ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 07.01.2023, 13:30
جُستار، برداشت و دیدگاه

فرامرز حیدریان

صِراطِ المُستقیمِ گورکنانِ لَن تَرانی بر گُرده سپاهِ مُعاندینِ مَردُمکُش
«.... در چارچوب مناسبات اجتماعی مردم و جامعه‌ای که در آن می‌زییم، برای آنکه بتوان سیاسی اندیشید، باید در ابتدا زیرساخت و شالوده‌ای را برگزید. گزینش زیرساخت به معنای تایید و تصدیق فرهنگ مردم جامعه است یا انکار و تکذیب فرهنگ مردم» [ریمون آرون، کتاب: ناظر سنجشگر، Le Spectateur Engage, Editions Julliard, Paris, 1981]

۱- جمع آوری تجربه‌ها یا اندیشیدن در باره درونمایه تجربه‌ها، کدامیک؟

انباشت تجربه‌های متنوّع به خودی خود هیچکس را به «شناخت و دانش» داشتن از چیزی راه نمی‌‌‌‌برد و مُسلّط نمی‌‌‌‌کند. کثیری از انسانها، انباری از تجربیات را به دوش حافظه و روح و روان و قلب خویش به هر کوی و برزن و مجلس و محفلی حمل می‌کنند بدون آنکه چیزی از تجربیاتشان عاید خودشان یا دیگران بشود. برای کسب شناخت و دانش بارآور می‌توان در باره درونمایه تجربیات شخصی و جمعی به کمک مغز و خرد پرسشگر و سنجنده و کاونده اندیشید تا بتوان در رویارو شدن با واقعیّتهای رنگارنگ از عُصّاره تجربیات فردی و جمعی بهره‌ای ارزشمند برد و مفید حال خود و دیگران شد. نگاهی عمیق و تامّلی فکورانه به «همپُرسه‌های سقراطی» در آثار «افلاطون» کفایت می‌کند تا هر جوینده خویشاندیش را به آوردگاهی فراخواند که بتواند مجموعه تجربیات و میزان فهم و آگاهی و ژرفاندیشی خودش را به محک بزند. کافیست که در مقام پژوهنده‌ای کُنجکاو، خویشتن را با «سقراط» روبرو کنیم و از در گفت و پُرس با او درآییم و به پرسشهایی پاسخ بدهیم که او طرح می‌کند. متعاقبا تلاش برای پاسخ دادن به پُرسشهای «سقراط» با اتّکا به تجربیات فردی اثبات خواهد کرد که ما چقدر می‌فهمیم و چقدر نمی‌‌‌‌فهمیم و به شدت و سفت و سخت به توهّمات و تلقینات و عقاید تحمیلی و تزریقی و اماله‌ای آلوده و آمیخته‌ایم. انسانی که محتویات ذهنیّت خودش را به موضوع پُرسشهای فردی تبدیل نمی‌‌‌‌کند و در جهان فردیّت خلوت خودش، «سُقراطی پُرسنده» را نمی‌‌‌‌آفریند تا با او «همپرسه گی» کند، انسانیست که فقط پاسخ به پُرسشهای غایب و هرگز طرح نشده می‌دهد و شگفتا که در عرصه پاسخدهی، ید طولایی نیز خواهد داشت.

۲-  تقابل و تجانس مبانی حقوق با اخلاقیّات رایج

«..... و اگر سلطان از مَنهَجِ [راه و طریقه] عدل، عدول نماید. هر آنچه خَدَم [کارگزاران]، قَدَم بر بساطِ انبساط [پا را از گلیم خود فراتر گذاشتن] و دست تعدّی [تعرّض به عفاف و آبرو و حیثیّت] بر ارواح و ازواجِ [زوجها و نوامیس] خلق دراز کنند؛ ضیاع [اموال، دار و ندار] در معرضِ ضیاع [ضایع شدن] افتد و بضاعت [ثروت و اموال در راه] مَناهی [منکرات] و مَلاهی [عشرت و عیّاشی] رواج یابد. و چون خیر و صلاح مغلوب [شکست بخورد] گردد؛ مسئله [پرنسیپ و اصل] مقلوب [دگردیسه و باژگون] شود، موازین [معیارها و اصول] و مکاییل [مقرّرات و قوانین] نقصانی پذیرند. برّ [نیکوکاری و خوبی] و برکت از میان کنار گیرد، از بساطِ بسیط [سفره فراخ و گستره]، اثر ابرِ هَطال [باران زا/رفاه] منقطع گردد، خلایق دست از زکات و صدقات بازدارند و روی احسان و اجمال برتابند، حرص و آز و شَرَه [طمع و زیاده خواهی] و نیاز و فکر و حیلت و زور و خَدیعت [مکر و فریب] دستخوش اهل روزگار شود، عوامل تَبَعات [عواقب، پیامدها] سَیّئات [کارهای زشت و ناپسند] ایشان موجب اختلال قواعد قصور [اهمال و تخلّف] حشمت و سببِ وَهن [تحقیر و سرشکستگی] قوای طبیعت دولت آن ظالمِ غاشم [بیدادگر] گردد»
[تحفه (در اخلاق و سیاست)/ مولف: ناشناس/ بنگاه ترجمه و نشر کتاب/ سال ۱۳۴۱/ ص. ۱۳]

قانونمداری و حقوق بر محور کردار بشری می‌چرخند. به دلیل آنکه در گذشته‌های تاریخی، امور حقوقی با دین [در معنای رایج و عام] آمیخته بوده است، کثیری هنوز تصوّر می‌کنند که اعتقادات دینی در دامنه حقوق انسانی افراد نقش کلیدی دارند. به گونه آشکار می‌توان گفت که دین در معنای رایج و عام – [ نه در برداشت تجربی-فرهنگی ایرانیان از آن]، ساز و کار سیستم اعتقادات است. ولی هر گاه مبانی دینی و اعتقادی به صورت سیستماتیک و سازماندهی شده در ارگانها و موسسات و سازمانها و ادارات دولتی نفوذ کنند و آخوندها و مُلّایان و مُتشرّعین در صدد حکومت کردن برآیند، آنگاه همه جا و به طور مداوم همان رفتارها و کردارها و گفتارهایی را از خود بروز خواهند داد که سلاطین و روئسای جمهور و قدرتمداران احزاب سیاسی به کاربست آنها تکیّه می‌کنند. در روند تحوّلات اجتماعی و فرهنگی در کشورهای اروپایی، دوره‌ای پیش آمد که کوشندگان آزادی، دین و اصحاب دین را از دامنه کشورداری واپس راندند و برای آنکه بتوانند به ساماندهی و رتق و فتق کردن مسائل باهمستان کوشا شوند، ایده «حکومت/فرمانروایی/کشورداری» را آفریدند تا آن را جای خالق و متولیّانش بنشانند. معضلی که متعاقبا به وجود آمد، ناهمخوانی قانونمداری و حقوق با «اخلاقیّات (در معنای وسیع کلمه)» بود که همچنان تا امروز، علّت تنشها و کشمکشها است. اخلاقیات و مبانی حقوقی با همدیگر در بسیاری از ابعاد، مرزهای مشترک دارند فقط شیوه‌ها و مقرّرات و قواعد و ضوابط آنها در خصوص رفتار و کردار و گفتار انسانها از یکدیگر متفاوت هستند. هم مبانی حقوقی، هم واجبات اخلاقی به کاربست «معیارهای ارزش گزارنده» مُلزم هستند. هر دو گرایش به انسانها می‌گویند که «چگونه باید رفتار» کرد. فقط شیوه تصدیق و تایید است که انسانها را به متابعت کردن از آنها ترغیب یا مجبور یا متمایل می‌کند. مسائل اخلاقی در حیطه «اعتقادات رایج» عملکرد دارند؛ ولی در پسزمینه مقرّرات و قوانین حقوقی، مسئله «مُجازات» عملکرد دارد. در بحثها و بگو مگوهایی که حول و حوش مسائل حقوقی و اخلاقی صورت می‌گیرد، غالبا اندیشیده می‌شود که آیا می‌توان یکی از این گرایشها را به گونه «مُطلق و استاندارد و بی‌بدیل» در نظر گرفت؟. حقیقت این است که هر دو گرایش در واقعیّت اجرایی به مرزهای نسبی و تقریبی و محدود بودن برخورد می‌کنند. هیچگونه «اخلاقیات جهانشمول» وجود ندارد. چیزهایی که در اجتماع «مردم کشور ایکس»، بسیار ستودنی و ایده آل و صحیح به شمار می‌آیند، همان چیزها می‌توانند در نزد «مردم کشور ایگرگ»، بسیار چندش آور و مُضحک و ابلهانه و پوسیده قلمداد شوند. در بطن اخلاقیات می‌توان رفتارها و کردارهایی را ستایش کرد که اساسا خطا و بی‌مغز و پایه هستند. در قوانین و مقرّرات حقوقی نیز همینطور. به همین دلیل، هیچیک از این دو گرایش را نمی‌‌‌‌توان به عنوان معیار مطلق انتخاب کرد برای سنجشگری چند و چون گرایش دیگر.

شکافی را که مابین مبانی حقوق انسانی و اخلاقیات رایج وجود دارد، نمی‌‌‌‌توان به آسانی برطرف کرد. برای تفاوتهای ماهوی و کلیدی که مابین این دو گرایش ایجاد می‌شوند، می‌توان دلایل عدیده‌ای را ذکر کرد. بحث این است که حسّ اخلاقی، آنقدرها شفّاف و قطعی نیست؛ بلکه مُتغیّر و ضعیف است. ولی قوانین به طور علیحده و کنکرت با حالتی مُتعیّن کننده و کرانمند عبارتبندی می‌شوند؛ در حالیکه ارزشها و اخلاقیات رایج، جاری و تحوّل پذیر هستند. هیچ جامعه‌ای نمی‌‌‌‌تواند ارزشهای اخلاقی را به کمک قوانین قطعی تثبیت کند و استمرار دهد. وضعیّتهایی وجود دارند و پیش می‌آیند که مسائل حقوقی اصلا کوچکترین سنخیّت و پیوندی با اخلاقیات رایج ندارند. برای مثال، نمی‌‌‌‌توان انسانی را که غذایش را به جای استفاده از قاشق و چنگال، با دست می‌خورد، مُجازات کرد. بُغرنج زاترین و پیچیده ترین حالت ارزشهای اخلاقی در این است که نمی‌‌‌‌توان آنها را در گستره استانداردی استوار کرد؛ طوریکه با مبانی و قوانین حقوقی همتراز و همسو شوند. بسیاری از حقوقدانان و متفکّران فلسفه حقوق بر این اندیشه‌اند که «حقوق بشر» با «آزادی فردی انسانها»، همسویی دارد. برغم اینکه چنین دیدگاهی، صحت دارد ولی برای تضمین و دوام و مراقبت از حقوق حقّه انسانها، کاربست قوّه‌ای ضرورت دارد که بتواند زایش و گسترش و الغای قوانین را از لحاظ حقوقی کرانمند و مقیّد کند. ولیکن شواهد و امثال بسیاری وجود دارند که نشان می‌دهند و اثبات می‌کنند که قوانین حقوقی با «پُرسمان آزادی فردی انسانها»، سر و کاری ندارند. اندیشیدن در باره «تقابلها و تجانسهای اخلاقیات رایج با مبانی حقوق بشر»، آوردگاهیست از بهر سنجشگری و الک کردن سراسر تار-و-پود اخلاقیات رایج در مناسبات اجتماعی به منظور استخراج و پرورش ارزشهایی که فهم و شعور و خرد و دانش آدمیان بر صحت آنها گواهی بدهند؛ نه بر شالوده مبانی اعتقاداتی و ایدئولوژیکی و نصوص الهی. زمانی می‌توان اجرا و پایبندی به قوانین حقوقی را تضمین کرد که ارزشهای خردمندانه و برآمده از فهم و شعور و دانش انسانها به شفّافترین و لطیف ترین و درخشنده ترین فرم خود در شریانهای رفتاری و کرداری و گفتاری افراد اجتماع موثّر و تبلور داشته باشند.

۲- عابدِ حَشَری در منزلِ آی فلانی! آی فلانی!

«.... گفت جهار درهم بردار و برو نزد فلان فاحشه. یک درهم برای گوشت. یک درهم برای می. یک درهم برای عطر به او بده و یک درهم مزد خودش و کارت را بکن و نیازت را از او برآور. او فرود آمد و چهار درهم برداشت و به در خانه آن زن آمد و گفت: آی فلانی! آی فلانی!. او بیرون شد. او را دید. گفت برو خود را آماده کن. گفت به خدا فریب خورده! به خدا فریب خورده!. پس عابد رفت و تا توانست خود را پلید کرد و آلوده ساخت و چون بامداد شد بر در خانه آن زن نوشته بود: خدا فلان فاحشه را آمرزید برای خاطر فلان عابد»
[بحارالانوار، تالیف: محمّد باقر مجلسی، کتاب السَّما و العالَم، جلد هفتم، ص. ۲۰۹، کتابفروشی اسلامیّه، سال ۱۳۵۱]

مُتشرّعین در خصوص توجیه و تفسیر برای ریزترین تا سفیه ترین رفتارها و سخنهایشان، مدام به حبل المتین و کشکول «روایت داریم که .....»، «حدیث داریم که.....»، «نقل است از رسول اکرم و صحابه .....» و امثال اینگونه وجهه تراشیهای تحمیقی متوسّل می‌شوند. لحظه‌ای گوش دادن یا نشستن در پای مجالس عربده و دروغبافیهای شاخدار و علنی آنها در تمام مجامع ایرانی و جهانی اثبات می‌کند که این طیف از «شرم»، هیچ نشانه‌ای ندارند. آنها تصوّر می‌کنند که هر چقدر بر غلظت و غُلوّ و بزک کردن دروغ، شاخ و برگ بیفزایند، تاثیر تحمیقی آن، بیشتر و با دوامتر خواهد بود. مُتشرّعین در باره آنچه می‌گویند و رواج می‌دهند، هیچگونه استدلال و برهان منطقی ندارند؛ بلکه فقط به روایات و احادیث و منقولاتی تکیه می‌کنند که از «دانش و صحت تاریخی»، خردلی نشانه وجود ندارد؛ بلکه هر چیزی که روایتی و حدیثی و منقولی باشد، از ساخته و پرداخته‌های اذهان معیوب و نابخرد آنها به دامنه مناسبات انسانها سرازیر شده و مغز را مسموم اعتقادی کرده است. مُتشرّعین در بسط و کنترل و توضیح و تشریح انحصاری روایات و احادیث بر تحکیم کردن قلعه غارتگری و اقتدار خودشان بر شانه‌های مردمِ مُعتقدِ به اراجیف، با آب و تاب سعی بلیغ می‌کنند؛ زیرا می‌توانند از این طریق، منافع و امتیازات و مقتدر بودن و نفوذ داشتن خود را ضمانت کنند.

کوشندگان آزادی در سنجشگری لاطائلاتی که از بزرگترین صخره‌های تحمیق و دوام جهالتهای مردم به معنای وسیع کلمه از آکادمیکرش گرفته تا بی‌سوادترینش هستند، باید مدام این نکته کلیدی را در نظر داشته باشند که خیالات آدمی، راههای عبور و نفوذ و ثبت خرافات و اعتقادات بی‌مایه و پایه به مغز و قلب و روح و روان انسانها هستند. اساسا هدف از انگیختن مردم به «خرد ورزی و عقلانی اندیشیدن و رفتار کردن» تلاشیست برای کنترل خیالات شخصی از بهر فرو نیفتادن به دامچاله‌های الهی و امثالهم. آنانی که خیالاتشان بر نیروی فهم و شعور و دانشجویی و پرسشگری می‌چربد و چیره است، پیوسته قربانی و محکوم مقتدران الهی خواهند ماند.

۳- تاریخ و فرهنگ

تاریخ، دامنه و تصوّریست گسترده در زمان و مکان. امّا رویدادها در عرصه تاریخ، جنبشها و تنشها و تحوّلاتی هستند که از مناسبات انسانها از یک طرف در چارچوب میهنی و از طرف دیگر در رویارویی با همسایگان دور و نزدیک پدیدار می‌شوند. آنچه از تاریخ در ذهنیّت انسانها پایدار می‌ماند خواه تلخکامیها و شرارتها و رذالتها و کشتارها و ویرانیها باشند، خواه پیروزیها و افتخارات و مقاومتها و دلاوریها و غیره، همچون توپ پینگ پونگی می‌مانند که بر سراشیب کوهی از برف خیالات رنگارنگ فرو می‌افتند و در امتداد زمان به حجم آنها افزوده و افزوده می‌شود. هنر پژوهشگری و ژرفاندیشی و کنکاوی در دامنه تاریخ از بهر کشف و شناخت «اصل رویدادها» بدانسان که اتّفاق افتاده اند؛ نه بدانسان که حکایت و توصیف و شاخ برگ داده شده‌اند، به این منوط است که تمام آنچه را به نام «رویداد تاریخی» قلمداد می‌شود، پیشاپیش با صبوری و دقّت و مقّاش خرد سنجشگر از انبوه توده‌های چسبیده و چسبانده شده به آن پیراست و یکراست و بی‌میانجی در باره «اصل رویدادهای تاریخی» اندیشید. تاریخ ثبت شده‌ای را که به حکایتها و قصّه‌ها و روایتها و دروغها آمیخته و حجیم شده است، اگر نتوان با هوشیاری و بدون حُبّ و بُغض و جانبداری نکردن از حجم سنگین آن کاست، بی‌شکّ، باری خواهد شد بر دوش مغز و روان نسلهای پی در پی مردم که مدام در زیر بار آن، خمیده و وامانده و فرسوده خواهند شد و در کلاف بُغرنجهایش، اسیر و محکوم خواهند ماند بدون آنکه از چنان تاریخی به آفرینشهای بدیع و فراگسترده انگیخته و ترغیب شوند.

هدف از «فلسفه تاریخ»، اندیشیدن در باره گسستن از سیطره گذشته‌ها و گسلاندن ذهنیّت مردم از «بار کمرشکن رویدادهایی» است که نه تنها چابکی و جست و جو و دانشپژوهی و پیشرفت و گشوده فکری آنها را مسدود کرده است؛ بلکه همچنین غُل و زنجیرهایی را در هم می‌کوبد که اسارت نسلها را قرن به قرن امتداد می‌دهند. «فلسفه تاریخ»، پروسه‌ای «ضدّ تاریخی» است از بهر پروردن تخمه‌ها و بذرهایی که در دامنه فرهنگ باهمستان مردم ذخیره شده‌اند و مستعد آفرینشهای نو به نو در اکنون و آینده هستند. رویدادهایی که در زمان و مکان خاصّ خود، « اتّفاق و برگذشته اند»، هرگز بازگشتنی نیستند و هیچ راه و تونلی نیز به سوی بازگشت به آن گذشته‌ها وجود ندارد. حتّا ستودن گذشته‌ها و آرزومند چنان دورانها و تلاش برای «بازگشت به عقب»، خودش گونه‌ای تغییر است و چه بسا به جای آفرینش آنچه ایده آل درگذشتگان و نیاکان بوده است، همان ایده آل جذّاب در «اکنون و اینجا» به فاجعه‌ای هولناک مُنجر شود. عصر «کورُش کبیر و داریوش و خشایارشاه و نادر شاه و شاه عبّاس کبیر و امیرکبیر و مِصدّق و بختیار» سپری شده‌اند و هرگز تکرار نخواهند شد؛ زیرا تاریخ، دامنه ایست که رویدادها را در «زمان و مکان» انعکاس می‌دهد؛ ولی ثبت فیزیکی نمی‌‌‌‌کند؛ طوریکه برای تمام زمانها و دورانها پابرجا بمانند. آنچه از رویدادهای تاریخی، پایدار می‌ماند «تُخمه تجربیات اصیل» است که در بستر فرهنگ، پخش و محفوظ می‌مانند و سرمایه‌ای هستند در دست نسل متفکّر و ایده آفرین و زاینده و دلیر برای آزمودن ناممکنها و مجهولات. گسست از تاریخ تابوتی، زمانی امکانپذیر است که ما تخمه‌های تجربیات بارآور نیاکانمان را کشف و به کاشت و پرورش و بالندگی آنها در خاک ذهن جوینده و پرسنده و آفریننده خودمان همّت کنیم. ملّتی که نسلهایی از نیاکانش، روزی روزگاری، «تاریخساز» بوده‌اند در بارکشی تاریخ حجمی به هیچ آفرینشی و نواندیشی و نوزایی و زیستن در «اکنون و اینجا» کامیاب نخواهد شد. گسستن آگاهانه با منطقی مستدل و پرسشگر و جوینده از گذشته‌های درگذشته، راهیست به سوی آزاد شدن ذهن و روح و روان و قلب نسل معاصر از تارهای مرئی و نامرئی اسارتهای قرن به قرن.

۴- دستگیر شد!، محکوم شد!، آزاد شد!، مفقود شد!، جسدش پیدا شد!

ساخت و ساز و سوخت و کار حکومت فقاهتی از نخستین روزهای اقتدارگرایی تا همین لحظه‌های گذرا در رفتار با ایرانیان فقط بر محور «شُد! شُد! شُد!» چرخیده است. برداشت و تشخیص زمامداران مُتشرّع از کشورداری به این معنا نیست که به مُشکلات و آموزش و پرورش و رفع مایحتاج و رسیدگی به نیازها و واقعیّت پذیری آرمانها و آرزوها و ترضیه خواسته‌ها و پاسخ رادمنش به پُرسشهای مردم کوشش کنند؛ بلکه تصوّر و به خود تلقین می‌کنند که حکومت، «اسب لخت وحشی» است که آنها بر گردنش طوق اسیری افکنده و بر گرده‌اش زین گذاشته و به هر سویی که دلشان بخواهد تاخت و تاز کنند. زمامدارانی که اهمّ وظایف و تکالیف و اقدامها و گفتارها و تصمیمات خودشان را «ذبح کردن» مردم در انواع و اقسام «کشتارگاههای خیابانی و بیابانی و سیاهچالی» می‌دانند، از اصول و پرنسیپهای کشورداری هیچ گونه سر رشته‌ای ندارند و در کلاف حماقتها و جهالتهای عقیدتی به آنچنان بُن بست هولناکی در رویارویی با مسائل باهمزیستی در غلتیده‌اند که چاره رها شدن خود را در درو کردن مردم می‌دانند. حکومتگرانی که از منطق و سخن مستدل و بُرهان قاطع و حرف سلیس و مغزدار وحشت دارند، نیک است اگر هنوز ارزنی از شعور فردی و بهره‌ای از آدمیگری در وجود خودشان پیدا می‌کنند و تشخیص می‌دهند، قبل از آنکه فجایع باهمستان به سیلابهای ویرانگر تبدیل شوند، با صمیمیت فردی از مردم، پوزش بخواهند و کارداری را به کاردانان و مُتخصّصین و دانشمندان و مسئولین با وجدان بسپارند. آنانی که اقتدار خودشان را بر داربست «شد! شد! شد!» برپا کرده‌اند و مُصّر به استحکام آن هستند، دیر یا زود، به دامنه «میشود! می‌شود! می‌شود!» رانده خواهند شد.

۵- جُستار، برداشت و دیدگاه

روند آموختن و کسب آگاهی و دانش درخور و مستدل را نمی‌‌‌‌توان بدون سنجش‌گری و گشوده فکری در نظر گرفت. اگر برآنیم که از مردم مقلّد و تحصیل کردگانی که از اندیشیدن عاجزند و سترون، انسانهایی فرهیخته و مسئول و مُبتکر بپروریم، راهی نیست سوای آنکه به سخنان همدیگر گوش کنیم و از جانبداریها و عصبیّتها و پرخاشگریها و جبهه گیریها و تعنه و تمسخر و متلکهای رنجشی و عقیدتی و پافشاری بر نظرات نامتّقن و بی‌منطق خود فاصله بگیریم و هیچوقت نیز سنگربندی دفاعی نکنیم. فاجعه امتداد کژبرداشتها و در جازدنها در عقاید خود از زمانی شروع می‌شود که نویسنده هر کتاب و مقاله‌ای – به هر دلیلی که می‌خواهد باشد- از مطّلع شدن بی‌کم و کاست «دیدگاهها و سنجشگریهای دیگران» بی‌خبر بماند. محتویات هر کتابی و جستاری در بستر برداشت و فهمیدن است که از طرف دیگران در ترازوی سنجش و بیان دیدگاهها عبارتبندی و به محک زده می‌شوند. وقتی که دیدگاههای دیگران را – خواه با نظراتشان به هر دلیلی همسو یا به شدّت مخالف باشیم- تکه پاره یا حذف می‌کنیم، نخستین فردی که از لحاظ آموختن و بازاندیشی و تامّل دقیق و ژرف بر آنچه در ذهنیّتش انباشت کرده است، آسیب شدید می‌بیند، نویسنده کتاب و مقاله است و مُتعاقبش خوانندگان جُستار و کتاب. با حذف و دستکاری و عدم انتشار نظرات دیگران، به بالندگی و ظرافت و گسترش و ژرفایی و پویایی و زایندگی فرهنگ مردم، هیچ خدمتی نمی‌‌کنم؛ بلکه خاک اعتقادات خطا آمیز و نظرات سطحی و بی‌منطق و اندیشه را شیار می‌زنیم برای دیکتاتورها و مستبدّینی که بتوانند بی‌دغدغه، بذر اقتدارخواهی خودشان را در زمین آماده بکارند. تنها از برآیند و تقابل و بروز و انتشار دیدگاهها از ابعاد گوناگون است که می‌توان به کشف و شناخت خردمندانه از موضوع بحث دست یافت. رمز و راز گسترش و استخواندار شدن «دانشهای بشری» دقیقا از پیامدهای سنجشگری محتویات ذهنیّت فردی است که به گونه شفاهی اظهار یا به گونه کتبی تحریر می‌شوند. بدون گفت-و-شنودهای سنجشی نمی‌‌توان به آفرینش و دوام و استمرار فضای دمکراسی و بالندگی دانشهای بارآور امیدوار بود.

۶- کنشگران عقاید ایدئولوژیکی و نحله‌ای و فرقه‌ای یا هم‌آوردی با مسائل باهمستان و میهنی؟ کدامیک؟

در دامنه سیاست [به معنای رایج آن]، تنها چیزی که نباید نقش کلیدی و اول را ایفا کند، اعتقادات نصوصی کنشگران است. هر گاه، عقاید نصوصی بر اندیشیدن و همفکری و تلاش در باره معضلات اجتماعی اولویت پیدا کنند، خواه ناخواه، سیاست به کشمکشهای نفرت آلود و حذف رقیبان و بدنامی و زشت جلوه دادن گرایشهای دیگر مختوم خواهد شد. کنشگرانی که عقاید نصوصی را بدون عیب و ایراد و مصون از هر گونه سنجشگری بدانند، مدام به دنبال «همعقیده و وحدت کلمه» می‌گردند. امّا همآوردانی که در صدد گلاویزی با مسائل اجتماعی و میهنی هستند، همواره در جست و جوی «هماندیشان و همبستگان و مسئولین با وجدان و شخصیّتهای مستقل اندیش» در تکاپو هستند تا بتوانند در همپیمایی با آنها به سوی خشنودی و رفاه و آزادی و سربلندی مردم و میهن خود کوشا شوند. هماندیشی به معنای همعقیده شدن نیست. وحدت کلمه نیست. بله قربان و آمینگویی نیست. هر چی آقا گفت، نیست؛ بلکه اندیشیدن در باره تجربیات همدیگر است از بهر گرفتن تصمیم مشترک و توام با مسئولیّت‌های فردی برای اقدامی ارجمند و بایسته. برای آزادی مردمی که قرن‌هاست در کوره بلاهت‌ها و خصومت‌ها و کینه‌توزی‌های روانپریش‌ترین حُکّام و سلاطین، بارها و بارها سوخته و کفته شده‌اند.

همسویی و کِشِش به این بازبسته است که فراتر از مرزهای عقاید نصوصی نحله‌ها و گرایشها و احزاب و گروهها و شخصیّتها گام نهیم و بکوشیم که مسائل اجتماعی را در عرصه‌های گوناگون «بشناسیم و بفهمیم» و سپس با دانشی مستدل بدون هیچ غرض و امتیاز نحله‌ای به همکاری و همکوشی با یکدیگر برای زندگی شرافتمندانه و شادمانی انسانها ترغیب شویم. تا زمانی که کرانه‌های عقاید نصوصی به تار و پود رفتارها و عملهای سیاسی آغشته‌اند، اقتدار حُکام ناحقّ و بی‌لیاقت، مستدام خواهد ماند؛ زیرا گسست و فاصله گرفتن کنشگران عقیدتی و ایدئولوژیکی از یکدیکر به ایجاد شکافهایی استمرار می‌دهند که مقتدرین خونریز و غارتگر، پایه‌های اقتدار خودشان را در شکافهای ایجاد شده استحکام می‌کنند. کنشگرانی که همپایی و همبستگی و همکاری و همعزمی و همدردی و سنجشگری را در اولویّت اقدامها و رفتارها و کنشهای خودشان به حساب نیاورند و ارزشی برای آنها قائل نباشند، بی‌برو برگرد، خواسته و ناخواسته به دوام حکومتگران قهّار و شمشیر به دست مدد می‌رسانند.

من می‌پرسم که کنشگران نحله‌های مختلف پس از چهل و سه سال دوام و فعّال مایشاء بودن گیوتین الهی و نابودی وجب به وجب خاک و مردم ایران و آباد کردن خاوران‌ها در گوشه و کنار ایران و لت و پار کردن فرهنگ باهمستان ایرانیان به دست رذیل‌ترین و خونریزترین و پست‌ترین مومنان الهی، شرافتمندانه و رادمنش بگویند که آیا «عقاید و نصوص ایدئولوژیکی و مذهبی و مرام و مسلکی» خودشان را ارجح می‌دانند یا «آزادی و کرامت و حیثیّت و شرف و آبرو و سربلندی و جان و زندگی» مردم ایران را در کلیّت جغرافیایی»؟ کدامیک؟

تاریخ نگارش: ۰۵.۰۱.۲۰۲۳