ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 08.10.2017, 20:36
ضرورت ساختارشکنی از زندان مدرسه در ایران

علی دینی ترکمانی

منبع: کانال انجمن اقتصاددانان ایران

دختر دوازده ساله ای به جرم خواندن  رمان “بامداد خمار” فتانه حاج سید جوادی، در آستانه اخراج از مدرسه قرار می گیرد. مدیر مدرسه در مقام پاسخ به این برخورد می گوید: «خواندن چنین کتابهایی نشان دهنده انحراف فکری دانش آموز است.»

چنین برخوردی حکم استثنا را ندارد. تقریبا قاعده ای عام است. از مدیرانی که ارتباط چندانی با هنر و ادبیات ندارند انتطاری جز این، نمی توان داشت. از نطام آموزش و پرورشی که مدیران را بر مبنای معیارهایی انتخاب می کند که دوری از وادی هنر و ادبیات شوق آفرین و شورانگیز، یکی از ویژگی های ان است، انتطاری جز این نباید داشت.

موسیقی، بدلیل طرب انگیز بودن، طرد می شود. شعر و قصه و رمان، بدلیل درگیر بودن با عشق و عشق ورزی، عامل انحراف تلقی می شود.
مدرسه ای که نگاهش به هنر و ادبیات اینگونه است، چگونه می تواند در کار پرورش گلهای بوستان زندگی موفق باشد؟

اینکه دانش اموزان باید اولویت بندی صحیحی میان برنامه آموزشی و مطالعات آزاد خود داشته باشند یک بحث است و اینکه خواندن رمان مطرحی چون بامداد خمار را به حساب انحراف فکری گذاشتن،  بحثی دیگر است. حتی در مورد اول، اگر مدرسه و کادر آموزشی آن، دارای نگاهی صحیح به آموزش و پرورش باشند، باید بتوانند تشخیص دهند که اولویت چنین دانش آموزی، حفظ برخی از مطالب و یا یادگیری ریاضیات به ضرب زور نیست. بلکه خواندن رمان های خوب و احتمالا تبدیل شدن وی به رمان نویسی برجسته در آینده است؛ اولویت بندی صحیح، از نگاهی جامع تر، یعنی  هدایت چنین دانش آموزشی به سوی مطالعه حرفه ای در قالب رشته ادبیات یا نویسندگی است.

مدرسه نه تنها در این مسیر گام بر نمی دارد که دانش آموز را مجرم قلمداد می کند و با زدن اتهام انحراف فکری،  تیشه به ریشه استعداد وی، که هیچ، تیشه به ریشه گل رعنای وجودش می زند.

مشکل در کجاست؟

مشکل ریشه ای، در کدهای ذهنی تعریف شده حاکم بر نظام اجتماعی از جمله آموزش و پرورش است.

مشکل اصلی در عدم درک این واقعیت است که هنر و ادبیات سرودی در ستایش زندگیست؛ غذای جان و نیاز روح بخش ادمی است؛ سماعیست که ادمی را به اوج می برد، تا آستان قدس الهی. مشکل در عدم درک این واقعیت است که هنر و ادبیات پیوند زننده ابنای بشر در کل جهان به هم است؛ چرا که از رنج ها و شادی ها و شکست ها و پیروز های مشترک نوع بشر سخن می گوید. زبان مشترک جهانی است.  به همین دلیل، نیاز مشترک جهانی است. ناتوانی در درک این واقعیت  است که  موجب برخورد های خشونت ورزانه و توهین آمیز  با علاقه مندان به آن می شود.

مدرسه تامین کننده پایه اساسی تحولات توسعه ای در جامعه است. اما نه هر مدرسه ای. مدرسه ای که با دمیدن نیروی حیات بخش  عشق و محبت به کالبد درس و مشق،  کلاس را به مکانی جذاب برای یادگیری تبدیل کند؛ به مکانی برای عشق ورزیدن به هم و دست یکدیگر را گرفتن و پشت سر هم ایستادن. مدرسه ای می تواند از پس این رسالت مهم، در کنار آموزش مطالب مفید، بر آید که کادر اموزشیش در مکتب عشق، مشق و تمرین عشق ورزی کرده باشند و از خرمن  معرفت بزرگانی چون مولانا و حافظ، خوشه های دانایی چیده باشند و از دریای دانایی بزرگانی چون هدایت و بزرگ علوی و  دولت آبادی و دانشور و حاج سید جوادی و دیگران باده های عشق  سرکشیده و تشنگی خود را  تا جای ممکن رفع،  و با نواهای مسیحیایی بزرگانی چون شجریان و ناظری و لطفی و پایور و علیزاده و دیگران، رقص کنان تا هفت آسمان عشق پرواز کرده باشند.

وقتی تلویزیون ما هنوز از نشان دادن سازی مانند پیانو ابا دارد، وقتی هنوز مولانا، این عاشق شوریده حال، و بت دنیای غرب در زمانه عسرت و تنهایی،  مورد نفی برخی از حوزویان قرار می گیرد، وقتی شادی های معمول، نشانه ابتذال تلقی می شود، از مدرسه چه انتظاری جز چنین برخوردی می توان داشت؟ مدرسه جزیی از کلیت نظام اجتماعی است. در کوزه او همان برون می تراود که در درون کل نظام اجتماعی است.
 
در این شرایط  انتظار رفع موانع توسعه چون فرار مغزها و افسرده و بی انگیزه بودن جوانان را داشتند، انتظاری سراب گونه است. باید ریشه ها اصلاح شود.

باید مدرسه از زندان سرکوبگر خارج و  به مکتبخانه عشق تبدیل شود. این نیز میسور نمی شود مگر آنکه کدهای ذهنی حاکم بر جامعه به مثابه قواعد تعیین کننده چارچوبهای سیاستی و سازمانی و الگوهای رفتاری مدیریتی تغییر کند. ریشه ها را باید دریافت.