سهراب سپهری به زیباترین شکل ممکن حال این روزهایمان را با واژههایش به تصویر کشید، وقتی گفت: «و گیاهان را در نور، و گیاهان را در ظلمت دیدم. جانور را در نور، جانور را در ظلمت دیدم. و بشر را در نور و بشر را در ظلمت دیدم.» ما در ظلمت بشر به تاریکترین شکل ممکن جاماندهایم و تاریکی این روزهای سخت چنان کورمان کرده که توان دیدن جانور را در نور نداریم. همین ظلمت و تاریکی گسترده، بستری را فراهم کرد تا به خود جسارت و اجازه جان ستاندن از جانداران را بدهیم. قتل وحشیانه سگهای کهریزک تنها نمودی کوچک از رفتار انسانهایی بود که نور و روشنایی را فراموش کردهاند. تحلیلهای روانشناختی این ماجرا نمودی واضح دارد. انسان دچار بحران شده است. انسان در روزگاری وارد بحرانی گسترده شده که به شکل ملموسی هر لحظه با خشم و خشونت گسترده در زندگی خود مواجه میشود. ما هر روز به عریانترین شکل ممکن در حال تماشای خشونت علیه بشریت هستیم. همین روند شاید موجب افزایش نمود رفتار خشونتآمیز در جامعه شده است.
روزهای اخیر فریاد فعالان حقوق حیوانات درباره آنچه به عنوان کشتار زجرآور سگهای کهریزک شاهد بودیم حسایت جامعه پیرامون چنین عملکردهای خشونتآمیزی را به نمایش گذاشت. تب حمایت از حقوق حیوانات باری دیگر در جامعه گسترش پیدا کرد و شبکههای اجتماعی از توئیتر تا اینستاگرام باری دیگر بستر درددلهای خودمانی پیرامون این ماجرا شد. هرچند تعدادی از شهروندان نیز پا را از فضای مجازی فراتر گذاشتند و در دنیای واقعی ایستاده مقابل شهرداری مطالبات خود را مطرح کردند. هرچند این مجال فرصت مناسبی برای نقد شیوه مطالبهگری در جامعه نیست، اما خوب است بدانیم نشستن پشت صفحه مانیتور در امنترین و آرامترین نقطه منزل و مدام گفتن از حقوق حیوانات، حقوق کودکان و حقوق زنان گره کوری را باز نمیکند. ما به عنوان شهروندان جامعهای که دچار خشونت گسترده شده خود در گسترش ویروس خشونت نقشآفرینی میکنیم.
تزریق مرگ
ماجرای تزریق سم و اسید به سگهای کهریزک تنها گوشهای از خشونت عظیم انسان علیه بشریت و علیه همه جانداران است. انسانشناس معروف دکتر آلبرت شوایتزر میگوید: ۹۰ درصد از جنایتکاران در کودکی از شکنجه دادن و کشتن حیوانات لذت میبردند که این موضوع در فایلهای قتلهای زنجیرهای توسط کارشناسان تایید شده است. تحقیقات دیگر در کشورهای مختلف نیز موید این موضوع است که بیشتر قاتلان زنجیرهای یا افرادی که رفتارهای خشونتآمیز در مقابل همنوعان خود داشتهاند در کودکی و نوجوانی و حتی بزرگسالی مبتلا به جنون حیوانآزاری بودهاند.
به همین دلیل در کشورهای توسعهیافته این رفتار جرم تلقی شده و برای آن مجازات در نظر گرفته شده است، چرا که این اعمال میتواند نشانههای اولیه بیماری سادیسم باشد که در صورت پیگیری و درمان نشدن میتواند موجب فجایع انسانی و ناامنی در آینده شود؛ رفتاری که متاسفانه بسیاری از ما طی زندگی خود حداقل چند باری شاهد بودهایم یا کسانی را دیدهایم که با افتخار از آن تعریف کردهاند. بچههایی که گربه را از دم مانند وزنهای میچرخاندند و پرتاب میکردند. روی موشها نفت میریختند و آتش میزدند تا فرار هراسانگیزش را به تماشا بنشینند.
عینی شدن خشونت در جامعه
از آنجایی که چنین عملکردی به شکل عریان در جامعه زنگ خطری جدی است، چرایی چنین روندی اهمیتی بسیار جدی دارد. علیرضا شریفی یزدی، جامعهشناس تربیتی درباره افزایش خشونت در جامعه به «جهان صنعت» میگوید: واقعیت این است که نمیتوان قاطعانه و با مدارک مستند علمی گفت خشونت الزاما در جامعه افزایش پیدا کرده. اما به قطع میتوان گفت خشونت این روزها به مدد شبکههای اجتماعی و رسانهها مرئی و ملموس شده است. از همین رو باید به این موضوع توجه داشت که میزان دیدن خشونت را نباید با افزایش آن یکی بدانیم. حال آنکه با نگاهی موشکافانهتر و دقیقتر میتوان گفت نه تنها خشونت این روزها مرئیتر از گذشته شده بلکه افزایش نیز پیدا کرده است.
یزدی در ادامه با تاکید بر اینکه خشم فروخفته به دلایل گسترده و گوناگونی افزایش پیدا کرده ادامه داد: یکی از دلایل اصلی افزایش این میزان از خشم فروخفته در جامعه به طور قطع مسائل و مشکلات اقتصادی است. افزایش آسیبهای اقتصادی همواره به اخلاق جامعه ضربه وارد کرده و آن را دچار بحران میکند. فراموش نکنید این میزان از خشم باید در کانالی مناسب تخلیه شود. عدم تخلیه آن در مسیر مناسب منجر به بروز و نمود آن به شکل پرخاش در جامعه خواهد شد که موضوعی بسیار جدی و خطرناک است. البته نمود خشم به شکل پرخاش روندی کاملا طبقاتی است. از همین رو در طبقات اجتماعی مختلف به اشکال متفاوت نمود پیدا میکند.
خشونت در متن خانواده
از سوی دیگر این جامعهشناس با اشاره به فاجعه سگکشی کهریزک افزود: اگر به ضلع طبقاتی بودن خشونت در جامعه توجه کنید به روشنی خواهید دید که ایجاد آزار و اذیت و آسیب رساندن به دیگران در منطقهای که سگکشی رخ داد به اشکال دیگر نیز ملموس و قابل مشاهده است. افراد جامعه در اقشار فرودست به شکلی عریان و ملموس اعضای خانواده، دوستان و هممحلهایهای خود را مورد آزار و اذیت قرار میدهند. این آسیب اما حاصل بحرانهایی بسیار جدیتر است. از همین رو باید توجه کرد خشم و پرخاشگری خود معلول ماجرای برخاسته از بحرانهای جدی به مانند فقر و مشکلات اقتصادی است.
اما از آسیبهای خانوادگی و بحران در خانواده هم نباید گذر کرد. یزدی بر این باور است که وجود خشونت در متن خانواده موضوعی خطر آفرین است. مواجه شدن مدام کودک با پرخاشگری والدین و در گام بعدی خشونتهای مدام در مدرسه روندی خطرآفرین است. این روند در صورت تکرار فرد را تبدیل به انسانی پرخاشگر و خشن میکند. بازگشت دوباره او به چرخه جامعه تکرار خشم را رقم میزند. متاسفانه در حال حاضر خشونت و پرخاشگری شکلی عادی در جامعه گرفته است. برای مثال افرادی که به عنوان حامیان حقوق حیوانات در مقابل شهرداری تجمع کردند هر چند هیچ عمل خشونتآمیزی نداشتند اما در نهایت با رفتاری خشونتآمیز با آنها برخورد شد. از سوی دیگر این افراد که خود تلاششان انجام رفتاری انسانی بود با جملاتی خشونتآمیز مطالبات خود را بیان میکردند.
پیکری زخم خورده
نگاه به جامعه در جایگاه پیکری یکپارچه شاید پرسشهای گستردهای را پاسخ دهد. ماجرا فقط آسیب رساندن مدام به حیوانات نیست. ما هر روز خود را به عنوان گونهای از جانداران کره زمین به ضیافت بحران و خشونت دعوت میکنیم. این خشونت را در صف اتوبوس، صندلیهای مترو، کلاس درس و حتی بر سر سفره غذای خانوادگیمان میتوانیم به روشنی تماشا کنیم. چند بار در روز صدای بوقهای ممتد پشت چراغ قرمز امانتان را میبرد یا حتی کودک ۵-۴ سالهتان را تبدیل به سوژه جذاب شبکه اجتماعی تان میکنید. بگذریم که هر صبح کافی است پیچ رادیو را باز کنید تا آمار آخرین کشتههای تصادفات جادهای یا غرقشدگان در دریا و دریاچه را بشنوید. این زندگی خشونتآمیزی است که ما برای خود رقم زدهایم و هر لحظه خود قربانی خود میشویم. روشن است در چنین شرایطی دیگر قدرت انساندوستی یا احترام به هر موجود زندهای را نخواهیم داشت.
سلاخخانه انسانیت
میتو ریکار، متخصص ژنتیک سلولی و نویسنده کتاب «در دفاع از حقوق حیوانات» مساله برخورد وحشیانه با حیوانات را به درستی مورد بررسی قرار داده است. او در مصاحبه تفصیلی خود با روزنامه «لیبراسیون» از ایدههای خود در دفاع از حقوق حیوانات چنین میگوید: ما با وجود شگفتیهایی که در دنیای حیوانات احساس میکنیم، کشتاری در ابعاد عظیم مرتکب میشویم. هر سال شصت میلیارد جانور خاکزی و هزار میلیارد جانور آبزی را برای مصارف خود میکشیم. این یعنی دو میلیون جانور در هر دقیقه. یعنی که ما هر هفته به تعداد کل انسانهایی که در تمام جنگها در کل تاریخ بشر کشته شدهاند حیوان و جانور میکشیم! ما به پیشرفتهای خیرهکنندهای در تمدن دست یافتهایم (مثل ممنوع کردن بردگی و شکنجه و صدور «اعلامیه جهانی حقوق بشر»)، اما دستکم هنوز کارهای زیادی باید برای رفع کردن یک نقیصه اخلاقیِ مهم انجام بدهیم، یعنی به تمایل مشترک همه موجودات دارای احساس و آگاهی برای گریز از درد و رنج و حفظ بقای خود احترام بگذاریم، از جمله حیوانات. نکته دیگر این است که، این کشتارهای انبوه و این قتلعامها و پیامد آنها، یعنی مصرف بیش از حد گوشت در کشورهای مرفه، به تشدید گرسنگی در سطح دنیا منجر میشود.
ریکار همچنین معتقد است این عملکرد انسان بسیار خطرناک است. همچنین در مراحل بعدی عدم توازن زیستمحیطی را افزایش میدهد و به سلامت انسان هم آسیب میرساند. تاثیر سبک زندگی ما بر زیستسپهر (بیوسفر)، با توجه به نرخ کنونی ناپدیدی انواع و گونههای جانوری، دارد ما را به ششمین مرحله انقراض گونههای جانوری از آغاز شکلگیری حیات روی کره زمین میرساند: در سال ۲۰۵۰، سی درصد از کل گونههای جانوری از روی کره زمین محو خواهند شد و این روند در همین حد هم متوقف نخواهد ماند.
بعضی وقتها ما چنان از حیوانات خانگیمان مراقبت میکنیم که انگار بچههای خود ما هستند، بعضی وقتها حیوانات دیگری را به خاطر لذت خودمان شکار میکنیم و میکشیم، بعضی وقتها هم با پوست آنها لباس درست میکنیم و با ناز و کرشمه میپوشیم. ما به نوعی اختلال معرفتی مبتلا هستیم و در نتیجه چنان نقش خود را در این موقعیتهای مختلف عوض میکنیم که انگار اصلا اتفاقی نیفتاده است، انگار که همه این موقعیتها گزینههای بیخطر و بیزیانی بودهاند، در حالی که برای خود حیوانات، این مساله، مساله مرگ و زندگی است. به همین دلیل، ما دچار یک ازهمگسیختگی و اسکیزوفرنیِ اخلاقی شدهایم.
برخی گفتهاند که اگر ما انسانها گوشت حیوانات را نخوریم و به آنها درد و رنج نرسانیم، «انسانیت» خودمان را انکار میکنیم یا به عقیده برخی دیگر، «آن بخش حیوانی وجودمان» را انکار کردهایم. اما توحش زمانی آغاز میشود که به این حیواناتی که پیشاپیش درد و رنج غیرقابل تصوری را در سلاخخانهها متحمل میشوند و همین طور در جاهای دیگری که مورد بهرهکشی قرار میگیرند، درد و رنج بیشتری برسانیم. به نظر میرسد منطق و شعور مشترک ما هم به همین مرض مبتلا شده است که سالانه پنجاه میلیون جوجه را در فرانسه روانه چرخ گوشتها میکنیم.