پیشگفتار: پس از دو جنگ جهانی در قرن بیستم، شکافی که از قبل بین علوم “انسانی/اجتماعی” و “تجربی/طبیعی” وجود داشت، بسیار بیشتر شده است. این شکاف را میتوان به بهترین وجه در کلام هورکهایمر (Horkheimer) و آدورنو (Adorno) در کتاب “دیالکتیک روشنگری” (Dialectic of Enlightenment) دید که گفتند “روشنگری، تمامیت خواه است” (Enlightenment is totalitarian). آنچه که واضح است این است که ترمیم این شکاف کار سادهای نیست، اما ممکن است. بر این باورم که برای شناخت و ترمیم این شکاف باید به ریشههای این شکاف بازگشت. این مقاله در مورد تلاشی تازه در راه ترمیم این شکاف است.
تلاش من برای ترمیم این شکاف، یک “امر سیاسی” است، و نه یک امر فلسفی یا علمی یا روشنفکرانه. در پسِ هر بخشی از این تلاش، آرزوی بهروزی برای آیندگان، در نظر است.
مقدمه: به تازهگی دو ترجمه و ویرایش کامل (به فارسی و به انگلیسی) از کتاب ارغنون نو (Novum Organum) که فرانسیس بیکن (Francis Bacon) آن را در سال ۱۶۲۰ به زبان لاتین نوشته است، فراهم آوردهام. علاوه بر ترجمه، توضیحات فراوانی هم بر کتاب افزودهام تا خوانندهٔ امروزی بتواند حرفهای ۴۰۰ سال پیش بیکن را در آن جایگاهی که او در نظر داشت، قرار دهد. در آدرس زیر، علاوه بر ترجمه فارسی و انگلیسی، هم متن اصلی لاتین، و همچنین نسخههای بازسازی شدهٔ چند ترجمه قدیمی را میتوان یافت: https://hosseinjorjani.com/novum-organum
آشنایی من با ” ارغنون نو” بیش از سه دهه پیش، در سال ۱۹۹۱، آغاز شد؛ زمانی که برای نخستین بار بخشی کوتاه از این اثر را در درس “فلسفهٔ علم” در دانشگاه علوم کشاورزی سوئد خواندم. در سالهای پس از آن، هنگامی که مطالعاتم را در ادبیات علمیِ کلاسیک و مدرن گسترش میدادم، بارها از خود پرسیدم که آیا میتوان “منطق نوینی” را که بیکن در ذهن داشت، در روشهای نوآوران علمیِ پس از او بازشناخت یا نه. پاسخ همیشه ساده نبود، اما برخی نمونهها چشمگیر بودند. چارلز داروین بهروشنی نوشته است که از “روشِ راستینِ بیکنی” پیروی کرده است، هرچند شیوهٔ عملیِ کار او آمیزهای پیچیده از استقرا، فرضیهسازی و استنتاج بود که فراتر از دستورهای رسمیِ بیکن میرفت. در چنین چهرههایی نه با کاربرد مکانیکیِ دستورهای بیکن روبهرو هستیم و نه با تداومی مستقیم؛ بلکه نوعی همآوایی با منش استقراییای دیده میشود که بیکن میکوشید بیان کند — منشی که بر مشاهدهٔ دقیق، گذارِ تدریجی به تعمیم، و پرهیز از آنکه ساختارهای مفهومیِ به ارثرسیده بر تفسیر ما از طبیعت سلطه یابد، تأکید میکند.
از آن زمان، علاقهٔ من به بیکن همچنان ادامه یافته است؛ علاقهای که هم از کارهای بعدیام در حوزهٔ روششناسی علمی تأثیر پذیرفته و هم از پرسشهای دیرپایی دربارهٔ اینکه چگونه — از نظر تاریخی و مفهومی — فرهنگ علمیِ اروپا پس از رنسانس چنین شتاب چشمگیری یافت. “ارغنون نو” با برنامهاش برای اصلاح روند تحقیق، همواره متنی محوری در اینگونه کاوشها بوده است. بااینحال، پس از مدتی دریافتم که باوجودِ اهمیت بیکن، نسخهای کامل و انتقادیِ قابل اتکا از “ارغنون نو” به زبان فارسی در دسترس نبود، و نسخههای موجود انگلیسی نیز یا کهنه و ناقص بودند، یا فاقد شرح و توضیح، یا برای خوانندگان امروز چندان مناسب نبودند. این وضعیت بهتدریج زمینهٔ شکلگیریِ پروژهٔ کنونی را فراهم کرد.
ازاینرو، ترجمه و شرح کنونی از دو سرچشمه برخاسته است: تداومِ مسیرِ شخصی و ضرورتِ دانشیک. این اثر بازتابدهندهٔ مسیری فکری است که در همان درسِ سال ۱۹۹۱ آغاز شد و سپس در کارهای بعدیام در ژنتیک کمی، آمار، فلسفهٔ علم و پژوهش تاریخی گسترش پیدا کرد. همزمان، انگیزهای ساده اما بنیادی نیز آن را پیش میبَرد: این باور که ” ارغنون نو” — بهعنوان اثری شاخص در تاریخ روش علمی — باید برای خوانندگان فارسیزبان به شکلی در دسترس باشد که از نظر متن معتبر، از نظر فکری شفاف، و از نظر تاریخی استوار باشد. این ویرایشِ جدید با همین روحیه عرضه میشود.
اهمیت تاریخی بیکن در چیست
جایگاه تاریخیِ فرانسیس بیکن نه در یک کشفِ علمیِ منفرد است و نه در بنا نهادن یک نظامِ فلسفیِ کامل، بلکه در طرحریزیِ برنامهای روششناختی است که جهتگیریها، بنیانها و انتظارات از تحقیق در طبیعت را بهطور قاطع دگرگون کرد. او در زمانی مینوشت که اروپا از سلطهٔ طولانیِ ارسطوییگریِ مدرسی فاصله میگرفت؛ و بیکن، با شناساییِ محدودیتهای مفهومیِ شیوههایِ استدلالِ بهارثرسیده، استدلال میکرد که پیشرفت واقعی در دانش تنها با اصلاحِ نظاممندِ قوای ذهنی میسر است. نقد او نه صرفاً خطابی بود و نه صرفاً نفیگرایانه؛ بلکه میخواست نشان دهد که عادات فکریای که طی قرنها انباشته شدهاند — “بتواره”هایِ ناشی از عادت، زبان، اقتدار، و تجریدهای ناپرسیده — به موانعی در برابر کشف طبیعت بدل شدهاند.
بااینهمه، باید تأکید کرد که بیکن نخستین متفکرِ اوایل دوران مدرن نبود که از سنتهای مدرسی فاصله گرفت. کالبدشناسان، اخترشناسان و طبیعتدانانِ رنسانس — از وِسالْیوس تا کوپرنیک، و از پاراسِلسوس تا گالیله — پیش از او با برخی آموزههای بنیادیِ اقتدارِ قرونوسطایی گسست کرده بودند. آنچه بیکن را متمایز میکرد، نه صرفِ کنارگذاشتنِ مدرسیگرایی، بلکه ارائهٔ گزارشی روشن، صریح و برنامهای، از این بود که چگونه باید از آن فراتر رفت. او چارچوبی فراهم آورد برای جایگزینیِ عادتهای فکریِ بهارثرسیده با روشی منضبط برای پرسش از طبیعت؛ روشی که از جزئیاتِ منظم و سنجیده آغاز میکند و تنها با گامهایی آگاهانه و تدریجی به گزارههای کلی میرسد. از این حیث، بیکن به دگرگونیای که پیشتر آغاز شده بود ساختاری مفهومی بخشید و نوآوریهای پراکنده را به چشماندازی روششناختی تبدیل کرد.
ازاینرو، سهم بیکن در تاریخ اندیشه “ساختاری” بود، نه “آموزهای”. او ارغنونی نو عرضه کرد، نه بهعنوان ابزاری کامل، بلکه بهعنوان مجموعهای از اصول برای ساختنِ چنان ابزاری. تأکید او بر گردآوریِ منظم و منضبطِ جزئیات، حرکت محتاطانه از آنها به سوی گزارههای کلی، و اصلاح پیوستهٔ گرایشهای درونیِ ذهن، چارچوبی مفهومی برای پژوهشِ تجربی فراهم آورد؛ آن هم درست در زمانی که اروپا تازه در حال آزمودن امکانهای چنین پژوهشی بود. از این منظر، ارغنون نو نخستین کوششِ آگاهانه برای صورتبندیِ یک معرفتشناسی متناسب با علومِ در حال پیدایشِ سدهٔ هفدهم است — معرفتشناسیای که نه استدلال را طرد میکرد و نه آن را بر مشاهده برتری میداد، بلکه میکوشید این دو را از طریق روشی ساختیافته برای تفسیر طبیعت با یکدیگر هماهنگ سازد.
تأثیرِ این صورتبندیِ روششناختی تقریباً بلافاصله آشکار شد. نسلِ تازهای از پژوهشگرانِ اوایل دوران مدرن، در نوشتههای بیکن خلاصهای مجابکننده از آنچه باید اصلاح میشد — و چراییِ آن — بازشناختند. چهرههایی چون رابرت بویل، رابرت هوک و جان ویلکینز بهصراحت از اصول بیکنی بهره بردند و شیوههای تجربیای را پدید آوردند که بر مشاهده، آزمونهای کنترلشده و ثبتِ مشترک دادهها استوار بود. “انجمن پادشاهی” بریتانیا — که تنها چند دهه پس از مرگ بیکن بنیانگذاری شد — بارها او را مرجع جهتگیری دانست و آرمان بیکنیِ “سخنِ هیچکس حجت نیست” (nullius in verba) را بهمثابه شعارِ نانوشتهٔ خود پذیرفت. حتی فراتر از انگلستان، طبیعتدانان برجستهای چون کریستیان هویگنس و دِنی پاپَن نیز بر اهمیتِ آزمایش و گسترشِ نظاممندِ تاریخهای طبیعی، به شیوهای بیکنی، تأکید میکردند. این دانشمندان نه مریدان بیکن بودند و نه پیشنهادهای او را آموزهای تغییرناپذیر تلقی میکردند؛ بلکه در نوشتههای او تلخیصی روشن از شهودهای در حال شکلگیریِ خویش دربارهٔ چگونگیِ پیگیریِ معرفت طبیعی مییافتند. بیکن به روشهایی که در سراسر اروپا در حال شکلگیری بود بُعدِ روششناختی بخشید، و پیشنهادهایش دقیقاً از آنرو رواج یافت که با نیازهای عملی و آرمانهای معرفتیِ پژوهشگران همزمانش همنوا بود.
جایگاه تاریخیِ بیکن همچنین با آگاهیِ او از این واقعیت تعیین میشود که پیشرفتِ معرفت تنها زمانی ممکن است که با کاری جمعی و میاننسلی پشتیبانی شود. بهگفتهٔ او، علومِ روزگارش “در مرحلهٔ طفولیت” مانده بودند نه از آنرو که توانِ ذهنِ انسان به دستاوردهای بزرگتر نمیرسد، بلکه چون پژوهش فاقد ابزارهای مناسب، گزارشهای مناسب و روشهای مناسب بوده است. دعوت او به تدوین نظاممندِ تاریخهای طبیعی و تجربی، و نیز طرح او برای پروژههای پژوهشیِ سازمانیافته و گسترشِ تعاونیِ دانش، پیشاپیش شکلهایی نهادی را نوید میداد که بعدها فرهنگ علمیِ اروپا را تعریف کردند. از این منظر، اهمیت بیکن از پیدایشِ نوعی اقتصاد فکریِ نوین جداییناپذیر است — اقتصادی که بیشازپیش دانش را انباشتی، قابلتصحیح و معطوف به درگیر شدنِ عملی با جهان طبیعی میدانست.
تأثیرِ اندیشههای بیکن نه آنی بود و نه یکدست. بسیاری از پیشنهادهای روششناختیِ او در زمان حیاتش تحقق نیافتند، و علوم نیز در مسیرهایی رشد کردند که او نمیتوانست بهطور کامل پیشبینی کند. بااینحال، جهتگیریِ کلیای که او به تثبیت آن یاری رساند — جهتی تجربهمحور، خودآگاه از حیث روش، اقتدارستیز، و معطوف به بهبود وضعیت انسانی — به یکی از ویژگیهای تعریفکنندهٔ اندیشهٔ علمیِ مدرن بدل شد. اهمیت پایدار او نه در یک قضیهٔ خاص یا کشفِ معین، بلکه در همین جهتگیریِ نوین آشکار میشود. آثار او لحظهای را نشان میدهند که در آن مطالعهٔ طبیعت صراحتاً با یک فلسفهٔ روش پیوند خورد و جستوجوی دانش به تلاشی خودآگاهانه برای اصلاح بناهای معرفت بدل شد، نه صرفاً شرحونقدی بر آموزههای بهارثرسیده.
چرا بیکن و ارغنون نو امروز همچنان اهمیت دارند
اهمیت پایدار بیکن و ارغنون نو از این واقعیت ناشی میشود که پرسشهایی که او با آنها روبهرو بود — اینکه “دانشِ قابل اعتماد” چگونه پدید میآید، “خطاهای استدلال” چگونه به فهم انسانی راه مییابند، و “فرایند پژوهش” چگونه باید سامان یابد — هنوز در مرکز زندگی علمی و فکری قرار دارند. هرچند بسیاری از شیوههای مشخصِ علمِ مدرن با آنچه بیکن تصور میکرد تفاوت دارند، اما بنیانهای پژوهش تجربی همچنان بر مفروضاتی استوارند که او با وضوحی کمنظیر صورتبندی کرد: اینکه طبیعت نظمی مستقل از خواستهای ما دارد؛ اینکه دستیافتن به این نظم تنها از راه درگیریِ منضبط با تجربه ممکن است؛ و اینکه ذهن باید آگاهانه خویشتن را از اعوجاجها و تمایلاتِ خطاساز خودش محافظت کند. این اصول نه کهنه شدهاند و نه به پایان رسیدهاند؛ بلکه زیرساخت فلسفی همهٔ شاخههای علمیِ معاصر را تشکیل میدهند.
بااینحال، در سالهای اخیر خودِ ایدهٔ “پیگیریِ دانش بر پایهٔ روشی مشترک و استوار” زیر فشارهای گوناگونِ ایدئولوژیک قرار گرفته است. مناقشهها دربارهٔ تخصص علمی، اعتماد عمومی، و مشروعیتِ استدلال تجربی در حوزههای فرهنگی و سیاسی شدت یافتهاند. در چنین فضایی، یادآوریِ خاستگاههای فکریِ ساختارهای موسسات علمی سودمند — و شاید ضروری — است. آثار بیکن به ما یادآور میکند که اقتدار علم نه از نهادها ناشی میشود، نه از فناوریها، و نه از قدرتِ قهری؛ بلکه از پایبندی به روشهایی که به طبیعت اجازه میدهند “بهشرطهای خودش” به پرسشهای ما پاسخ دهد. همین پایبندی — نه یک کشفِ علمیِ خاص — بود که سنت علمیِ اروپا را متمایز کرد. ارغنون نو یادآور تاریخیِ معنای “علم” در لحظهای است که تازه از چنگالِ آموزههای موروثی فاصله میگرفت: روشی برای تحقیق که بر تواضع، شکیبایی، و آمادگیِ اصلاحِ پیشفرضها توسط خودِ جهان تکیه داشت.
اهمیتِ این یادآوری فراتر از اروپا میرود. بسیاری از مناطق جهان امروز در پیِ گسترش ظرفیت علمی، تقویت رشد فناورانه، یا مشارکت گستردهتر در شبکههای پژوهشیِ جهانیاند. برای موفقیتِ این تلاشها، فهمِ این نکته ضروری است که دگرگونیِ اروپا پس از رنسانس صرفاً بر کشتیها، توپها یا مزیتهای اقتصادی استوار نبود. اینها پیامد بودند، نه علت. علتِ عمیقتر، علتِ واقعی، فکری بود: آمادگی برای به پرسش کشیدنِ اقتدارهای موروثی، مشاهدهٔ مستقیمِ طبیعت، و ساختنِ دانش بر اساس “نظمِ چیزها” نه “نظمِ سنت”. بیکن آغازگرِ این دگرگونی نبود، اما منطقِ آن را دریافت و شرایط لازم برای آن را بهروشنی بیان کرد. برای جامعههایی که میکوشند فرهنگ علمیِ خود را تقویت کنند، تحلیل او همچنان راهگشا است — نه بهعنوان الگویی برای تقلیدِ مکانیکی، بلکه بهمثابه تبیینی از نگرشها و روشهایی که امکان شکوفاییِ تحقیقِ نظاممند را فراهم کردند.
در میان عوامل گوناگونی که در خیزش علمیِ اروپا نقش داشتند، تاریخنگاران اغلب بر پدید آمدنِ نوعی فرهنگ متمایزِ خودانتقادی تأکید میکنند — خو و گرایشی فکری که بهواسطهٔ اومانیسم، اصلاح دینی و شیوههای نوینِ تحقیق تقویت شد. هرچند میان پژوهشگران دربارهٔ میزان اهمیت این عامل اختلافنظر وجود دارد، کمتر کسی انکار میکند که این روحیه در امکانپذیر شدنِ دگرگونیهای روششناختیِ سدهٔ هفدهم نقشی چشمگیر داشت. در این زمینه، بیکن و ارغنون نو این سنتِ خودانتقادی را اختراع نکردند، بلکه معماریِ مفهومیِ آن را فراهم ساختند: آنها سرچشمههای خطا را تحلیل کردند، ضرورتِ اصلاحِ نظاممندِ ذهن را توضیح دادند، و روشی را پیشنهاد کردند که بر پایهٔ آن تحقیقِ انتقادی میتوانست انباشتی، تجربی و از نظر نهادی پایدار شود.
چرا امروز به ترجمه و ویرایشِ شرحدارِ تازهای نیاز داریم
با توجه به تداومِ اهمیتِ تأملات روششناختیِ بیکن، چندین دلیل وجود دارد که یک ویرایش تازه از ارغنون نو را در این زمان ضروری میسازد. نخست آنکه ترجمههای موجود از نظر دقت، لحن، و پایبندی به ساختارِ لاتین تفاوتهای چشمگیری دارند. ترجمههای انگلیسیِ معاصر غالباً بهدنبال روانیِ متناند، اما گاه این روانی به بهای کاهشِ دقت تمام میشود؛ درحالیکه ویرایشهای شرحدارِ قدیمیتر هرچند به دقت وفادارند، اما از واژگان و سبکِ سدهٔ نوزدهم بهره میبرند که با ذائقهٔ خوانندهٔ سدهٔ بیستویکم سازگار نیست. بنابراین، ترجمهای متعادل که هم معماریِ مفهومیِ بیکن را حفظ کند و هم برای خوانندهٔ امروز دسترسپذیر باشد، مورد نیاز است.
با آنکه ارغنون نو بسیار مورد استناد قرار میگیرد، هنوز هیچ نسخهٔ لاتینِ اصیل که با کیفیتی بالا، قابل خواندن، و بهطور رایگان در دسترس باشد وجود ندارد. نسخههای اسکنشدهٔ موجود در حوزهٔ عمومی گرچه سودمندند، اما اغلب جستجوی راه در آنها دشوار است، از نظر قالببندی ناسازگارند، یا فاقد دستگاه ویرایشیِ قابل اعتمادند. به همین ترتیب، هیچ ویرایشِ شرحدارِ مدرنی — نه به لاتین، نه به انگلیسی، و نه به فارسی — وجود ندارد که یادداشتهای زبانشناختیِ جامع، توضیحهای مفهومی، و ارجاعات میانمتنی به ” نوسازیِ بزرگ” (Instauratio Magna) را یکجا فراهم کند. پروژهٔ کنونی دقیقاً برای برطرفکردنِ این خلأ شکل گرفته است: با فراهمکردنِ متن لاتین بههمراه ترجمههای تازهٔ انگلیسی و فارسی، همگی بهطور رایگان در یک جا در دسترس خواهند بود؛ و همراه با شرحهایی که به خواننده امکان میدهد استدلالهای بیکن را با دقت و در چارچوب تاریخیشان دنبال کند. نسخههای انگلیسی و فارسی در همان پیوند، در کنار متن لاتین، قرار دارند.
دوم آنکه هیچ ترجمهٔ فارسیِ کامل و انتقادیِ قابل اتکا از ارغنون نو وجود ندارد. برگردانِ ناقصِ محمود سنایی از کتابِ اول — که بر پایهٔ یک متنِ خلاصهشدهٔ مربوط به سدهٔ بیستم انجام شده و هم گزینگویههای (aphorism) پایانیِ کتابِ اول و هم تمامِ کتابِ دوم را حذف کرده است — نمیتواند مبنایی معتبر برای پژوهش یا آموزش باشد. یک ویرایشِ فارسیِ کامل، استوار بر متنِ لاتین و بهرهمند از دستاوردهای پژوهشِ معاصر، گامی دیرهنگام اما ضروری برای مطالعات روش علمی در جامعهٔ دانشگاهیِ فارسیزبان است.
سوم آنکه ارغنون نو متنی سرراست نیست؛ بلکه بهروشنی نیازمند شرح و توضیح است. واژگان فنی، ارجاعات، و ساختار خطابیِ بیکن در درونِ فضای فکریِ اوایل سدهٔ هفدهم جای گرفتهاند. بدون توضیحاتی که اصطلاحات کلیدی (مانند “notio”، “idolum” و “experientia”) را روشن کنند، جایگاهِ هر گزینگویه را در چارچوبِ ” نوسازیِ بزرگ” نشان دهند، و همسنخیهای مفهومی میان بیکن و دیگر اندیشمندان اوایل دوران مدرن را توضیح دهند، خوانندهٔ امروز — خواه دانشجو، خواه پژوهشگر — ابزار لازم برای فهم متن را در بستر تاریخی و فلسفیاش در اختیار نخواهد داشت.
سرانجام، یک ویرایشِ شرحدارِ تازه میتواند میان بصیرت تاریخی و مسائل امروزین پلی برقرار کند. چنین ویرایشی به خواننده امکان میدهد ببیند که پیشنهادهای بیکن چگونه با تحولات بعدی در استدلال علمی — از تجربهگرایی تا استنتاجِ آماری — پیوند مییابد، و چرا پافشاری او بر روشِ منضبط هنوز در روزگاری که اقتدارِ پژوهش تجربی بارها به چالش کشیده میشود اهمیت دارد. با ارائهٔ متنی که با دقت ترجمه شده، از نظر تاریخی استوار است، و از حیث فلسفی شفاف، این ویرایش بر آن است که ارغنون نو را هم بهعنوان سندی تاریخی و هم بهعنوان منبعی زنده برای اندیشیدن دربارهٔ علم، به جایگاه شایستهٔ خود بازگرداند.
حسین جرجانی
دسامبر ۲۰۲۵
سوئد