ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 29.06.2014, 2:46
آيا دولت‌ها به قراردادشان با مردم وفادارند؟

گفتگوی ایلنا با ناصر فکوهی

آيا دولت‌ها به قرارداد اجتماعی‌شان با مردم وفادارند؟
سقوط جامعه‌ای که پول تنها معيار ارزش‌هايش شد، قطعی‌ست

يكشنبه ۸ تير ۱۳۹۳
وقتی جامعه‌ای به خود احترام نگذاشت و دروغ و ريا برايش به روش‌های «طبيعی» و «زرنگی» به حساب آمد. وقتی سر و شکل آدم‌ها؛ دارايی‌؛ خودرو و تحصيلات تبديل شدند به معيارهای سنجش انسانيت، چنين جامعه‌ای رو به سقوط خواهد گذاشت.
۲۸ ژوئن مصادف با زادروز ژان ژاک روسو؛ انديشمندی‌ست که صاحب سه فرضيه‌ی مهم است: تئوری آموزش و پرورش، پوليتيکال تئوری و تئوری انسان طبيعی.

در اولی؛ روسو معتقد به ساخت انسان منصف، عادل، منطقی، اخلاقی، دورنگر و انديشه‌گر است. انسانی که به حقوق ديگران احترام بگذارد، مفيد و متکی به خود باشد و درست و نادرست را تشخيص بدهد. مفسران اين تئوری بودند که مدارس را کارخانه آدم‌سازی نام نهادند، نه فقط محل سوادآموزی و يادگرفتن حساب و هندسه و مقدمات علوم و ادبيات.

در دومی؛ وی از قرارداد اجتماعی سخن می‌گويد که بر پايه‌ آن؛ دولت مکلّف است براساس قراردادی که برای اجراء و رعايت آن انتخاب شده؛ رفتار کند. بنابراين، اعمال دولت بايد بر پايه موافقت عمومی باشد و نقض قرارداد باعث لغو آن خواهد شد.

و سه ديگر آنکه؛ روسو انسان را صاحب شعور و وجدان می‌داند و معتقد است: انسان‌ها آزاد و برابر به دنيا می‌آيند، ولی می‌بينيم که در اين دنيا در همه جا در زنجير هستند و از رنج و ستم، تبعيض، و از جدايی‌ها ناله می‌کنند و اين ناله گاهی به فرياد مبدل می‌شود.

دکتر ناصر فکوهی مروری بر اين سه نظريه‌ی روسو داشته و کاربردی بودن آن‌ها را در جوامع امروز به‌خصوص ايران امروز بررسی می‌کند. گفتگوی اين جامعه‌شناس را با ايلنا بخوانيد:

ــ‌ ژان ژاک روسو اصولی جديد در حوزه‌ی انديشه بنا کرد که يکی از مهمترين آنها تئوری آموزش و پرورش بود. تئوری آموزش و پرورش او برپايه ساخت انسان منصف، عادل، منطقی، اخلاقی، دورنگر و انديشه‌گر است ـ انسانی که به حقوق ديگران احترام بگذارد، مفيد و خودکفا باشد و درست و نادرست را تشخيص بدهد. که مفسران آن را چنين تعبير کردند: مدارس کارخانه آدم‌سازی هستند نه فقط محل سوادآموزی و يادگرفتن حساب و هندسه و مقدمات علوم و ادبيات. حال؛ آموزش و پرورش امروز ما چه اندازه به اين اصول وفادار است؟ و آيا اين تجربه در شيوه‌های کاری آموزش و پروش ما هرگز تجربه شده يا اصلا تلاش شده در مسير آن گام برداشته شود؟
فکر می‌کنم نظام آموزش و پرورش را نمی‌توان صرفا براساس، کتاب‌ها و آموزش رسمی تعريف کرد. کتاب‌های درسی، حتی زمانی که به هوشمندانه‌ترين شکل نوشته باشند، اگر با واقعيت‌های يک جامعه انطباق نداشته باشند؛ تاثير بسيار محدودی در شکل دادن و تربيت به دانش آموزان می‌گذارند. بنابراين، ابتدا بايد از خود بپرسيم که آيا کتاب‌های درسی ما واقعا به صورت هوشمندانه طراحی شده‌اند يعنی به گونه‌ای که اخلاق و دين و تفکر و خلاقيت را به دانش آموزان منتقل کنند؟ فکر می‌کنم در اين زمينه جای ترديد زيادی وجود داشته باشد. اصولا نظام‌های ترويجی ما در زمينه‌های آموزش اخلاق و مهارت‌های زندگی نصيحت- محور هستند و فرض را بر آن می‌گذارند که با افرادی روبرو هستند که هيچ گونه تجربه زندگی ندارند و ميزان عقل سليم نيز در آنها چندان بالا نيست، يعنی آدم‌هايی که در خلاء حيات خود را می‌گذرانند. با چنين فرضی ما می‌توانيم دست به انواع و اقسام نصايح بزنيم و خيال‌مان نيز آن باشد که چون نصيحت کرده‌ايم، اين نصيحت‌ها تاثيری دارند؟ در حالی که ابدا چنين نيست. اما حتی اگر کتاب‌ها نيز به شيوه‌ای هوشمندانه طراحی شده بودند و فرض را بر هوش و تجربه داشتن دانش آموزان و بالا بودن عقل سليم در آنها می‌گرفتنند و نه بر ساده لوحی و نداشتن هيچ تجربه و سوادی در نزد آنها، باز هم به معلمان و آموزگارانی نياز داشتيم که اولا خود از هوش و ذکاوت و دين و اخلاق بسيار بالايی برخوردار بودند که می‌توانستند الگويی باشند برای آنچه در کتاب‌ها می‌آيد و ثانيا دغدغه‌های زندگی توان نيرو گذاشن برای کار را از آنها سلب نمی‌کرد. و افزون بر همه اينها، اگر همه اين موارد نيز بر جای خود محفوظ بود، يک مولفه اساسی باقی می‌ماند و آن اين بود که آنچه در نظام آموزشی تدريس می‌شود در تضاد با نظام واقعی جامعه قرار نداشته باشد. و من فکر می‌کنم چشم اسفنديار اين نظام در همين جاست يعنی در جايی بيرون از خود نظام آموزش و پرورش، ما آموزگاران بسيار متعهدی هم داريم که تمام تلاش خود را می‌کنند که به بهترين شکل به وظابف خود عمل کنند، اما دانش آموز به محض آنکه پايش را از مدرسه بيرون می‌گذارد در سيستم اجتماعی با موقعيت‌هايی روبرو می‌شود که همه آن آموزه‌ها را بر باد می‌دهد.

ــ مهمترين اشکالات سياست‌های آموزش و پرورش ما کجاها هستند؟
فکر کنم پاسخ‌تان را دادم به صورت خلاصه: نخست محتوای نصيحت بار کتاب‌ها، سپس شيوه‌های قديمی تدريس که عمدتا بر حفظ کردن استوار هستند، سوم موقعيت آموزگاران که از شرايط لازم ازجمله شرايط مادی مناسب برای درست عمل کردن برخوردار نيستند و در نهايت نظام اجتماعی که به شدت در برابر نصايح نوشتاری کتاب ‌ا ايستاده است و تقريبا همه جا و در نزد اغلب افراد جامعه آنها را نفی می‌کند.

ــ برای محقق شدن ديگر تئوری مهم رسو يعنی «مسئوليت منتخب مردم در وفای به عهد» آيا نبايد سنگ بنای اول انديشه در هر کشوری درست گذاشته شود؟
برای اين کار نياز آن نيست که به سراغ روسو برويد، قرن‌ها پيش از روسو سعدی می‌گفت: «اگر ز باغ رعيت ملک خورد سيبی/ برآورند غلامان او درخت از بيخ». قانون تنها در حالتی حداقل امکان اجرايی را دارد که قانونگزاران و مجريان آن را با دقت و وسواس عمل کنند. آن هم تکرار می‌کنم، حداقل امکان اجرا را، زيرا برای آنکه قانون و سيستم اجتماعی به تعادل و توازن برسد صدها شرط ديگر نيز لازم است. شکی نيست که نظام آموزشی يکی از ابزارهای بسيار مهمی که ما در جهان امروز برای دستيابی به چنين هدفی داريم. اما نبايد دچار توهم آموزشی شويم بدين معنا که تصور کنيم چون چيزی «آموزش» داده می‌شود، «آموخته» هم می‌شود و از آن بيشتر، در افراد «درونی» می‌شود. در تمام نظام‌های آموزشی جهان مشکل اصلی همين است يعنی حتی در بهترين موقعيت‌های آموزشی نيز در نهايت آموزش خارج از نهادهای رسمی تعيين کننده هستند. وقتی جامعه‌ای به خودش احترام نگذاشت، وقتی دروغ و ريا برايش بدل به روش‌های «طبيعی» و «زرنگی» به حساب آمد، وقتی جامعه‌ای پول را بدل به تنها معيار ارزش‌ها کرد و سر و شکل آدم‌ها و دارايی‌ها و خودروها و حتی تحصيلات دانشگاهی و مدارکشان، تبديل شدند به تنها معيارهای سنجش انسانيت، بدون شک ممکن است بسياری از افراد چنين جامعه‌ای از نظر مادی ثروتمند هم بشوند اما از نظر معنوی رو به سقوط خواهند گذاشت و اين سقوط معنوی، در چرخه‌ای بعدی، به سقوط مادی منجر می‌شود. تجربه قرن بيستم بارها و بارها اين امر را نشان داده است، کافی است تاريخ را کمی زير نظر بگيريم و مطالعه کنيم.

ــ فلسفه‌ی حکومتی کنتراتاريانيسم روسو برمبنای فرضيه‌ی قرارداد اجتماعی؛ که دولت را مکلّف می‌کند براساس قراردادی که برای اجرای آن انتخاب شده؛ رفتار کند. بنابراين اعمالش بايد بر پايه‌ی موافقت عمومی باشد و نقض قرارداد باعث لغو قرارداد می‌شود درغيراين صورت جامعه حق دارد به راه‌های ديگر متوسل شود؛ چه اندازه‌ در دولت‌های قبل قابليت اجرايی داشته و آيا مردم توانسته‌اند دولتی که خلاف قراردادش عمل کرده را مورد بازخواست قرار دهند و اصولا تصور چنين خواستی ازسوی مردم در کشوری مانند ايران قابل تحقق هست يا خير؟
دقت داشته باشيم که اولا روسو بهر حال موقعيت تمدنی را نسبت به موقعيت طبيعی يک سقوط برای انسان به شمار می‌آورد زيرا معتقد بود اين تمدن جدايی انسان از طبيعت است که زادگاه و جايگاه اصلی اوست و انسان نبايد در برابر تمدن قد علم کند، و ثانيا راه حلی که برای اين موقعيت يک سويه و غيرقابل بازگشت می‌داد، راه‌حل نظام‌های دموکراتيک با ابعاد کوچک يعنی حداکثر در سطح يک شهر کوچک (با مدل آرمانی ژنو دوران خودش) بود. بدون شک روسو هرگز نمی‌توانست تصور کند که نظامی که او پيشنهاد می‌کند بخواهد در سطح شهرهای چند ميليونی پياده شود و از آنجا در سطح کشورها و جهان. اين ابعاد همه چيز را متفاوت می‌کنند. قرارداد اجتماعی هر اندازه ابعاد سيستم سياسی بزرگتر باشند، ضمانت اجتماعی کمتری دارد، چون در يک سويش يک شهروند قرار گرفته است و در سوی ديگرش يک دستگاه و نهاد غيرشخصی، يک ليوتان روی مدل هابزی که ادعايش آن است که ميليونها نفر را نمايدگی می‌کند، بنابراين چه اين ادعا درست باشد و چه نادرست، نوعی «مشروعيت» ابزاری به وجود می‌آورد که می‌تواند به خشونت عريان و پنهان عليه شهرون تبديل شود. امروز جهان عمدتا با مدل هابزی اداره می‌شود و نه مدل قرارداد اجتماعی روسويی که به يک اتوپيا تبديل شده است. کشورهای جهان نه تنها بر ساختارهای نظامی و سختگيرانه هابزی استوارند بلکه در ميان خود نيز تنها به زبان خشونت نظامی و پولی سخن می‌گويند و اين يعنی ما هيچ رابطه‌ای با جهانی که در ذهن روسو به آرمانی برای تربيت انسان‌ها و سعادت آنها معنی می‌شد؛ نداريم جز حسرتی که شايد هرگز برآورده نشود.

ــ مبانی انديشه‌های روسو که بعدها به تقويت احساس ضداستثمار و ضداستعماری منجر شد و احساسات ناسيوناليستی را تقويت کرد؛ در جامعه‌ای مثل ايران چه اندازه قابل تجربه هستند؟
ما می‌توانيم بسيار از روسو بياموزيم و بسيار انديشه او را در شکل دادن به جامعه آينده خود کمک بگيريم. اما همانطور که گفتم دارای ميراث فرهنگی ايرانی و اسلامی قدرتمندی هم هستيم که بسيار بيشتر از انديشه‌های روسو می‌تواند به ما برای ساخت جامعه‌ای عادلانه و انسانی ياری کند. با وجود اين چون بحث بر سر روسو است بزرگترين دستاوردی که امروز انديشه روسو می‌تواند برای ما داشته باشد دموکراسی‌های مستقيمی است که می‌توانند دموکراسی‌های تفويض اختياری و خرفه‌ای شوند و ما می‌توانيم در شهرهايمان در سطح محلات تلاش کنيم به سويشان حرکت کنيم برقرار کنيم. و همين طور پذيرش تفاوت و تکثر به مثابه اصول اساسی و راهبردی ايحاد تمدن جديدی که بتواند تمدن سرمايه‌داری متاخر نوليبرالی حاکم بر جهان را به عقب براند.