ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 29.10.2011, 8:52
آموزنده ولی تلخ و دردناک

حبیب‌الله پیمان

اگر از جمعیتی که درگیر ماجرا بودند چشم پوشی کنیم، بعید است افراد زیادی از تماشای آنچه از لحظه دستگیری قذافی تا مرگ وی به تماشا گذاشته شد، لذت برده و شادی و دست افشانی کرده باشند، هر چند او را شخصیتی منفور بدانند و از سقوط حکومت او احساس رضایت کنند. مسلماً آن رفتار نزد کسانی که قذافی را به خاطر خشونت‌ها و قلدری‌هایش و جنایت‌های دستگاه امنیتی وی بر ضد مخالفان سیاسی و فکری‌اش محکوم کردند، پسندیده و قابل قبول نیست. زیرا اگر ما بتوانیم به همان اندازه آدمکشان و شکنجه گران بی رحم و قسی القلب باشیم و از مشاهده رنج و درد و حقارتی که قربانی در برابر چشمان ما تحمل می‌کند احساس لذت کنیم، چگونه ممکن است وقتی بر کرسی فرمانروایی تکیه زدیم، مبتکر نظامی بر پایه صلح و مدارا، انصاف و عدالت شویم؟ هر اندازه از زشتی‌ها و جنایات رژیم قذافی بگوییم باز هم ثابت نمی‌کند که می‌توان پلیدی و تبهکاری را با عمل به مثل از صفحه روزگار حذف نمود.

خشونت متقابل اثری جز بازتولید خشونت ندارد. به نظر من آن دسته از انقلابیون لیبی که ساعاتی پیش از فتح کامل شهر سرت و دستگیری قذافی، حدود پنجاه اسیر از طرفداران وی را درحالی که دستبند بر دستهایشان بود، دستجمعی اعدام و جسدشان را روی زمین رها نمودند و پیش از آن هم به دفعات مرتکب جنایت و خشونت بر ضد آنها شدند، نه انقلابی حقیقی و نه مسلمان اصیل بودند. هدف یک انقلابی اصیل از بین بردن ریشه‌های ستم، تجاوز و بی عدالتی و استبداد و جنایت بر ضد بشریت است. او می‌داند که دفع فاسد به افسد نمی‌شود و ستمگری و جنایت و خشونت با همین حربه‌ها از بین نمی‌رود، که از قدیم گفته‌اند تیغه چاقو دسته خودش را نمی‌برد. مسلمان راستین نبودند زیرا چه در قرآن و چه در سیره پیامبر و رهبران اصیل دینی، چنین رفتاری با اسیران و حتی کسانی که در حال جنگ با ما هستند مجاز نیست. در قرآن تصریح شده که به محض آنکه دشمن شما تسلیم شد و تقاضای صلح کرد باید بپذیرید [1] و حق کمترین بی احترامی، تحقیر و آزار روحی یا جسمی به اسیر ندارید، با او چنان رفتار کنید که با دوستان و خویشان خود می‌کنید [2]. من درشگفتم افرادی که خود را مسلمان و پیرو قرآن و رسول و امامان می‌دانند و در مقام زمامداری و مأمور حکومت یا یک مبارز راه آزادی می‌باشند عمل خود را در آزار و شکنجه و توهین و تحقیر زندانیان و اسرا و ارتکاب همه نوع جنایت و خشونت بر ضد مخالفان چگونه توجیه می‌کنند؟ در قرآن تصریح شده که مومنان جز با کسانی که بر ضد آنان وارد جنگ می‌شوند و به ستم از سرزمین و خانه و کاشانه بیرونشان می‌کنند حق جنگ ندارند [3] تأکید می‌کند که ادامه جنگ با آنها، بعد از آن که دست از تجاوز برداشتند مجاز نیست و مؤمنان حق ندارند متقابلاً به حقوق و سرزمین و جان و مال آنها تجاوز کنند [4] و به محض آن که تقاضای صلح کردند باید بپذیرند [5]. در همین قرآن مؤمنان از ستیز ودشمنی با کسانی که به حریم زندگی و حقوق آنها تجاوز نکرده‌اند منع شده‌اند هر چند با آنها بر یک عقیده و مذهب و آیین نباشند. به عکس ترغیب شده‌اند که با دگر اندیشانی که به پیمان خود دائر بر همزیستی مسالمت آمیز و عدم تجاوز به یکدیگر وفادارند دوستی کنند، حتی اگر آنان «مشرک» باشند [6]. به دفعات خوانده ایم و شنیده ایم که امام علی به فرزندانش را درباره ضارب خود ابن ملجم کسی که پیشوا و زمامدار مسلمین را در حال نماز، ناجوانمردانه از پشت مورد حمله قرار می‌دهد و با شمشیر ضربه‌ای کاری بر فرق سر وی می‌زند توصیه می‌کند که با وی با کمال مهربانی و احترام رفتار کنند. از همان غذا که می‌خورند و لباسی که خود می‌پوشند به او بخورانند و بپوشانند، مبادا او را تحقیر و دشنام و یا آزار دهند [7] . باید پرسید زمامداران مسلمانی که در قلمرو تحت حکومت خود مرتکب همه نوع اعمال شنیع بر ضد مخالفان فکری و عقیدتی یا سیاسی خود می‌شوند و بعضاً آنها را برای تقویت مبانی مذهبی ضروری می‌شمارند، این تضاد آشکار را چگونه توجیه می‌کنند؟

مشابه همین تناقض در رفتار بعضی از قدرتهای مدافع دموکراسی و حقوق بشر دیده می‌شود زیرا به دفعات اقدام به تجاوز به ملتها و سرزمینهایی هزاران کیلومتر دورتر از موطن خود کرده‌اند و منشا قتل عامها و ویرانی‌های گسترده شده‌اند در حالی که مردم آن جوامع هرگز به حدود و ثغور آنان و به حریم زندگی و سرزمین شان دستبرد نزده وتجاوز نکرده‌اند. جالبتر آنکه همه این جنایات را بهانه گسترش دموکراسی و پیشبرد تحقق اصول حقوق بشر مرتکب می‌شوند، آنچه منادیان حقوق بشر و دموکراسی در ویتنام، سومالی، عراق، افغانستان و فلسطین و اردوگاههای صبرا و شتیلا و دیریاسین غزه و زندان‌های گوانتامانو و ابوغریب و دیگرزندان‌های مخفی در سراسر جهان انجام داده و می‌دهند، به لحاظ ماهیت چه فرقی با جنایات دستگاههای امنیتی رژیم‌های دیکتاتوری نظیر صدام و مبارک، قذافی و اسد و ... دارد؟

تجربه مردم لیبی در قیام و پیروزی بر ضد دیکتاتوری، در آغاز کار خود است. همان گونه که مقاومت و فداکاری مبارزان در برابر ارتش نیرومند و مدرن و مزدوران و نیروهای شبه نظامی و امنیتی رژیم قذافی خیره کننده و به یادماندنی است، رفتار گروهی از آنان با هواداران او از اسیر و غیراسیر، در مواردی به همان اندازه زشت و غیرانسانی ثبت خواهد شد. ولی این‌ها نخستین گروه از انقلابیون نیستند که با پرچم آزادی و عدالت و برابری در دست، بعد از پیروزی و کسب قدرت مرتکب خشونت و تجاوز و اعمال زشت و ضد اخلاقی می‌شوند. قذافی، افسر جوان آرمانخواهی بود که زیر تأثیر انقلاب مصر و رهبر آن جمال عبدالناصر بر ضد رژیم فاسد و استبداد پادشاهی کشور خود قیام کرد، و چند سالی به انگیزه عدالت خواهی و ضدیت با امپریالیسم اقداماتی نابخردانه و نا سنجیده و بیشتر احساسی و ماجراجویانه در داخل و خارج انجام داد. آنقدر در ادامه این رویه (خودکامگی و یکه تازی) پیش رفت تا سرانجام وقتی کاخ خود را زیر بمباران نیروی هوایی امریکا ویران و نوه خود را کشته دید، دستها را در برابر همان امپریالیسم که سالها با آنها خصومت ورزیده بود بالا برد و در تسلیم و دلدادگی و گشودن و تحویل همه اسرار کشور خود آنقدر زیاده روی کرد که به دشواری نظیری برای آن می‌توان یافت.

در مقابل، رفتار او برضد مردم خود منتقدان و مخالفان خشن تر و بی رحمانه تر و ازعقل و انصاف و اخلاق و آرمان‌های اولیه دورتر و دورتر گردید. آنقدر او مخالفان را زندانی کرد و شکنجه داد و کشت و مخفیانه به خاک سپرد تا روزی که کاسه صبر مردم لبریز گشت و همان شد که هرگز تصور نمی‌کرد و تا ساعات و شاید دقایقی پیش از مرگ رقت بارش، آماده پذیرش واقعیت نبود. رژیم‌های شاه ایران، صدام حسین، بن علی و مبارک هم به سرنوشتی مشابه دچار گشتند و هم اکنون نظایر بشار اسد و علی عبدالله صالح نیز بی اعتنا به آنچه بر پیشینیان آنها و در برابر چشمانشان رفته و می‌رود، سوار بر اسب سرکش خودکامگی به جلو می‌تازند تا خود نیز همانند، آنان مصداق کلام آموزنده علی شوند که فرمود: کسی که از عبرت‌ها و پیشامدهای روزگار درس نگیرد، حوادث بر او پیشی می‌گیرند مگر آن که به موقع به تقوا و خویشتن داری مجهز شود[8].

در گذری هر چند کوتاه و سریع بر سرگذشت جنبش‌ها و انقلابات مهم قرن گذشته و سرنوشت رژیم‌ها و رهبرانی که راه دیکتاتوری خودکامگی پیش گرفتند و برای حفظ قدرت به همه انواع قهر و خشونت متوصل گشتند، چند نکته آموزنده بدست می‌آید که یادآوری آنها خالی از فایده نیست:

۱- جنبش‌های اجتماعی بر ضد استبداد و دیکتاتوری و بی عدالتی که با مشی عدم خشونت و اشکال مختلف نافرمانی مدنی و فرهنگی به هدف نزدیک می‌شوند در مقایسه با جنبش‌هایی که از طریق قهر و جنگ و خشونت، قدرت دیکتاتوری را در هم می‌شکنند به اصول دموکراسی و مدارا و صلح و عدالت و انصاف وفاداری بیشتری نشان داده، دست آوردهای مثبت بیشتری را نهادینه و ماندگار می‌کنند.

۲- گروه‌هایی که بعد از غلبه بر دیکتاتوری و بی عدالتی، به جای مدارا با گروه‌های غیرخودی و احترام به حقوق اقلیت‌ها و رفع همه نوع تبعیض‌های قومی و مذهبی و جنسیتی و اداره امور به شیوه دموکراسی، به انگیزه برتری طلبی و استیلاجویی، همه مخالفان فکری و مسلکی و مذهبی یا سیاسی خود را حذف و از حقوق برابر با خود محروم می‌کنند و اعتراضات و انتقادات را با ابزار قهر و خشونت سرکوب و خاموش می‌کنند به رغم سوابق مبارزاتی و صمیمیتی که زمانی نسبت به آرمانهای آزادی و عدالت و دموکراسی نشان داده‌اند، خواه ناخواه در سراشیبی ارتکاب جرم و جنایت علیه مردم خود و اقدامات کورکورانه و تهی از خردمندی و دوراندیشی و بیگانه با اخلاق و انسانیت و اصول مذاهب قرار می‌گیرند و هیچ عاملی نمی‌تواند آنها را از دچار شدن به سرنوشت پیشینیان بازدارد.

۳- محرک این گروه‌ها در استبدادطلبی و پیش گرفتن خشونت و طریق حذف مخالفان معمولاً ترکیبی از دو عامل است. یکی جزمیت ایدئولوژیک (مذهبی) و دیگری روحیه برتری طلبی و خودشیفتگی در فرد یا گروه یا بعبارتی باور به برتری قرائت خود از یک ایدئولوژی و مذهب و این که آنان شایسته ترین در امر زمامداری و انجام رسالت تاریخی و ایدئولوژیک و نجات توده‌ها و کسب امتیازات برای میهن و مردم خود هستند. بطوریکه هر عمل زشت خود را زیبا می‌بینند و هر خیانت را خدمت و اصلاح تلقی می‌نمایند. اسیر در چنبره خودبیگانگی جز بازتاب سخن و دعاوی خود، نمی‌شنوند و یک سخن مخالف آنان را چنان نگران و مضطرب می‌سازد که جز با بریدن زبان‌ها و شکستن قلم‌ها و خفه کردن صداها در گلو و دفن کردن آه‌ها در سینه و برقراری سکوت شبهای گورستان (جایی که فقط اشباح در آمد و شدند و ارواح با هم به نجوا نشسته اند) آرامش و امنیت به آنها باز نمی‌گردد.

۴- مجهز شدن دولت‌های مدرن به پیشرفته ترین ابزار سرکوب و خشونت و جنگ افزارها و توسعه بی سابقه نهادهای نظامی و امنیتی و اطلاعاتی به هر دلیل که اتفاق افتاده باشد، امر انتقاد و مخالفت با حکومت‌ها و فعالیت و رشد جنبش‌های اجتماعی (حتی مدنی و مسالمت آمیز) را به ویژه در کشورهای زیر سلطه دیکتاتوری با موانع سخت روبرو کرده است. این توانایی به دولت‌های مزبور امکان می‌دهد تا با فراغ بال، قانونی ترین مطالبات حقه مردم را نادیده گرفته و در صورت مشاهده حرکت‌های اعتراضی آنها را با شدت سرکوب کنند. از سوی دیگر تحولات اخیر در روابط کشورها و حقوق بین الملل، نهادهای بین المللی را مجاز به نظارت بر رفتار حکومتها کرده است تا در موارد مشاهده نقض میثاقهای بین المللی و ارتکاب جرائم جنگی یا جنایت علیه بشریت، دست به مداخله زنند. این وضعیت همزمان فرصت‌ها و تهدیدهایی را در برابر جنبش‌های اجتماعی به وجود آورده است، فرصت از این بابت که می‌بینند در برابر خشونت و اقدامات خلاف قانون و ضد بشری حکومتها حمایت‌های نهادهای بین المللی را پشت سر دارند. فشار این نهادها و تصمیمات و اقدامات بازدارنده آنها می‌تواند رژیم‌های دیکتاتوری که به نقض حقوق مردم خود ادامه می‌دهند (البته نه در همه موارد) را در تنگناهای اقتصادی و سیاسی و انزوای بین المللی قرار دهد. به ویژه با پدید آمدن امکان بازداشت و محاکمه زمامداران متهم به ارتکاب جرائم ضد بشری و یا فرماندهان نظامی متهم به ارتکاب جرائم جنگی، در دادگاه دیوان کیفری لاهه چه بسا که حکمرانان دیکتاتور و بی رحم از عواقب کارشان تا حدی هراسناک شوند. در عین حال یک تهدید است زیرا نهادهای بین المللی مسئول در این گونه امور، به ویژه شورای امنیت که برخی مصوبات‌اش ضمانت اجرایی دارد و در این کار می‌تواند مجازاتهای مختلف از یک اخطار و محکومیت ساده تا تحریم‌های سیاسی و اقتصادی و اعزام نیروهای نظامی را علیه حکمرانان خاطی بکار گیرد، زیر نفوذ و کنترل قدرتهای بزرگ جهانی قرار دارند. قدرتهایی که هنگام تصمیم گیری و صدور قطعنامه و اعمال مجازات، رعایت منافع اقتصادی و ملاحظات امنیتی و استراتژیک کشورهای متبوع خود را در اولویت قرار می‌دهند. به طوری که اگر منافع آنها اقتضا کند حتی بدون رعایت کلیه ملاحظات و ضوابط قانونی علیه یک کشور وارد عمل می‌شوند آنگونه که در عراق و افغانستان دیدیم و به اقداماتی ویرانگر و فراتر از آنچه اقتضای حقوق بشر و انصاف و عدالت است دست می‌زنند. فراتر از آن، اصراری ندارند که با کمترین ویرانی و آسیب به هدفهای خود برسند، بلکه آگاهانه ابعاد ویرانی را به حداکثر می‌رسانند تا اگرکشوری مثل ویتنام باشد تا دهها سال دیگر هم نتواند زیرساختهای خود را کند و در سطح یک کشور فقیر و نیازمند در جا بزند و اگر مانند عراق دارای منابع غنی انرژی باشد علاوه بر هدف اول، امر بازسازی را با استفاده از درآمدهای نفتی به کمپانی‌های خود واگذار کنند و برای دهها سال کلیه ذخائر انرژی و منابع زیرزمینی شان را به یغما برند. تازه این زیان‌ها در برابر تخریب فرهنگ و هویت و همبستگی ملی و نظام ارزشی و اخلاقی و آسیب‌های اجتماعی و روانی و خشونت مزمن و بازتولیدشونده‌ای که بر جای می‌گذارند، ناچیز است.

۵ - رهبران جنبش‌های اصیل اجتماعی تاکنون تمایلی به مداخله نظامی قدرتهای بزرگ در حمایت از آنها نشان نداده‌اند و مبارزه مدنی درازمدت را به رغم هزینه‌های سنگین و طاقت فرسای آن بر مداخله نظامی که جامعه و سرزمین آنها را برای دهها سال در آینده دچار انواع مشکلات مادی و معنوی و ملی وفرهنگی می‌کند ترجیح می‌دهند. در مقابل رهبران رژیم‌های دیکتاتوری بدون کمترین نگرانی نسبت به آینده میهن و مردم خود کار را بر ناراضیان و معترضان سخت می‌گیرند و در ارتکاب همه نوع خشونت بی پروایی نشان می‌دهند. همچنین با اصرار به ادامه سیاستهای نابخردانه و بعضاً ماجراجویانه در داخل و در روابط بین المللی موجب می‌شوند که جنبشهای اجتماعی در اثر استیصال و از سر اضطرار از نهادهای بین المللی درخواست حمایت کنند. این امر به قدرتهای بزرگ امکان می‌دهد که با جلب یک اجماع جهانی دست به مداخله نظامی زنند. مورد لیبی نه اولین و نه آخرین از این موارد است. یک عامل مهم در پیشگیری از این نوع مداخلات ویرانگر، اصرار جنبش‌های فراگیر به حفظ استقلال و مخالفت با مداخله نظامی قدرتهای بزرگ در تعیین سرنوشت کشورشان می‌باشد. در غیاب یک جنبش منسجم و همبستگی و هشیاری ملی، قدرتهای بزرگ خودسرانه، همانند آنچه در عراق و افغانستان شاهد بودیم اقدام به مداخله نظامی می‌کنند و دولت جدید را را از افراد مورد اطمینان خود جایگزین و سرنوشت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن کشور را به دلخواه و منطبق بر اهداف استراتژیک خود شکل می‌دهند. در کشورهایی مثل مصر، تونس، لیبی، سوریه و یمن که جنبش قوی مردمی، وجود دارد در برابر مداخله قدرتهای جهانی، محدودیت‌های جدی پدید می‌آید. یعنی آنها نمی‌توانند بدون رضایت آنها، به هر نحو که خواستند عمل کنند و منافع ملی آنها را نادیده گیرند. بنابراین وجود یک نیروی ملی منسجم و فراگیر داخلی که از خردمندی و بلوغ سیاسی و اجتماعی کافی بهره دارد حمایت بین المللی را به یک «فرصت» تبدیل می‌کند. حال آنکه در نبود آن در جوامع زیر سلطه دیکتاتوری، این حمایت و مداخله به منزله یک تهدید است.

۶- در ارتباط با نحوه مداخله قدرتهای بین المللی باید میان دو نوع دولتهای دیکتاتوری، یکی وابسته به قدرتهای سرمایه داری غربی و دیگری به لحاظ سیاسی مستقل، به ویژه در مرحله دشوار عبور ازدیکتاتوری به دموکراسی تفاوت قائل شد. دولت‌های سرمایه داری غربی دردوران جنگ سرد سیاستی مبتنی بر حمایت از دولتهای دیکتاتوری وابسته داشتند که درچارچوب منافع واستراتژی منطقه‌ای وجهانی آنها عمل می‌کردند. آنان با دولتهای مستقل وناوابسته هرچند دموکرات مانند دکتر مصدق وآلنده دشمن بودند وبرای سرنگونی شان دست به کودتا میزدند ولی بعد از جنگ سرد و در حال حاضر سیاست کلی شان ترویج دموکراسی با گرایش سرمایه داری نولیبرال است . باوجود این دست کم در مورد حکومت‌های خاورمیانه و شمال افریقا دراین زمینه گزینشی عمل می‌کنند . بدین معنی که دولتهای مستبد وخودکامه‌ای را که به منافع آنها خدمت می‌کنند و در کادر استراتژی منطقه‌ای وجهانی شان عمل می‌نمایند همچنان مورد حمایت قرارمی دهند مگر زمانی که احساس کنند خشم ونارضایتی مردم آن کشورها به اوج رسیده وجنبش‌های اعترضی ودموکراسی خواهی ثبات کشور ومنطقه را برهم زده درآستانه پیروزی قرارگرفته‌اند . دراین حالت ترجیح می‌دهند طرف بازنده را که درضمن رژیمی دیکتاتور و منفور ملت خود وافکارعمومی جهانیان است رها کنند و به دولتهای مزبور برای انجام اصلاحات دموکراتیک فشار آورند و ارتش‌های آن کشورها را که زیر نفوذشان هستند ازسرکوب جنبش مردم برحذر دارند. نمونه مورد اول ادامه حمایت ازدولتهای وابسته‌ای نظیر عربستان سعودی , اردن، بحرین وبرخی دیگر ازشیخ نشین‌های خلیج فارس و نمونه مورد دوم دولتهای مبارک وبن علی در مصر وتونس می‌باشند. در دوکشور اخیر سیاست جانب گیرانه غربیها مانع از دخالت ارتش‌های آنها در سرکوب جبش مردم برای دموکراسی شد ودرنتیجه آن‌ها با خشونت وهزینه‌های انسانی و روانی واجتماعی کمتری و بدون ویرانی زیرساختها و تاسیسات اقتصادی ومدنی به پیروزی رسیدند. هرچند به خاطر سالم ماندن بخشی ازساختار نظام پیشین، رهبران ونیروهای فعال جنبش ناگزیر از ادامه حضور در صحنه عمل و مبارزه و فشار برا ی وادارکردن بازمانده حاکمیت قبلی به قبول تغییرات بیشتر دموکراتیک ونیز حفظ هشیاری ومراقبت برای مسدودکردن راههای اعمال نفوذ قدرتهای خارجی درجهت خلاف منافع ملی وآرمان‌های جنبش می‌باشند. رژیمهای دیکتاتوری ناوابسته به قدرتهای غربی درمنطقه وضع متفاوت ودشوارو پیچیده تری دارند . این دولتها وارتش‌های آنها چون زیر نفوذ غرب نیستند دربرابر اعترضات مردم خود وجنبش برای دموکراسی بی محابا و با تمام قدرت خود عمل می‌کنند . با لجاجت و به خاطر حفظ تمامی قدرت و اعمال نوعی سلطه مطلقه فردی یا گروهی فرصت‌های مصالحه با مردم و انجام اصلاحات دموکراتیک را بدون دخالت قدرتهای خارجی وبا کمترین هزینه پی درپی ازدست می‌دهند. آثار شوم و ویرانگر ناشی از ادامه روشهای ضد دموکراتیک در اداره امور و ضایعات و عوارض فساد و ناکارامدی این نوع حکومت‌ها همراه با اعمال خشونت سیستماتیک تمام عیار فاجعه بار تراز آن است که به سهولت قابل محاسبه باشد. تلخ تراز اینها فرجام بعضی ازاین دیکتاتوری‌های سابقا انقلابی وملی و مردمی و بعدا خودکامه و جبار مانند رژیم قذافی درلیبی است . زمانی می‌رسد که جنبش مردم دراثر استیصال در برابر ماشین نظامی ونیروهای سرکوبگر دیکتاتور، خواهان مداخله نظامی قدرتهای سرمایه داری غربی می‌شوند و برای کسب پیروزی هزینه‌ها وخرابی‌های بیشتری را برای مردم ومیهن خود پذیرا می‌شوند .ازیک سو آنها به استقبال مشکلات ومخاطراتی می‌روند که چنین مداخله ی ویران گری درپی دارد . وازسوی دیگر دیکتاتور وهمراهان وکارگزاران او فرجامی تلخ واندوه باررا بر حفظ فرصتی هر اندازه اندک برای جبران مافات وتجدیدحیات معنوی وانسانی خود برمیگزینند .

۷- در بالا گفتیم، جنبش‌هائی که ازطریق یک رشته فرایندهای تدریجی وپی درپی مسالمت آمیز وبرپایه گفت وگو وتعامل اجتماعی همراه با مقاومت مدنی درازمدت روابط ونهادهای دموکراتیک را مرحله به مرحله وبدون خشونت به کمال می‌رسانند در تحقق اهداف خود برجنبش‌هائی که از طریق قهر وخشونت حکومت دیکتاتوری را سرنگون می‌سازند برتری قاطع دارند . وحالا اضافه می‌کنیم، جنبش‌هائی همانند جنبش لیبی که با درخواست مداخله نظامی قدرتهای بزرگ جهانی بساط دیکتاتوری را برمی چینند علاوه برآن که خشونت ونزاع وکشمکش‌های اجتماعی وسیاسی وبعضا تضادهای قومی ومذهبی را تا آینده نامعلومی رواج داده و استمرار می‌بخشند، میهن خودرا در معرض مخاطرات وآسیب‌ها و ویرانی‌هائی ناشی از سلطه جوئی وامتیازخواهی آن قدرتها قرارمی دهند. درنتیجه تحقق وحدت وآشتی ملی را درسایه آزادی، برابری، صلح وعدالت اجتماعی دشوار بل ناممکن می‌سازند . این هردو نکته را تجربیات اجتماعی کشورهای خاورمیانه وشمال افریقا وحتی خارج ازآن دریوگسلاوی ومناطقی از امریکای لاتین تایید می‌کنند . به طوری که می‌توان نتیجه گرفت که سالم ترین راه مطمئن برای عبور از دیکتاتوری به دموکراسی، "فرایندی" است ونه "پروژه ای" دیدن آن واستفاده از مجموعه‌ای از روشها واقدامات مسالمت آمیز ومدنی شامل گفت وگو وتعامل اجتماعی وسیاسی در درون جامعه و میان نیروهای اجتماعی و عناصر ونهادهای حوزه حکومت، بیان خواسته‌های عمومی از طریق نهادها وحرکت‌های اعترضی مسالمت آمیز ومدنی وپافشاری جمعی وملی با روشهای عاری از خشونت وهمراه با ممانعت ازهرنوع مداخله نظامی قدرتهای خارجی می‌باشد . به عبارت ساده تر برای داشتن یک جامعه سالم ودموکراتیک وعادلانه باید اجازه داد و کمک کرد تا فرایند تولد آن سیر طبیعی ( نه خود به خودی) خود را به یاری یک رهبری وهدایت خودآگاهانه جمعی طی کند واجازه نداد کسانی از سر استیصال و انفعال ویا شتاب زدگی از جراحان سیاسی ونظامی خارجی درخواست عمل سزارین کنند ونوزاد را درخطر سقط ویا تولد موجودی ناقص ومعلول وبیمار قرار دهند.

با توجه به این ملاحظات باید پرسید چرا رهبران رژیم‌های غیردموکراتیک پیش از آنکه خیلی دیر شود و هرگونه بازگشت و جبران ممتنع گردد، به مطالبات بر حق مردم روی موافق نشان نمی‌دهند و مشارکت آزاد و برابر آنها را در اداره کشور نمی‌پذیرند تا فرایند اصلاح امور با مسالمت و همکاری و همبستگی همه مردم به انجام رسد. آنها می‌توانند یا با رضایت مردم در مقام خود باقی بمانند یا آبرومندانه راه را برای نیروهای تازه نفس و کارآمد هموار کنند و خود و مردم و کشور خود را از دچار شدن به سرنوشتی مشابه پیشینیان نجات دهند وخود درموقعیت‌های دیگری فرصت را برای فعالیت وخدمت به مردم وترمیم ضایعات وارده برکشور ومردم و نفس‌هاشان مغتنم شمارند.

حبیب‌الله پیمان
آبان 1390
___________________________

1- انفال / 61
2- سیره نبوی وامام علی بن ابی طالب
3- حج / 38 و نحل / 41
4- مائده / 94 ومائده / 2
5- انفال / 61
6- ممتحنه / 8
7- عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علی بن ابی طالب
8- نهج البلاغه خطبه 16