ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 26.06.2025, 21:29
دیداری میان جان استوارت میل و مهاتما گاندی

برگردان علی‌محمد طباطبایی

جان استوارت میل، فیلسوف فایده‌گرا (Utilitarian)، به مدت ۳۵ سال برای کمپانی هند شرقی بریتانیا کار می‌کرد. سال‌ها پس از مرگ میل، گاندی هند را به استقلال رساند. یوجین آلپر، ملاقاتی خیالی بین این دو متفکر بزرگ سیاسی را به تصویر کشیده است.

میل: از آنچه برایتان اتفاق افتاد متأسفم، آقا.

گاندی: آه، دیگر درد نمی‌کند. جنبه مثبتش این است که دیگر هیچ دردی برای من وجود ندارد. اما آنچه آزاردهنده است، این است که دقیقاً وقتی فکر می‌کنی انگلیسی‌ها دشمن تو هستند، یا مسلمانان دشمن تو هستند، یا تمدن غرب دشمن توست، درست در همان لحظه یک هندوی هموطن تو را می‌کشد! تا زنده‌ای یاد بگیر – و پس از مرگ هم ادامه بده. اجازه می‌دهید؟

میل: البته. [گاندی می‌نشیند.] راستش را بخواهید، تمدن غرب هرگز دشمن شما نبود. حتی یک پزشک غربی شاید دیروز می‌توانست شما را نجات دهد.

گاندی: من او را مرخص می‌کردم. مگر سقراط کریتو (Crito) را مرخص نکرد؟

میل: بله، همین طور است.

گاندی: من هم همین کار را می‌کردم. وقتی زمان رفتن فرابرسد، بهتر است بدون یک نیشتر انگلیسی در سینه ات بروی. به علاوه، برای یک رهبر روحانی، شهید شدن چیز بدی نیست. سوابق آدم را تقویت می‌کند.

میل: حق با شماست آقا، و می‌بینم مثل همیشه خوش‌قلب هستید. سقراط ...، نیشترها...، سوابق ... – چرا باید از تمدنی که بخشی از وجود شماست، بدتان بیاید؟

گاندی: سرطان هم می‌تواند بخشی از وجود شما باشد. مهاتما ک. گاندی در خدمت شما. و من افتخار آشنایی با...؟

میل: جان استوارت میل. افتخار از آن من است.

گاندی: آه. شما از آن ویکتوریایی‌هایی هستید که ایمان راسخی به پیشرفت، تمدن غرب و حل تمام مشکلات بشر از طریق تکنولوژی داشتند.

میل: گمان می‌کنم بله. [سکوتی آزارنده حاکم می‌شود]. هوا خوب است.

گاندی: واقعاً. شنیده‌ام اینجا همیشه همین‌طور است.

میل: اوه، نه – در آن صورت به یکنواختی... لس‌آنجلس می‌شد. اینجا شما امکان انتخاب دارید – می‌توانید بیابان، جنگل، کوه‌ها، ساحل گرمسیری، توندرای یخ‌زده یا هرچه دوست دارید را انتخاب کنید. من خودم نم نم باران را ترجیح می‌دهم. یاد دوران کودکی‌ام را برایم زنده می‌کند.

گاندی: اوه! شاید در اینجا بخشی هم برای باران‌های موسمی وجود داشته باشد؟

میل: من که ندیده‌ام، اما تعجب نمی‌کنم. در دفتر مدیریت بهتر می‌دانند.

گاندی: به هرکس آب‌وهوای خودش. این را من پیشرفت می‌نامم.

میل: پس شما هم بالاخره امکان پیشرفت را قبول دارید؟

گاندی: فقط آخر از همه‌چیز.

میل: همیشه برایم سؤال بود که آن جوانان باهوشی که از مستعمرات آفریقا و آسیا برای تحصیل به اروپا می‌آیند، چرا پس از یادگیری ارزش‌هایش، لذت بردن از آزادی‌هایش و دریافت آموزش‌هایش، بازمی‌گردند، لباس بومی می‌پوشند، آنچه را با اشتیاق فراگرفته‌اند محکوم می‌کنند و علیه آن اعلام جنگ می‌دهند. گویی فساد و عدم پیشرفت خود را به گردن اروپا می‌اندازند، انگار که اروپا مانع آن‌ها بوده. این رفتار از کجا ناشی می‌شود؟ اما از طرفی، آن‌ها واقعاً چه کسی را می‌توانند مقصر بدانند؟ یک نوجوان اگر نه مادرش، پس چه کسی را می‌تواند برای خامی، بی‌تجربگی و بی‌سوادی خود سرزنش کند؟ او تنها کسی است که در دسترس است.

گاندی: مادری که از فرزندانش بی‌تجربه‌تر است. من هم همیشه در این اندیشه ام که این رفتار تحکم آمیز (patronizing) و از بالا به پائین – یا شاید بهتر باشد بگویم رفتار مادرانه‌اش (matronizing) – نسبت به دیگر ملل از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ این خوشبینی افراطی‌اش نسبت به آینده‌ای درخشان، نسبت به تاریخی که گویی به سوی هدفی تابناک در حرکت است، با پسرانش که همواره به گونه‌ای در پیشاپیش دیگران گام بر می‌دارند، از کجا می‌آید؟ چرا این گونه از خود مطمئن است؟

میل: اما نیست. موافقم که گاهی اروپا درباره پیشرفت بشر خوش‌بین‌تر از حد است. من هم در این مورد تردید دارم. اما ترسیم فرهنگ غرب به‌عنوان موجودی که بدون نقد به آنچه تبدیل شده افتخار می‌کند، یا به‌صورت روشمند در حال اجرای طرحی بزرگ برای پیشرفت، دستاوردهای تکنولوژیک یا فتح جهان است، ترسیمی کاریکاتوری یا به عبارتی ناقص خواهد بود. تا همین اواخر خود ما هم نمی‌دانستیم چنین چیزی ممکن است. ما برنامه‌ای برای ساختن تمدنی قوی نداشتیم: اینطور برایمان پیش آمد. تنها خواسته‌مان بقا، امنیت و شاید کمی رفاه بود... آیا این با دیگران تفاوتی دارد؟ تنها کاری که کردیم این بود که با چالش‌هایمان به بهترین شکل ممکن روبرو شویم. درست است که در نهایت ابزارهای بهتری، سلاح‌های قوی‌تر، ساختمان‌های مرتفع‌تر و کشتی‌های سریع‌تری داشتیم. اما این‌ها برنامه‌ریزی نشده بود. برای خود ما هم به اندازه شما تعجب‌آور بود.

گاندی: آیا حکومت ۹۰ ساله بر هند هم “اینطور برایتان پیش آمد”؟

میل: برای شما راحت است که همه نمادهای ما را شر مطلق ببینید و بگوئید: “آن‌ها مقصر بدبختی‌های ما هستند!” اما این راه آسانی است. شما باید از ما غریبه‌ها به خاطر ارائه یک هدف قابل دسترس تشکر کنید. اما همه بدبخت هستند، و ما هم بودیم، با این تفاوت که ما کسی را نداشتیم که تقصیرها را به گردنش بیندازیم. این در امپراتوری ما است که خورشید هرگز غروب نمی‌کند.

گاندی: عمیق‌ترین همدردی‌هایم را بپذیرید.

میل: می‌پذیرم – چون وضعیت ما بدتر بود. شما این امید را دارید که حالا که ما رفته‌ایم، شادتر خواهید بود. این یک توهم است، پس تا می‌توانید از آن لذت ببرید. اما ما تحت حکومت کسی نیستیم، بنابراین هیچ توهمی و امیدی نداریم. حال کدام یک بهتر است؟

گاندی: روح‌های فقیر.

میل: و مسئولیت چه می‌شود؟ وقتی انسانی ناگهان خود را حاکم بر دیگران می‌یابد، آیا از خود نمی‌پرسد که مسئولیتش در قبال آن‌ها چیست؟ آیا نباید به این فکر کند که کار درست چیست؟ اگر دانش او از دیگران بیشتر است، آیا باید آن‌ها را به حال خود رها کند یا آنچه می‌داند به آن‌ها بیاموزد؟

گاندی: چه انتخاب‌های دشواری. من می‌گویم: ما را تنها بگذارید!

میل: اما اگر باور داشته باشیم که بهبود در امور انسانی ممکن است، و نه به دلیل فضیلتی خاص در ما، بلکه به دنبال رشته‌ای از تصادفات تاریخی، راه‌هایی برای بهتر انجام دادن برخی کارها یافته‌ایم، آیا به اشتراک گذاشتن آن‌ها با دیگران وظیفه‌ی اخلاقی ما نیست؟ آیا شما به فرزندانتان نیاموختید تا اشتباهاتتان را تکرار نکنند؟ آیا دانش خود را به آن‌ها منتقل نکردید؟

گاندی: این بار مسئولیت مرد سفید را برای خودتان نگه دارید. ما فرزندان شما نیستیم. تمدن هند از تمدن شما قدیمی‌تر است و چیزی برای یادگیری از شما ندارد. ایمان شما به پیشرفت، آقا - این باور به بهبود مستقل امور انسانی، به نوعی تکامل - چیزی جز همان ایده‌ی یهودی-مسیحی قدیمی از تاریخ با جهتی مشخص نیست. این انتظار شما برای ظهور مسیحا و بازگشت اوست، فقط با زبانی مدرن و غیرمذهبی پیچیده شده است. داروین! بهبود مستقل گونه‌ها، فناوری، طبیعت انسان، جامعه! اصلاح نژاد، مهندسی اجتماعی! ایمان شما به پیشرفت، فقط نوعی دیگر از ایمان به آینده‌ای بهتر است. در هند ما چنین توهماتی نداریم. ما به بهبود نسل به نسل بشر باور نداریم. تاریخ را چرخه‌ای می‌بینیم. اگر چیزی باشد، ما برای راهنمایی به گذشته‌مان نگاه می‌کنیم.

میل: پس ایمان ما ساده‌لوحانه است چون درباره‌ی عصر طلایی‌ای است که هرگز نخواهد بود، اما ایمان شما خردمندانه است چون درباره‌ی عصر طلایی‌ای است که هرگز نبوده؟ حداقل ما چیزی ملموس برای نشان دادن داریم. آیا می‌توانید انکار کنید که فناوری غرب گام‌های عظیمی در مهار بیماری‌های انسانی و کاهش فقر برداشته است؟

گاندی: تا نابودی سیاره با بمب اتمی؟ ایده‌ی پیشرفت شما سطحی است. شما یک نفر را سوار بر اسب و دیگری را سوار بر قطار می‌بینید و می‌گویید دومی پیشرفته‌تر است. اما چه تفاوتی می‌کند اگر بنیادی‌ترین چیزها درباره‌ی امور انسانی تغییر نکرده باشد؟ شرهای واقعی جهان را نمی‌توان برطرف کرد مگر آنکه انسان چیزی در درون خود تغییر دهد. و این هدف ماست - نه پریدن روی دوچرخه برای حرکت در جهان کمی سریع‌تر از قبل. ما انسان را در وحدت با جهان پیرامونش می‌بینیم، و تنها وقتی درون خود را تغییر دهد، جهان پیرامونش را تغییر خواهد داد، چون او از بقیه‌ی جهان جدایی‌ناپذیر است. اما شما در غرب این را درک نمی‌کنید. شما فکر می‌کنید انسان جدا است. به فردگرایی خود می‌نازید - این منم، و این بقیه‌ی جهان - گویی نگاهی به درون میکروسکوپ‌هایتان عکس این را ثابت نمی‌کند. نگاه کنید: مرز بین انسان و جهانش کجاست؟ آن خط سخت کجاست که ذرات پروازکننده‌ی پوست شما جرأت عبور از آن را ندارند؟ آن خطی که انسان پایان می‌یابد و بقیه‌ی جهان آغاز می‌شود کجاست؟ این افسانه‌ای است که انسان از جهان جدا است - یک افسانه‌ی ساده‌لوحانه‌ی غربی! فقط در این یکی هیچ‌کس تا ابد خوشبخت زندگی نمی‌کند.

میل: آنچه انسان را خاص می‌کند، ذرات تشکیل‌دهنده‌ی او نیست، بلکه آگاهی او از جدایی‌اش از بقیه‌ی واقعیت است.

گاندی: اما این آگاهی اشتباه است. ما از خاک می‌آییم و به خاک بازمی‌گردیم! چه دلیلی به شما این خرد را می‌دهد که باور کنید جدا هستید؟

میل: نمی‌دانم. شاید چون هیچ‌کس خارج از من نمی‌تواند افکارم را بداند؟ یا شاید چون می‌توانم به پاها، بازوها، دست‌ها، صورتم - بدن خودم - فرمان دهم، اما نه به چیزی خارج از خودم. اما این آگاهی است که انسان را از دیگر مجموعه‌های اتم متمایز می‌کند. شاید او واقعاً بخواهد بیش از بدن خود را کنترل کند، آنچه خارج از اوست را کنترل کند، کمی آن را با نیازهایش سازگار کند، برای خود مفیدترش کند. من این را انکار نمی‌کنم. اما این فقط به این دلیل است که او در پوست حساسش بسیار آسیب‌پذیر است، بسیار ترسیده است.

گاندی: بله، او ترسیده است! اوه بله، او خواهان کنترل است! بله، او می‌خواهد بر طبیعت مسلط شود چون از او می‌ترسد! می‌خواهد او را به خواست خود خم کند، روی تخت شکنجه بگذارد و از او پاسخ بگیرد. ممنون آقای بیکن، مرسی مسیو دکارت، برای الهام هیجان‌انگیز اما نادرستی که به بشریت دادید! چه ساده‌لوحانه است که یک موجود فانی بخواهد چنین کاری کند. چه وظیفه‌ی بیهوده‌ای است که تلاش برای کنترل طبیعت بدون دانستن چگونگی کنترل خود، یا ترس خود. چون اگر می‌دانستید چگونه خود را کنترل کنید، دیگر نیازی نداشتید طبیعت را با نیازهایتان سازگار کنید - با او یکی می‌شدید. بخشی از او باقی می‌ماندید، همانطور که همیشه مقدر بوده که چنین باشید، از روزی که متولد شدید، تا روزی که می‌میرید. فکر می‌کنید هندی‌ها نمی‌توانستند طبیعت را کنترل کنند اگر می‌خواستند؟ فکر می‌کنید نمی‌توانستیم موتور یا میکروسکوپ بسازیم؟ ما تصمیم گرفتیم که این کار را نکنیم. نیاکان ما می‌دانستند که خوشبختی انسان یک حالت ذهنی است، پس محدودیت‌هایی برای آنچه باید با بدن‌مان انجام دهیم تعیین کردند. آن‌ها ما را از تجملات منع کردند، و ما با همان نوع گاوآهن که هزاران سال پیش وجود داشت مدیریت کردیم. در همان کلبه‌هایی زندگی می‌کنیم که پیش از این زندگی می‌کردیم، و آموزش ما همانند گذشته باقی مانده است.

میل: اما اگر کسی را می‌دیدید که با گاوآهنش ور می‌رفت و به شما می‌گفت ایده‌ای برای بهبود آن دارد، چه می‌گفتید؟

گاندی: به او می‌گفتم نیازی به بهبود نیست. نیاکان ما کاملاً خوب مدیریت کردند، و یک گاوآهن جدید هیچ‌کس را خوشبخت نمی‌کند. او را برای مدت کوتاهی خوشبخت‌تر می‌کند. و سپس به آن عادت می‌کند و دوباره بدبخت می‌شود.

میل: اما نکته این نیست. او جرقه‌ای از خلاقیت در خود داشت، شاید انسانی‌ترین چیز، و شما آن را کشتید. شما ارزشمندترین و آسیب‌پذیرترین نور درون روحش را خاموش کردید – منظور من بینش و بصیرت است.

گاندی: تمدن شما بینش‌های بسیاری داشته است. حالا مگر چه شده است؟ شگفتی‌های فناورانه‌ی بزرگی آفریده است. اما هرچه چشم‌گیرتر باشند، شما مغرورتر می‌شوید، بیشتر از خود مطمئن. اما آیا خوشبخت‌ترید؟ آیا مسلسل شما را خوشبخت می‌کند؟

میل: هیچ‌کس به خاطر مسلسل خوشبخت نیست. اما هیچ‌کس از آن متعجب هم نمی‌شود. اختراع سلاح‌های بهتر برای بشریت عادی است، اما اختراع پنی‌سیلین نیست. آیا پنی‌سیلین را پیشرفتی در امور انسانی نمی‌دانید؟

گاندی: اما این “پیشرفت” شما، و در واقع تمام این چیزی که به آن تمدن می‌گویید، محصول جانبی جنگ و ترس است. تمام پیشرفت‌های شما از همین جا نشأت می‌گیرد. نوآوری‌های شما از ترس آسیب دیدن یا به بردگی کشیده شدن توسط دشمن، یا دشمنی فرضی،یا دشمنی که در ذهن خود می‌سازید، به وجود آمده است. انسان می‌خواهد از خود محافظت کند و از روی ترس، حصار می‌سازد. اگر نمی‌ترسید، آیا حصار می‌ساخت؟

میل: شاید نه.

گاندی: اما وقتی یاد گرفت چگونه حصار بسازد، از این دانش برای اهداف دیگر هم استفاده می‌کند، نه؟ حالا حصار می‌سازد تا اسب‌های وحشی را جدا کند، حالا حصار می‌سازد تا گاوها و خوک‌ها و گوسفندها فرار نکنند، حالا حصار می‌سازد تا زمین خود را از همسایه جدا کند. اما همه‌چیز از اقداماتی برای محافظت شخصی شروع شد، اینطور نیست؟ از ترس شروع شد. و وقتی چوبی برای محافظت از خود می‌سازد، بعد از آن برای کارهای دیگر هم استفاده می‌کند، نه؟ حالا با همان چوب خاک را می‌کند یا میوه را از شاخه می‌کوبد. ابزارهای شما - خود تمدن شما - امتداد تلاش‌های جنگ‌تان است و هیچ‌یک از این پیشرفت‌ها بدون جنگ وجود نداشت. اما در هند، ما نمی‌خواهیم تمدنمان با جنگ پیش برود. در هند، باید یاد بگیریم که نترسیم. و ما به چوب و چماق نیاز نداریم.

میل: اما چگونه می‌توانید از آن اجتناب کنید؟ انگلیسی‌ها و هندی‌ها بدن‌های یکسانی دارند، پس ترس‌هایمان هم باید یکسان باشد. آیا پوست شما به اندازه من حساس نیست؟ چگونه یک هندی می‌تواند حصار نسازد و چماقی برای محافظت از خود برندارد؟

گاندی: همانطور که با انگلیسی‌ها جنگیدیم: با مقاومت منفعلانه.

میل: شما، آقا، ممکن است به اندازه کافی قوی باشید که در برابر نیرویی که به شما وارد می‌شود مقاومت منفعلانه کنید. اما آیا در برابر قاتلی که به دنبال فرزندتان است یا متجاوزی که به سراغ همسرتان می‌آید مقاومت منفعلانه خواهید کرد؟ ممکن است بخواهید پاک بمانید، اما آیا می‌توانید پاک بمانید وقتی دیگران از پاکی شما رنج می‌برند؟ چقدر پاک هستید اگر شرارتی در مقابل شما اتفاق بیفتد و شما کاری نکنید؟

گاندی: اما با واکنشی که شما نشان می‌دهید، قاتل و متجاوز بر شما مسلط شده‌اند، آقا. شما می‌خواهید زندگی خوبی داشته باشید، اما بدترین افراد زمین شما را مجبور می‌کنند با قواعد آن‌ها بازی کنید. بدها، خوب‌ها را گروگان گرفته‌اند! آن‌ها شما را پایین می‌کشند، آقا - شما که خود را خوب می‌پندارید. فقط با بودن در این دنیا، شما را مجبور می‌کنند حصار بسازید و چماق بردارید. اما تفاوت خوب و بد چیست اگر هر دو چماق به دست باشند؟

میل: شاید تفاوت این است که خوب‌ها بیشتر فکر می‌کنند؟ شاید بیشتر از عقل استفاده می‌کنند؟ شاید در حالی که چوب را در دست دارند تردید می‌کنند و شک می‌کنند؟ شاید به این فکر می‌کنند که چگونه بد نشوند، چگونه از حد نگذرند، چگونه انسانیت خود را از دست ندهند، چگونه چوب را فقط علیه بدها استفاده کنند، و البته فقط وقتی ضروری است؟

گاندی: اما خشونت باید توسط کسی متوقف شود. یک نفر باید اولین کسی باشد که چوب را زمین می‌گذارد. و چه کسی باید این کار را بکند، اگر نه خوب‌ها؟ کسانی که یاد گرفته‌اند ترس خود را کنترل کنند. خوب‌ها! یا شما این درگیری را خوب می‌دانید؟

میل: من اینطور فکر نمی‌کنم. اما من این را به این شکل نساختم، اینگونه یافتم. چه می‌توان کرد جز اینکه با شجاعت، پختگی و امید با آن روبرو شد؟ نه در برابر شرارت بی‌تفاوت ماند - و نه تا سطح آن پایین آمد. آیا دستورالعملی برای انجام درست این کار وجود دارد؟ من ندارم. شما دارید؟

گاندی: فکر می‌کردم اینجا پاسخ‌هایی وجود داشته باشد -

میل: من هم همینطور.

گاندی: آیا از دفتر پرسیدید؟

میل: می‌گویند نمی‌دانند. اما همیشه می‌توانید شکایت ثبت کنید.

گاندی: گفتید بخش باران‌های موسمی کجاست؟

میل: مطمئن نیستم. باز هم، من از دفتر می‌پرسم. [می‌ایستد.] هریت (Harriet) حتماً تعجب می‌کند کجا هستم.

گاندی: و من باید دنبال کاستوربا (Kasturba) بگردم. [می‌ایستد.] می‌دانید چه می‌گویند: همسر خرسند، زندگی سعادتمند پس از مرگ. عصر بخیر، آقا

میل: عصر بخیر، آقا.

[هرکدام به سمتی می‌روند.]


* کلیه تصاویر این مقاله توسط هوش مصنوعی و برای همین متن تهیه شده است.

© EUGENE ALPER 2019
Eugene Alper studies political philosophy at Claremont Graduate
University and thanks Dr Sharon Snowiss, Dr Maria Gracia
Inglessis, and Patrick Burge.
58 Philosophy Now ● August/September 2019
Fiction
August/September 2019 ● Philosophy Now57