ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 19.04.2021, 20:55
نگاهی به سرگذشتِ زبان و خط فارسی در روزگار ما

داریوش آشوری

بی‌بی‌سی
۱۹ بهمن ۱۳۹۹ - ۷ فوریه ۲۰۲۱

دورانِ تجدد برایِ ما ایرانیان یعنی دورانی که همانندِ همه‌ی سرزمین‌ها و مردمان و فرهنگ‌های روی زمین در تماس با تمدنِ مدرن اروپایی و در پیروی و تقلید از آن آغاز به پوست انداختن و “متجدد” (مدرن) شدن می‌کنیم. این روندی ست که از میانه‌های سده‌ی نوزدهم میلادی، در اوجِ گسترشِ کولونیالیسم اروپایی در قاره‌ی آسیا، از طبقات بالای جامعه آغاز می‌شود و سپس رفته-رفته لایه‌های پایین‌تر را نیز در بر می‌گیرد.

بر اثر این روند، آرام-آرام شکل و سازمایه‌یِ (material) رخت-و-لباس و خورد-و-خوراک، همگام با شیوه‌های رفتارهای اجتماعی و آدابِ نشست-و-برخاست در لایه‌‌ای از اشرافیّت “فرنگی‌مآب” می‌شود. تا آن که به تقلید از “فرنگستان”، با کُپی‌برداری از نهادهای مدرن اروپایی، سر-و-کله‌ی نهادهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگیِ تازه‌ای نیز پیدا می‌شود که در ذهنِ پیشاهنگانِ این جریان، یعنی “منورالفکران”، نشان از زندگانیِ انسانِ “خردمند” و “مترقّی” دارند. بر چنین بنیادی، هرچه پیشتر می‌آییم دگرگونی‌ها شتاب بیشتری می‌گیرند.

و اما در این میانه زبان و نوشتار هم نمی‌توانست به همان شکلِ جهانِ سنتی دست‌نخورده سرِ جای خود بماند. زیرا، در این روندِ دگرگونی‌های بنیادی، زبان و نوشتار، که بُردارِ فرهنگ اند، ناگزیر از دگرگون شدنِ آن تأثیر می‌پذیرند و خود از مایه‌هایِ فرهنگی تازه که از “فرنگستان” می‌رسد، بارور می‌شوند و به صورتِ عواملِ شتاباننده‌یِ تحرکِ اجتماعی تازه درمی‌آیند. سرآغازِ جدّی و پیوسته‌ی این دوران را، به معیارِ تاریخِ جهانی، می‌توانیم از نیمه‌های سده‌ی نوزدهم بدانیم، برابر با آغاز پادشاهیِ ناصرالدین شاهِ قاجار و ادامه‌ی پنجاه‌ساله‌ی آن.

این دوران روزگاری ست که کولونیالیسم اروپایی، که از یافتن و گشودنِ “سرزمین‌هایِ ناشناخته” (terra incognita) در قاره‌های امریکا و افریقا و اقیانوسیه فارغ شده، میخِ نفوذ و فرمانروایی خود را در بخشِ عمده‌ی قاره‌ی آسیا می‌کوبد. و نه تنها ژنرال‌ها و شارژدافرها به نامِ نمایندگانِ ارتشی و سیاسیِ دولت‌هاشان، که خیلِ جهانگردان و سوداگرانِ‌شان نیز از سر کنجکاوی و تماشای مردمانِ عالم‌های دیگر و نوشتن سفرنامه، یا برای داد-و-ستد و سودجویی، این قاره را درمی‌نوردند. افزون بر ایشان، در پیِ انقلابِ علمی، که سودای شناختِ همه‌چیز را بر روی‌ کره‌ی زمین دارد، جانورشناسان و گیاه‌شناسان و زمین‌شناسان‌شان برایِ شناختِ هرچیزی که در عالمِ طبیعی در سویِ دیگرِ زمین یافت می‌شود، به این قاره سرازیر می‌شوند.

و دوشادوشِ ایشان مردم‌شناسان و باستان‌شناسان و زبانشناسان‌شان، در پی سودای آرام‌ناپذیرِ “روحِ علمی” مدرن برای کشف و شناختِ همه‌چیز و همه‌کس بر روی زمین. از این پس، در این روزگارِ آغاز سروریِ انسان بر کره‌ی زمین یا روزگارِ آنتروپوسن (anthropocene)، به اصطلاح پارین‌شناسان (paleontologists)، و، در حقیقت، سروریِ انسانِ پیشاهنگِ جهانِ مدرن، یعنی انسان اروپای غربی، انسانِ پرچمدار انقلابِ علمی و صنعتی و کولونیالیسم، همه‌چیز، از جمله زبانها و زبان‌نگاره‌ها نیز سرگذشت‌های تازه می‌یابند. کولونیالیسم اروپایی با کشف و تصرفِ سراسری قاره‌های امریکا و افریقا و استرالیا و نیز دست‌اندازی بر بخشِ بزرگی از پهناورترین قاره‌ی زمین، یعنی آسیا، برای تمامیِ مردمانِ بومیِ این سرزمین‌ها سرگذشتِ دیگری رقم می‌زند. هنگامی که پای کولونیالیست‌های اروپایی به این سرزمین‌ها باز شد، در بخش عمده‌ی این قاره‌ها مردمان بومی همگی زبان داشتند، اما زبان‌نگاره (خط) نداشتند. و از این بابت مردم‌شناسان فرهنگ‌هاشان را فرهنگ‌های “نانویسا” (nonliterate) نامیده اند ، یا همان “فرهنگ‌های ابتدایی” (primitive cultures).

در روندِ کولونیگریِ (colonization) قاره‌های دیگر به دست اروپاییان، در درازنای سه-چهار قرن، از قرنِ شانزدهم به این سو، با مهاجرتِ میلیون‌ها نفر از مام‌کشور (metropolis)ها، یا سرزمین‌های مادری، در اروپا و ماندگار شدن‌شان در ماندگاه‌ها (کولونی‌ها)ی تازه در قاره‌های دیگر، چندهزار زبانِ نانوشتاریِ بومی از میان رفته اند و جای به زبان‌های کولونیالیست‌ها (پرتغالی، اسپانیایی، هلندی، انگلیسی و فرانسوی) سپرده اند. اما در قلمروِ تمدن‌های کهن آسیایی، مانندِ چین و ایران و هند و ژاپن، که فرهنگِ نوشتاریِ دیرینه داشتند، زبان‌های گفتاری و سنّتِ نوشتاری‌شان همچنان بر جا ماند. اما این زبان‌ها می‌بایست، در گفتار و نوشتار، خود را با ضرورت‌ها و نیازهای تازه‌ی گفتاری و نوشتاری‌ای دمساز کنند که پی‌آمدِ برخوردِشان با تمدن و فرهنگِ مدرنِ اروپایی و گرفتنِ سازمایه‌ها (elements) و فراورده‌های مادّی و ذهنیِ آن تمدن بود.

اروپای غربی با انقلابِ علمی، و به‌ویژه انقلاب صنعتی، و فراوردنِ سلاح‌های آتشین، در قرنِ نوزدهم چنان دستِ بالایی از نظرِ قدرتِ جنگی پیدا کرده بود که هیچ قدرتِ آسیایی با ابزارهای جنگاوری پیشامدرن توان ایستادگی در برابرِ آن را نداشت. همچنین، دستاوردهای علم مدرن و انقلاب صنعتی در ساختنِ کالاهای صنعتی در پایه و مایه‌ای بود که هیچ تمدن دیرینه دانش و مهارت‌های ساختنشان را نداشت. در نتیجه، به‌زودی آن تمدن‌ها از نفس افتادند و، از سویی، در زیرِ فشار قدرتِ کولونیالیسم اروپایی، و از سوی دیگر، جاذبه‌ی دستاوردهای تمدن مدرن، به دنبال صورتِ تازه‌ای از زندگی و رفتار و اندیشه رفتند که تمدن مدرنِ اروپایی پیشِ چشمِ ایشان می‌آورد.

در پایانِ قرن نوزدهم، جز ژاپن که با بسیج توان‌های انسانی خود و روی آوردن به علم و صنعت مدرن توانسته بود در تکنولوژی در میانِ ملت‌هایِ آسیایی توانمندی استثنایی پیدا کند و رفته-رفته از نظرِ قدرتِ ارتشی هماوردِ قدرت‌های اروپایی شود، دیگر قلمروهای تمدنی و فرهنگی آسیایی یا، به زبانِ سیاسی پادشاهی‌ها و امپراتوری‌ها، مستعمره‌ی رسمی قدرت‌های اروپایی شدند یا میدانِ نفوذ و دست‌نشانده‌ی آن‌ها. و با تمنایی که، به قولِ نویسندگان ما در اوایل قرنِ بیستم، برای “اخذِ تمدنِ فرنگی” در آنها پدید آمده بود، فرهنگ‌ها و تمامیِ شیوه‌های زیستِ بومی‌شان میدانِ نفوذِ فرهنگِ مدرنِ اروپایی شد. و در این جهت دگردیسی‌ای در آنها آغاز شد، که همانا سست شدن و چروکیدنِ پوسته‌ی تمدنی و فرهنگی‌ کهن و روییدنِ پوسته‌ی نوی “فرنگی‌مآب” یا روکشی از آن بر ایشان بود.

و اما، چنان که اشاره کردم، زبان‌ها و زبان‌نگاره‌ها هم با نقشِ بنیادی‌ای که در تولید و فرادادنِ علم و فرهنگ دارند، نمی‌توانستند از این روندِ جهانگیر اثر نپذیرند. همچنان که در اروپا، در پیِ انقلاب علمی و صنعتی و پدید آمدنِ نیاز به برساختنِ دستگاه‌های تِرم‌شناسی بسیار پهناور در میدان علوم طبیعی و سپس علوم انسانی، دو زبانِ پیشاهنگِ جهانِ مدرن، یعنی انگلیسی و فرانسوی، و به دنبال آنها ایتالیایی و آلمانی، همچنین دیگر زبان‌ها در اروپای شمالی و شرقی، به‌ویژه از سده‌ی نوزدهم، یعنی دورانِ جهشِ عظیمِ علوم طبیعی، پذیرای گستره‌ی بسیار پهناورِ واژگانِ مدرن شدند.

از سوی دیگر، از سده‌ی پنجم میلادی، با چیرگی کلیسای کاتولیک بر امپراتوری روم و قلمرو آن در اروپا، و گرویدنِ بسیاری مردمانِ دیگر، از جمله مردم بریتانیا، به دین مسیحی، همه‌ی این کشورها زبانِ لاتینی را به عنوانِ زبانِ کلیسایی و در پی آن زبان‌نگاره‌یِ لاتینی را برایِ نوشتار پذیرفتند. با خیزشِ جهانِ مدرن از سده‌ی شانزدهم، زبان‌های اصلیِ بوم‌گویشیِ (vernacular) این کشورها، مانندِ ایتالیایی، انگلیسی، و فرانسه، در جایگاهِ زبانِ علم و فرهنگِ مدرن رفته-رفته زبان لاتینی را، که در سراسر سده‌های میانه زبانِ رسمی دین و علم و ادبیات بود، کنار زدند و از قرنِ نوزدهم با شکل‌گیری دولت-ملت‌های مدرن زبان‌های نوشتاریِ بومی با زبان‌نگاره‌ی لاتینی به زبان‌های “ملی” بدل شدند. اگرچه ضرورت سازگار کردنِ زبان‌نگاره‌ی لاتینی با ساختارِ آوایی و نیز شیوه‌ی املاییِ هر یک از این زبان‌ها نیز سبب شد که هر یک، بنا به نیازهای خود، نشانه‌هایی بر آن بیفزایند، مانندِ accent در زبان‌نگاره‌ی فرانسه یا Umlaut در زبان‌نگاره‌ی آلمانی. و یا به‌کاربردنِ ترکیبی از نشانه‌های نوشتاری، مانند ch در زبان‌نگاره‌ی فرانسه و sh در زبان‌نگاره‌ی انگلیسی و sch در زبان‌نگاره‌ی آلمانی برای واجِ /ش/ که در زبان‌نگاره‌ی لاتینی نشانی نداشته است.

زبانِ فارسی در برخورد با تمدنِ مدرن و زبان‌های آن

آنچه در آن پیشدرامدِ کوتاه آمد برایِ یادآوریِ این نکته است که “ما ایرانیان”، مانندِ دیگر ملت‌ها و تمدن‌های کهنِ آسیایی، از نیمه‌یِ سده‌یِ نوزدهم در زیرِ فشارِ قدرت‌هایِ اروپایی و نیز جاذبه‌هایِ تمدنِ مدرن، رفته-رفته از پوسته‌یِ دیرینه‌یِ تاریخی و فرهنگیِ خود به در آمدیم و زندگانیِ خود و هستیِ جهان پیرامونِ خود را از افقی نگریستم و فهمیدیم که تمدنِ مدرنِ اروپایی و علم و دانشِ آن در پیشِ چشمِ ما آورده بود. بنا براین، مسائلِ خود را، اگر بنا ست که به‌درستی بفهمیم، می‌باید از افقِ نگرشِ علومی بفهمیم که جهانِ مدرن فرا آورده است. با تجربه‌ی تاریخیِ شگفتی که به‌ویژه در همین چهل و اندی سال، در دورانِ پساانقلاب، کرده ایم، ثابت شده است که “علومِ” حوزوی و سنتی نه تنها برایِ شناسندگانِ علوم و جهان‌بینی‌های مدرن که رفته-رفته برای مردمِ عوام هم دیگر نه “علم” که جهل به شمار می‌آیند و “علما”شان نیز پاسدارانِ تاریخیِ خرافه و جهل.

از جمله‌ی مسئله‌هایِ رو-در-رویِ ما که ناگزیر با درگیر شدن‌مان با علم و شیوه‌یِ فهمِ مدرن پیش آمده است، همین مسئله‌یِ زبان و چه‌گونگیِ رفتار با آن و نیز زبان‌نگاره (خط، رسم‌الخط) برایِ زبانِ نوشتاری ست. زیرا، بنا به همان ضرورت‌هایی که برشمردیم، زبان و زبان‌نگاره‌ی فارسی نیز در این معرکه‌یِ شگرفِ درگیری با جهانِ مدرن و علم و صنعت و فرهنگ و جهان‌بینیِ آن نمی‌توانست به روندِ زندگانیِ گذشته‌ی خود همان گونه ادامه دهد و می‌بایست خود را با خواسته‌هایِ جهانِ مدرن در گستره‌ی فراگیرِ زبانِ، چه گفتاری چه نوشتاری، دمساز کند. از این‌رو بحرانِ زبانِ گفتار و نوشتار و “لال‌مانیِ” ما در این معرکه‌ی جهانی، در دلِ بحران‌هایِ سیاسی و اقتصادی و فرهنگی‌مان، برایِ چشم‌هایِ بینا جایِگاهِ نمایان و بنیادیِ خود را دارد. البته، باز باید یادآوری کرد که به سببِ انقلاب‌هایی که روندِ مدرنگری (modernization) در دو قرنِ گذشته، با روندی شتابناک و بی‌پروا، در بخشی از جهان در شکلِ زندگانیِ انسان پدید آورده، که “توسعه” نام گرفته، ما، کم-و-بیش، هنوز جزئی از آن بخش از جهان ایم که از دهه‌ی ١٩۵۰با عنوان‌هایی مانندِ “عقب‌مانده”، “توسعه‌نیافته”، و “جهانِ سومی” شناسانده شده اند.

باری، این روندی ست که هیچ قوم-و-قبیله‌ای در پرت‌ترین گوشه‌های کره‌ی زمین با ابتدایی‌ترین شکلِ زندگانیِ بشری نیز از نفوذ و اثرگذاریِ آن برکنار نمانده است. ناگزیر تمنایِ “توسعه” اساسی‌ترین خواسته‌ی مردمانِ آن بخش از جهان است که “توسعه‌نیافته” یا “رو به توسعه” شناخته می‌شوند. ولی اگر توسعه‌ی تکنولوژیک و ابزارهای علمی و فنیِ آن را می‌توان با سرراست رفتن به درگاهِ اروپایی‌ها و امریکایی‌ها و آموختنِ علم و تکنیکِ مدرن از آن جاها، از “کشورهای توسعه‌یافته” به سرزمینِ یا کشور خود فراآورد، یعنی همان کاری که ژاپنی‌ها از نیمه‌ی سده‌ی نوزدهم آغاز کردند و چینی‌ها و کره‌ای‌ها و ملت‌های دیگر آسیای شرقی از نیمه‌ی سده‌ی بیستم، مسئله‌ی توسعه‌یِ زبان، همچون بخشی ضروری از این روند را چه‌گونه حل کرده اند؟

باری، مسائلِ توسعه‌یِ اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را به اهلِ این علوم و صناعات و مدیریتِ فرهنگی واگذاریم و به مسئله‌ی توسعه‌ی زبان بپردازیم که درگیریِ ذهنیِ دیرینه‌یِ این نویسنده است. و این مقدمه زمینه‌ای ست برای طرحِ این مسئله که به دنبال یا در خلالِ طرحِ نظرهایِ کسانِ دیگر در باره‌ی مسائل کنونیِ زبانِ فارسی در این سایت دنبال خواهم کرد.