ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 01.04.2022, 22:47
پوتین، هیولایی که گلوبالیسم آفرید

امیر طاهری

منتشرشده در ایندی‌پندنت فارسی

با آنکه هنوز نمی‌دانیم حمله روسیه به اوکراین به کجا خواهد انجامید، یک موضوع از هم‌اکنون برای همه کشورها مطرح است: بازسازی روابط با جمهوری فدرال روسیه. از هر زاویه که بنگریم، بازگشت به وضع موجود پیش از این جنگ برای هیچ کشوری قابل تصور نیست. حتی پنج کشوری که در تمام طول این بحران کنار روسیه بوده‌اند ناچار خواهند بود که نگاهی مجدد به مناسبات خود با مسکو بیفکنند.

در تمامی محاسباتی که انجام خواهد شد، حضور یا غیاب ولادیمیر پوتین به‌عنوان رهبر روسیه اهمیت ویژه‌ای خواهد داشت. برای بسیاری از کشورها، شاید حتی اکثریت اعضای سازمان ملل متحد، عادی‌سازی روابط با روسیه با ادامه حضور پوتین در راس قدرت دشوار، اگر نخواهیم بگوییم ناممکن، جلوه خواهد کرد. جو بایدن، رئیس‌جمهوری ایالات متحده آمریکا، حتی علنا خواستار کنار گذاشتن پوتین شده است.

بازسازی روابط با روسیه به سه دشواری بزرگ روبه‌رو خواهد بود. نخستین دشواری این است که ماجراجویی اخیر پوتین ممکن است به ترسیم روسیه به‌عنوان دشمن بینجامد. هم‌اکنون، بسیار تحلیلگران، به‌ویژه در دموکراسی غربی، تم «روسیه دشمن است» را تبلیغ می‌کنند. همین تم در سطحی پایین‌تر، به‌شکل تحریم موسیقی کلاسیک روس، لغو قرارداد با هنرمندان روس و حتی حذف غذاهای روس از صورت‌ غذای بعضی رستوران‌های نیویورک و پاریس مورد استفاده یا سوءاستفاده قرار می‌گیرد.

اما واقعیت این است همان‌طور که نمی‌توان به‌خاطر تحسین چایکوفسکی یا چخوف، ماجراجویی جنایتکارانه پوتین را توجیه کرد، سیاه‌سازی تصویر روسیه به‌عنوان یک ملت، یک فرهنگ و یک تمدن نیز پذیرفتنی نیست. از این گذشته، روسیه یک واقعیت سیاسی‌ـ‌جغرافیایی‌ـ‌تاریخی است که نادیده گرفتنش تنها می‌تواند نشانه نابینایی فرابردی باشد. جدا کردن حساب روسیه از حساب ولادیمیر پوتین چالشی است که همه کشورها با آن مواجه‌اند. با این حال، هستند «کارشناسان» سیاسی در غرب که امیدوارند از فرصت موجود برای برافکندن رژیم پوتین بهره گیرند‌ــ حتی اگر این برافکندن روسیه را به‌عنوان یک ملت‌ـ‌کشور در نقش دشمن قرار دهد.

دومین دشواری یا چالش جلوگیری از چرخش تاریخی روسیه به‌سوی نئوامپریالیسم است‌ــ چرخشی که به‌رغم شکست احتمالی پوتین در اوکراین، پایگاهی گسترده در روسیه دارد‌ــ این پایگاه به دلایل گوناگون شکل گرفت. روسیه با پایان دوران شوروی، خود را با یک خلاء ایدئولوژیک روبه‌رو دید، در حالی که جامعه‌ای بود که پس از هفت دهه، به زندگی در چارچوب یک ایدئولوژی خو گرفته بود. نئوامپریالیسم پوتین این خلاء ایدئولوژیک را تاحدی پر کرد. پوتین توانست با سوءاستفاده از مضامین تاریخی پان‌اسلاویسم و با جلب حمایت، یا تسلط بر، کلیسای ارتدوکس مسکو، آنچه را خود «هویت ملی روس» می‌خواند به مردم روسیه عرضه کند.

چالشی که در پیش است یافتن جایگزین برای این ایدئولوژی است و در این زمینه، تکیه بر «صدور دموکراسی» بیشتر مسئله‌ساز خواهد بود تا راه‌حل.

بعضی سیاست‌شناسان غربی می‌پندارند که صدور دموکراسی از طریق افزایش مبادلات بازرگانی، کشاندن کشورها به نظام اقتصادی جهانی (گلوبالیسم)، بالا بردن سطح زندگی توده‌ها و ایجاد طبقه متوسط عملی خواهد شد. تجربه روسیه نشان داده است که این پندار نه تنها خطا است بلکه راه‌حلی که پیشنهاد می‌کند می‌تواند به نتیجه عکس بینجامد.

در ربع قرن گذشته، روسیه پساکمونیسم آزمایشگاهی برای این پندار یا تز بوده است. دموکراسی‌های غربی، به‌ویژه در اروپا، با سرمایه‌گذاری گسترده در روسیه، بزرگ‌ترین انتقال سرمایه در تاریخ را رقم زده‌اند. در نتیجه، روسیه که در سال‌های پایانی اتحاد شوروی حتی برای تامین بخشی از انرژی موردنیاز خود به ایران می‌نگریست، اکنون به‌صورت بزرگ‌ترین صادرکننده نفت و گاز جهان در صحنه حضور دارد.

علاوه بر انتقال سرمایه، دموکراسی‌های غربی با انتقال تکنولوژی در مقیاسی بی‌سابقه، به تبدیل روسیه به‌عنوان یک قدرت اقتصادی نیمه‌مدرن کمک کرده‌اند. در سال‌های پایانی اتحاد شوروی، نیمی از گندم موردنیاز ۱۵ جمهوری موردبحث با واردات به‌ویژه از ایالات متحده و فرانسه تامین می‌شد. اما اکنون، روسیه بزرگ‌ترین صادرکننده گندم و بعضی حبوبات دیگر در جهان است. امتیاز ویژه‌ای که در دوران ریاست‌جمهوری جورج دبلیو بوش از طریق بانک صادرات آمریکا ((Exim Bank در اختیار روسیه قرار داده شد به خرید ماشین‌آلات و تکنولوژی زراعی در مقیاس بی‌سابقه کمک کرد.

دموکراسی‌های غربی همچنین ورود روسیه به سازمان جهانی بازرگانی را تشویق کردند و بازارهای خود را روی کالاهای روس گشودند. نتیجه همه این تحول‌ها تبدیل روسیه دوران پوتین به قدرتی بود از نوع کشورهای عضو اوپک‌ــ یعنی صادرکننده نفت و گاز و بهره‌گیر از درآمدی آسان و سرشار. اتحاد شوروی در سال‌های پایانی خود، بیش از ۱۳۰ میلیارد دلار به بانک‌های غربی، به‌ویژه آمریکایی، بدهکار بود. اما اکنون، روسیه با ذخایر ارزی نزدیک به ۶۰۰ میلیارد دلار، نیازی به وام ندارد. در واقع، حجم بدهی‌های خارجی روسیه اکنون کمتر از ۳۲ درصد از تولید ناخالص ملی سالانه است که در مقایسه با ایالات متحده (دو برابر تولید ناخالص ملی سالانه) حسادت‌برانگیز به نظر می‌‌آید.

در ربع قرن گذشته،یک اتفاق دیگر نیز رخ داد: وابسته شدن اکثریت کشورهای اروپایی به منابع انرژی روسیه یا زیر کنترل روسیه (مثلا قزاقستان). در دوران اتحاد شوروی، رهبران مسکو تنها دو وسیله برای اعمال نفوذ در اروپا داشتند: تهدید به جنگ با ردیف کردن ۶۰ هزار تانک در آلمان شرقی و یک میلیون سرباز در کشورهای عضو پیمان ورشو از یک سو، و تحریکات سیاسی از طریق احزاب کمونیست وابسته به‌ویژه در ایتالیا و فرانسه. اما روسیه امروز با کنترل شیرهای نفت و گاز، وسیله‌ای بس کاراتر در اختیار دارد. در همان حال، مسکو به‌جای پذیرفتن هزینه احزاب کمونیست و اتحادیه‌های کارگری وابسته به آنان در اروپای غربی، از دسته‌چک خود برای خرید شخصیت‌های سیاسی، آکادمیک، مطبوعاتی و اقتصادی در دموکراسی‌های غربی استفاده می‌کند. بدین‌ ترتیب، سه نخست‌وزیر پیشین فرانسه، اتریش و یک صدراعظم پیشین آلمان همراه با صدها «شخصیت» دیگر در راس ارتشی کوچک از مشاطه‌گران ولادیمیر پوتین قرار گرفته‌اند.

به‌عبارت دیگر، اگر روسیه پوتین را یک هیولا بپنداریم، باید بپذیریم که سازنده آن کسی جز دکتر فرانکنشتاین، یعنی دموکراسی‌های غربی، نیست.

البته این نوع هیولاسازی منحصر به تجربه اخیر در روسیه نیست. چین کمونیست نیز بخش مهم جهش اقتصادی خود را مدیون سرمایه‌گذاری غربی، البته همراه با تایوان و ژاپن، انتقال تکنولوژی، و گشودن بازارهای بزرگ اروپا و آمریکای شمالی است.

اگر کمی عقب‌تر به تاریخ بنگریم، رژیم هیتلر در آلمان نیز با بهره‌گیری از سرمایه‌گذاری و تکنولوژی دموکراسی‌ها، از جمله ایالات متحده، موفق شد بحران اقتصادی دوران وایمار را پشت سر بگذارد و ماشین جنگی مدرنی را برای کشورگشایی شکل دهد.

بدین‌سان، همان‌طور که دموکراسی را نمی‌توان فقط با زور نظامی و اشغال به یک کشور تحمیل کرد (همان‌طور که در تجربه افغانستان دیدیم)، این تصور که توسعه بازرگانی و ورود به بازار جهانی به‌خودی خود به دموکراسی می‌انجامد نیز نادرست است. تجربه روسیه نشان داد که سناریوی رسیدن به دموکراسی از طریق جهش اقتصادی ممکن است از حد شکل دادن به یک الیگارشی سیاسی‌ـ‌مالی فراتر نرود و در بعضی شرایط، می‌تواند تهدیدی برای صلح منطقه‌ای یا حتی جهانی باشد. روسیه بدون پیدایش نیروهای براستی دموکراسی‌خواه در داخل و آمادگی بخشی از جامعه روس برای خروج از قرن‌ها استبداد تزاری و بلشویکی شکل نخواهد گرفت و تا زمانی که تنها جایگزین عرضه‌شده در بازار نئوامپریالیسم یا پان‌اسلاویسم به سبک پوتین باشد، روسیه را نمی‌توان شریکی قابل‌اعتماد دانست.

سومین دشواری در بررسی مناسبات آینده با روسیه جلوگیری از وسوسه تسلیم تاکتیکی است. در هفته‌های اخیر، یعنی پس از هجوم پوتیم به اوکراین، بعضی تحلیلگران با تکیه به ضرورت پایان سریع جنگ و یافتن راه‌حل «صلح‌آمیز»، ارائه امتیازهای بزرگ به مسکو را تجویز می‌کنند. بعضی از آنان حتی از فرصت استفاده کرده‌اند و گناه این جنگ را به گردن ایالات متحده و هم‌پیمانانش در پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) می‌افکنند که با تشویق اوکراین به درخواست عضویت در ناتو، خشم پوتین را برانگیختند. البته می‌دانیم که اوکراین هرگز به‌طور رسمی خواستار عضویت در ناتو نشده است و از آن‌جا که اختلاف‌های مرزی و ارضی خود با روسیه را حل نکرده است، طبق منشور ناتو، نمی‌تواند تقاضای عضویت کند.

با این حال، بعضی تحلیلگران غربی اصرار دارند که اوکراین تعهد کتبی بدهد هرگز عضو ناتو نخواهد شد. بعضی دیگر، اوکراین را تشویق می‌کنند که انضمام شبه‌جزیره کریمه و بخش‌هایی از دونباس به روسیه را بپذیرد. به‌عبارت دیگر، آنان خواستار دادن جایزه به پوتین‌اند.

عرضه چنین جوایزی به مهاجم نتیجه‌ای جز تشویق نئوامپریالیسم در مسکو و پذیرفتن تهاجم به‌عنوان وسیله‌ای مشروع برای رسیدن به هدف‌های سیاسی نخواهد داشت.

رهبران دموکراسی‌های غربی با تکیه به محاسبات کوتاه‌مدت، با این تصور که پیشرفت اقتصادی الزاما به دموکراسی خواهد انجامید، در شکل دادن به هیولای پوتین‌گرایی در مسکو شرکت کردند. جنگ در اوکراین این هیولا را تا حدی تضعیف کرده است اما هنوز نمی‌توان گفت که خطر نئوامپریالیسم روس به‌کلی رفع شده است. تبدیل روسیه به «دشمن» می‌تواند مشروعیت تازه‌ای به پوتین‌گرایی بدهد. تسلیم در برابر پوتین، حتی در سطح محدود و تاکتیکی، نیز می‌تواند نشاطی تازه به هیولای زخم‌خورده بدهد.

دموکراسی‌ها، به‌ویژه در اروپا، امروز با بزرگ‌ترین چالش خود در دوران بعد از جنگ جهانی دوم مواجه‌اند، اما آیا خودکرده را تدبیر هست؟