ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 17.06.2012, 11:11
آنچه خود داشت!

فریدون مجلسی/اعتماد

یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱

شاید نسل‌های امروزی معنای عبارت فوق را به خوبی ما قدیمی‌ها درک نکنند. قضیه به چهل سال پیش برمی‌گردد، که ناگهان تب «آنچه خود داشت» محافل روشنفکری ایران را فرا گرفت! شاید نوعی واکنش ۵۰ ساله به تبلیغات درباره اکتساب آنچه خود نداشت بوده باشد!

باری بعضی‌ها آنقدر در باب آنچه خود داشت پس پسکی به آن سوی پشت بام رفتند که افتادند و کلا‌ تبدیل به آنچه خود نداشت شدند! این طور حرف‌های گنگ چه کیفی دارد! زیرا نه نویسنده خودش معنایش را خوب می‌فهمد، و نه خواننده، یعنی یک‌جورهایی احساس فیلسوفی به انسان دست می‌دهد!

باری نمی‌دانم چرا از خبر اعطای نشان عالی و اشرافی شوالیه بریتانیا به دو بازیگر نامدار بریتانیایی، بی‌خود و بی‌جهت به یاد شعار خدمت منقضی شده فوق افتادم! در خبر بود که خانم کیت وینسلت و آقای کنت برانا، دو بازیگر هنوز جوان بریتانیایی به چنین افتخاری دست یافتند، و چنین نشانی از دست ملکه کشورشان دریافت کردند! واکنش خانم کیت وینسلت این بود که گفت: «به بریتانیایی بودن خود افتخار می‌کنم!» لابد به این دلیل بود که دیده بود بریتانیا به وجود او افتخار کرده است!

فکر می‌کنم بسیاری از خوانندگان با این دو نام آشنا باشند و بسیاری از آن‌ها آثاری از اینان را دیده باشند! ‌یعنی از روزنامه‌نخوان‌ها که انتظار نمی‌رود! باری برای اینکه قدری به حافظه شما کمک کرده باشم باید بگویم شخصا خانم کیت وینسلت را می‌ستایم زیرا دو فیلم فراموش‌نشدنی از او دیده‌ام. البته این فیلم‌ها هرگز در ایران به اکران نیامده‌اند، اما خب، یک جورهایی همه آشنا هستند!

‌باری یکی فیلم فراموش‌نشدنی تایتانیک بود و دیگری که به راستی شاهکاری سینمایی است، فیلم «ریدر» یعنی کتابخوان یا شاید کرم کتاب! دوست داشتم فرصت می‌بود بیشتر می‌نوشتم درباره این فیلم و آن زن جاهل که در دستگاه هیتلری جاروکش جهنم بود و به همین دلیل پس از جنگ در میان مشاهیر به زندان افتاد، و سپس به دلیل یک دوستی عجیب با همت و استعداد خودش از روی مقایسه عناوین کتاب‌های ارسالی از سوی آن دوست الفبا را فراگرفت و همه آن کتاب‌ها را خواند، و سپس این‌بار خودش که دیگر جاهل نبود، خود را به خاطر آن کارهای خبیثانه محکوم کرد و کشت!

و بازیگر دیگر کنت برانا است که در ایران فیلم‌های «غرب وحشی وحشی» و «هملت» او بینندگان و شهرت بیشتری داشته است. مقصود این است که تقدیم این نشان فقط از روی خاصه خرجی نبوده است. تقدیم نشان از سوی ملکه نیز عملی فرمایشی و تجملی نیست، ‌بلکه او فقط حامل و ارائه‌دهنده افتخاری است که تصمیمش را کار‌شناسان و استقبال‌کنندگان بی‌شمارش گرفته‌اند، و او فقط نماد ملی ابراز آن سپاس است.

یا ازحضور مستر بین مشهور و همسرش در شمار میهمانان سر‌شناس جشن ازدواج نوه ملکه، یا اعطای عنوان سِر به التن جان، خواننده کم‌نظیر انگلیسی گرفته، تا برگردیم به روزگاری بس قدیمی‌تر که بیتل‌ها همین نشان شوالیه را دریافت کردند و فغان از محافظه‌کاران آن کشور برخاست که در عالم سنت و مدرنیته خودشان چنین افتخاری را برای «مشتی مطرب» زیاده روی می‌دانستند، ‌و سر انجام دولت توضیح داد چنین افتخاراتی به کسانی تعلق می‌گیرد که افتخار و ثروت بیشتری نصیب کشورشان کنند!

و اما یکی دو روز پیش استاد کسایی نوای ساز خودش را شنید که بشنو از نی چون حکایت می‌کند/ از جدایی‌ها شکایت می‌کند... هرکسی کو دور ماند از اصل خویش/ بازجوید روزگار وصل خویش! و نوای نایش را لبیک گفت و او نیز برآمده از خاک، نیمه شب بر خاک شد! یعنی با سنتی عجیب و اخیر!

‌معمولا‌ سنت‌ها ریشه در اعصار دارند، ‌اما چندی است که خاکسپاری نیمه‌شبانه نیز سنت شده است! به یاد آوردم ایرج قادری سینما‌گر را که هنوز چند روزی از خاکسپاری نیمه‌شبانه‌اش نگذشته است، و اکنون نوبت استاد کسایی بود. گفتم شاید این هم نوع قدر‌شناسی و سپاسگویی ایرانی است. یعنی ما که نباید هر غلطی آن‌ها خصوصا ‌این انگلیسی‌های پدر... می‌کنند، بکنیم. ما باید به آنچه خود داشت توجه کنیم! فکر می‌کنم حکمتش در این است که برای هنرمند شب شاعرانه‌تر است!

‌اصلا هرچه با خودم ‌فکر کردم نی نواز با نی خود در زیر ظل آفتاب بخواهد همنوازی کند با: کز نیستان تا مرا ببریده اند/ از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند! دیدم جور در نمی‌آید.