماعی و اداری بودند. پی آمد این تحولات «پس افتادگی فرهنگی» [۱۵] رخ داد، که در آخرین فاز، در شکل «بحران هویت فرهنگی» زمینه‌ساز انقلاب شد. بحران هویت فرهنگی ویژگی کسانی است که از فرهنگ گذشته خود جدا افتاده‌اند، بی‌آنکه قادر باشند به فرهنگ مدرن بپوندند. یا آنکه میان هویت ایرانی و اسلامی آن‌ها باهویت مدرن تضاد و تقابل روی داده باشد.[۱۶] افزون بر پس افتادگی فرهنگی، دو گفتمان «باز گشت به خویشتن خویش»، (علی شریعتی)، و «بومی‌گرایی» (جلال آل احمد)، هردو با گرایش غرب‌ستیزانه بازتاب منفی ورود و گسترش مدرنیت در ایران بوده است. این دو گفتمان عوامل محرک بسیج طبقات میانی جامعه علیه شاه و شرکت آن‌ها در انقلاب ۱۳۵۷ بود. نقش علی شریعتی تنها در نفی مدرنیت نبود. او در ساخت گفتمان انقلاب، با کاربرد واژه‌هایی چون «هر سرزمین کربلا است و هر روز عاشورا» نسلی را برای مشارکت در انقلاب آماده کرد، که خدمت روحانیتی قرار گرفتند که با او مخالف بودند.

ایران، همانند بسیاری کشورهای درحال رشد، به دلیل عقب ماندن از رشد صنعتی می‌بایست این ضرورت را از طریق رابطه با جوامع پیشرفته غرب تأمین می‌کرد. ایجاد نهاد قانون‌گزاری، و تصویب قانون اساسی یک پدیده مدرن بود. یا بطور نمونه راه آهن، بانک، دانشگاه، دادگستری و غیره. نمی‌بایست از این ضرورت‌ها به دلیل آنکه غربی بودند صرفنظر کرد. بنابراین ورود مدرنیت به ایران امری اجتناب ناپذیر بود. با پشتوانه در آمد سرشار نفت، رژیم شاه شرایط نسبی برای دست‌یابی مردم به نان بیشتر را فراهم کرد، ولی دست‌یابی به وجه دیگر مدرنیت، یعنی آزادی و مشارکت مردم در سیاست را محدود‌تر و حتی مسدود کرد. این خود عامل اصلی شکست پروژه مدرنیزاسیون شد.

تنگ کردن فضای سیاسی سبب شد که نیروهای سکولار محدود بمانند، ولی نیروهای مذهبی با تکیه بر نهاد‌ها و شبکه‌های گسترده دینی، قانونی و توده‌ای خود در غیاب نیروهای سیاسی رقیب مردم را به سمت خود جلب نمایند و مدرنیت را به چالش بکشند. در حالیکه در فضای باز سیاسی نیروهای روشنفکری رقیب می‌توانستند تعادلی در رشد آگاهی جامعه، به ویژه در فوائد فرهنگ چالش‌گر مدرنیزاسیون بوجود آورند. ولی ترس و نگرانی شاه سبب شد که عرصه فقط برای نیروهای مذهبی گشوده بماند، حتا نیروهای ملی از امکانات سازمانی و گفتمانی برخوردار نبودند.

جذب و دفع نو گردانی در ایران

با برقراری ارتباط با غرب، اندک اندک وجه هویت مدرن وارد فرهنگ ایران شد. آنطور که نیره توحیدی (۱۹۹۰& ۱۹۹۴) و مهرزاد بروجردی (۱۹۹۶& ۱۹۹۹) نوشته‌اند، هویت فرهنگی ایرانیان از مثلثی دینامیک شکل گرفته است. توحیدی در توضیح این مثلث که رابطه دیالکتیکی میان زاویای آن بر قرار است، و همواره به سمت یکی از زاوایای آن بیشتر سوق می‌یابد، اینگونه می‌نویسد: «علی‌رغم رشد فزاینده نفوذ اقتصادی و سیاسی غرب، ایران محصول و سنتز یک رابطه دیالکتیکی بوده است نه صرفا حاصل فرایندی تحمیلی که در آن نهادهای اجتماعی و ارزش‌های فرهنگی غرب (چه امپریالیستی و چه نوع دیگر) آنرا شکل داده باشند. بلکه ترکیب دیالکتیکی سه جزء، یعنی فرهنگ بومی (ایرانی)، اسلام، و مدرنیت (متاثر از غرب)، هویت معاصر ایرانی را ساخته‌اند. از انقلاب مشروطیت به بعد، گفتمان‌های اصلی سیاسی و ایدئولوژیک، از جمله مسأله زنان، در لابلای جدل میان سه جزء متغیر و پرتنش این مثلث یعنی ایرانیت، اسلامیت، و مدرنیت (غرب‌گرائی) شکل گرفته‌اند.»[۱۷] براین اساس، امروز بُعد اسلامیت هویت ایرانیان بر دو بُعد دیگرآن برتری یافته است، ولی بدان معنا نیست که دو بُعد دیگر هویت ایرانیان از بین رفته باشد. محمود احمدی‌نژاد، در دوره ریاست جمهوریش، تلاش کرده بود که با تکیه بر بُعد ایرانیت هویت ایرانیان، حمایت مردم را جلب کند، و ظاهرا قدرت فقها را کاهش دهد، ولی نا‌موفق ماند. مهرزاد بروجردی مثلث فرهنگی مورد نظر خود را با کمی تفاوت ترکیب «تأثیر فرهنگ و تمدن غرب، میراث ماقبل اسلامی ایران، و برآورد روشنفکران از این دو» می‌داند. [۱۸]

بروجردی می‌فزاید: «آنچه از دوگانه‌انگاری، نکوهش غیر و ستایش خویش نصیب ما گشت، یک پروژۀ فکری بود که بر آن نام «بومی گرایی» نهادیم. بوگرایی اگر چه ردیه نویسی بر تاریخ و فرهنگ و اندیشـۀ غرب را در میان ما رایج ساخت ولی نتوانست این حقیقت را تغییر دهد که غرب کماکان به عنوان فرهنگ مرجع برای ما و جوامعی مانند ما ایفای نقش می‌کند. ادراک این مهم، باید شناخت این حقیقت را به بار آورد که آن «دیگری» که ما مرتبا به آن رجوع می‌کنیم دیرزمانی است که به جزء «ما» بدل شده است. به عبارت دیگر، ما با قرار دادن غرب در زیر منگنۀ مأنوسات فکری خود آن را خواسته یا نا‌خواسته با تاریخ و جهان بینی خود پیوند زده‌ایم.» [۱۹]

با توجه به اینکه مدرنیت به جزیی از فرهنگ و هویت ما در آمده است، چگونه مدرنیزاسیون دوره پهلوی‌ها با واکنش‌های منفی، مانند بومی‌گرایی و نفی فرهنگ و اندیشه غرب در میان روشنفکران ایرانی روبرو گردید؟ باید به این نکته توجه نمود آنطورکه بروجردی نیز گفته است «... برخلاف کلیشه‌های رایج، بومی‌گرایی به معنی نا‌آگاهی از تجدّد نیست برعکس باید آن را یک پدیده مدرن دانست، زیرا کلام موجز آن یعنی «خودت باش» که آدمی را به اصالت توجه می‌دهد خود ساختۀ عصر مدرن است.» [۲۰]

فرهنگ با تعریف جامعه‌شناسانه، یعنی شیوه زندگی، که شامل بخش مادی و غیرمادی زندگی انسان است. افزون بر علم و فلسفه و ایده‌های سیاسی و اجتماعی، با ورود هر شئی کوچک و بزرگ به ایران فرهنگ غیر مادی آن نیز وارد ایران گردید. با ورود اجزای مادی فرهنگ غرب به ایران کمتر واکنش و اعتراضی دیده می‌شد. زیرا آن‌ها بطور مستقیم با آزادی افراد ارتباط نداشتند. آنجا که به آزادی مردم مربوط می‌شد، مقاومت بسیار شدید بوده است. بطوریکه بیش از یکصد سال است که کشمکش بر سرآزادی، قانون، دمکراسی، حقوق شهروندی، حقوق زنان و غیره میان محافظان نظم قدیم و مدافعان نظم نوین ادامه داشته است.

مقابلۀ محافظان نظم قدیم - نهاد دین و سلطنت- در برابر مدرنیزاسیون پدیده‌ای جهانی بوده است. و در بیشتر جوامع این تقابل با خشونت و انقلاب پایان یافته است. تجربه ایرانیان (انقلاب مشروطیت) نیز جز این نبوده است. مقابله با آزادی، قانون‌گرایی، دمکراسی، حقوق شهروندی، حقوق برابر زنان فقط در ایران رخ نداده است. غرب نیزاین فرایند را سپری کرده است، و در مواردی هنوز با آن درگیر است. با این تفاوت که فرهنگ مدرن در غرب درون‌زا بوده است، و یا با فاصله کمی از ساخت صنعت بوجود آمده است. ویلیام اگبرن این پدیده را «پس افتادگی فرهنگی» نامیده است. تفاوت دیگر اینکه در غرب سلطه بورژوازی (صنعتگران شهری) همراه با ساخت تشکل‌های مدنی، بافت جامعه را نیز برای پذیرش فرهنگ مدرن آماده می‌کرد. علی رغم این واقعیت‌ها، جوامع غرب نیز در برابر تغییرات از جمله راه آهن، اتومبیل، ماشین تایپ، موج‌های نوی هنری، مانند موسیقی راک، تراکتور، چتر، چراغ خیابان و حتی سیب زمینی مقاومت می‌کردند.[۲۱] همه این اشیاء مدرن به ایران هم وارد شدند و روزانه مورد استفاده عموم قرار گرفته‌اند، و به بخشی از فرهنگ ایراینان بدل شده است. می‌توان از هزاران اشیاء و ایده مدرن نام برد که جزیی از فرهنگ ما درآمده است.

در کشورهای عقب مانده، مانند ایران، این فرایند مشکل و مشکل‌زا بوده است. زیرا صنعت، پایه مدرنیزاسیون، خود پدیده‌ای وارداتی وغربی بوده است. برای مخالفان ساده‌تر می‌بود که آن را به عنوان فرهنگ غربی، نفوذ بیگانه، استعمارگران و استثمارگران با آن مخالفت کنند. بیگانه‌ستیزی یک ویژگی مشترک تمام جوامع است. دولت‌ها در مواقعی برای بسیج مردم خود از جنگ با یک کشور دیگر استفاده می‌کنند. زیرا به سادگی می‌توانند مردمی که منافع ملی، قومی و دینی‌اشان مورد تهدید قرار گرفته را بسیج کنند. اما این همۀ پاسخ نیست. زیرا تجربه «انقلاب ضد مدرنیت» ۱۳۵۷ ایران، در کشورهای دیگر تکرار نشده است. دلایل این امر نیز باید درنظر گرفته شود. با سلطه سرمایه‌داری دولتی و رانتی، آن بخش از سرمایه‌داری خصوصی که قدرت اقتصادی پیدا کرده بود اجازه مشارکت در سیاست‌گذاری‌های کشور را نداشت. دستگاه فرسوده شده سلطنت با این طبقه همانند پادوی خود نگاه می‌کرد و وابستگان درباری از آن‌ها باج‌خواهی می‌کردند. این وضعیت فرایند طبیعی توسعه ایران را عقیم می‌کرد. بی‌قدرتی این طبقه سببب شد که با ایجاد بحران انقلاب، آن‌ها یا بی‌تفاوت بمانند و یا تسلیم کسانی شوند که در مسیر قدرت آینده گام برمی داشتند.

نوگردانی آمرانه، زمینه انقلاب؟

در دوره پهلوی‌ها نوعی مدرنیزاسیون ناقص، یا آمرانه با تکیه بر ارتش و درآمد نفت و بوروکراسی دولتی ساخته شد. در فرایند کوتاه مدت مدرنیزاسیون صنعتی پرشتاب فرصت برای جلب ملیون‌های مردمی، که هویت خود را در حفظ سنت‌های دینی می‌دیدند، و مدرنیت را عامل مخرب آن، فراهم نگردید. برعکس، سنت‌گرایی بصورت یک جریان سیاسی – مذهبی تداوم تقابل مشروعه و مشروطه از انقلاب مشروطیت در جامعه باقی و مقاوم ماند و درفرصت سیاسی سال ۱۳۵۶ به صورت یک جنبش ضد مدرنیزاسیون آمرانه، که قدرت اجتماعی آن‌ها را تضعیف می‌کرد، برخاست و مخالفان شاه را به خود جلب کرد. زمانی که انقلاب به راه افتاد، مانند هر رفتار جمعی دیگر، خود محرک خود شد و بسیاری به آن پیوستند، بی‌آنکه به کم و کیف بدیل آینده قدرت حکومتی آگاه، یا طالب آن باشند.

اگر مقابله سنت‌گرایان دینی با مدرنیزاسیون در غرب به سود گروه دوم پایان یافت، در ایران در این تقابل، سنت‌گرایان بر مدرنیزاسیون غلبه کردند. نیروهای دینی گفتمان‌های غرب‌سیتزانه چپ را نیز به سادگی مصادره کردند تا فرهنگ و هویتی را که آن‌ها در ضدیت با غرب ساخته بودند در کنترل خود بگیرند. مدرنیزاسیون آمرانه هویت ایرانی را سه پاره کرده بود، و زیر فشار و اضطراب ناشی از این تغییرات پرشتاب، گروهایی خواهان برگشت به ایرانیت (بومی‌گرایی) و گروهایی خواهان برگشت به اسلامیت خود شدند. «بومی‌گرایی برای همۀ روشنفکرانی که دلمشغول مسائلی اساسی مانند استقلال ملی، مبارزۀ ضد امپریالیتسی و راه‌حل‌های بومی بودند جاذبه داشت. بومی‌گرایی در عین حال برای روحانیون و روشنفکران مذهبی که به تأکید بر سرشت اسلامی مبارزه علیه رژیم بیگانه، فاسد و ضد اسلامی شاه گرایش داشتند، نیز تنگ نبود. مختصر آنکه سرشت مبارزه‌جو و ادعاگر بومی‌گرایی توانست انگیزه‌های پوپولیستی جهان سومی و باورهای مهدی‌گرا و نخبه‌باورانۀ تشیع را یکجا در خود بارور سازد.» [۲۲]

عوامل برانگیزنده انقلاب

آنچه در باره بحران هویت فرهنگی، بازگشت به خویشتن خویش، و بومی‌گرایی گفته شد، زمینه‌ساز بسیج مردم توسط دستگاه‌های دینی و نیروهای غرب ستیزعلیه مدرنیزاسیون آمرانه‌ای بود که قادر نشده بود آن‌ها را به خود جلب کند و از مزایای آن برخوردار سازد. عمده کردن این پدیده به عنوان عامل بلافصل انقلاب همانقدر بدور از واقعیت است که بخواهیم تنگناهای اقتصادی را عامل اصلی انقلاب بخوانیم. دلایل بلافصل مبارزات مردم علیه شاه سیاسی بود. یعنی علی رغم رخداد بحران هویت فرهنگی می‌توانست انقلابی رخ ندهد.

نهاد قدرت سیاسی شاه، مشروعیت‌اش را از دست داده بود. یک دستگاه مخوف امنیتی مانند ساواک نمی‌توانست، رژیم را نگهدارد. رژیم برای مشروعیت خود به پایگاه اجتماعی نیاز داشت. باز شدن فضای سیاسی، از جمله حذف نقش پرهزینه ساواک، رژیم به چرخه سقوط انداخت. اشتباه پی در پی رژیم سبب شد که سرعت این سقوط با هر چرخی سریع‌تر بشود. با حذف نقش ساواک، ترس مردم برای شرکت در مبارزه بکلی ریخت. اشتباهات شاه، از جمله عقب نشینی قطره چکانی‌اش برای اجرای اصلاحات، سبب شد که زمان به نفع نیروهای مخالف با توان فزاینده، تغییر کند و حکومت او را بیش از پیش زیر فشار قرار دهند و از درون بپاشاند. آیت‌الله خمینی را بیش از آنکه مردم رهبر انقلاب کنند، شاه رهبر انقلاب کرد.

زخمی که از کودتای ۲۸ مرداد بر جامعه وارد شده بود، هیچگاه ترمیم نیافته بود. شاه از فرصت اصلاح‌گری که در سال ۱۳۴۱ برایش فراهم شده بود استفاده نکرد. او به جای شرکت دادن نیروهایی موافق اصلاحات، مخالفان مذهبی اصلاحات را سرکوب کرد و مشروعیتی برای ادامه مبارزه آن‌ها بوجود آورد. از آن پس، دگرگونی انقلابی، به جای اصلاحی، الگوی مخالفان شاه شد، و کسی جزبه راه حل انقلابی نمی‌اندیشید. این الگو کسانی را به خود جلب می‌کرد که اهل مصالحه، انعطاف، و کنار آمدن با رژیم نبودند.

دیکتاتوری فردی شاه سبب می‌شد که حتا وزرای او جرأت اصلاح اشتباهات او را نداشتند. در پی هر اقدامی اساسی می‌بایست فرمان ملوکانه قرار می‌گرفت تا اگر نخست اعتباری در آن بود به شخص شاه برگردد، و دوم مخالفان «بله قربانگوی» درون حکومتی نتوانند با آن مخالت کنند. شاه در باور عمومی نوکر غرب بود، در حالیکه «دیکتاتوری شاه همه را عاجز کرده بود.» [۲۳] این ذهنیت نیز در جامعه جاری بود، که غرب عامل عقب ماندگی ایران است. بنابراین برای توسعه و پیشرفت جامعه باید هم شاه می‌رفت و هم رابطه با غرب قطع می‌شد.

مجلس شورای ملی فرمایشی بود و نمایندگان تابع اراده شاه بودند. بی‌عدالتی و بی‌کفایتی مقامات، فساد مالی حکومتی، به ویژه افرادی از خانواده سلطنتی تنفر علیه رژیم را گسترش می‌داد. باور عمومی این بود که آن‌ها برای معاملات خارجی حق دلالی می‌گیرند. [۲۴]

برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله و تغییر تاریخ هجری به تاریخ شاهنشاهی دهن کجی به فرهنگ اسلامی تعبیر می‌شد.

ایجاد حزب واحد رستاخیز و گستاخی شاه علیه شهروندان ایرانی که اگر با او مخالف‌اند، پاسپورت خود را بگیرند و بروند، جامعه را بسیار عصبانی کرده بود. در چنین شرایطی باز شدن فضای بسته سیاسی زیر فشار رئیس جمهور آمریکا، امکان رشد جنبش را فراهم نمود.

با آغاز مبارزات، بحران هویت فرهنگی در راه شکل‌گیری یک انقلاب پوپولیستی درخدمت نیروهای مذهبی قرار گرفت که عامل کشاندن بخش‌های سنتی جامعه به انقلاب بود، اما آن عامل پیدایش انقلاب نبود.

خودکامگی شاه به ترس او از اطرافیان‌اش نیز گسترش یافته بود. ظاهرا خاطره کودتای سپهبد تیمور بختیار و سرلشکر قرنی در ذهن او مانده بود. حتا در ماه‌های آخر عمر رژیم به ارتشبد جم، شوهر خواهرخود، و افسر شایسته و مورد احترام امرای ارتش، که به خواست شاهپور بختیار و برای نجات رژیم او به ایران برگشته بود، نیز اعتماد نکرد که فرماندهی کل قوا را به او بسپارد. شاه می‌خواست در شرایطی که بیمار بود و از کشور نیز خارج می‌شد، خود فرمانده کل قوا باقی بماند. درحالیکه تمامیت رژیم درحال سقوط بود، و ارتشبد جم هم امیدی به بقای آن نداشت. شاه می‌ترسید که در غیاب او، ارتشبد جم جای او را بگیرد.

در بخش ششم، به مشکلات ایران پس از قدرت گیری روحانیت پرداخته خواهد شد.

—————————-
[۱] یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب: از مشروطیت تا انقلاب اسلامی، چ چهارم، ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمس آوری، محسن مدیر شانه چی، تهران: چاپ مرکز، ۱۳۸۰
[۲] پیشین
[۳] پیشین
[۴] پیشین
[۵] پیشین، ص. ۵۴۵
[۶] برای مطالعه یک ارزیابی دقیق و ارزشمند از وقایع پانزده ماه قبل از انقلاب و نقش و نظر نیروهای مختلف در باره آن نک. ناصرپاکدامن، «بررسی و ارزیابی یک تجربه: ده شب شعر، ۱۸ تا ۲۷ مهر ۱۳۵۶»، نشر دیگران، ۱۳۶۶.
[۷] آبراهامیان، ۱۳۸۰، ص. ۴۷۲
[۸] عباس میلانی، معمای هویدا، چاپ دهم، نشر اختران، ۱۳۸۰، ص. ۳۵۹
[۹] آبراهامیان، ۱۳۸۰، ص. ۴۷۳
[۱۰] Alvin Toffler, Futhere Shock, New Your, Fandom House, 1970.
[۱۱] Robert H. Lauer, Perspectives on Social Change, 3rd edition, Allyn and Bacon, INC. 1982.
[۱۲] David E. Apter, The Politics of Modernization, Chicago, University of Chicago Press, 1965, cited in Robert H. Lauer.
[۱۳] Alex Inkels, and D. H. Smith, Becoming Modern, Canbridge, Harvard University Press, 1974.
[۱۴] Robert H. Lauer, 1982.
[۱۵] William F. Ogburn, Socail Change: With Respoct to Culture and Original Nature, NY, The Viking Press, 1938.
[۱۶] درباره بحران هویت فرهنگی نک. مقاله خواندنی، مسعود پدرام، توسعه و بحران هویت فرهنگی در ایران: قطع گفتگو میان روشن فکران با جامعه، کتاب توسعه، بخش ویژه: استبداد‌شناسی، جلد یازدهم، ویراستهٔ جواد موسوی خراسانی، تهران ۱۸۱، صص۱۰-۱۷.
[۱۷] Nayereh Tohidi, Modernity, Islamization, and Women in Iran, in Valentine M Moghadam, Gernder and National Identity: Women and Politics in Muslim Societies, Oxford University Press, 1994, p. 112.
[۱۸] مهرزاد بروجردی، روشنفکران ایرانی و غرب، ترجمه جمشید شیرازی، تهران، فرزان، ۱۳۷۸. ص. ۲
[۱۹] پیشین، ص. ۲۷۲.
[۲۰] پیشین، ص. ۳۵.
[۲۱] Robert H Lauer, 1982.
[۲۲] بروجردی، ص. ۲۷۵.
[۲۳] عباس میلانی، پیشین.
[۲۴] پیشین.


نظر خوانندگان:

■ برداشت من از این مقالات این است که مدرنیته در ایران عقیم و سترون و مدرنیزاسیون تقلیدی، گرایش رایج و شایع در جامعه ما است. اتفاقا، تحولاتِ ۵۷ که به انقلاب اسلامی معروف شده این سترونی را از یک سؤ و آن تقلید گرایی را از سویِ دیگر به روشنی نشان می‌‌دهد که هم چنان بعد از تغییر حکومت هم با تغییراتی نه چندان جدی ادامه دارد. با این تفاوت که این بار، جامعه به تدریج به راز و رمزِ عقب ماندگی خود واقف گشته است. از این رو، نتیجه گرانقدری حاصل شده است که: زایا کردن مدرنیته از سوئی و مدرنیزاسیون منتج از این زایایی از سوی دیگر، راه شکستن چرخه عقب ماندگی است. پس تحولات بهمن ۵۷ علیرغم زیگ زاگ‌ها، نه پسرفت بلکه پیشرفت بزرگی در جامعه ایجاد کرده است.