iran-emrooz.net | Sun, 04.09.2011, 20:47
کودکان کار
قدّم نمیرسد که تمام شیشهی ماشینت را
با لنگ کوچک و چرکینم
کثیفتر کنم
دستان کوچکم بر شیشه
و نگاه ملتمسم در چشمانت ماسید
به چهرهام
و به لباس پاره پارهام نگاه کن
من نیز چون تو
سوز سرما و داغی آفتاب را حس میکنم
دغدغهی من فقط این نیست
که شب را دوباره گرسنه سرخواهم کرد
وقتی تردید بین خریدن یک آب نبات
و نگهداشتن دسترنجم
ناخودآگاه بر سرعت قدمهایم میافزاید
وقتی نگاهم را
از وسوسهی عروسک پشت ویترین میدزدم
روبرگرداندنت را برای ندیدنم
و دست کلافهات را
که بین چسبیدن به فرمان و رفتن به جیب
مردد است درک میکنم
دردم این نیست
که به زور میخواهی مرا نبینی
دردم این است که من خلاصهی دردم
و تو در یک واژه خلاصهام میکنی:
کودکان کار!!!
و مادرم را که همه چیز من است
یک معظل مینامی:
زن خیابانی .....