ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 19.02.2006, 23:18
پس از نومحافظه‌كارى

شرق / فرانسيس فوکوياما
منبع:نيويورك تايمز
ترجمه: احسان صحافيان

اكنون كه اندك اندك به سومين سالگرد آغاز جنگ آمريكا با عراق نزديك مى شويم غير محتمل مى نمايد كه تاريخ در مورد مداخله (نظامى) آمريكا در عراق يا عقايد موجد آن داورى مثبتى داشته باشد. دولت بوش با تهاجم به عراق اين كشور را به چيزى چون افغانستان تبديل كرد، عراق اكنون به جاى افغانستان نقش يك آهن ربا را بازى مى كند كه تروريست ها را به خود جذب مى كند. عراق از اين رو كه فرصت گرانسنگى در اختيار تروريست ها قرار داد (تا تاكتيك هاى خود را بهبود بخشند) نقش پايگاه آموزشى و به اين دليل كه اهداف آمريكايى بسيارى را در خود جاى داده است، نقش پايگاه عملياتى جهاد گران تروريست را بازى مى كند. ايالات متحده هنوز از امكان تشكيل يك عراق دموكراتيك تحت رهبرى شيعيان برخوردار است، اما دولت جديد اين كشور تا سال ها بسيار ضعيف خواهد بود و خلاء قدرت ناشى از اين ضعف تاثيرپذيرى از تمام همسايگان عراق ازجمله ايران را تقويت مى كند. مردم عراق از سرنگونى ديكتاتورى صدام سود بردند و لبنان و سوريه نيز احتمالاً از قبل آن منتفع شدند، اما دشوار مى توان دريافت كه چگونه اين تحولات توجيه كننده خون و ثروتى است كه ايالات متحده تا اين لحظه به پاى آن ريخته است.
از به اصطلاح دكترين بوش كه چارچوب عملكرد نخستين دوره دولت وى را تشكيل داد اكنون جز ويرانه اى باقى نمانده است. دكترين پيش گفته (كه علاوه بر ارجاعات ديگر در استراتژى امنيت ملى ايالات متحده تشريح شد) استدلال مى كرد كه به دنبال حملات ۱۱ سپتامبر، آمريكا احتمالاً مجبور به آغاز جنگ هاى پيشدستانه دوره اى عليه دولت هاى سركش و تروريست هاى داراى جنگ افزار كشتار جمعى به منظور دفاع از خود خواهد شد و اگر ضرورت ايجاب كند اين بار را به تنهايى به دوش خواهد كشيد. به علاوه تلاش خواهد كرد كه در راه حل بلند مدت براى مشكل تروريست ها، خاورميانه بزرگ را دموكراتيزه كند. اما حمله پيشدستانه موفقيت آميز بسته به توان پيشگويى صحيح آينده و فعاليت اطلاعاتى كارآمد داشت كه به نظر نمى رسيد تا آينده نزديك قابل دسترسى باشد در حالى كه برداشت يكجانبه گرايى از مشى متفاوت آمريكا آن را به گونه اى بى سابقه منزوى ساخته است. تعجبى ندارد كه دولت بوش در دور دوم رياست جمهورى در حال فاصله گرفتن از اين سياست ها و پيگيرى روند بازنويسى سند استراتژى امنيت ملى باشد.
اما كاربرد قدرت آمريكا براى ارتقاى دموكراسى و حقوق بشر در ساير كشورها ايده آليستى است و ممكن است
عواقب ناخواسته اى به همراه داشته باشد. احتمال شكست در عراق، اقتدار رئاليست ها در سياست خارجى در چارچوب سنت هنرى كيسينجر را احيا كرده است. هم اكنون كتب و مقالات زيادى «ويلسونيسم خام» آمريكا را محكوم مى كنند و تلاش براى دموكراتيزه كردن جهان را به سخره مى گيرند. خط مشى دور دوم رياست جمهورى دولت بوش براى پيشبرد خاورميانه بزرگ به سمت دموكراسى كه در سخنان بلندپروازانه سخنرانى افتتاحيه دور دوم رياست جمهورى بوش اعلام شد، پيامدهاى مسئله سازى داشته است، حزب اخوان المسلمين مصر در انتخابات پارلمانى مصر در نوامبر و دسامبر نمايش موفقيت آميزى داشت و در حالى كه برگزارى انتخابات عراق در دسامبر گذشته دستاورد (سياسى) قابل توجهى بود، در پيامد آن ائتلاف شيعه داراى روابط نزديك با ايران به قدرت رسيد. اما ناگوارتر پيروزى قاطع حماس در انتخابات ماه گذشته فلسطين بود كه جنبشى را بر سر كار آورد كه آشكارا قصد نابودى اسرائيل را دارد. بوش در سخنرانى آغازين دور دوم رياست جمهورى اش گفت: «منافع ضرورى آمريكا و عميق ترين اعتقادات ما اكنون كاملاً بر هم منطبق است.» اما اين ايراد پس از اين بيشتر شنيده خواهد شد كه دولت بوش با هم زدن ديگ (خاورميانه) مرتكب خطاى بزرگى شد و گزينه بهتر اتكاى ايالات متحده به دوستان مستبد سنتى اش در خاورميانه بود. در حقيقت تلاش براى ترويج دموكراسى در سراسر جهان چه توسط چپ ها مانند جفرى سچز و چه از سوى محافظه كاران سنتى مانند پت بيوكنن به عنوان تلاشى نامشروع مورد حمله قرار گرفته است.
واكنش عليه ترويج دموكراسى و سياست خارجى (بيش از حد) فعال ممكن است به اينجا ختم نشود. آنها كه والتر راسل ميد به آنان برچسب «محافظه كاران جكسونى» مى زند- آمريكائيان ايالات قرمز كه فرزندانشان در جنگ هاى خاورميانه فعالانه شركت جستند و جان خود را در اين راه فدا كردند و مى كنند- از جنگ عراق حمايت كردند زيرا اعتقاد داشتند كه فرزندانشان براى دفاع از آمريكا در مقابل تروريسم هسته اى مى جنگند و نه براى ترويج دموكراسى. آنها نمى خواهند رئيس جمهور را در ميانه يك جنگ نافرجام رها كنند اما آشكار شدن خطاى احتمالى مداخله در عراق در آينده ممكن است آنان را به سمت حمايت از يك سياست خارجى انزوا طلب تر سوق دهد كه با روحيات آنان بيشتر سازگار است. نظرسنجى اخير موسسه پو افزايش تمايل افكار عمومى مردم آمريكا به انزوا گرايى را نشان مى دهد، درصد آمريكائيانى كه معتقدند ايالات متحده بايد پى كار خود برود از زمان پايان جنگ ويتنام تاكنون تا اين اندازه زياد نبوده است. بيش از هر گروه ديگرى اين نو محافظه كاران بودند كه در درون و بيرون دولت بوش براى دموكراتيزه كردن عراق و خاورميانه بزرگ فشار آوردند. برداشت همگان اين است كه آنها قاطعانه سياست تغيير رژيم عراق را ترويج مى كردند و به دليل اين خط مشى ايده آليستى در ماه ها و سال هاى آتى به گونه اى صريح تر مورد اتهام قرار خواهند گرفت. اگر ايالات متحده در پيامد وخامت اوضاع عراق قصد عقب نشينى از صحنه جهانى را داشته باشد به نظر من تراژدى بزرگى است زيرا قدرت و تاثير ايالات متحده براى اداره امور نظام آزاد و به نحو فزاينده اى دموكراتيك در سراسر جهان حياتى بوده است. مشكل خط مشى نومحافظه كاران در اهداف نيست چرا كه اهداف آنان همانند كيك سيب كاملاً هويت آمريكايى دارد، بلكه ابزار فزون ميليتاريستى آنها است كه به وسيله آن تلاش مى كنند به اهداف خود دست يابند. آنچه سياست خارجى آمريكا به آن نيازمند است بازگشت به رئاليسم تنگ نظرانه و عيب جويانه نيست بلكه فورمولاسيون «ويلسونيسم رئاليستى» است كه ابزار و اهداف را بهتر با يكديگر سازگار مى كند.
• ميراث نومحافظه كاران
چگونه نو محافظه كاران با بلندپروازى از اهداف خود فاصله گرفتند؟ سياست خارجى دور نخست زمامدارى دولت بوش ادامه اجتناب ناپذير رويكرد نسل هاى پيشين كه خود را نو محافظه كار مى ناميدند نيست زيرا رويكرد نومحافظه كاران پيشين پيچيده بود و در معرض تفاسير متفاوت. چهار اصل محورى جريان اصلى اين انديشه از زمان پايان جنگ سرد تاكنون عبارتند از: دغدغه دموكراسى، حقوق بشر و به طور گسترده تر سياست داخلى كشورها، اعتقاد به استفاده از قدرت آمريكا در راستاى تحقق اهداف اخلاقى، شكاكيت در مورد توان قانون بين الملل و نهادهاى بين المللى در حل مسائل امنيتى جدى و سرانجام اين ديدگاه كه مهندسى جاه طلبانه اجتماعى اغلب به پيامدهاى غيرمنتظره مى انجامد و از همين رو اهداف اوليه خود را بر باد مى دهد.
مشكل اين بود كه دو تا از اين اصول بالقوه با يكديگر معارض بودند، موضع شكاكانه نسبت به مهندسى اجتماعى جاه طلبانه- كه در سال هاى پيشين عمدتاً نسبت به سياست هاى داخلى مانند اقدام مثبت (حمايت از حضور گسترده تر زنان در اجتماع)، حمل و نقل دانش آموزان با اتوبوس (تلاش براى يكپارچگى بيشتر اجتماع و نفى تبعيض نژادى) و سياست رفاه عمومى اتخاذ شده است_ تداعى كننده رويكرد محتاطانه نسبت به بازسازى جهان و آگاهى از اين كه ابتكارهاى جاه طلبانه هميشه پيامدهاى غيرمنتظره داشته است از يك سو و اعتقاد به كاربرد بالقوه قدرت اخلاقى آمريكا از سوى ديگر كه تلويحاً بدين معنا است كه اكتيويسم (رويكرد فعالانه) آمريكا مى تواند ساختار سياست جهان را تغيير شكل دهد. تا زمان جنگ عراق اعتقاد به كاربردهاى دگرگون ساز قدرت بر ترديد نسبت به مهندسى اجتماع غلبه كرده بود.
به گذشته كه بنگريم شرايط نبايد اين گونه پيش مى رفت. ريشه هاى نو محافظه كارى به گروه قابل توجهى از روشنفكران بيشتر يهودى مى رسد كه در ميانه دهه ۳۰ تا پايان آن و اوايل دهه ۴۰ در سيتى كالج نيويورك گردهم مى آمدند. گروهى كه شامل ايروينگ كريستول، دنيل بل، ايروينگ هويى، ناتان گليزر و اندكى بعدتر دنيل پاتريك موينيهان بود. ذكر اين گروه در جاهاى مختلفى رفته است كه از همه قابل توجه تر فيلم مستند جوزف دورمن با نام «ادعاى مالكيت جهان» است. مهم ترين ميراث گروه سيتى كالج نيويورك اعتقاد ايده آليستى به پيشرفت اجتماعى و جهانشمولى حقوق توأم با گرايش مقتدرانه ضد كمونيسم است.تعجبى ندارد كه انديشه و عمل شمار زيادى از اعضاى گروه پيش گفته همانند تروتسكى بود. لئون تروتسكى خود كمونيست بود اما هوادارانش بهتر از ساير مردم اشكالات عديده و سبعيت رژيم استالينيستى را درك كردند. چپ ضد كمونيست در تضاد با راست سنتى آمريكا با اهداف اجتماعى و اقتصادى كمونيسم همدردى مى كرد اما در جريان دهه ۳۰ و ۴۰ درك كرد كه «سوسياليسم واقعى و موجود» تبديل به هيولايى با پيامدهاى نا منتظره شده است كه كاملاً اهداف ايده آليستى مورد علاقه خود را ناديده مى گيرد. اگرچه تمام انديشمندان گروه سيتى كالج نيويورك نومحافظه كار نشدند، خطر افراطى گرى براى تحقق اهداف خير در پس زمينه تلاش فكرى تمام عمر بسيارى از اعضاى اين گروه قرار داشت.
اگر تنها بتوان يك موضوع اساسى براى نقدهاى آنان بر سياست اجتماعى ذكر كرد، از چيزى جز محدوديت هاى مهندسى اجتماعى نمى توان نام برد. اين نقدها در نشريه نو محافظه كار «پابليك اينترست» كه توسط ايروينگ كريستول، ناتان گليزر و دنيل بل در سال ۱۹۶۵ بنيان گذارى شد، به چاپ مى رسيد. نويسندگانى چون گليزر، موينيهان و بعدها گلن لورى استدلال كردند كه تلاش هاى جاه طلبانه براى جست وجوى عدالت اجتماعى اغلب جوامعى بدتر از قبل برجاى گذاشته است زيرا اين امر يا نيازمند مداخله وسيع حكومتى بود كه مناسبات اجتماعى از پيش موجود را برهم مى زد (براى مثال حمل و نقل اجبارى دانش آموزان با اتوبوس) و يا نتايج غيرمنتظره به بار مى آورد (مانند افزايش شمار خانواده هاى تك سرپرست در نتيجه اتخاذ سياست هاى رفاه اجتماعى). موضوع اصلى نوشته هاى مفصل جيمز كيو ويلسون درخصوص جنايت اين بود كه نمى توان نرخ جنايت را با تلاش براى حل مشكلات عميق زيرساختى مانند فقر و نژادپرستى حل كرد بلكه سياست هاى موثر بايد بر اقدامات كوتاه مدت متمركز شود كه به رديابى نشانه هاى اضطراب اجتماعى (مانند ديوار نوشته هاى سالن هاى مترو و تكدى گرى) بيش از علل ريشه اى متكى است.
175797.jpg
پس چگونه گروهى كه چنان شجره نامه اى دارد به اين نتيجه رسيد كه «علت ريشه اى» تروريسم فقدان دموكراسى در خاورميانه است و ايالات متحده هم از چنان خرد و توانى برخوردار است كه مشكلات را حل كند و هم دموكراسى به سرعت و بدون دردسر مى تواند در عراق برقرار شود؟ اگر جنگ سرد اين گونه به پايان نمى رسيد، نو محافظه كاران هرگز چنين راهى را برنمى گزيدند.
رونالد ريگان براى زدن برچسب «امپراتورى شيطانى» به اتحاد جماهير شوروى و متحدانش و همچنين تلاش براى وادار كردن ميخاييل گورباچف به انجام اصلاحات در نظام سياسى شوروى و فراتر از آن فروپاشى ديوار برلين از سوى انديشمندان چپ آمريكا و اروپا مورد تمسخر قرار گرفت. يار او در سياست امنيت بين الملل، وزير دفاع ريچارد پرل نيز به دليل اتخاذ مواضع انعطاف ناپذير و سرسختانه و پيشنهاد «صفر دوگانه» (محو كامل موشك هاى برد متوسط) در مذاكرات تسليحات برد متوسط با برچسب «شاهزاده تاريكى» تقبيح شد و به عنوان كسى كه از روى نوميدى مواضع بلندپروازانه اى اتخاذ مى كند توسط متخصصان ميانه رو و راست انديش سياست خارجى در مراكزى چون شوراى روابط خارجى و وزارت امور خارجه مورد تمسخر قرار گرفت. برداشت آنها اين بود كه مشى ريگانى ها به گونه اى خطرناك براى پيروزى در جنگ سرد رويايى و اتو پيايى و در تضاد با مديريت (صحيح) جنگ سرد است.با اين وجود آنچه در سال هاى ۸۹ تا ۹۱ محقق شد پيروزى تمام عيار جنگ سرد بود. گورباچف نه تنها صفر دوگانه بلكه كاهش وسيع نيروهاى متعارف را پذيرفت و آنگاه در جلوگيرى از فرار لهستان، مجارستان و آلمان شرقى از امپراتورى (شرق) ناتوان ماند. كمونيسم ظرف چند سال به دليل ضعف هاى اخلاقى و تناقض هاى درونى سقوط كرد و با تغيير رژيم در اروپاى شرقى و اتحاد جماهير شوروى سابق، پيمان ورشو كه غرب را تهديد مى كرد تبخير شد.
چگونگى پايان جنگ سرد به دو طريق بر انديشه هواداران جنگ عراق از جمله نو محافظه كاران جوانتر مانند ويليام كريستول و رابرت كيگان تاثير گذاشت. به نظر مى رسد كه اين امر در وهله اول اين برداشت را موجب شده باشد كه تمام رژيم هاى توتاليتر توخالى اند و با اندك فشارى از بيرون مى شكنند. نمونه اين موضوع رومانى تحت زعامت چائوشسكو بود، زمانى كه جادوگر بدسرشت مرد،مردم به پا خاستند و شادمانه سرود آزادى سر دادند. همان گونه كه كريستول و كيگان در كتاب خود «خطرهاى جارى» در سال ۲۰۰۰ نوشتند: «براى بسيارى ايده استفاده آمريكا از قدرت براى پيشبرد فرآيند تغيير رژيم در كشورهاى تحت رهبرى ديكتاتورها، اتوپيايى جلوه مى كند در حالى كه آشكارا رئاليستى (واقع گرايانه) است. در پرتو وقايع سه دهه گذشته مى توان گفت كه برداشت عدم امكان ترويج تغييرات دموكراتيك در كشورهاى خارجى گمراهى است.»
اين خوشبينى افراطى درباره گذار كشورهاى مختلف از جنگ سرد به دموكراسى، كمك مى كند خطاى غير قابل درك دولت بوش را در برنامه ريزى مناسب براى شورشى كه متعاقب تهاجم به عراق درگرفت بهتر درك كنيم. به نظر مى رسد هواداران جنگ گمان مى كردند كه دموكراسى نوعى وضعيت پيش فرض است كه جوامع هنگامى كه وظيفه دشوار تغيير رژيم به انجام رسيد (به طور خودكار) به آن بازگشت مى كنند و نيازى به روند بلندمدت نهاد سازى و اصلاحات نيست. اگرچه آنان اكنون اظهار مى كنند از طولانى و دشوار بودن تغييرات دموكراتيك عراق آگاه بودند، آشكارا از اين امر يكه خوردند. طبق گفته جورج پكر در كتاب اخيرش درباره عراق «دروازه قاتل» پنتاگون كاهش نيروهاى آمريكا به حدود ۲۵ هزار نفر را تا پايان تابستان سال تهاجم (به عراق) برنامه ريزى كرده بود.
نو محافظه كارى تا دهه ۹۰ از جريان هاى فكرى متعددى تغذيه كرد. يكى از اين جريان ها از دانشجويان لئواشتراوس تئوريسين سياسى يهودى و آلمانى نشأت مى گرفت. او متضاد با اكثر مطالب بى معنى كه از سوى افرادى چون آن نورتون و شديا درورى درباره اش نوشته شد خواننده جدى متون فلسفى بود اما درباره سياست يا مسائل سياسى معاصر نظر نمى داد. او بيشتر دغدغه «بحران مدرنيته» داشت كه در ادامه نسبى گرايى نيچه و هايدگر مطرح شد و همين طور معتقد به اين حقيقت بود كه برخلاف اميد انديشمندان روشنگرى اروپا، نه برداشت دينى و نه اعتقادات قلبى درباره ماهيت زندگى خوب را نمى توان از سياست زدود. جريان ديگر از آلبرت ولستتر يكى از استراتژيست هاى موسسه رند كه معلم ريچارد پرل، زلماى خليل زاد (سفير كنونى آمريكا در عراق) و پل ولفوويتز (معاون سابق وزير دفاع) بود سرچشمه مى گرفت. ولستتر به شدت نگران مسئله غنى سازى هسته اى و راه گريزى بود كه پيمان ان پى تى در لواى حمايت از انرژى هسته اى «صلح آميز» باقى مى گذارد. اين مفر آنقدر بزرگ است كه كشورهايى چون عراق وسوسه شوند از آن عبور كنند.
من ارتباطات بسيارى با شاخه هاى مختلف جنبش نومحافظه كارى دارم. دانشجوى دستيار اشتراوس، آلن بلوم بودم كه كتاب پرفروش «پايان انديشه آمريكايى» را نوشت. او در موسسه رند به فعاليت مشغول بود و با ولستتر درباره مسائل خليج فارس همكارى مى كرد. بلوم در دو زمينه مختلف سابقه كار براى ولفوويتز داشت. بسيارى حتى كتاب من «پايان تاريخ و آخرين انسان» كه در سال ۱۹۹۲ انتشار يافت را متنى نو محافظه كارانه تلقى كردند، كتابى كه اين ايده را ترويج مى كند كه تمام مردم جهان اشتهاى آزادى دارند كه به طور اجتناب ناپذيرى به ليبرال دموكراسى منتهى مى شود و ما همگى در ميانه اين جنبش در حال شتاب و در حال گذار به ليبرال دموكراسى هستيم. اين اما برداشت نادرستى از متن بود. «پايان تاريخ» سر جمع استدلالى به نفع مدرنيزاسيون بود. نخستين اشتياق جهانشمول زيستن در يك جامعه مدرن - پيشرفته و موفق از نظر تكنولوژيك- است و نه ليبرال دموكراسى. اگر جامعه مدرن شود تمايل به پيشبرد مشاركت سياسى خواهد داشت. ليبرال دموكراسى يكى از محصولات جنبى فرآيند مدرنيزاسيون است پديده اى كه جهان به تدريج و تنها با مرور زمان به آن علاقه مند مى شود.
به بيان ديگر «پايان تاريخ» در تائيد فرآيند بلندمدت تكامل اجتماعى نوعى استدلال ماركسى ارائه كرد اما به گونه اى كه به ليبرال دموكراسى ختم مى شود و نه به كمونيسم. برخلاف در فورمولاسيون انديشمندى به نام كن جويت، نو محافظه كارى آنگونه كه توسط افرادى چون كريستول و كاگان صورت بندى شد، لنينيستى بود. آنها باور داشتند كه تاريخ را مى توان با كاربرد صحيح قدرت و اراده به پيش راند. لنينيسم در خوانش بلشويسم تراژدى بود و در خوانش ايالات متحده امروز كمدى. نومحافظه كارى چه به عنوان سمبل سياسى و چه به عنوان دستگاه فكرى به چيزى تبديل شده است كه نمى توانم از آن حمايت كنم


• شكست هژمونى خيرخواه
دولت بوش و هواداران نو محافظه كارش تنها در فهم دشوارى تحقق اهداف مورد نظر در مكان هايى چون عراق دچار خطا نشدند كه شيوه واكنش جهان نسبت به كاربرد قدرت آمريكا را نيز نادرست ارزيابى كردند. البته جنگ سرد پر از نمونه هايى بود از آنچه استفن سستانويچ تحليلگر سياست خارجى بيشينه گرايى (ماكسيماليسم) آمريكايى مى نامد، جايى كه واشينگتن نخست عمل كرد و سپس به جست وجوى مشروعيت و حمايت از سوى متحدان پرداخت. اما در دوران پس از جنگ سرد وضعيت ساختارى سياست جهان به گونه اى تغيير كرد كه اين نوع اعمال قدرت را حتى در چشم متحدان نزديك بسيار بيشتر دچار مشكل كرد. پس از سقوط اتحاد جماهير شوروى نويسندگان نو محافظه كار متعددى چون چارلز كروتامر، ويليام كريستول و رابرت كيگان احتمال دادند كه ايالات متحده احتمالاً از اضافه قدرت خود براى اعمال نوعى «هژمونى خيرخواه» بر بقيه جهان استفاده خواهد كرد و مشكلاتى چون دولت هاى سركش مجهز به جنگ افزار هسته اى، سوءاستفاده از حقوق بشر و تهديدات تروريستى را هنگام بروز حل مى كند. كريستول و كيگان پيش از جنگ به اين موضوع پرداختند و به اين پرسش پاسخ گفتند كه آيا اين وضع مقاومت ساير نقاط جهان را برمى انگيزد يا خير: «دقيقاً به اين دليل كه سياست خارجى آمريكا بيش از ساير نقاط جهان اخلاقى است، ساير كشورها هراس چندانى از قدرت مهيب آن ندارند.»
دشوار بتوان اين سطور را خواند و با توجه به واكنش جهانى به جنگ عراق كه اكثر كشورهاى جهان را در تب ضد آمريكايى گرى با يكديگر متحد كرد، ريشخند نزد. اين ايده كه هژمونى ايالات متحده خيرخواه تر از اكثر كشورها است پوچ نيست اما علائم هشدار دهنده اى گوياى بروز تغييرات در مناسبات آمريكا با ساير كشورهاى جهان بسيار پيش از آغاز جنگ عراق بود. عدم توازن ساختارى در قدرت جهانى افزايش يافته بود. آمريكا در هريك از ابعاد قدرت با فاصله اى بى سابقه از بقيه جهان پيشى گرفته و هزينه هاى دفاعى آن تقريباً به جمع هزينه هاى دفاعى ساير نقاط جهان بالغ شده بود. در دوران كلينتون نيز هژمونى اقتصادى آمريكا مكرراً به بروز خصومت و دشمنى عميق با روند جهانى شدن توام با سلطه آمريكا حتى از سوى متحدان نزديك دموكرات منجر شد زيرا آنها گمان مى كردند ايالات متحده در جست وجوى تحميل مدل اجتماعى ضد سكون (آنتى استاتيست) خود به آنها است. دلايل ديگرى نيز وجود دارد كه چرا جهان هژمونى خيرخواه آمريكا را نپذيرفت. اين عدم پذيرش نخست بر استثنا گرايى آمريكا مبتنى بود. آمريكا معتقد بود مى تواند در موضوعاتى كه ديگران حق ندارند، از قدرت خود استفاده كند زيرا پرهيزگارتر از ساير كشورها است. دكترين پيش دستى در برابر تهديدات تروريستى كه در استراتژى امنيت ملى سال ۲۰۰۲ گنجانده شده بود از نوعى نبود كه بتوان آن را به امنيت در نظام جهانى تعميم داد. اگر روسيه، چين، هند يا فرانسه برخوردارى خود از حق مشابه اقدام يك جانبه را اعلام كنند، آمريكا نخستين كشورى خواهد بود كه به اين امر اعتراض مى كند. ايالات متحده مى خواست درباره ديگران قضاوت كند در حالى كه درخصوص اين كه اعمال او در مكان هايى چون دادگاه بين المللى جرايم جنگى مورد پرسش قرار گيرد تمايلى از خود نشان نمى داد. مشكل ديگر هژمونى خيرخواه، داخلى بود. علاقه مندى مردم آمريكا به امور خارجى و تمايل به تامين مالى پروژه هاى آن سوى درياها كه منافع آشكارى براى منافع آمريكا ندارد با موانع متعددى روبه رو است. يازدهم سپتامبر اين محاسبه را به طرق گوناگون تغيير داد و حمايت مردمى كافى براى دو جنگ خاورميانه را جلب كرد و افزايش قابل توجه هزينه دفاعى را موجب شد. اما دوام اين حمايت قطعى نيست. اگرچه اكثر آمريكايى ها تمايل دارند هرچه لازم است براى موفقيت پروژه بازسازى عراق انجام دهند، پيامدهاى اين تهاجم جايى براى علاقه مندى افكار عمومى به مداخلات نظامى پرهزينه آتى باقى نمى گذارد. مردم آمريكا قلباً توسعه طلب (امپريال) نيستند. حتى هژمون هاى خيرخواه گاه مجبورند ظالمانه برخورد كنند. به علاوه در پيشبرد پروژه ها نيازمند استقامتى هستند كه در مردمى كه به گونه اى معقول از زندگى و جامعه خود رضايت دارند، يافت نمى شود. سرانجام هژمونى خيرخواه فرض گرفت كه نه تنها مبتنى بر نيت خير كه واجد شايستگى كامل نيز هست. اكثر انتقاد اروپائيان و سايرين به مداخله عراق به دليل ايراد شكلى عدم كسب مجوز ايالات متحده از شوراى امنيت سازمان ملل متحد نبود بلكه در وهله نخست عدم تشكيل پرونده مناسب براى تهاجم به عراق و سپس ناآگاهى (ايالات متحده) نسبت به (عواقب) اقدامى بود كه براى دموكراتيزه كردن عراق به آن توسل جسته بود. متاسفانه منتقدان در اين زمينه كاملاً از آينده باخبر بودند.
اساسى ترين خطاى داورى، بيش برآورد خطرى بود كه از ناحيه مواجهه اسلام راديكال ايالات متحده را تهديد مى كرد. اگرچه احتمال تازه و بدشگون ظهور تروريست هاى مسلح به سلاح هاى كشتار جمعى غير قابل بازدارندگى حقيقتاً جديت يافت، هواداران جنگ به نادرستى اين موضوع را با خطر ناشى از عراق و دولت هاى سركش و مسئله غنى سازى در هم آميختند. داورى ناصحيح تا حدودى بر خطاى بزرگ جامعه اطلاعاتى آمريكا در ارزيابى وضعيت برنامه توسعه جنگ افزار كشتار جمعى پيش از جنگ عراق مبتنى بود. اما نبايد از ياد برد كه جامعه اطلاعاتى آمريكا هرگز برداشتى اغراق آميز درباره خطر تروريست ها، سلاح هاى كشتار جمعى تا ميزانى كه هواداران جنگ مدعى بودند، نداشت. بيش برآورد اين تهديد در آن زمان براى توجيه ارتقاى سطح جنگ پيشگيرانه به محور مركزى يك استراتژى جديد امنيتى و توسل به سرى كامل اقدامات نافى آزادى هاى مدنى از بازداشت (خودسرانه) تا استراق سمع داخلى مورد استفاده قرار گرفت.

• چه بايد كرد؟
اكنون كه به نظر مى رسد دوره نو محافظه كاران سپرى شده است، ايالات متحده نيازمند بازبينى سياست خارجى خود و انتخاب مسيرهاى بنيادى متفاوتى است. در وهله اول نيازمند غيرنظامى كردن آنچه جنگ جهانى عليه تروريسم مى ناميده ايم و حركت به سمت استفاده از ساير ابزارهاى سياسى هستيم. ما جنگ هاى ضد شورش سختى را در افغانستان و عراق عليه جنبش بين المللى جهاد گران پيش برده ايم. جنگ هايى كه در آن بايد پيروز شويم. اما «جنگ» واژه اى نامناسب براى نبردى گسترده تر است. جنگ با شدت آتش كامل همراه است و آغاز و پايان مشخصى دارد. مقابله با چالش جهاد گران اما بيشتر يك «نبرد بلندمدت و دچار عدم وضوح» است كه هسته آن نه يك مبارزه نظامى كه يك مسابقه سياسى بر سر قلوب و اذهان توده مسلمان سراسر جهان است. همان گونه كه وقايع اخير فرانسه و دانمارك تداعى مى كنند، اروپا در اين جنگ جبهه اصلى نبرد خواهد بود. ايالات متحده براى مشروعيت بخشيدن به شيوه برخورد خود با ساير كشورها بايد مستمسكى بهتر از «ائتلاف اراده» بيابد. جهان امروز از نهادهاى موثر بين المللى كه بتوانند به اقدام جمعى مشروعيت اعطا كنند بى بهره است. تدارك سازمان هاى جديدى كه نيازهاى دوگانه مشروعيت و كارآمدى را بهتر برآورده كنند وظيفه اصلى نسل آتى است. پس از ۲۰۰ سال تكامل سياسى درك نسبتاً مناسبى از چگونگى ساخت نهادهاى متعهد به قانون، قابل حسابرسى و به نحو معقولى موثر براى كنترل دولت داريم. با اين وجود فاقد مكانيسم هاى مناسب حسابرسى ميان دولتى هستيم.
نقد نومحافظه كارانه از سازمان ملل تا حدود زيادى متقاعد كننده است، در حالى كه سازمان ملل براى انجام برخى عمليات خاص حفظ صلح و ملت سازى مفيد است از مشروعيت دموكراتيك و كارآمدى در پرداختن به موضوعات جدى امنيتى بى بهره است. راه حل تقويت يك سازمان جهانى واحد نيست بلكه ترويج چيزى است كه به تدريج در هر رخداد ظاهر شده است، «جهان چندبار چند جانبه» سازمان هاى بين المللى همپوشان و گهگاه رقيب كه در چارچوب هاى منطقه اى يا كاركردى سازماندهى شده اند. كوزوو در سال ۱۹۹۹ يك الگو بود، وقتى وتوى روسيه شوراى امنيت سازمان ملل را از انجام هرگونه عملياتى بازداشت، ايالات متحده و متحدان آن در ناتو به راحتى مكان دادرسى را به اين سازمان تغيير دادند جايى كه روس ها نتوانند از اين اقدام ممانعت به عمل آورند



شكست هژمونى خيرخواه
خرين حوزه اى كه نيازمند بازانديشى است و بيشترين حوزه اى كه در ماه ها و سال هاى آتى مورد بحث قرار مى گيرد درجه اهميت ترويج دموكراسى در سياست خارجى آمريكا است. بدترين ميراثى كه مى تواند از جنگ عراق به جا ماند واكنش شديد ضد نومحافظه كارى است كه با چرخش ۱۸۰ درجه اى به انزوا متمايل و با سياست رئاليستى عيب جويانه همراه شود و ايالات متحده را با دوستان اقتدار گرا متحد كند. حكمرانى خوب كه نه تنها دربر گيرنده دموكراسى است بلكه حكومت قانون و توسعه اقتصادى را شامل مى شود، براى آرمان هاى ما از ريشه كنى فقر تا مبارزه با بيمارى هاى فراگير تا كنترل رويارويى هاى خشونت آميز الزامى است. از همين رو به سياست ويلسونى نيازمنديم كه چگونگى مواجهه حكمرانان با شهروندانشان را مورد توجه قرار مى دهد اما بايد آن را با رئاليسم خاصى كه از انديشه دور اول رياست جمهورى و متحدان نو محافظه كار دولت بوش غايب بود همراه كنيم. در اين راستا در وهله اول نياز به درك اين موضوع داريم كه ترويج دموكراسى و مدرنيزاسيون در خاورميانه راه حلى براى معضل تروريسم جهادى نيست بلكه با قاطعيت مى توان گفت كه مشكل را در كوتاه مدت حادتر خواهد كرد چنان كه در قضيه به قدرت رسيدن حماس در انتخابات فلسطين شاهد بوديم. اسلامگرايى راديكال چيزى جز پيامد ناخواسته مدرنيزاسيون كه از بحران هويت همراه با گذار به يك جامعه مدرن و پلوراليست حاصل مى شود نيست. از همين رو است كه بسيارى از تروريست هاى وقايع اخير از محمد عطاى ۱۱ سپتامبر تا قاتل فيلمساز هلندى تئو ون گوگ تا بمب گذاران متروى لندن در اروپاى دموكراتيك راديكاليزه شدند و از نزديك با تمامى مواهب دموكراسى آشنايى داشتند. دموكراسى بيشتر به معنى اليناسيون بيشتر و راديكاليزاسيون و بله، متاسفانه تروريسم است. اما بسيار احتمال دارد گروه هاى اسلامگرا بدون تاثير پذيرى از موضع ما بيش از پيش پا به عرصه مشاركت سياسى نهند. اين تنها راه خروج سم اسلامگرايى راديكال از بدنه سياسى جوامع اسلامى سراسر جهان است. ديرى است كه زمان حكمرانى دوستان اقتدار گرا بر جمعيت هاى خاموش و برقرارى ثبات براى دوره نامحدود سپرى شده است. بازيگران اجتماعى جديد در هر جايى از بوليوى و ونزوئلا گرفته تا آفريقاى جنوبى و خليج فارس در حال بسيج اند. صلح پايدار اسرائيل و فلسطين نمى توانست بر روى سازمان فاسد و نامشروع فتح بنا شود كه مداوماً بايد نگران اين مى بود كه حماس مشروعيت اش را به چالش نكشد. اندك احتمالى مى رود كه زمانى در آينده، صلح اسرائيل با فلسطين محقق شود. اين امر اما نيازمند فلسطينى است كه تحت زمامدارى يك گروه تروريستى سابقاً راديكال قرار گرفته و مجبور شده است به حقايق حكمرانى تن بدهد. اگر حكمرانى خوب حقيقتاً براى ما مهم است بايد به سازماندهى مجدد، رفرم و تامين مالى مناسب نهادهاى دولت ايالات متحده كه عملاً دموكراسى، توسعه و حكومت قانون را در سراسر جهان ترويج مى كنند، سازمان هايى مانند وزارت امور خارجه، يو اس ايد موقوفه ملى براى دموكراسى و امثالهم رو آوريم. ايالات متحده نقش قاطعى در بسيارى از گذار هاى اخير به دموكراسى ايفا كرده است؛ فيليپين در سال ،۱۹۸۹ كره جنوبى و تايوان در سال ،۱۹۸۷ شيلى در سال ،۱۹۸۸ لهستان و مجارستان در سال ،۱۹۸۹ صربستان در سال ،۲۰۰۰ گرجستان در سال ۲۰۰۳ و اوكراين در سال ۵- ۲۰۰۴. اما درسى كه از تمام اين موارد مى گيريم اين است كه ايالات متحده نبايد تصميم بگيرد كه دموكراسى كى و كجا به تحقق بپيوندد. طبق تعريف نمى توان دموكراسى را از خارج به كشورى كه علاقه اى به آن ندارد تحميل كرد. تقاضا براى دموكراسى و اصلاحات بايد داخلى باشد. ترويج دموكراسى از همين رو فرآيندى بلند مدت و فرصت طلبانه است كه براى ثمربخشى بايد به انتظار فراهم شدن زمينه سياسى و اقتصادى باشد. رويكرد محتاط چند جانبه به برنامه هاى هسته اى كره شمالى و ايران ثابت مى كند كه دولت بوش از ميراث دور اول زمامدارى خود فاصله مى گيرد. كاندوليزا رايس در ماه ژانويه سخنرانى مهمى درباره «ديپلماسى تكاملى» ايراد كرد. وى همچنين تلاشى را براى سازماندهى مجدد بخش غير نظامى تشكيلات سياست خارجى آغاز كرده است. به علاوه سند استراتژى امنيت ملى در حال بازنويسى است. تمام اين موارد تغييرات خوشايندى است اما ميراث سياست خارجى دور اول بوش و هواداران نو محافظه كارش چنان قطبى بوده است كه اتخاذ مشى محتاطانه در خصوص چگونگى برقرارى توازن ميان آرمان ها و منافع آمريكا در سال هاى آينده دشوار خواهد بود. واكنش عليه يك سياست نادرست مى تواند به اندازه خود سياست مخرب باشد و با توجه به زمان حساسى كه وارد سياست بين الملل شده ايم تحمل مشكلات چنان واكنشى بيش از توان ما است. ريشه هاى نو محافظه كارى هر قدر پيچيده باشد، از مفاهيمى چون توسل به زور براى تغيير رژيم، يكجانبه گرايى و هژمونى آمريكايى جدا نيست. آنچه اكنون براى تعيين چارچوب مناسبات آمريكا با بقيه نقاط جهان مورد نياز است انديشه هاى جديد غير نومحافظه كارانه و غير رئاليستى است. انديشه هايى كه باور نومحافظه كارانه به جهانى بودن حقوق بشر را ارج نهد، اما توهمات آن درباره سودمندى قدرت و هژمونى لازم براى تحقق اين اهداف را حذف كند.