ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 24.09.2025, 11:36
آشوب و همدلی

ویلیام. ام. چیس

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

۷ اوت ۲۰۲۵

انتشار نامه‌های الیور ساکس در یک کتاب جدید

مقدمه مترجم: آشنایی من با الیور ساکس به فیلم سینمایی شاهکاری که از کتاب «بیداری ها» نوشته او اقتباس شده بود باز می‌گردد. این فیلم با بازی درخشان و بی نظیر «رابرت دنیرو» در نقش بیمار و هنرپیشه فقید «رابین ویلیامز» در نقش خود دکتر ساکس که البته در فیلم نام دیگری روی او گذاشته بودند باز می‌گردد. این فیلم را به گمانم در شبکه تلویزیونی zdf زمانی که هنوز در ایران قابل دریافت بود دیدم و برایم حقیقاً شوکه کننده بود. چنین دنیای عجیبی را تا به آن روز نه دیده و نه چیزی در باره اش خوانده بودم. فیلم تاثیر بسیار عجیبی رو من داشت هر چند در آن روز چیزی در باره پزشک و نویسنده‌ای به نام الیور ساکس نشنیده بودم. چند سال بعد از آن در اینترنت به کتابی برخوردم با عنوان «مردی که زنش را با کلاه عوضی گرفت» و هنگامی که متوجه شدم نویسنده این کتاب در عین حال نویسنده کتابی با عنوان «بیداری ها» نیز هست که آن فیلم بسیار اثرگذار را از روی آن ساخته اند بی درنگ کتاب را دانلود کرده و شروع به خواندن آن کردم. مدتی بعد دیدم که کتاب به فارسی نیز ترجمه شده. اکنون دو ترجمه از این کتاب در ایران موجود است که طبیعتاً من هر دو را تهیه کرده ام. نا گفته نماند که بخشی از آن کتاب را با عنوان « مردی که زنش را با کلاه عوضی گرفت» که در اصل یکی از موارد تشریح شده در کتاب است اما نام کتاب را هم از آن اقتباس کرده اند ترجمه کرده و در حال حاضر آماده انتشار است اما هنوز فرصت ارسال آن به ایران امروز نرسیده است. به نظرم حیف است که در این دنیا زندگی کنیم و چیزی از این قبیل رویدادها که باعث شناخت بیشتر خودمان می‌شود را نخوانیم و به آنها پی نبریم. برای آن که حوصله خواننده بیشتر از این سر نرود من شناخت نامه الیور ساکس را در انتهای مقاله آورده ام که توضیحات کافی در باره او ونوشته هایش را می‌توانید در آنجا بخوانید.

اندیشیدن به الیور ساکس (Oliver Sacks) فقید، پزشک و نویسنده، امروز یعنی به یاد آوردن انسان‌های شگفت‌انگیزی که نقص‌ها و استعدادهایشان که در کتاب‌ها و مقاله‌های ساکس تصویر شده‌اند جهان را اندکی بزرگ‌تر و بسیار جالب توجه ‌تر از پیش ساخت: دو پسر دوقلوی اوتیستیک که می‌توانستند بی‌درنگ اعداد صدرقمی را به یاد آورند، مردی که نمی‌توانست فردی را که در آینه به او خیره شده بود، بشناسد [به عبارت دیگر خودش را]، ملوانی که گذشته‌ای دور برایش سرشار از جزئیات و روشن بود، اما گذشتهٔ نزدیک برای او هیچ وجودی نداشت، زنی که آگاهی از این واقعیت نداشت که شصت سال در بدنی، یعنی در بدن خودش، زندانی بوده است و البته ده‌ها قربانی همه‌گیری انسفالیت (encephalitisepidemic) دههٔ ۱۹۲۰ که با داروی تازهٔ اِل-دوپا(L-DOPA) درمان شده بودند و برای مدتی کوتاه آگاهی از زندگی را دوباره بازیافته بودند. همهٔ این استثناهای انسانی جهان پزشکی‌ای را پر کرده بودند که ساکس برای خوانندگانش آفرید.

ساکس هنگام توصیف این استثناها، همواره به نظر می‌رسد که با قربانیان آنها همدل است. نه «مهربان» به‌سان یک پزشک، بلکه اطمینان‌بخش: ابتدا شگفت‌زده، اما هرگز شوکه‌شده نیست. او بر مشکل پیش آمده مسلط است، اما مزاحم بیمار نیست. او می‌خواهد بیمارانش، و همچنین خوانندگانش، بدانند که در دستان یک متخصص باتجربه‌اند که با آرامش آنچه در وجودشان به‌راستی بی‌مانند و تکان‌دهنده است را درک خواهد کرد.

البته آن پزشک یک چیز است و نویسندهٔ این نامه‌ها چیز دیگری: موجودی پر از تردید، ترس، حسرت، جاه‌طلبی، تسلیم، خجالت و خودبزرگ‌بینی. نه‌تنها مجموعهٔ نامه‌ها بسیار حجیم است (که به‌طرزی درخشان توسط کیت ادگار (Kate Edgar)، دستیار بلندمدت او، انتخاب شده)، بلکه مقیاس پیچیدگی روان‌شناختی نویسنده نیز به همان اندازه عظیم است. طول برخی از این نامه‌ها که بعضی به هزاران کلمه می‌رسند مردی را به تصویر می‌کشند که گرفتار چندگانگی (ambivalence) دردناک است («من هرگز نباید پزشک می‌شدم») و از خود بیزار است (در سی‌سالگی خود را «بزرگ و ورم کرده (oedematous)... چاق، کم‌مو و سالخورده» می‌بیند)، و در عین حال کودکانه به افتخار رتبهٔ نخستش در وزنه‌برداری بلند کردن ۵۷۵ پوند در حالت نشسته مباهات می‌کند.

ساکس، که در بیشتر زندگی بزرگسالی‌اش برای افسردگی تحت درمان روان‌پزشکی بود، صدها نامهٔ محبت‌آمیز به والدینش نوشت، در حالی که در جایی دیگر از آن‌ها با عباراتی چون «عزیزانِ تحمل‌ناپذیر» یاد می‌کرد و می‌نوشت: «نمی‌توانم والدینم را تحمل کنم مادرم افسرده، وسواسی و پارانوئید... پدرم دلقک‌مآب، اهل علم، و تمام تلاشش را می‌کند تا از خانه دوری کند.»

در همهٔ این نامه‌ها تنشی به چشم می‌خورد میان تردیدهای درونیِ جست‌وجوگرِ ساکس و جاه‌طلبیِ خروشانش، تنشی آن‌قدر شدید که خواننده را وادار می‌کند بپرسد چگونه از دل چنین منفی‌گرایی بزرگی، حرفه‌ای چنین درخشان و موفق پدید آمده است:

«من گاهی زودباورم و گاهی بی‌اعتماد، از نزدیکی و صمیمیت هراس دارم، چراکه آن را تهاجمی خطرناک می‌بینم، نابودی بالقوهٔ هویت خودم. و باز، در شمار این احساسات متناقض، مدام انتظار دارم رها شوم یا از آنچه دارم محروم بمانم…»

و آنچه او بیش از هر چیز داشت، «یک جبران بزرگ» بود: «می‌توانم بیندیشم، می‌توانم تعالی بخشم، می‌توانم شورو شوق هایبه جایی نرسیده خود را به سوی کارکردن هدایت کنم. و امیدهایم بیشتر در قالب کار معنا پیدا می‌کنند.»

و او واقعاً کار کرد: کتاب‌ها، ده‌ها مقاله و جستار، بسیاری از مصاحبه‌ها پس از آنکه مشهور شد، و سخنرانی‌های زیادی برای مخاطبان بالینی و عمومی. هرچه شهرتش بیشتر شد، آنچه را خود «نیروی بازدارنده- انفجاری» می‌نامید نیز در او شدت گرفت، یعنی میل به تجربهٔ احساسات هرچه شدیدترِ قدرت، بی‌توجه به منبع آن، حتی اگر نامشروع بود، حتی اگر از راه «نیکوتین، آمفتامین، مسکالین، کوکائین» می‌آمد. دوست نزدیکش، شاعر آنگلو-آمریکایی تام گان (Thom Gunn)، گفت که مصرف چنین موادی توسط ساکس «به‌طرزی افراطی و رسوایی‌آور بود، بسیار بیش از هرکسی که من می‌شناختم.» و با این حال، در میان چنین تلاطم‌های عاطفی، رگ پرثمر خلاقیت ساکس هرگز از جریان بازنایستاد به‌طور متوسط پنج هزار نامه در سال، شامل «تزریق‌های ناگهانی ده‌هزارکلمه‌ای»، و هر روز کتاب‌ها و مقالاتی بیشتر. آفرینش از دل آشوب فوران می‌کرد.

او می‌خواست بیمارانش، همانند خوانندگانش، بدانند که در دستان یک متخصص باتجربه‌اند که درک خواهد کرد چه چیزی در وجودشان به‌راستی یگانه و شگفت‌آور است.

در آغاز حرفه اش، او سه حقیقت را پذیرفت: نخست اینکه او «همیشه همه‌چیز را به افراط می‌کشاند». دوم اینکه به شیوهٔ مرسوم برای یک متخصص مغز و اعصاب ساخته نشده بود. هرگز در هیچ «خانهٔ» گروهی یا دپارتمانی احساس رضایت نکرد و آموخت که چگونه «خود را در برابر لجاجت پیش‌بینی‌پذیر و سردرگمی همکارانش مقاوم کند» و به این باور بسنده نماید که او «از توان درک یا پذیرش آن‌ها فراتر رفته است.» سومین کشف او این بود که یاران واقعی‌اش را نه در میان همکاران، بلکه در میان بیماران خواهد یافت. و این همان سرچشمهٔ مسیری بدیع و خوشبختانه به تنهایی و بدون همراهی شخص دیگری بود که او در بیشتر زندگی‌اش دنبال کرد. در یکی دیگر از نامه‌های بلند و صریحش به والدینش، نوعی وصیت‌نامهٔ شخصی را شرح داد:

«من آموزگاری خوب هستم (و در لحظات جادویی نادر، آموزگاری بزرگ). نه به این دلیل که حقایق را منتقل می‌کنم، بلکه چون به‌گونه‌ای شور و شوقی نسبت به بیمار و موضوع القا می‌کنم، شیوه‌ای که علائمشان با تمامیت وجودشان درهم‌می‌آمیزد، و اینکه این تمامیت چگونه با محیط کلی‌شان پیوند می‌خورد: به‌اختصار، نوعی شگفتی و لذت از اینکه چگونه همه‌چیز در کنار هم قرار می‌گیرد.»

او بررسی می‌کرد که چگونه ناخوشی ها و مشکلات بیمارانش بدل به هویت آن‌ها می‌شوند آن‌ها تبدیل می‌شدند به «ملوان گمشده»، «ویتی تیکی ری»، یا «هنرمند اوتیست». از آنجا که هر یک از این بیمارانی که برای خود اسم و رسمی داشتند و شناخته‌شده بودند و آن دیگر بیمارانی که کسی آنها را نمی‌‌شناخت در اصل حقیقت‌هایی مستقل بودند، مجموعهٔ کامل بیماران و رنج‌هایشان با وجود وسعت عظیمی که داشتند، با طیف کامل کشمکش‌ها و تلاطم‌هایی که ساکس در خود یافته بود، هم‌آهنگ و سازگار می‌شدند. واقعاً همه‌چیز در کنار هم می‌نشست. او اجازه می‌داد افراط‌ها و آشوب‌های خودش به‌گونه‌ای همدلانه به آشفتگی‌های بیمارانش پاسخ دهد،و این آن چیزی بود که شاید برای سایر عصب‌شناسان بیگانه یا دور به نظر می‌رسید، و با این وجود در بی‌نظمی‌های هویتِ ناآرام او همدمی می‌یافت..

این فرایند که او آن را «عصب‌شناسی رمانتیک» می‌نامید، می‌کوشید شخص واقعی، «من»ِ ذهنی، را از «آن» (وضعیت بالینی) جدا کند. با کار در چارچوب این جدایی ذهنی که یعنی برخلاف بسیاری دیگر از عصب‌شناسان عمل کردن او می‌توانست بگوید: «من هر بیماری را که می‌بینم، در هر جا، به‌روشنی زنده، جالب و پربار می‌یابم. هرگز بیماری ندیده‌ام که چیزی تازه به من نیاموزد یا در من احساسات و رشته‌های فکری تازه‌ای برنیانگیزد.» اما آن احساسات و اندیشه‌ها چیز تازه و نوظهوری نمی‌توانستند باشند، بلکه باید بالقوه در خود ساکس وجود می‌داشتند، آمادهٔ واکنش، و در نتیجه برای او نه فقط به‌عنوان پزشک بلکه به‌عنوان یک انسان بی‌اندازه رضایت‌بخش.

جالب اینکه این نامه‌ها به‌ندرت از موفقیت درمانی یا کاهش علائم سخن می‌گویند. ممکن بود این‌ها رخ داده باشند یا نه، اما تمرکز نامه‌ها بر رضایت پزشک بود، نه بیماران. این نامه‌ها در تنوع غنی، سرزندگی و کنجکاوی هوشمندانه‌شان، پرسشی را برمی‌انگیزند که در هر بحثی دربارهٔ الیور ساکس می‌تواند مطرح شود: چه چیزی بخت نیک او را در داشتن این همه بیمار با بیماری‌های چنین شگفت‌انگیز، عجیب و به‌یادماندنی توضیح می‌دهد؟ «مردی که همسرش را با کلاهش اشتباه گرفت» تنها یکی از بیماران بی‌شماری بود که دامنهٔ افراط یا محرومیتشان ظاهراً در کار سایر عصب‌شناسان یافت نمی‌شود.

خوانندگان ناچارند دربارهٔ چنین بختی حدس بزنند. آن‌ها می‌توانند و باید به رویکرد کاملاً همدلانهٔ ساکس به بیمارانش احترام بگذارند، رویکردی که شبیه را به شبیه پیوند می‌داد، فانیِ زخمی را با فانیِ زخمی دیگر، فرایندی شبیه به اتصال فرومون‌ها (pheromones connecting). پیوندهایی که ساکس با بیمارانش می‌بست اغلب به آن‌ها امید و دلگرمی می‌داد. نامه‌ها به ما می‌فهمانند که هرچند ساکس همیشه نمی‌توانست بهبودی از بیماری را وعده دهد، اما درک و هم‌احساسی از ژرف‌ترین و اصیل‌ترین نوعش عرضه می‌کرد. و این شاید بزرگ‌ترین هدیهٔ این مردِ بزرگ و شگفت‌انگیز بود.

ویلیام. ام. چیس استاد افتخاری ادبیات انگلیسی در دانشگاه استنفورد و رئیس پیشین دانشگاه اموری است.
https://www.commonwealmagazine.org/tumult-and-sympathy

***

شناخت‌نامه الیور ساکس:
الیور ساکس، عصب‌پزشکی که داستان‌گو شد

الیور ساکس (Oliver Sacks) ، ‏۱۹۳۳–۲۰۱۵) عصب‌پزشک، نویسنده و جستارنویس برجسته بریتانیایی-آمریکایی بود که به واسطه توانایی بی‌مانندش در پیوند دادن علم عصب‌شناسی با روایت انسانی بیمارانش شهرت جهانی یافت. او تحصیلات پزشکی را در دانشگاه آکسفورد گذراند و پس از مهاجرت به ایالات متحده، در بیشتر دوران حرفه‌ای‌اش در نیویورک به طبابت، پژوهش و تدریس پرداخت.

شهرت ساکس بیش از همه مدیون کتاب‌هایی است که در آنها تجربه‌های بالینی را با نثری روایی و عاطفی به تصویر می‌کشد. از مهم‌ترین آثار او می‌توان به «بیداری‌ها» (Awakenings) شاره کرد که بعدها الهام‌بخش فیلمی با بازی رابین ویلیامز و رابرت دنیرو شد، و همچنین کتاب «مردی که همسرش را با کلاه اشتباه می‌گرفت» (The Man Who Mistook His Wife for a Hat) که مجموعه‌ای از روایت‌های عجیب و در عین حال عمیق درباره بیماران مبتلا به اختلالات عصبی است.

ساکس همواره پزشکی را تنها به عنوان علمِ درمان بیماری نمی‌دید، بلکه آن را شیوه‌ای برای شناخت انسان و پیچیدگی‌های ذهن او می‌دانست. در نوشته‌هایش، بیماران نه نمونه‌های بالینی، بلکه شخصیت‌هایی کامل با زندگی، امیدها و رنج‌های خاص خود هستند. این نگاه انسانی، آثار او را برای طیف گسترده‌ای از مخاطبان – از پزشکان و دانشمندان تا علاقه‌مندان ادبیات و فلسفه – جذاب ساخته است.

او در سال‌های پایانی زندگی‌اش کتاب خاطرات «در حرکت» ((On the Move را منتشر کرد که به شدت مورد توجه قرار گرفت و تصویری صمیمی از زندگی، دغدغه‌ها و کشمکش‌های شخصی‌اش ارائه داد. ساکس تا واپسین روزهای عمر، همچنان می‌نوشت و اندیشه می‌ورزید. در واپسین مقالاتش که در نیویورک تایمز منتشر شد، با شجاعت به بیماری سرطان و مرگ خود پرداخت.

الیور ساکس تنها یک پزشک یا نویسنده نبود، او پلی بود میان علم و ادبیات، میان مشاهده‌ی دقیق بالینی و روایت انسانی. میراث او در قلمرویی میان پزشکی، علوم اعصاب و ادبیات باقی مانده و همچنان الهام‌بخش است.

کتاب بیداری‌ها (Awakenings)
این کتاب نخستین بار در سال ۱۹۷۳ منتشر شد و به‌سرعت توجه جامعه علمی و ادبی را به خود جلب کرد. در آن، الیور ساکس تجربه‌هایش با گروهی از بیماران را روایت می‌کند که در دهه ۱۹۶۰ در بیمارستان برونکس نیویورک تحت مراقبت او بودند. این بیماران به بیماری‌ای به نام انسفالیت لتارژیک(Encephalitis lethargica) مبتلا شده بودند. اپیدمی این بیماری در اوایل قرن بیستم (۱۹۱۶–۱۹۲۷) در جهان رخ داده بود و بسیاری از مبتلایان را در وضعیتی شبیه اغما یا «زندگی در سکون» فرو برده بود.

بیماران ساکس سال‌ها بی‌حرکت و کم‌واکنش در بخش مزمن بیمارستان بودند، گویی در «توقف زمانی» به‌سر می‌بردند. ساکس با داروی تازه‌ای به نام ال دوپا (L-DOPA) درمان آنها را آغاز کرد. نتیجه حیرت‌انگیز بود: بیماران پس از دهه‌ها سکون، به‌طور ناگهانی «بیدار شدند». آنها توانستند دوباره حرکت کنند، سخن بگویند و با اطرافیان ارتباط برقرار نمایند.

اما این بیداری معجزه‌وار پایدار نبود. بسیاری از بیماران پس از مدتی دچار عوارض جانبی شدید شدند و برخی دوباره به حالت سکون بازگشتند. ساکس با صداقت و همدلی این تجربه‌ها را روایت می‌کند و پرسش‌های ژرفی درباره هویت، زمان، رنج و معنای زندگی انسانی پیش می‌کشد.

کتاب بیداری ها تنها یک گزارش پزشکی نیست، اثری فلسفی و عاطفی است که مرزهای میان طبابت و ادبیات را درنوردید و موجب شد ساکس به‌عنوان «داستان‌گوی پزشکی» شناخته شود.


فیلم بیداری ها یا Awakenings ساخته شده در سال ۱۹۹۰

در سال ۱۹۹۰، فیلمی با همین نام بر اساس کتاب ساخته شد. کارگردان آن پنی مارشال (Penny Marshall) بود و فیلمنامه را استیون زایلیان (Steven Zaillian)نوشته بود.

در این فیلم:
· رابین ویلیامز نقش دکتر مالکوم سایر (بر اساس شخصیت واقعی الیور ساکس) را بازی می‌کند.
· رابرت دنیرو نقش یکی از بیماران، لئونارد لاو (Leonard Lowe) را ایفا می‌کند که پس از مصرف L-DOPA برای مدتی به زندگی بازمی‌گردد.

فیلم به‌خوبی توانست جنبه‌های انسانی داستان ساکس را بازآفرینی کند: امید ناگهانی بیماران و خانواده‌هایشان، شادی بازگشت به زندگی و سپس تلخی اجتناب‌ناپذیرِ بازگشت علائم بیماری.

این فیلم نامزد سه جایزه اسکار شد: بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول مرد (رابرت دنیرو) و بهترین فیلمنامه اقتباسی. همچنین تحسین گسترده منتقدان و مخاطبان را برانگیخت.

اهمیت فرهنگی و علمی
کتاب و فیلم بیداری ها به مردم نشان دادند که بیماران مزمن و به‌ظاهر «خاموش» نیز انسان‌هایی با دنیای درونی غنی و حقِ زندگی و احترام‌اند. ساکس با این اثر نه‌تنها پزشکی را به ادبیات پیوند زد، بلکه نگاه عمومی به بیماران عصبی و روانی را تغییر داد.

کتاب مردی که همسرش را با کلاه اشتباه می‌گرفت (۱۹۸۵)
این کتاب مجموعه‌ای از مطالعات موردی (case studies)است که ساکس در آنها روایت‌هایی واقعی و در عین حال شگفت‌انگیز از بیماران مبتلا به اختلالات عصبی را با زبانی داستانی بیان می‌کند.

نام کتاب از ماجرای یکی از بیماران او گرفته شده است، یک موسیقی‌دان بااستعداد که به اختلالی به نام اگنوزیای بینایی (visual agnosia)مبتلا بود. این بیماری موجب می‌شود فرد نتواند اشیاء یا چهره‌ها را به‌درستی تشخیص دهد. بیمار ساکس در یکی از دیدارها، سر همسرش را با کلاه اشتباه گرفت و تلاش کرد آن را از سر بردارد!

اما کتاب فقط روایت این بیمار نیست. ساکس در آن به ده‌ها مورد دیگر می‌پردازد، از جمله:

• فردی که حافظه‌اش فقط چند ثانیه دوام داشت و نمی‌توانست گذشته نزدیک یا حال پیوسته‌ای را تجربه کند.
• زنی که احساس بدن خود را از دست داده بود و نمی‌توانست بفهمد دست و پایش کجاست.
• بیمارانی که توانایی زبان، حرکت یا درک موسیقی‌شان به شکل عجیبی تغییر کرده بود.

اهمیت کتاب
۱. علمی و ادبی:این اثر نشان داد که گزارش‌های پزشکی می‌توانند به شکلی ادبی و پرکشش نوشته شوند. نه فقط برای پزشکان، بلکه برای عموم مردم.
۲. انسانی:بیماران در نگاه ساکس «مورد بالینی» خشک و بی‌روح نیستند. او آنها را با تمام فردیت، زندگی و احساساتشان به تصویر می‌کشد.
۳. فلسفی:روایت‌ها پرسش‌های عمیقی درباره هویت، ذهن، ادراک و رابطه انسان با جهان پیرامون مطرح می‌کنند.

واکنش‌ها
کتاب پس از انتشار در سال ۱۹۸۵ با استقبال بسیار مواجه شد، به چندین زبان ترجمه شد و ساکس را به یکی از پرخواننده‌ترین نویسندگان علوم اعصاب تبدیل کرد. سبک روایت همدلانه و انسانی او باعث شد که بسیاری از خوانندگان عادی برای نخستین بار به اختلالات عصبی با دیدی متفاوت بنگرند.
این کتاب همراه با بیداری‌ها دو ستون اصلی شهرت الیور ساکس محسوب می‌شوند و جایگاه او را به‌عنوان «پزشکی که داستان‌گو شد» تثبیت کردند.

عمو تانگستِن (Uncle Tungsten: Memories of a Chemical Boyhood)
این کتاب در واقع خاطرات کودکی ساکس است، به‌ویژه سال‌های دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ که او در لندن می‌زیست. ساکس در خانواده‌ای یهودی و علمی بزرگ شد: پدر و مادرش پزشک بودند، و در فامیل، شخصیت‌های علمی و صنعتی متعددی حضور داشتند.

یکی از شخصیت‌های کلیدی دوران کودکی‌اش، عمو دیو تنگستِن بود (که نام کتاب از او گرفته شده است). او کارخانه‌ای در زمینه لامپ‌های تنگستنی داشت و عشق به علم و شیمی را به ساکس نوجوان منتقل کرد. ساکس در این کتاب با شور و شوق از آزمایش‌های خانگی‌اش، کشف عناصر شیمیایی، و شیفتگی‌اش به جدول تناوبی سخن می‌گوید.

ویژگی‌های کتاب
۱. خاطرات شخصی:بازتابی از کودکی کنجکاو و علمی در دوران جنگ جهانی دوم و پس از آن.
۲. عشق به علم:سرشار از توضیحات پرشور درباره شیمی، آزمایش‌های مواد، فلزات و تاریخ علم.
۳. ادبیات و فلسفه علم:ترکیبی از روایت زندگی شخصی با نگاهی عمیق به ماهیت علم و کشف.

اهمیت کتاب
• این اثر تصویر صمیمی و خودمانی‌تری از ساکس ارائه می‌دهد؛ نه فقط به‌عنوان پزشک و نویسنده، بلکه به‌عنوان کودکی عاشق علم که بعدها راه خود را در عصب‌شناسی پیدا کرد.
• بسیاری آن را یکی از بهترین کتاب‌های اتوبیوگرافیک درباره عشق به علم می‌دانند، چیزی شبیه به یک «نامه عاشقانه به شیمی».
• به مخاطبان نشان می‌دهد که علاقه و کنجکاوی علمی چگونه از سنین کودکی و با الهام از اطرافیان شکل می‌گیرد.
این کتاب همراه با خاطرات متأخر او «در حرکت» (On the Move, 2015)، دو قطب زندگی‌نامه شخصی ساکس را تشکیل می‌دهد: یکی از کودکی و نوجوانی‌اش، و دیگری از دوران بلوغ و سال‌های پایانی عمرش.