برگردان: علیمحمد طباطبایی
بخش سوم و پایانی
در مواجهه با این گمانهزنیها، خوب است به یاد آوریم که اوپنهایمِر علیرغم تمام مصائبی که متحمل شد یا خود بر سر راهش قرار داد، به چه دستاوردهای شگرفی نائل آمد. شایسته است به خاطر بسپاریم آنچه فروید در مطالعه جنجالبرانگیز خود درباره لئوناردو داوینچی ثبت کرده است: یکی از نشانههای بارز خلاقیت و نبوغ (که اوپنهایمِر بیتردید واجد هر دو بود) ظرفیتی پایدار و تجدیدپذیر برای متمرکز کردن انرژی و تصعید آن به شیوههایی ژرف در طول عمر است. پایگاه مستحکم اوپنهایمِر در علم و هویت او به عنوان یک دانشمند، بخشی از آنچه را که برای مواجهه با موانع حرفهای نیاز داشت به او بخشید و در نهایت توانست کسانی را که از او میترسیدند، به او حسادت میورزیدند و او را خوار میشمردند، آنگونه که بودند ببیند.
نکتهای روشنگر درباره نبوغ و مسئولیتپذیری مورد نیاز در خدمات عمومی، در سوابق مبادلهای که طی جلسه هیئت امنیتی اوپنهایمر (Oppenheimer’sSecurity Board) رخ داد، به چشم میخورد. در آن جلسه از جورج کنان، دوست و همکار اوپنهایمر، به عنوان شاهد شخصیت درخواست شد. کنان - که همانطور که به خاطر داریم، دیپلمات ارشد وزارت امور خارجه با سوابق گسترده در امور روسیه بود - به همراه دیگران نظریه «سیاست تحدید نفوذ» (containment) اتحاد جماهیر شوروی را مطرح کرده بود که بعدها به سنگ بنای استراتژی آمریکا در جنگ سرد تبدیل شد. طرف مقابل او راجر راب، وکیل ارشد هیئت و حقوقدانی زبردست و گاه بیرحم بود.
کنان در مورد صداقت اوپنهایمر چنین شهادت داد: «او نمیتواند در مورد موضوعی که واقعاً ذهنش را به خود مشغول کرده، نادرست سخن بگوید... باید تأکید کنم که درخواست از اوپنهایمر برای سخن گفتن غیرصادقانه، همانقدر عبث است که از لئوناردو داوینچی بخواهید طراحی از بدن انسان را بد شکل جلوه دهد.» این تشبیه برجسته، هم عمق صداقت فکری اوپنهایمر را نشان میدهد و هم ماهیت غیرقابل انکار نبوغ واقعی را که حتی تحت فشار هم نمیتواند خود را وارونه جلوه دهد.
این سؤال باعث شد راجر راب از کنان بپرسد که آیا منظورش این است که باید معیارهای متفاوتی برای «افراد بااستعداد» اعمال شود. کنان در پاسخ گفت: «به گمانم کلیسا این را خوب میدانست. اگر کلیسا معیارهای مربوط به دوران جوانی سنت فرانسیس (St.Francis) را به کل زندگی او تعمیم میداد، هرگز نمیتوانست آن قدیس بزرگی شود که بعدها شد... تنها گناهکاران بزرگ هستند که به قدیسان بزرگ تبدیل میشوند و این تمثیل را میتوان به زندگی در دستگاه حکومت نیز تعمیم داد.» (برد و شروین ۲۰۰۵، ص ۴۲۶)
از این اظهارات به وضوح پیداست که کنان تا حدی تنگنایی را که اوپنهایمر به عنوان یک دانشمند با مسئولیتهای بزرگ عمومی تجربه میکرد، درک میکرد. چگونه کسی که نقایصی در پیشینه یا شخصیتش وجود دارد میتواند خدمتگزار منافع عمومی باقی بماند؟ در شرایط سیاسی بیثبات، آیا میتوان صداقت ذاتی یک فرد را به اثبات رساند؟
علاوه بر هویت علمی اوپنهایمر، چه منابع دیگری وجود داشت که دستاوردهای رهبری او را در فشارهای دوران جنگ ممکن می ساخت؟ به نظر میرسد چند عامل مؤثر بودهاند:
نخست، پیشینه او در جنبش فرهنگ اخلاقی (Ethical Culture) که مجموعهای از ارزشها و چارچوب اخلاقی برای عمل در اختیارش گذاشت. این چارچوب بر عقلانیت، خدمتگزاری، بهبود فردی و اجتماعی، و میهنپرستی تأکید داشت - ارزشهایی که هم در محیط خانوادگی و هم در فضای آموزشی او نهادینه شده بودند. از نوشتههای او به وضوح پیداست که او تا چه حد به آرمانهای مرتبط با مسئولیتپذیری اجتماعی باور داشت. میهنپرستی او نیز در آرزوی پیشرو بودن علم آمریکا و بیهمتا بودن آن در جهان تجلی مییافت.
دوم، تسلط کمنظیر اوپنهایمر بر ادبیات و فلسفه به او توانایی بیانی استثنایی بخشیده بود. این مهارت به او امکان میداد مفاهیم پیچیده علمی را نه فقط برای دانشمندان، بلکه برای سیاستمداران و نظامیان نیز به شکلی قابلدرک توضیح دهد. همانطور که یکی از همکارانش اشاره کرده بود: «او میتوانست فیزیک کوانتومی را چنان زیبا توصیف کند که گویی شعری از بودلر است.»
سوم، توانایی ذهنی او در ترکیب دیدگاههای به ظاهر نامرتبط. این ویژگی به او کمک کرد تا در پروژه منهتن، میان نیازهای علمی، صنعتی و نظامی پل بزند. همانطور که ژنرال گروز، مدیر نظامی پروژه گفته بود: «اوپنهایمر تنها کسی بود که میتوانست همزمان با فیزیکدانها، مهندسان و ژنرالها به یک اندازه مؤثر ارتباط برقرار کند.»
چهارم، درک عمیق او از ماهیت بینرشتهای علم مدرن. برخلاف بسیاری از همعصرانش که در حوزههای تخصصی محدودی تمرکز داشتند، اوپنهایمر گستره وسیعی از علوم را درک میکرد. این ویژگی برای مدیریت پروژهای به پیچیدگی ساخت بمب اتمی حیاتی بود.
در نهایت، شاید مهمتر از همه، توانایی او در تحمل فشارهای عظیم و تصمیمگیری در شرایط بحرانی بود. همانطور که خودش بعدها گفت: «ما فیزیکدانها گناه را چشیدهایم.» این آگاهی از پیامدهای کارش، در کنار تعهدش به پیشبرد علم، ترکیبی منحصر به فرد ایجاد کرد که رهبری او را ممکن ساخت.
علاقههای معنوی و مذهبی اوپنهایمر، او را فراتر از هرگونه چهارچوب متعصبانه سنتی به جلو رهنمون می شد. همانگونه که نمیتوانست در قالب هیچ مرام سیاسی مشخصی مانند مارکسیسم محدود شود، به هیچ برچسب ساده مذهبی یا فرقهای نیز قابل تعریف نبود. او بیتردید به کارایی علم باور داشت، اما در عین حال سرمایهگذاری عمیقی بر زندگی درونی خود انجام داده بود تا آنجا که به جستجو و تسلط بر متون مقدس از سنتهای مختلف پرداخت. او سانسکریت را به اندازهای آموخت و میدانست که میتوانست آن را به زبان اصلی بخواند.
او به یاد میآورد که در اولین نگاه به آزمایش اتمی در لوس آلاموس، این جمله از کتاب مقدس هندو به ذهنش خطور کرد: «اکنون من شدهام مرگ، نابودکننده جهانها.» این نشان میدهد که چگونه ذهن او به طور همزمان در چندین جهان فکری سیر میکرد - از فیزیک کوانتومی تا فلسفه ودایی. این ظرفیت برای درک پیوندهای عمیق بین دانش علمی و حکمت باستانی، بخشی از چیزی بود که او را قادر میساخت بار مسئولیت اخلاقی پروژه منهتن را به دوش بکشد.
همانطور که یکی از شاگردانش خاطرنشان کرده بود: «اوپنهایمر میتوانست در یک بعدازظهر درباره مکانیک ماتریس با شما بحث کند و عصر همان روز به تفسیر اشعار عرفانی فارسی بپردازد.» این گستره غیرمعمول علایق فکری، به او امکان میداد تا پیامدهای گستردهتر کار علمی را در بستری وسیعتر از حرفهای صرفاً فنی درک کند. شاید این همان چیزی بود که او را از همتایانش متمایز میکرد - توانایی او برای دیدن علم نه به عنوان فعالیتی مجزا، بلکه به عنوان بخشی از جستجوی بیپایان بشر برای درک جایگاه خود در کیهان.
گرایش اوپنهایمر به نمایشی کردن وقایع و یافتن معانی استعاری، در نامی که برای محل اولین آزمایش اتمی انتخاب کرد نیز منعکس گردید. او این مکان را «ترینیتی» (تثلیث) نامید، پس از خواندن ابیاتی از غزلیات جان دان (John Donne)، شاعر متافیزیکی و کشیش آنگلیکان:
«قلب مرا درهم بشکن، ای خدای سهگانه...
چرا که من
جز به بند تو هرگز آزاد نخواهم شد
و هرگز پاکدامن، مگر آنکه تو مرا به تصرف درآوری.»
کیتی اوپنهایمر به وضوح به یاد میآورد که چگونه همسرش در هفتههای پیش از آزمایش بمب، به سوی این متون متافیزیکی گرایش پیدا کرده بود. این انتخاب نام نهتنها نشاندهنده ذهن شاعرانه او بود، بلکه عمق نگاه فلسفیاش را نیز آشکار میکرد - گویی او پیشاپیش پیامدهای ویرانگر دستاورد علمیاش را درک میکرد و در جستجوی زبانی برای بیان این تناقض برآمده بود.
همانطور که یکی از نزدیکانش بعدها اشاره کرد: «برای اوپنهایمر، علم و شعر دو روی یک سکه بودند - هر دو تلاشی برای درک ناپیداییهای جهان. انتخاب نام تثلیث فقط یک اشاره ادبی نبود، بلکه فریادی بود از ژرفای وجودش.» این نگاه چندبعدی، همان چیزی بود که او را هم به چهرهای استثنایی در دنیای فیزیک تبدیل کرد و هم به انسانی با حساسیتی بینظیر نسبت به بار اخلاقی کشفیات علمی.
انتخاب جان دان برای بازتاب حال وهوای اوپنهایمر و موقعیتش انتخابی بجا بود، چرا که دان خود از حامیان علم نوین عصر خویش بود - علمی که بر دوره اکتشافات متمرکز شده بود. هرچند برخی همکارانش مانند فیزیکدان مشهور آی.آی. رابی (I.I. Rabi) معتقد بودند که این پراکنده گزینی (eclecticism) علایق اوپنهایمر گاه او را از کار دقیق علمی تجربی منحرف میکرد، اما میتوان استدلال کرد که همین دلبستگی و غوطهوری او در امور عرفانی و شاعرانه، در طول زمان به منبعی برای قدرت و هدفمندی تبدیل شد - چه در مقام پژوهشگر، چه معلم، چه رهبر دوران جنگ و چه دولتمرد علمی.
به نظر میرسد یکی از ارکان اساسی یا پیامدهای تبدیل شدن به یک رهبر یا چهره پیشرو، این است که فرد باید در واقعیتهایی فراتر از خود ریشه داشته باشد. برای اوپنهایمر، این واقعیتهای گستردهتر هم شامل جهان اسرارآمیز فیزیک کوانتومی میشد و هم حیطههای فلسفی و ادبی که ذهن جستجوگرش را تغذیه میکردند. همانطور که یکی از شاگردانش خاطرنشان کرده بود: «ژرفنگری اوپنهایمر همیشه از مرزهای علم فراتر میرفت، گویی میدانست که پاسخ پرسشهای بزرگ تنها در آزمایشگاهها یافت نمیشود.»
این نگاه همهجانبه نه تنها به او کمک کرد تا پروژه منهتن را با وجود تمام پیچیدگیهایش رهبری کند، بلکه پس از جنگ نیز وقتی با بحرانهای اخلاقی ناشی از اختراع بمب اتمی روبرو شد، به او امکان داد تا این چالشها را در بستری فراختر و انسانیتر مورد بررسی قرار دهد. شاید بتوان گفت که همین ظرفیت برای درک ارتباط میان علم و سایر جنبههای تجربه انسانی بود که او را از یک فیزیکدان صرف به چهرهای تأثیرگذار در سطح جهانی تبدیل کرد.
ایمان جهانشمول اوپنهایمر
پرسشهایی که در قلب هر بحثی درباره معنای زندگی جی. رابرت اوپنهایمر قرار دارند، احتمالاً هرگز به طور کامل از طریق هیچ سازه واحدی، هیچ دیدگاه منفردی، یا هیچ لنز یا تصویر واحدی قابل حل نیستند. با این حال، یک راه بالقوه ارزشمند برای غنیتر کردن این بحث، استفاده از چیزی است که جیمز فاولر (James Fowler) و همکارانش آن را «نظریه رشد ایمان» (faith development) نامیدهاند. این دیدگاه به مدت ۲۵ سال بخشی از گفتمان مذهبی و آموزش الهیات بوده است. این نظریه معمولاً به دانشجویان الهیات آموزش داده میشود و با روحانیون و افراد عادی به اشتراک گذاشته میشود تا نشان دهد چگونه ایمان فرآیندی است که در چرخه زندگی انسان از مراحل قابل تشخیصی عبور میکند.
ریشههای اندیشههای فاولر از علاقهاش به الگوی اولیه چارچوب رشد ایمان در آثار اچ. ریچارد نیبور (H.Richard Niebuhr) نشأت میگیرد - موضوعی که فاولر پایاننامه دکتری خود را درباره آن نوشت. نیبور خود از طریق آشنایی با بخشی از آثار آلفرد نورث وایتهد (Alfred NorthWhitehead) به این خط فکری الهام گرفته بود. فاولر و همکارانش بعدها استدلال قانعکنندهای ارائه کردند که فرآیند رشد ایمان بر اساس مراحلی پیش میرود که مشابه اصل اپیژنتیک اریکسون (Erikson’s epigeneticprinciple)، نظریه رشد اخلاقی لارنس کولبرگ (Lawrence Kohlberg)، و نظریات و مشاهدات پیاژه (Piaget) درباره عملکرد و رشد شناختی است.
هیچ یک از نویسندگان یا زندگینامهنویسان اخیر اوپنهایمر از این چارچوب تحلیلی برای روشنکردن هویت او و درک زندگیاش استفاده نکردهاند. این در حالی است که چنین رویکردی میتواند بینشهای ارزشمندی درباره تحول فکری و معنوی این دانشمند پیچیده ارائه دهد. نگاه مرحلهای به رشد ایمان، به ویژه میتواند به درک بهتر تنشهای درونی اوپنهایمر بین علم و اخلاق، بین تعهدات ملی و مسئولیتهای جهانی، و بین عقلانیت محض و جستجوهای معنوی کمک کند.
فاولر در کار خود نشان میدهد که ایمان - حتی برای ذهنهای علمیترین افراد - یک پدیده ایستا نیست، بلکه فرآیندی پویا و تکاملی است که در پاسخ به تجربیات زندگی مراحل مختلفی را طی میکند. این دیدگاه میتواند برای تحلیل زندگی اوپنهایمر به عنوان کسی که هم در اوج عقلانیت علمی قرار داشت و هم با پرسشهای عمیق اخلاقی و وجودی دست به گریبان بود، بسیار مفید باشد. با این حال، همانطور که اشاره شد، این چارچوب تحلیلی تاکنون در مطالعات مربوط به اوپنهایمر مورد استفاده قرار نگرفته است.
در ابتدا باید فرآیند رشد ایمان (faith) را متفاوت از “باور” (belief) به آن معنا که معمولاً به عنوان پذیرش گزارهها، سنتها، شیوههای تفکر، مناسک، متون و روشهای تفسیری با ماهیتی کمابیش فرقهای فهمیده میشود، درک کرد. از سوی دیگر، ایمان را میتوان به شکلی واقعبینانهتر به عنوان پدیدهای ذاتاً التقاطی در نظر گرفت، همانگونه که در مورد اوپنهایمر مشاهده میشود، جایی که فرهنگ اخلاقگرا، ادبیات هندو، شاعران متافیزیکی، علم و روش علمی، و احتمالاً منابع دیگر در هم آمیختند تا منابع درونی و زمینهای برای معنا بخشیدن به زندگی او فراهم آورند.
ایمان میتواند از منابع متعددی تغذیه کند و ممکن است تمرکزی کاملاً سنتی و خداگرایانه داشته باشد یا خیر. این نگاه به ایمان، آن را به عنوان جریانی سیال و انعطافپذیر تصویر میکند که لزوماً در چارچوبهای سازمانیافته مذهبی محدود نمیشود. در مورد اوپنهایمر، این چندمنبعی بودن ایمان به وضوح قابل مشاهده است؛ ترکیبی منحصر به فرد از عقلانیت علمی مدرن و حکمتهای کهن شرقی، همراه با نگاهی شاعرانه به جهان. چنین ایمانی بیشتر شبیه به رودخانهای است که از سرچشمههای گوناگون تغذیه میشود تا آبی راکد در حوضچهای بسته.
این تعریف گسترده از ایمان، به ویژه در مواجهه با شخصیتهای پیچیدهای مانند اوپنهایمر که در مرزهای سنتی نمیگنجند، کاربرد ویژهای پیدا میکند. ایمان در این معنا، نه به عنوان مجموعهای از باورهای از پیش تعیینشده، بلکه به عنوان فرآیندی پویا از جستجو، تردید و بازسازی معنا ظاهر میشود که میتواند همزمان هم علمی باشد و هم عرفانی، هم عقلانی باشد و هم شهودی.
ایمان به عنوان پدیدهای ساختاری-تکاملی در نظر گرفته میشود که ریشه در واقعیت زیسته انسان از طریق عمل، وجود، شناخت و تعهد دارد. این فرآیند از منظرهای تاریخی، روایت شخصی و میانفرهنگی مورد بررسی قرار گرفته است. رشد ایمان در واقع نگاهی به فرآیند کشف و شهود است که نشان میدهد چگونه فرد از مراحلی عبور میکند که هر کدام با تعارضها و چالشهای خاصی مشخص میشوند و نیازمند مواجهه هستند، حتی اگر به طور کامل حل نشوند. معنای این مراحل انتقالی ممکن است در نقاط دیگری از زندگی نیز نیاز به بازنگری داشته باشد. رشد ایمان را میتوان به بهترین شکل به عنوان جریانی سیال و ارگانیک درک کرد که در طول زمان به سمت کلیتی منسجم، هرچند غیرثابت، تکامل مییابد.
برای درک بهتر زندگی اوپنهایمر، لازم است بخشی از نظریه فاولر را به اختصار بررسی کنیم. این نظریه فرآیندمحور، بر اساس چیزی است که فاولر آن را «ایمان غیرتفکیکیافته» (undifferentiated faith) مینامد - مرحلهای اولیه که به گفته او زمینهساز «کیفیت رابطه متقابل و قدرت اعتماد، خودمختاری، امید و شجاعت (یا نقایص آنها)» است (فاولر و لووین، 1980، ص 24). این مفهوم شباهت زیادی به ایده اعتماد پایه اریکسون و توصیف وینیکات از فضای انتقالی در بخش اول زندگی انسان دارد.
دو جنبه برجسته این نظریه برای درک مورد اوپنهایمر بسیار مرتبط است. نخست به مرحلهای مربوط میشود که فاولر آن را «ایمان شهودی-فرافکن» (Intuitive Projective faith) (مرحله ۱) مینامد و موهبت آن را قدرت تخیل در کودک خردسال میداند. در این مرحله، توانایی یکپارچهسازی و درک جهان تجربی از طریق تصاویر قدرتمند و داستانهایی که فهم شهودی و احساسات کودک را نسبت به شرایط نهایی وجود ثبت میکنند، شکل میگیرد (فاولر و لووین، ۱۹۸۰، ص ۲۵). این ویژگیها به ویژه زمانی اهمیت مییابند که به دوران کودکی اوپنهایمر و تأثیرات اولیهای که بعدها بر تفکر علمی و فلسفی او داشتند، توجه کنیم.
دومین جنبه مهم، ماهیت سیال و انعطافپذیر رشد ایمان است که به ما کمک میکند تحولات فکری و معنوی اوپنهایمر را در طول زندگیاش دنبال کنیم. این نگاه پویا نشان میدهد که چگونه ایمان او - با تمام پیچیدگیها و تضادهایش - توانست منابع مختلفی از فرهنگ اخلاقگرا تا فلسفه هندی و علم مدرن را در خود ادغام کند، بیآنکه ضرورتاً به سیستم فکری واحدی تقلیل یابد. چنین دریافتی از ایمان، به ویژه در مواجهه با شخصیت چندبعدی اوپنهایمر که هم دانشمند بود و هم فیلسوف، هم خالق سلاح مرگبار بود و هم قربانی مککارتیسم، میتواند ابزار تحلیلی ارزشمندی باشد.
توانایی همیشگی اوپنهایمر در درگیر شدن عمیق با ایدهها و دریافتهایی از منابع گوناگون، از همان دوران کودکی آغاز شد. درک شهودی و خیالانگیز او از واقعیتهای گوناگونی که با آنها روبهرو میشد، به سنگبنای دستاوردهایش بدل گردید و تواناییاش در شعلهور ساختن قوه تخیل دیگران تا حدی از همان قوه تخیل خودش سرچشمه میگرفت—از آنچه در تصورش ممکن بود شناخته شود یا انجام گیرد.
جنبهٔ دومی از نظریهٔ «فاولر» که در رابطه با اوپنهایمر شایان توجه است، به پویاییهای مرحلهٔ پنجم رشد ایمان، یعنی «ایمان تلفیقی» یا Conjunctive Faith مربوط میشود. در این مرحله، قطعیت خودمحورانه پشت سر گذاشته میشود از طریق آنچه فاولر با وامگیری از فیلسوف پل ریکور (Paul Ricoeur) آن را « سادهاندیشی ثانویه » مینامد. در این مرحله، قدرت نمادین دوباره با معناهای مفهومی پیوند میخورد. فرد باید گذشتهٔ خود را بازشناسی و بازآفرینی کند، و باید گوشسپردن به صداهای ژرفتر وجود خویش را بیاموزد (فاولر و لاوین، ۱۹۸۰، ص ۲۹).
اوپنهایمر در سال ۱۹۴۲، در سن ۳۸ سالگی، رهبری پروژه منهتن را آغاز کرد. آگاهی او از خطرات و چالشهای توسعهٔ بمب، تنها نظری یا دانشگاهی نبود، بلکه در همان حالی که پروژه را با شور و جدیت به سوی موفقیت سوق میداد، این آگاهی در درونش رشد میکرد. تردیدهای او بهآرامی پدیدار شدند و از دل گفتوگو با استادان و همکاران معتمدش سربرآوردند. چگونه باید مأموریت اجراییاش بهعنوان مدیر پروژه، شوق میهندوستانهاش، و شیفتگی ذهنیاش به «ابزار» را با ناراحتی و پیشآگاهی فزایندهاش آشتی میداد؟
فاولر در توصیف مرحلهٔ ایمان تلفیقی بیانی روشنگر دارد: «آگاه به تناقضها و حقیقت در تضادهای ظاهری، این مرحله در پی آن است که تضادها را در ذهن و تجربه به هم پیوند دهد. و با آن جدیتی که میتواند وقتی بیش از نیمی از عمر گذشته باشد پدیدار شود، این مرحله آمادگی دارد تا خود را صرف کند و بگذارد که صرف شود، برای هدفی که در آن، معنا و هویت از رهگذر فراهمآوردن حضور و تأثیر دیگران بهوجود میآید» (فاولر و لاوین، ۱۹۸۰، ص ۳۰).
سفر اوپنهایمر از لسآلاموس در ۱۹۴۲ تا دادگاه امنیتیاش در برابر هیئت گری در سال ۱۹۵۴، هم بازتاب و هم تجسم همین توصیف است. استفاده از نظریهٔ فاولر در فهم اوپنهایمر بسیار سودمند است، زیرا او از معدود کسانیست که به مرحلهٔ نهایی رشد ایمان دست یافتهاند، مرحلهای که «ایمان جهانگیر» (universalizing faith) نام دارد—آخرین مرحلهٔ این الگو. به گفتهٔ فاولر، حاملان ایمان جهانگیر کسانی هستند که بینشها و دستاوردهایشان آنچنان الهامبخش است که دیگران را وامیدارد خود را از نو بازآفرینی کنند و جهانی نو را بجویند. آنها چشماندازی بدیل از جامعهٔ انسانی پیش روی دیگران میگذارند. هرچند نادرند، اغلب نزد نمایندگان وضع موجود، چهرههایی برانداز تلقی میشوند. آنان معمولاً فراتر از مرزهای نژاد، طبقه، حرفه و بستر تاریخی میاندیشند و دیگران را نیز وامیدارند چنین کنند. ممکن است حتی «بهدست همان کسانی کشته شوند که خواهان دگرگونساختنشان بودهاند» (فاولر، ص ۳۱). افزون بر این، «آنان حامل نوعی فیض ویژهاند که باعث میشود روشنبینتر و انسانیتر از بقیه به نظر برسند» (همان، ص ۳۱)، و خاطره و چشماندازشان پس از مرگشان بیشتر از زمان زندگیشان گرامی داشته میشود.
نمونههایی از «جهانگراها» را میتوان در کسانی چون مهاتما گاندی، مارتین لوتر کینگ، دیتریش بونهوفر، و مالکوم ایکس یافت. نمونهای از روحیهٔ آیندهنگرانهٔ اوپنهایمر را میتوان در بخشی از سخنرانی او برای دانشمندان لسآلاموس در نوامبر ۱۹۴۵ دید، زمانی که آنان مأموریت خود را به پایان رسانده و به زندگی پس از جنگ بازمیگشتند:« بهنظر من هیچ امیدی نداریم اگر باورمان را به ارزش علم، و به اینکه دانستن دربارهٔ واقعیت و طبیعت چه خیری میتواند برای جهان داشته باشد، از دست بدهیم... اگر این ایمان را از دست بدهیم، دیگر دانشمند نیستیم، میراثمان را میفروشیم، و آنچه را که در این زمان بحران، برای ما باارزش است، از کف میدهیم. اما چیز دیگری هم هست. ما فقط دانشمند نیستیم، انسان هم هستیم. نمیتوانیم وابستگیمان به دیگر انسانها را فراموش کنیم. منظورم تنها وابستگی مادی نیست، که بدون آن هیچ علمی ممکن نیست و ما هم نمیتوانیم کار کنیم، بلکه وابستگی اخلاقی عمیقتری را هم در نظر دارم—زیرا ارزش علم باید در جهان انسانی نهفته باشد، و ریشههای ما همه در آنجاست. اینها قویترین پیوندهای جهاناند، قویتر از هر پیوندی که ما را به یکدیگر پیوند میدهد. اینها ژرفترین پیوندها هستند—که ما را به دیگر انسانها متصل میسازند» (اسمیت و واینر، ۱۹۸۰، ص ۳۲۵).
بلاغت اوپنهایمر در خطاب به همکارانش، آنها را به یاد وابستگیشان به دیگران و تعهدات اخلاقیشان میاندازد. این بیان، در واقع، در نوشتههای دیگر او نیز بازتاب دارد. کاملاً روشن است که او در اینجا و جاهای دیگر تلاش دارد با صدای پیامبری به سوی جهان بیرون دست دراز کند. اوپنهایمر حقیقتاً الهامبخش دیگران بود، و زندگیاش، بهمعنای کاملاً عمومی، پایانی تراژیک یافت — چون بسیاری از کسانی که بهدست قدرتمندان خشن کنار زده و منزوی میشوند.
اگرچه میتوان او را قربانی موفقیت خویش و واکنشی دانست که تا حدی خود باعث آن شد، اما شهید به معنای دقیق کلمه نبود، چرا که بهطور فعال یا آگاهانه در پی نکوهش یا طرد عمومی نبود. با وجود سوابق میهنپرستانهاش در نقش رهبری زمان جنگ و خدمتهایش در سالهای پس از آن، دولت خودش تا سال ۱۹۶۳ رسماً از او تجلیل نکرد—آنهم در قالب اهدای «نشان انریکو فرمی» (Enrico Fermi Award) در کاخ سفید، نه سال پس از آنکه گواهی امنیتیاش لغو شد و کمتر از چهار سال پیش از مرگش.
او که همواره نسبت به مسئولیت خود در قبال تسلیحاتی که به ساختشان یاری رسانده بود حساس بود، زندگی و کارش را در مسیر هشدار برای حفاظت از نسلهای آینده پیش برد. روایت زندگی او بارها بازگو شده و شایسته است که باز هم بازگو شود. «ایمان جهانگیر» او همیشه توجه برمیانگیزد، حتی همانگونه که فهم ما را از این «سختترین مسئله» گسترش میدهد.
* کلیه تصاویر این مقاله توسط هوش مصنوعی برای همین متن تهیه شده است.
بخشهای پیشین مقاله:
بخش نخست: جی. رابرت اوپنهایمر: پرترهای از رشد ایمان - یک
بخش دوم: جی. رابرت اوپنهایمر: پرترهای از رشد ایمان - دو
بخش سوم: جی. رابرت اوپنهایمر: پرترهای از رشد ایمان - سه و پایان
J. Robert Oppenheimer: A Faith Development Portrait
Curtis W. Hart
Published online: 2 August 2007
Blanton-Peale Institute 2007
——————————————
References:
Acheson, D. (1969). Present at the creation: My years at the state department. New York: Norton.
Bernstein, J. (2004). J. Robert Oppenheimer: Portrait of an enigma. Chicago: Ivan R. Dee.
Bird, K., & Sherwin, M. J. (2005). American prometheus: The triumph and tragedy of J. Robert Oppenheimer. New York: Knopf.
Cassidy, D. C. (2004). J. Robert Oppenheimer and the American century. New York: Pi Press.
Conant, J. (2005). 109 east palace: Robert Oppenheimer and the secret of Los Alamos. New York: Simon & Schuster.
Fowler, J., & Lovin, R. (1980). Trajectories in faith. Nashville: Abingdon.
Heifetz, R. A. (1994). Leadership without easy answers. Cambridge, Mass: Belknap, Harvard.
Hiya, J. A. (2000). The gita of J. Robert Oppenheimer. Proceedings of American Philosophical Society, 144(2), 123–167.
Kaku, M. (2005). Einstein’s cosmos. New York: W.W. Norton.
McMillan, P. J. (2005). The ruin of J. Robert Oppenheimer and the birth of the modern arms race. New York: Viking.
Niebuhr, R. (1941). The nature and destiny of man volume I: Human Nature. Introduction by Robin W. Lovin, Charles Scribner’s, New York.
Oppenheimer, J. R. (1954). Science and the common understanding. New York: Simon and Schuster.
Oppenheimer, J. (1955). The open mind. New York: Simon and Schuster.
Nuland, S. B. (2000) Leonardo da Vinci. New York: Viking.
Pais, A. (2006). J. Robert Oppenheimer: A Life with supplemental material by R. P. Crease. New York: Oxford University Press.
Pohlenberg, R. (Ed.). (2002). In the matter of J. Robert Oppenheimer: The security clearance hearing. Ithaca: Cornell University Press.
Smith, A. K., & Weiner, C. (1980). Robert Oppenheimer: Letters and recollections. Cambridge, Mass.: Harvard University Press.
Thorpe, C. (2006). Oppenheimer: The tragic intellect. University of Chicago Press: Chicago.