ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 01.12.2011, 22:33
از پائیز ۵۸ تا پائیز ۹۰

مسعود بهنود
http://behnoud-blog.blogspot.com

فاصله پائیز ۱۳۵۸ تا پائیز ۱۳۹۰ فقط ۳۲ سال نیست، بیش از این‌هاست. ایران ما و جهان هیچ شباهتی به آن زمان نمی برند. در آن تاریخ گروهی از دانشجویان که در شورعمومی انقلاب بزرگ و همه گیر، از بند هر ملاحظه‌ای‌‌ رها شده بودند، به تصمیم خود، سفارت آمریکا در تهران را اشغال کردند، و اینک ۳۲ پائیز بعد گروهی که در میانشان چند چهره بسیجی و نظامی هم شناسائی شده‌اند، در جوی که بیشتر به نظر می‌رسد ساختگی است، به دلیلی که هنوز پیدا نیست، از جائی نزدیک به حکومت فرمان گرفته‌اند تا با اشغال چند ساعته سفارت بریتانیا، از ضعف اقتصادی اروپا و مشکلات اجتماعی آن‌ها بهره گیرند و ضربه‌ای بزنند و خونسرد به خانه بروند. این دو حادثه هیچ شباهت به هم ندارد.

اشغال سفارت آمریکا تراژدی شد و هزینه‌اش را نسل‌ها دارند می‌دهند و سودش را کسانی بردند که در بازی قدرت بودند و برخی‌شان اینک مطرودند. تکرار آن حکایت با سفارت بریتانیا دیگر حتی تراژدی نیست، بل کمدی است. این کمدی بیش از همه گروه احمدی‌نژاد -معروف به گروه انحرافی- را خوش می‌آید چرا که آنان که شیفته شباهت دادن خود به گذشتگان با آبرو هستند این بار می‌خواهند نشان دهند که در موقعیت مهندس بازرگان قرار گرفته‌اند و روحانیون و راست‌ها -این بار مظهرشان لاریجانی‌ها- همان گونه برای سرنگونی‌شان توطئه می‌کنند. مگر یکی از اصلی‌ترین مقاصد اشغال سفارت آمریکا سقوط دولت موقت نبود!

فردای سیزده آبان سال ۵۸ به جز نهضت آزادی هیچ گروهی نبود که اشغال سفارت آمریکا، به تعبیری تسخیر لانه جاسوسی، را تأیید نکند. همه گروه‌های سیاسی هشت ماه بود می‌خواندند «بعد از شاه نوبت آمریکاست». دانشجویان به سرعت برق، شدند متر و اندازه وطن خواهی و استقلال طلبی و حتی آزادی خواهی. چنان آبرویی گرفتند که هر که را خواستند، بدنام کردند و هر که را نپسندیدند، کنار گذاشتند. اما چون هر جه بود از بستر طبیعی خواست های روز برآمده بودند، ز بعد سی و چهار سال هیچ یک از آن دانشجویان روی نهان نکرده است.

اما کسانی که پریروز از دیوار سفارت بالا رفتند، همین الان هم رضایت از خبرگزاری فارس و مهر ندارند، که عکس هائی چنین به وضوح از آنان برای جهان تهیه کرد. هیچ گروه سیاسی و هیچ شخصیت قابل اعتنا هم تأییدی اعلام نکرده است.

به عکس آن روز‌ها نگاه کنید؛ چهره مردم و لباس انقلابیون را ببینید و حالا به جین چسبان «دانشجوی معترض» در حال شکستن شیشه سفارت نگاه کنید که به جلوه، گوشت لخم کمر بیرون زده از تی شرت کوتاه را نشان می‌دهد. آن وقت انقلاب بود و شور و احساسات که مجال خیلی کارها می‌داد، اینک این نسل ماهواره و آی‌فون و فیس‌بوک، روز با قاب عکس ملکه جلوه می‌فروشد و شب «شنبم ایرانی» می‌شود، در تویتر و فیس‌بوک دلبری می‌کند.

در حادثه اول، شب که شد، رهبر کاریزمائی انقلاب برای دانشجویان، که از اولین بیانیه‌شان خود را پیرو وی اعلام کرده بودند، شرایطی گذاشت و با پذیرفته شدن آن شرایط، پیام فرستاد که خوب جایی را گرفته‌اید، بمانید، و بعد‌ها آن حادثه را «انقلاب دوم» خواند. اما در حادثه سه شنبه این هفته، ساعتی بعد، پلیس پیام نظام را ابلاغ کرد -اگر از پیش ابلاغ نشده باشد- و بسیجیان با ترک هر دو محل سفارت، گروگان‌های خود را ‌‌ رها کردند. هنوز البته نقش و دخالت رهبر جمهوری اسلامی در این ماجرا آشکار نیست.

فردای آغاز ماجرای گروگان گیری اول، دولت دموکرات جیمی کارتر در پیامی اشغال سفارت را تقبیح کرد و از دولت مهندس مهدی بازرگان خواست تا جان اتباعش را نگهبان باشد و به قوانین بین‌المللی احترام بگذارد. دولت وقتی پیام آیت‌الله را در تأیید عمل دانشجویان شنید، راه خود را تشخیص داد، برنامه استعفایی که نوشته بود ابرام کرد. بازرگان دولت و قدرت را به‌‌ همان کسان سپرد که برایش به هر در می‌زدند، خود ناسزا و فشار نصیب برد و خوش نامی ابدی.

چند ماه پیش از حادثه اول، در‌‌ همان روزهای اول انقلاب، گروهی از جوانان انقلابی سفارت آمریکا در تهران را اشغال کرده بودند، اما ساعتی بعد نمایندگان شورای انقلاب از سوی دکتر بهشتی و دولت موقت به محل سفارت رفتند، گروگان‌های چشم بسته را که ویلیام سولیوان، آخرین سفیر واشنگتن در تهران، هم بین‌شان بود آزاد کردند، و از سوی کمیته انقلاب اسلامی به ریاست آیت الله مهدوی کنی، یک گروه مسلح به مسئولیت ماشالله قصاب، مأمور حفظ جان سولیوان و اعضای سفارت شدند.

از ماه‌ها قبل از حادثه دوم، تظاهراتی از سوی افراد بسیجی در برابر سفارت صورت می‌گرفت و پلیس مانع از نزدیکی آنان می‌شد، اما سنگ پاره‌ها و نوشته‌هایشان روی دیوار سفارت بریتانیا در تهران باقی می‌ماند. پنجره‌های سفارت مقاوم شده بود، کنسولگری با موانع و حفاظ‌های ویژه تجهیز شده بود. بریتانیا اگر از این حرکات هم حادثه را پیشگوئی نکرده باشد، از روزی که چند تن از اعضای ایرانی سفارت دستگیر شدند متوجه شده بود که کسانی در حاکمیت آشوب بعدی را انتخاب کرده‌اند. دو ایرانی دستگیر شده در خرداد ۸۸ همراه با سران جناح اصلاح طلب به زندان افتادند و یکی‌شان در شوی جمعی دادگاه انتخاباتی با انفرادی ها و فشارها مجبور به اقرار به دخالت سفارت در تظاهرات اعتراض به انتخابات ریاست جمهوری دهم شد.

در سال ۵۸ وقتی خبر اشغال سفارت آمریکا به شورای انقلاب رسید، بدون توجه به نظر دولت که مخالف این حرکت بود، دکتر بهشتی هم با بی‌احترامی به قوانین بین‌المللی و ورود به خاک کشورهای دیگر به مخالفت برخاست. در آن جلسه، عزت الله سحابی تنها کسی بود که معتقد بود این خشم مقدس است و برآیند نفرت مردم از استکبار. منتها دکتر بهشتی خواستار آن بود که قبل از هر اظهار نظری از سوی شورای انقلاب، نظر رهبر روشن شود. مهندس سحابی، سه ماه بعد از آن ماجرا، برای اولین بار به مخالفت با اشغال و گروگان‌گیری برخاست و خواستار پایان دادن بدان شد. نامه‌ای به احمد خمینی نوشت که بعدها همین نامه در هر گرفتاری مدرکی شد علیه او.

زمینه ساز حادثه نخست -اشغال سفارت آمریکا- سفر شاه به آمریکا بود که تئوریسین‌های بی‌تجربه و ترس خورده حکومت نوجوان، بیماری وی را دروغین دانسته و این سفر را توطئه سازی آمریکا علیه خود تلقی کرده بودند، که بعد‌ها آشکار شد خطا کرده‌اند. خبر اینکه حکومت‌گران جدید سخت از سفر شاه به آمریکا عصبانی می‌شوند، حتی اینکه ممکن است سفارت را اشغال کنند، به واشنگتن هم رسیده بود.

در حادثه این روزها، زمینه ساز نه سفر شاه به نیویورک بلکه تاسیس تلویزیون فارسی بی‌بی سی است، یعنی اگر کسانی در ۵۸ حضور شاه را در نیویورک خطری برای نظام نوپا تلقی کرده بودند هنوز هستند کسانی که نظام را آسیب پذیر می بینند و یک شبکه تلویزیونی را مخل به مصالح نظام.

می‌ماند واکنش‌ها: از میان اسناد و مدارک و خاطره گوئی‌ها و مقالات فراوانی که درباره ۴۴۴ روز گروگان‌گیری ایرانیان نوشته شده، چند نکته آشکار شده است؛ هر چند گروگان‌گیری و جنگ هشت ساله با عراق در بیشتر تحلیل‌ها به عنوان تقویت کننده نظام و موجب تداومش شناخته شده، اما جای تردید دارد که از آغاز کسی یا کسانی این را دانسته باشند که این حرکات قوت می آورد. تحلیل‌گران نوشته‌اند که با گروگان‌گیری، جناحی از درون جمهوری اسلامی توانست دو انتخابات مجلس و ریاست جمهوری اول را مدیریت کند و خلاصه قدرت را در دست بگیرد و به چند دستگی‌های خطرناک ماه‌های اول پایان دهد. و باز نوشته اند بنیانگذار جمهوری اسلامی گروگان‌ها را چونان موجودات گرانبهائی که توجه دنیا به آن‌ها معطوف بود، نگاه داشت و بزرگان و چهره های جهانی برای میانجی‌گری به تهران آمدند و هر آمدنی فرصت مغتنمی بود برای صدور و جهانشمول کردن امواج تبلیغاتی انقلاب اسلامی. این‌ها و چند عامل دیگر در ستون فایده‌ها نوشته شده است.

اما ستون زیان‌ها: به دلایل و بنا به اسناد غیرقابل تردید، طولانی شدن گروگان‌گیری باعث اصلی چشمکی شد که آمریکائی‌ها به صدام حسین زدند و این را رهبری عراق چراغ سبزی دید برای حمله به ایران. تحلیلگران هر دو کشور ندانستند که به دیوار "مهار دوگانه" روبرو می‌شوند که به معنای حجامت کردن دو کشور چموش دارای نفت است. صدام سرنوشت خود و بعث عراق را در این قمار نهاد. آمریکائی‌ها به ویژه بعد از شکست عملیات طبس که نظامیان را هم مقابل جیمی کار‌تر قرار داد، دیگر چندان لیبرال نبودند که کار‌تر بود و انتقام گرفتن و درگیر کردن جمهوری اسلامی را در دستور کار گذاشتند.

بین سطور نامه صدام حسین به هاشمی رفسنجانی، همزمان با حمله عراق به کویت، درج است که دیکتاتور عراق تازه به افتادن خود در دام وقوف یافته بود. چنان که نامه فیدل کاسترو به آیت الله خمینی، که یادآوری کرد چقدر برای مستقل ها و غیرمتعهدها هزینه دارد تغییر کارتر دموکرات ر و جانشینی یک راست افراطی، و از وی خواست زودتر گروگان‌ها را آزاد کند و موجب شکست کار‌تر نشود، حقیقتی در خود داشت که در روزگار خود ناشنیده ماند. یعنی شنیده شد اما به تعبیر رهبر کاریزمائی انقلاب و بر اساس اعتقادات وی کارتر سگ زردی بود برادر شغال. اما همیشه مثل های فارسی در عالم واقع تطبیق نمی یابد.

در ستون زیان‌های گروگان گیری این را هم باید نوشت که ادامه اش، راست‌های آمریکائی را با دندان‌های مسلح به جان خاورمیانه انداخت. ریگان هنوز رأی را از مردم آمریکا نگرفته برای تهران پیام تهدید فرستاد که نتیجه اش آزاد کردن گروگان‌ها بدان شتاب بود که صورت گرفت، همزمان با مراسم تحلیف او. همو چندی بعد در مقابله با عملیات تروریستی قذافی هم منتظر هیچ اجازه‌ای نماند و موشک‌هائی بر حوالی اتاق خواب دیکتاتور لیبی زد که وی را برای ده سال ساکت کرد. در هر دو این حوادث رامزفیلد و چینی دست در کار بودند، همان‌ها که بیست سال بعد در دولت نومحافظه کاران، یازده سپتامبر را بهانه کردند و به افغانستان و عراق نیرو فرستادند.

کم نیستند کسانی که معتقدند گروگان‌گیری که آیت الله خمینی انقلاب دوم تشخیص‌اش داد، ماده‌ای را وارد خون حکومت اسلامی کرد که همواره باید نبضش با تند‌ترین و احساساتی‌ترین بخش جامعه بزند و هیچ گاه مجذوب تکنوکرات‌ها نشود. و همین ماده سرانجام امکان رشد احمدی‌نژاد را از داخل راهروهای راست افراطی فراهم آورد.

به زبان دیگر، بر اساس ریلی که گروگان‌گیری کار گذاشت، قطار نظام هیچ‌گاه به ایستگاه بلوغ نمی‌رسد و در هر پیچ زمانی به بلوغ رسیدگان خود را، به زور و خشونت هم شده، پیاده می‌کند تا تخریب‌چی‌ها فرمان را در دست گیرند. که بود که گفت سرخ پوست‌ها که بر قطار مسلط شدند، به تماشا بنشین و صدای انفجار را بشنو و آتش را ببین.

نسل اول انقلاب این را دیدند که انقلاب شیعی -اسلامی- باید در جهان یار بگیرد و محرومان و ستم‌بران جهان را متوجه خود کند. و این را دیدند که دشمنی با سرکرده قدرت‌های جهانی در چشم محرومان اعتبار و محبوبیت می‌آورد و جایگاهی بزرگ می‌بخشد. اما همه آن ها ندانستند که باید همیشه متوجه بود این اعتبار کجا نقد می‌شود. مانند پول است. میلیارد‌ها درآمد حاصل از فروش نفت هم چندان که نتوان در بانک‌های دنیا حسابی داشت تنها به کار خرید بنجل‌های چینی و واخورده‌های هندی می‌آید و‌‌ همان اول کار، آسمان کشور را هم به دیگران می‌بخشد، چنان که چاه‌های مشترک را در معرض تاراج همسایگان دوست می نهد. تحمل مردمی که رسانه های تحت کنترل مدام به آنان غرور می فروشند بالا می رود، اما بی انتها نیست، همه شب با غرور و بی‌شام نمی‌توان خفت.

بماند که جهان یک بار به دام ما افتاد، دو بار از یک سوراخ گزیده نمی‌شود. حالا چندان که با دهان‌های گشاد روبرو می شود، با آنان دشمنی چنان نمی‌کند که امتیازی شود برای گوینده، پس اول راه و مجالشان می دهد تا خوب غره شوند، پس آن گاه راه پنهان گریز برایشان باز می گذارد. و این کاری است که با احمدی نژاد کرد که هنوز سرگیچه دارد که آن ها که برای دیدنش از دیوارها بالا می رفتند و او را با فریاد مموتی به هم نشان می دادند کجا هستند. چنانشان در گردونه می اندازد که از احوال خانه و خود بی‌خبر شوند. چنانشان می‌کند که عاشق و مغرور خطاهای خود شوند.

این یک استاکس‌نت دیگرست که چون به جان سیستم افتاد فرمان شلیک می‌دهی، لبخند می‌زند. دستور زندگی می‌دهی، جان می‌گیرد.‌‌ همان ویروسی است که برخی را به این گمان انداخته که در جهان امروز یا باید تسلیم شد یا همه چیز را به آتش کشید. انگار هیچ راهی جز این ها وجود ندارد.