ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 11.10.2022, 18:29
برگی از تاریخ - رومانی

سعید سلامی

توهمات و ذهنیت دیکتاتورها به رغم تفاوت‌های زمانی و مکانی شان تشابه‌های زیادی با هم دارند. زندگی و آینده‌شان هم اغلب و به ناگزیر دیر یا زود به سرانجام مشابهی منتهی می‌شود: تبعید، فرار، اعدام و ترک اجباری مسند قدرت و... آن‌ها تا به این سرانجام محتوم برسند، با توهمات وذهنیت بیمارگونه شان جامعۀ خود را نا امن کرده و ثروت ملی آن‌ها را بر باد می‌دهند. با تأسف باید گفت که این دیکتاتورها درطول تاریخ در جامعه‌های مختلف قد علم کرده و انسان‌های بسیاری را در بخشی از این سیاره به خاک و خون کشیده‌اند.

پارانویا - سوء ظن - به دوروبری‌های دور و نزدیک، خود شیدائی، دشمن‌تراشی، (دشمن طبقاتی، دشمن ایدئولوژیک و...) تقدس مآبی، تحقیر، تکفیر، فریبِ «عوام» و تطمیعِ «خواص» خصلت مشترک آن‌هاست. آن‌ها دوروربری‌های خود را الزاما از میان آدم‌های کم مایه، چاپلوس و گوش به فرمان -عوام یا خواص، فرقی نمی‌‌کند- انتخاب می‌کنند. نقش اولی‌ها که معمولا به اوباش و اراذل و لُومپن معروفند، خبرچینی، ارعاب مردم و در سربزنگاه حوادث حمله، قتل و دریدن مخالفین و نفش دومی‌ها مدح و ثنا در قالب شعر یا نثر‌های آتشین اما توخالی، رمز گشایی از سخنرانی‌ها و نطق‌های بی محتوا و ملال آور فرمانده، رهبر و پیشوا (سیاسی یا مذهبی) می‌باشد. دمیدن بر آتش کیش شخصیت رهبر، واژگون جلوه دادن واقعیت‌های جاری جامعه و لزوم وجود خودشان برای دوام و بقای دیکتاتور، نقش مشترک آن‌ها است.(طنز ماجرا این جاست که همینان یکی از عوامل مؤثر در نفرت همگانی از فرمانده، رهبر و پیشوا و در نتیجه فروپاشی آنهاست.)

اراده گرایی –- voluntarism، اپورتونیسم، پوپولیسم که در عالم سیاست نتایج زیانبار و گاهی غیر قابل جبران به بار می‌آورند، ویژگی‌هایی هستند که دیکتاتور‌ها بنا به موقعیت‌های زمانی و مکانی سعی می‌کنند که از آن‌ها سود جویند.
از دیکتاتور رومانی، نیکالای چائوشسکو شروع کنیم. به کیش شخصیت، توهمات و ذهنیت وی و سرانجامِ به پایان زندگی غمبارش به پردازیم. چائوشسکو در ۱۹۱۸ در دهکدۀ کوچک سکورنیچشت در والاچیای تحت اشغال آلمان (در جنوب رومانی) متولد شد. نیکالای آندریو، پدر چائوشسکو نام هر سه پسرش را نیکالای گذاشت، چون موقع گرفتن شناسنامه به قدری مست بود که تنها اسمی که به خاطر آورد نیکالای بود. چائوشسکو برغم این که پسربچۀ باهوش و زرنگی بود، در مدرسۀ ابتدایی نمرات خوبی نمی‌‌گرفت. او خصوصیت بارز دیگری هم داشت و آن عصبیت غیر قابل کنترل‌اش بود. نیکالای در چهارده سالگی مدرسه را ترک کرد و پیش خواهر بزرگترش در بخارست رفت. او زمانی که پیش یک کفاش چپگرا کار می‌کرد، تحت تأثیر شوهر خواهر سوسیالیست‌اش و نیز سبک زندگی خاصی که فعالیت‌های مخفیانۀ چپگرایانه به هواداران خویش ارائه می‌کرد، عقاید افراطی پیدا کرد. به قول یکی از کسانی که آن زمان چائوشسکوی نوجوان را می‌شناخت: «او همیشه مشتاق حضور در جایی بود که بتواند در زدوخورد‌های خیابانی شرکت کند.»

“گارد آهنینِ بدنام” در دهۀ ۱۹۳۰ در اوضاع بحرانی حکومت کارول دوم پادشاه رومانی، نفوذ فوق العاده آی در زندگی عمومی رومانیایی یافت و چائوشسکوی نوجوان هم فرصتی یافت تا در قدوقامت یک عربده کش خیابانی در جنگ با اراذل و اوباش راست گرای “گارد آهنین” عرض اندام کند. در سال ۱۹۳۳، زمانی که چائوشسکو شانزده سال داشت دستگیر و زندانی شد. او دوازده سال آینده را هم به تناوب در زندان و بیرون زندان گذراند.

عضویت در حزب کمونیست غیرقانونی بود و بسیاری از روشنفکران کمونیست در زندان به سر می‌بردند. این فرصت خوبی بود که چائوشسکوی نوجوان در زندان پیش کمونیست‌های همبندش تعلیم ببیند و با ادبیات مارکسیستی آشنا شود. اوهمچنین در زندان آموخت که خشم خود را کنترل کند، گرچه بعد‌ها مهار کار از دستش در می‌رفت. چائوشسکو در زندان ضمن شاگردی کردن نزد رهبران و چهره‌های شاخص مارکسیست، نقش پیامرسان را برای آن‌ها بازی می‌کرد؛ برای آن‌ها غذای اضافی می‌یافت و با یافتن روش‌هایی امکان برقراری ارتباط آن‌ها را با دنیای خارج فراهم می‌ساخت. او طی دوران زندان به رهبران دربند ثابت کرد که می‌تواند برایشان بسیار مفید و به دردبخور باشد.

چائوشسکو در سال ۱۹۳۸ در جریان یکی از جلسات سازمان جوانان حزب کمونیست رومانی با النا، دختری مومشکی نسبتاً ریزاندامی آشنا شد و در همان نگاه نخست عاشقش شد. اما او تا بتواند رابطه‌اش را با النا که یک سال از چائوشسکو بزرگتر بود، صمیمی تر و عمیق تر کند بازداشت و زندانی شد. در اواخر جنگ جهانی دوم بود که چائوشسکو از زندان آزاد شد. او والنا دوباره همدیگر را دیدند و کمی بعد با هم ازدواج کردند.

بعد از تسلط شوروی بر رومانی، استالین تصمیم گرفت گئورگی گئورگیودژ تاکتیکدان سیاسی با هوش، خونسرد و بسیار باتحربه را در رأس رژیم کمونیستی تازه تأسیس در رومانی بگذارد. گئورگیودژ که هفده سال از چائوشسکو بزرگتر بود، با شناختی که از وی در زندان به دست آورده بود، او را مسئول ایجاد ارتشی کمونیستی کرد و موجبات صعود او را در سلسله مراتب کمونیستی فراهم ساخت. رهبرغالبا انجام کارهای کثیفی مثل پاکسازی عناصر نامطلوب و قلع وقمع مخالفان را به چائوشسکوی جوان محول می‌کرد. گئوگیودژ در ۱۹۶۵ از بیماری سرطان درگذشت. چائوشسکو درزمانی که رقبای مسن تر در صدد توطئه چینی برای جانشینی رهبر علیه یکدیگر بودند، از فرصت استفاده کرد و به عنوان رهبر جدید سر برآورد.

چائوشسکو در ابتدای زمامداری خود سیمایی لیبرال از خود به نمایش گذاشت؛ از شدت سانسور کاست و صاحبان کسب و کار‌های خصوصی را تشویق کرد و به آن‌ها میدان داد. او در این سال‌ها شبیه به رهبری ملی گرا بود تا یک کمونیست اصول گرای متعصب. دیدارهای رسمی چائوشسکو در اواخر ۱۹۷۱از کرۀ شمالی و چین نقش مهمی در تغییر سیاست‌هایش ایفاکرد. او از جایگاه خداگونۀ کیم ایل سونگ، رهبر کرۀ شمالی و مائوتسه کنگ مبهوت و شگفت زده شد. یکی از پیامد‌های این سفرها تغییر خط و مشی او در کشورداری‌اش بود. وی به این نتیجه رسید که او هم سزاوار چنین جایگاهی است؛ رومانیایی‌ها عاشقش هستند و باید عشقشان را به طرز نمایان تر از قبل ابراز کنند، از اینرو با روحیه‌ای مصمم تر و قاطع تر به رومانی برگشت تا پاره‌ای روش‌های استالینیستی را در پیش بگیرد؛ فشار‌ها را بر اقلیت پرشمار مجاری تباران، “دشمن سنتی رومانیایی‌ها” را در ایالت ترانسیلوانیا بیشتر کرد، تدریس زبان مجاری را در مداری ممنوع ساخت و مراکز فرهنگی مجاری تباران را تعطیل کرد. چائوشسکو در ۱۹۶۸، همزمان با سالروز تولدش، طبق قانون جدید، سقط جنین را برای زنان زیر چهل و پنج سال ممنوع ساخت. “زوج اول”، چائوشسکو و النا، رؤیای افزایش جمعیت رومانی را در سر داشتند. آن‌ها می‌خواستند در سریع ترین زمان ممکن جمعیت بیست و سه میلیونی رومانی را به سی میلیون نفر برسانند. در سال ۱۹۶۶ با صدور یک فرمان، حاملگی به سیاست حکومتی تبدیل شد.

چائوشسکو در اواسط ۱۹۸۰ گفت: «جنین مال کل جامعه است. هر کسی که از بچه دار شدن اجتناب کند، در حکم فرد خائنی است که قوانین تداوم نسل رومانیایی‌ها را نقض کرده است.» در رومانی چائوشسکو‌ها، جلوگیری از آبستنی ممنوع، آموزش امور جنسی در مدارس متوقف و حداقل سن ازدواج برای دختران پانزده سال اعلام شد. جوخه‌های مسلح ویژه، زنان را هر سه ماه یکبار جمع آوری می‌کردند و برای معاینه به در مانگاه می‌بردند تا مشخص شود حامله‌اند یا سقط جنین کرده‌اند. هر زن حامله می‌بایست در زمان مورد انتظار وضع حمل می‌کرد، در غیر این صورت توسط “پلیس قاعدگی” (اسمی که مردم روی جوخه‌های مسلح گذاشته بودند.) در مظان ارتکاب عمل مجرمانۀ سقط جنین قرار می‌گرفت. سالیانه به طور متوسط بیش از هزار زن در بخارست به خاطر جراحت‌ها و عفونت‌های ناشی از عمل‌های غیر استاندارد سقط جنین جان خود را از دست می‌دادند. هر عمل سقط جنین غیر مجاز معادل دو تا چهار ماه دستمزد ماهیانۀ هر زن شاغل معمولی هزینه داشت. در اواسط دهۀ ۱۹۸۰ حدود یک صد هزار کودک در یتیم خانه‌ها نگهداری می‌شدند. این‌ها کودکانی بودند که پدر و مادرهایشان به دلیل فقر و عدم توانایی مالی امکان نگهداری شان را نداشتند و در نتیجه آن‌ها را پس از تولد در کوچه‌ها و خیابان‌ها رها می‌کردند.

چائوشسکو یا به قول روزنامۀ حزب کمونیست رومانی “خالق این عصر بی سابقۀ زندگی”، چند هفته قبل از سالروز تولدش دور تازه‌ای از جیره بندی مواد غذایی را به اطلاع مردم رساند. او و النا برای رفع “معضل ملی” - اضافه وزن شهروندان رومانیایی - اقدام به تأسیس “کمیسیون جیره بندی مواد غذایی” کردند تا با استفاده از “روش‌های علمی” بهترین رژیم غذایی را کشف کنند. کمی بعد کمیسیون نتایج یافته‌های خود را باین شرح اعلام کرد: سالیانه ۱۱۴ عدد تخم مرغ، ۲۰ کیلو میوه و سبزیجات، ۵۴ کیلو و۸۸ گرم گوشت، ۱۴ کیلو و ۸۰ گرم سیب زمینی، ۱۱۴ کیلو و۵۰۰ گرم آرد. روی کاغذ، رژیم غذایی چندان بدی نبود، اما در عمل: در اواخر ۱۹۸۵، جیره بندی شیر، نان، تخم مرغ، گوشت و سبزیجات سفت و سخت تر و صف‌های مقابل فروشگاه‌ها طویل تر شد.

“رهبر معظم” در سال ۱۹۸۲ اعلام کرد که می‌خواهد تا ۱۹۹۰ میلیاردها دلار بدهی خود را با بانکداران غربی تسویه کند. بدین منظور بیش از سه چهارم مواد غذایی تولید شده در رومانی به خارج از کشور صادر می‌شد. بنزین در سراسر کشور سهمیه بندی شد تا دولت بتواند حجم عظیمی از آن را به ایتالیا و آلمان غربی بفروشد. رومانیایی‌ها مجاز بودند فقط از یک لامپ چهل وات در هر اتاق خانه شان استفاده کنند؛ البته در مواقعی که برق سراسری قطع نبود. استفاده از بخاری برقی فقط برای دو ساعت مجاز بود و تعداد اندکی از خانه‌ها از گرما برخوردار بودند. رومانیایی‌های خوش ذوق، جوکی ساخته بودند: اولی: «می دانی در رومانی چه چیزی سردتر از آب سرد است؟» دومی: «آب داغ!» البته “نابغۀ دوران” برای معضل بدهی‌های خود راه حل نبوغ آسایی هم پیدا کرده بود: فروش شهروند آلمانی تبار به آلمان غربی و شهروند یهودی به اسرائیل در ازای ۱۰ هزار دلار!

چائوشسکو استالین را می‌ستود و در مراسم تشییع جنازۀ او شخصاً شرکت کرده و در سوگ استالین گریسته بود. کشور در ترس و هراس مزمن و جانفرسا می‌زیست. چائوشسکو غالباً پیش دستیارانش گفتۀ کالیگولا، امپراتور روم را نقل می‌کرد: «بهتر آن است که مردم از تو بترسند تا دوستت داشته باشند.» کسی نمی‌‌داند که رومانی تحت حکمرانی چائوشسکو دقیقاً یا حتا حدوداً چه تعداد زندانی سیاسی داشت؛ چون تعریف “جرم سیاسی” به میل و ارادۀ فرمانده بستگی داشت. برای مثال، او در سال ۱۹۸۲ بدون هیچ دلیل روشنی کارزار شدیدی علیه یوگا به راه انداخت. دیکتاتور رومانی ناگهان به این نتیجه رسیده بود که یوگا یک عمل سیاسی برای تضعیف نظام کمونیستی است. دیری نگذشت که هنر یوگا برای همیشه از رومانی ناپدید شد.

زویا دختر “زوج اول” ریاضیدان با استعدادی بود و در زمان تحصیل در دانشگاه بخارست از دیدن شرایط ناگوار مردم حالش از رژیم پدرش به هم می‌خورد. او در سال ۱۹۷۴ کوشید با دوست پسرش از رومانی بگریزد، اما توسط مأموران سکوریتات (پلیس مخفی) که همه جا و همه کس را زیر نظر داشت و مثل مار هفت سر به هر سوراخ و سنبه‌ای سرک می‌کشید، به تله افتاد. چائوشسکو والنا بر آن شدند که از “مؤسسۀ ریاضیات” بخارست که زویا برای گرفتن مدرک دکترایش در آن جا تحصیل می‌کرد، انتقام بگیرند. آن‌ها متقاعد شده بودند که “مؤسسۀ ریاضیات” نقش اصلی را در انحراف ذهنی دخترشان داشته است. بنابراین آن‌ها در مؤسسه را که یکی از معدود رشته‌های علمی بود که رومانیایی‌ها عملکرد خوبی در آن داشتند، برای همیشه بستند و اساتید و کارکنانش را متفرق کردند. (”فرمانده” وطنی هم سال‌ها پیش برای تخته کردن در دانشکدۀ علوم انسانی در دانشگاه‌های ایران نطق غرائی کرد.)

چائوشسکو همۀ مناصب عالی حزبی و حکومتی را به اعضای خانواده اش، برادرانش، خواهرزاده‌ها، برادرزاده‌ها و اقوام سببی و نسبی دور و نزدیکش بخشیده بود؛ از اینرو رومانیایی‌ها به حکومت کشورشان “سوسیالیسم خانوادگی” لقب داده بودند. برای نمونه، نیکالای آندریوتا برادر بزرگ “رهبر تابان” ژنرال ارتش و رابط کلیدی میان وزارت کشور و سکوریتات بود. ایلی برادر دیگر فرمانده، معاون وزیر دفاع بود. آن‌ها همراه برادر دیگرشان ماریان در کار معاملات تسلیحاتی فوق محرمانه برای رژیم بودند. آن‌ها موشک‌ها و سیستم‌های مخابرات الکترونیکی ساخت شوروی را به آمریکایی‌ها می‌فروختند و در ازای آن سلاح‌های آمریکایی دریافت می‌کردند که سپس در اختیار شوروی‌ها گذاشته می‌شدند.

ولیعهد چائوشسکوها پسر کوچکشان نیکو بود که در ۱۹۵۱به دنیا آمده بود. او کمتر جدی و کمتر علاقمند به مسائل سیاسی بود. از استفاده از امتیازات انحصاری پدرش و راندن ماشین‌های سریع لذت می‌برد و در بخارست و پایتخت‌های خارجی عیاشی می‌کرد. چائوشسکو برخی وظایف سیاسی و همچنین ادارۀ یک ایالت در شمال رومانی را به نیکو سپرده بود. چائوشسکو‌ها در صدد بودند که او را برای برعهده گرفتن قدرت در آینده آماده کنند. آن‌ها امیدوار بودند که قدرت “فرمانده” از رهبر به پسر به ارث رسیده و قدرت حکومتی برای همیشه در خاندان خودشان باقی بماند؛ اما افراط در نوشیدن الکل باعث مرگ زودرس نیکو فرزند دُردانه و مورد توجه چائوشسکوها شد.

هر چقدر چائوشسکو در داخل کشور منفورتر می‌شد، در خارج از کشوراستقبال بیشتری از او به عمل می‌آمد و فرش‌های قرمز بیشتری برایش پهن می‌شد. او کمونیست محبوب غربی‌ها بود، زیرا سعی می‌کرد مسیری مستقل از شوروی را طی کند و این در دوران جنگ سرد اهمیت زیادی داشت. رهبران غربی صف کشیدند تا برای این کمونیستی که جرأت کرده و مسکو را به چالش کشیده بود، خود شیرینی کنند و تملقش را بگویند.

به این ترتیب، چائوشسکو غرق در انواع جوایز و مدال‌ها شد و به دیدارهای رسمی با شکوه دعوت شد. او به پاریس رفت و در کاخ الیزه اقامت کرد. ژیسکاردستن، رئیس جمهور فرانسه به ملکۀ انگلستان، میزبان بعدی چائوشسکو‌ها، در بارۀ گرایش همراهان چائوشسکو به سرقت فندک‌ها، ساعت‌ها، زیر سیگاری‌ها و هر نوع شئی تزئینی که در چمدان جا بگیرد، هشدار داد و پیشنهاد کرد که بریتانیایی‌ها برای جلوگیری از به سرقت رفتن اشیاء داخل محل اقامت رومانیایی‌ها، این اشیاء را در جایی پنهان کنند یا آن‌ها را با پیچ و مهره به کف زمین ببندند. ژیسکاردستن هشدار مشابهی هم به خوان کارلوس، پادشاه اسپانیا داد که میزبان بعدی چائوشسکوها بود.

چائوشسکو و النا در ۱۹۷۸ به بریتانیا رفتند و در کاخ باکینگهام اقامت کردند. ملکه در مراسم ضیافت رسمی گفت: «ما در بریتانیای کبیر تحت تأثیر مواضع قاطعانه‌ای قرار گرفته ایم که شما در بارۀ استقلال کشورتان گرفته اید. به این ترتیب، رومانی جایگاه ممتازی دارد و نقش مهمی را در امور جهانی ایفا می‌کند. شخصیت شما، آقای رئیس جمهور، به عنوان دولتمردی با شهرت عالمگیر، و نیز تجربه و نفوذ شما واقعیت‌هایی است که همه به آن اذعان دارند.» مارگارت تاچر، نخست وزیر بریتانیا، برای این که از قافله عقب نماند، خطاب به چائوشسکو گفت: «من تحت تأثیر شخصیت پرزیدنت چائوشسکو و نحوۀ رهبری او قرار گرفته ام و...» در این دیدار، بریتانیایی‌ها مدال شوالیه گری و چند مدال دیگر را به چائوشسکو اهدا کردند.

“هماهنگ کننده” (اسمی که چائوشسکو روی خودش گذاشته بود.)، در بیست و ششم ژانویه شصت و هشت ساله شد، هر چند در همۀ میلیون‌ها پوستر و عکسی که از وی در سراسر کشور در معرض نمایش گذاشته شده بود، حتا یک روز هم بزرگتر از فردی چهل و دو ساله به نظر نمی‌‌رسید. شعرای درباری برای چاپ اشعار چاپلوسانه شان در صفحه‌های نخست روزنامه‌های کشور، رقابت تنگاتنگی با یکدیگر داشتند. دومیترو براندسکو، شاعر مدیحه سرای “معمار کبیر”، نوشت: «حس وظبفه‌ای دارم برای ستودن تو و بوسیدن شقیقه‌هایت.» آدریان پایونسکو، متشاعر قافیه پردازِ محبوب رهبر در حقارت و تملق سنگ تمام گذاشت: «این تصویری که ما از او ارائه می‌دهیم، چاپلوسی نیست، ما عاشقش هستیم.... روح انسان میل شدیدی پیدا می‌کند به ستایش باران کردن او.»

چائوشسکو در سفرهایش به آمریکا نیز غرق در انواع جوایز و ستایش‌ها می‌شد. پرزیدنت جرالد فورد گفت: «نفوذ پرزیدنت چائوشسکو در عرصۀ بین المللی برجسته است.» جیمی کارتر تأکید کرد: «اعتبار پرزیدنت چائوشسکو به ماورای مرز‌های رومانی و اروپا رفته است... کل دنیا پرزیدنت چائوشسکو را می‌ستاید و تحسینش می‌کند.» جرج بوش در دیدار از بخارست گفت: “ایشان یکی از کمونیست‌های خوب روزگار است.”، (بیچاره چائوشسسکو! باد نمی‌‌کرد، چی می‌کرد؟)

گورباچف چند بار با چائوشسکو دیدار کرد. او نفرت خاصی از چائوشسکو داشت و او را “هیتلر رومانی” می‌نامید. گورباچف می‌گفت: «هر کسی می‌تواند خودبزرگ بینی چائوشسکو را ببیند. رومانی کاملاً به جاه طلبی‌های عظمت طلبانۀ حاکمش تن داده و روز به روز شبیه اسبی می‌شود که راکب بی رحمش، با شلاق زدن بر بدنش، می‌کوشد از او سواری بگیرد. من در طول زندگی ام با آدم‌های جاه طلب بسیاری روبرو شده ام... برایم دشوار است سیاستمدار بزرگی را تصور کنم که رگه‌هایی از غرور و تبختر در وجودش نباشد. اما چائوشسکو از این حیث واقعاً دست همۀ همتایانش را از پشت بسته و بلا رقیب است.»

النا درچهارده سالگی ترک تحصیل کرد، اما برای دریافت مدال‌های افتخاری، عنان گسیخته تر از چائوشسکو بود. او بعد‌ها به هر ترتیبی بود توانست مدرکی در رشتۀ شیمی بگیرد. او می‌خواست همه او را به عنوان یک دانشمند جدی بگیرند. باری، النا از سوی شوهرش به ریاست ICEHCM، مهم ترین پژوهشگاه رشتۀ شیمی در رومانی گمارده شد. النا با تلاش و چانه زدن‌های بسیارِ دستیارانش موفق شد عضو افتخاری “مؤسسۀ سلطنتی شیمی” شود و یک مدرک افتخاری هم از “پلی تکنیک لندن مرکزی” دریافت کند.

سر فیلیپ نورمن، رئیس “مؤسسۀ سلطنتی شیمی” در مراسم اهدای جایزه به النا چائوشسکو از سهم وی «در شیمی تجربی، به ویژه در عرصۀ پلیمیریزاسیون استریوسکوپیِ ایزوپرن روی تثبیت کائوچوهای مصنوعی و کوپلمیریزاسیون» ستایش کرد. در واقع پژوهش مورد اشاره را میرچاکورچیووی پژوهشگر ارشد “پژوهشگاه رشتۀ شیمی” بخارست انجام داده بود. او بعد‌ها گفت: «...ما طی دوره‌ای که کار پژوهشی می‌کردیم و پس از آن، هرگز النا را ندیدیم. او حتا نمی‌‌خواست اذعان کند که ما وجود داریم. ما مقالاتی علمی می‌نوشتیم که النا حتا نمی‌‌توانست کلماتش را به درستی تلفظ کند تا چه رسد به این که آنها را بفهمد.»

تراژدی پردۀ آخر
دیکتاتور در تهران

در حالی که ساعت ۱۰ صبح روز ۱۷ دسامبر سال ۱۹۸۹ ژنرال استانکولسکو در شهر تیمیشوارا وضعیت فوق‌العاده اعلام کرد، نیکلای چائوشسکو رهبر رومانی در تهران در حال نهادن دسته گل بر قبر روح‌الله خمینی بود. در غیاب چائوشسکو النا کشور را اداره می‌کرد.

در شب قبل از سفر چائوشسکو به ایران، ارتش و نیروهای سازمان امنیت، سکوریتات، بر روی مردم معترض در شهر تیمیشوارا آتش گشودند. در این یورش خونین ۷۰۰ نفر دستگیر و حدود شصت معترض جان خود را ار دست دادند. روز ۱۹ دسامبر وقتی چائوشسکو از تهران بازگشت در پیامی تلویزیونی ناآرامی‌ها را کار عوامل و جاسوسان خارجی قلمداد کرد.

دو روز بعد ۱۵ قطار با ۲۰ هزار نفر از اعضای «گارد وطن» که از طرفداران چائوشسکو محسوب می‌شدند، مسلح به چماق و میله‌های آهنی بسوی شهر تیمیشوارا روانه شدند. به آن‌ها گفته شده بود که «مجارها کنترل شهر را برعهده گرفته‌اند». وقتی که آن‌ها در مرکز شهر با ۱۵۰ هزار تظاهرکننده روبرو شدند، در پایان آن روز با این خبر به شهرهای خود بازگشتند که «دولت فریب‌شان داده‌است.»

در ۲۱ دسامبر، در حالی که ۱۱۰ هزار نفر توسط کارگزاران حزب در کارخانه‌ها و واحد‌های کاری انتخاب شده بودند، با قطاری از اتوبوس‌ها به مرکز شهر بخارست آورده شدند. حوالی ساعت نه و نیم صبح مرکز بخارست مملو از تظاهرکنندگان شده بود. چائوشسکو مثل همیشه خطاب به آنان از پیشرفت‌های سوسیالیستی سخن راند. در آغاز مردم عکس‌العملی نسبت به این سخنان از خود نشان ندادند، اما ناگهان جو تغییر کرد و چائوشسکو با هو کردن‌های مردم و شعار “چائوشسکو، ما مردمیم” و “مرگ بر قاتل” روبرو شد. چائوشسکو یکی دو دقیقه گیج و مبهوت به نظر می‌رسید، اما سعی کرد به قرائت متن سخنرانی‌اش در بارۀ «خرابکاران فاشیستی که می‌خواهند سوسیالسم را به خطر بیندازند»، ادامه دهد. اما هو کردن‌های مردم که حالا توأم با سوت بود، ادامه یافت. او که وحشت زده شده بود، بدون هیچ برنامهٔ از پیش تعیین شده‌ای گفت که حقوق بازنشستگان و کمک هزینۀ خانوادگی ۲۰۰ لئی (حدوداً دو دلار در ماه) افزایش یافته است. همسر چائوشسکو که در کنارش ایستاده بود به کمکش شتافت و به او گفت: «با آن‌ها حرف بزن، یک قولی به آن‌ها بده». چائوشسکو نیز در عکس‌العمل به وضعیت در میدان به مردم می‌گفت: «آرام باشید، آرام باشید.» ساعت ۱۰ صبح تلویزیون وضعیت فوق‌العاده برای کشور اعلام کرد و تجمع بیش از ۵ نفر را غیرقانونی اعلام کرد. در تظاهرات آن روز، استانکولسکو، چائوشسکو را متقاعد کرد که با هلیکوپتر کاخ ریاست جمهوری را ترک کند.

استانکولسکو همچنین بدون مشورت با چائوشسکو به نیروهای نظامی دستور داد که به پادگانهای خود برگردند. هنگامی که مردم به کاخ ریاست جمهوری حمله کردند، نیروهای تحت امر استانکولسکو از خود مقاومتی نشان ندادند. استانکولسکو با اجتناب از اجرای دستورهای چائوشسکو، در حالی که همچنان فرمانده نیروهای نظامی بود، نقشی کلیدی در رویداد‌های آن روز ایفا کرد. چائوشسکو یک بار دیگر هم تلاش کرد که با سخنرانی از بالکن ساختمان ریاست جمهوری مردم را به آرامش دعوت کند، اما جمعیت خشمگین تلاش او را ناموفق گذاشتند و در همین حال عده‌ای وارد کاخ ریاست جمهوری شده و تلاش کردند تا خود را به بالکن برسانند. ساعت ۱۱ و ۲۰ دقیقه روز ۲۲ دسامبر هلیکوپتری بر بام کاخ ریاست جمهوری نشست و در حالی که مردم به درون ساختمان رخنه کرده بودند، چائوشسکو و همسرش موفق به فرار شدند. (چرا چائوشسکوها از تونل‌های متعدد که کاخ ریاست جمهور را به بیرون وصل می‌کردند، و برای همچون روزهایی ساخته شده بودند، استفاده نکردند؟) در عصر همان روز، استانکولسکو، از میان گروه‌های متعددی که برای پرکردن خلاء قدرت تلاش می‌کردند، گروه سیاسی زیر نظر ایون ایلیسکو (Ion Iliescu) را انتخاب کرد تا مورد حمایت قراردهد. ساعت ۱۳ رادیو و تلویزیون به دست مردم افتاد و میرسا دنیسکو شاعری که در حبس خانگی بسر می‌برد در یک سخنرانی خبر فرار دیکتاتور را اعلام کرد. یک ساعت بعد ایون ایلیسکو خبر تشکیل «جبهه نجات ملی» را اعلام کرد.

فرار و اعدام چائوشسکوها

سرگرد مالوتان خلبان هلی‌کوپتری که چائوشسکو و همسرش با آن موفق به فرار شدند، پس از اینکه آگاه شد در پایتخت انقلاب شده‌ است، آن‌ها را به بهانه اینکه بزودی مورد حمله پدافند هوائی قرار خواهند گرفت، در نزدیکی اتوبان شماره هفت پیاده کرد. محافظان چائوشسکو جلوی دو اتومبیل را گرفتند تا از اتومبیل ان‌ها به فرارشان ادامه دهند. راننده اتومبیل دوم که یک دوچرخه ساز بود و از اوضاع آن روز‌ها خبر داشت، چائوشسکو‌ها را شناخت و به آن‌ها اطمینان داد که اداره دفع آفات نباتی مخفیگاه خوبی برای آن‌ها خواهد بود. رئیس اداره این دو را به انباری در این اداره برد و در انبار را قفل کرد و سپس به پلیس اطلاع داد. پس از آن نیروهای ارتش به فرماندهی افسری به نام دینو، چائوشسکو و همسرش را به پادگان تارگوویستر منتقل کردند.

در روز ۲۴ دسامبر “جبههٔ نجات ملی” تصمیم به محاکمه چائوشسکوها گرفت. فردای آن روز دادگاه نظامی با عجله تشکیل شد. تئودورسکو، وکیل تسخیری چائوشسکوها با توجه به زمان بسیار کمی که برای تنظیم دفاعیه داشت، سعی کرد به چائوشسکو و النا بفهماند که تنها امید آن‌ها برای رهایی از محکومیت مرگ، اثبات مجنون بودن آن‌ها به دادگاه است. چائوشسکو و همسرش با عصبانیت زیاد این پیشنهاد را رد کردند. النا با تند خویی گفت: «این یک پاپوش نفرت انگیز است.» آن‌ها این احساس را داشتند که به ایشان عمیقاً توهین شده است. “دادگاه” در ساعت یک بعد از ظهر در حضور پنج قاضی نظامی که همگی ژنرال‌های یونیفورم پوش بودند، و دو دادستان آغاز شد. هیج مدرک مکتوبی علیه آن‌ها ارائه نشد و هیچ شاهدی فراخوانده نشد.

چائوشسکو از همان آغاز جلسه گفت: “این دادگاه صلاحیت محاکمۀ مرا ندارد، بنابراین آن را به رسمیت نمی‌‌شناسم... هیچ چیزی را امضاء نخواهم کرد، هیچ حرفی نخواهم زد. من متهم نیستم. من رئیس جمهور رومانی ام. من فرمانده کل قوای شمام.... “دادگاه” بعد از قرائت اتهامات چائوشسکوها از سوی دادستان و بعد از پنج دقیقه تنفس، چائوشسکو و همسرش را محکوم به اعدام کرد. در اتاق دادگاه دستان چائوشسکو را با طناب از پشت بستند. چائوشسکو تا آخرین دقایق متانت و آرامش خود را حفظ کرد و در یک مورد گفت: «... جنگیدن با افتخار بسیار بهتر از زندگی کردن همچون یک بره است.» اما النا به گریه افتاد و تا لحظۀ مرگش جیغ می‌کشید. او با حالتی تقریباً هیستریک فریاد می‌زد: «دستان ما را نبندید، این مایۀ خجالت است، این توهین است.من شما را مثل یک مادر بزرگ کرده ام. چرا این کار را با ما می‌کنید؟»

وقتی مسیر ۴۰ متری راهرو را طی کردند و به محوطۀ روباز پادگان رسیدند، تازه باورشان شد که دقایقی بعد اعدام خواهند شد. النا فریاد زد: «نیکو(نیکولای) جلویشان را بگیر... ببین آن‌ها می‌خواهند مثل سگ ما را بکشند. باورم نمی‌‌شود.» و در آخر گفت: «اگر می‌خواهید ما را بکشید، پس ما را باهم بکشید.» چائوشسکو قبل از فرو افتادن پردۀ آخر، سطور نخستین سرود “انترناسونال” را می‌خواند.

گزارش سازمان اطلاعات رومانی در خصوص تحولات دسامبر ۱۹۸۹ حاکی است: «گورباچف پس از آخرین اجلاس سران ورشو در مسکو در اوایل دسامبر ۱۹۸۹ در ملاقاتی خصوصی نتوانست آقای چائوشسکو را به پذیرش ضرورت انجام تغییر و تحول در حاکمیت سیاسی و واگذاری مسالمت آمیز قدرت متقاعد کند و رهبر حزب کمونیست رومانی غافل از آیندۀ تلخ و خونین خود به گونه‌ای اعتراضی ملاقات را نیمه تمام گذاشت و بدون خداحافظی و بدرقه رسمی، مسکو را به سمت بخارست ترک می‌کرد و در کمتر از سه هفته پس از این مذاکره و ملاقات، چائوشسکووهمسرش محاکمه و به جوخه اعدام سپرده شدند.»

ساعت ۳ بعد ازظهر همان روز حکم به اجرا درآمد و دو روز بعد فیلم اجرای حکم از تلویزیون پخش شد. با اعدام نیکلای چائوشسکو رهبر کمونیست دیرپای آن کشور، ۴۲ سال حکومت کمونیستی در رومانی پایان یافت. این آخرین حذف یک دولت کمونیستی از پیمان ورشو در پی حوادث سال ۱۹۸۹ بود و تنها مورد از این حوادث بود که دولت با خشونت سرنگون و رهبر آن اعدام شد.

چائوشسکو در اوخر نوامبر ۱۹۸۹در کنگرۀ سی و چهارم حزب کمونیست رومانی به اتفاق آرا برای یک دورۀ دیگر به رهبری حزب انتخاب شد. او در این کنگره گفت: «سوسیالیسم عمری بسیار طولانی خواهد داشت. سوسیالسم تنها آن موقعی خواهد مُرد که درختان سیب شروع کنند به گلابی دادن.» اعضای کنگره به پا خاستند، باره چند بار سخنان چائوشسکورا قطع کردند و به صورت “خودجوش” رهبرشان را همراه با کف زدن‌های ممتد تشویق کردند. باری، حدوداً ۳ هفته بعداز این پیش بینی متوهم و مالیخولیائی، و بعد از ۲۵ سال، “مرد شکست ناپذیر”، دیکتاتوری که دوست داشت شهروندان کشورش از او بترسند تا دوستش داشته باشند، سوسیالیسم (”سوسیالیسم استالینی” و سوسیالیسم ساخته پرداختۀ رهبرانی چون چائوشسکو) در رومانی برای همیشه “مُرد”؛ در حالی که درختان سیب هرگز گلابی ندادند.

ویکتور شبشتین، نویسندۀ کتاب “انقلاب‌های ۱۹۸۹سقوط امپراتوری شوروی در اروپا”، می‌نویسد: «عدالتی که در مورد چائوشسکو‌ها اعمال شد، شتابزده، زشت و ناشیانه بود.» شوادنادزه وزیرخارجۀ وقت شوروی، بعد از شنیدن اعدام چائوشسکو و همسرش گفت: «شرایط را درک می‌کنم، اما با این حال، حادثۀ مذکور حس ناخوشایندی به آدم می‌دهد.»

ای کاش هیچ کودکی به یک دیکتاتور تبدیل نشود، و‌ای کاش دیکتاتورها صدای انقلاب را قبل از وقوع آن بشنوند.

سپتامبر ۲۰۲۲ - شهریور ۱۴۰۱

منابع: کتاب ” ۱۹۸۹، سقوط امپراتوری شوروی در اروپا” ترجمۀ بیژن اشتری، منتشر شده در سال ۱۴۰۰ توسط نشرثالث
ویکی پدیا، دانشنامۀ آزاد