امروز سالروز جنگ چالدران است بين ايران و عثمانی در ۸۹۳ ه.ش.
شکستها فاجعه بار هستند اما عبرت نگرفتن از آنها فاجعه بارتر.
هنگامیکه تعصبات دُگم، جایگزین عقلانیت و نقد می گردد، روزنه عبرت بسته میشود و اشتباه از نو و از نو تکرار میگردد.
افتادن ها مهم است اما خوب بلند شدن مهمتر.
شکستها مهم هستند اما فهم عقلانیِ علل شکست که به بلوغ می انجامد مهمتر و ارزشمندترست.
ما دوبار در تاریخ معاصر شکست سهمگینی خوردهایم:
اولی از همسایه عثمانی در چالدران و دومی از همسایه روسی که به ترکمانچای انجامید.
شکست اولی(چالدران) ما را از خواب قرون بیدار نساخت در شکست دومی نیز معدود افرادی چون عباس میرزا بیدار شد اما با مرگ نابهنگامش و با بقدرت رسیدن پسر خیالبافش، دوباره خوابیدیم....
اینجا به چالدران می پردازم:
وقتی در تابستان ۱۵۱۴م. قشون چهل هزار نفری قزلباشان صفوی در دشت چالدران با قشون صدهزار نفری سلطان سليم عثمانی روبرو شد، این اولین جنگ ایرانِ کهنه با دنیای مدرن بود، دنیای مدرنی که با توپ و سلاحهای گرم چون شبحی تا آستانهِ در آمده بود اما ایرانیان آنرا ندیدند پس، شکست سختی خوردند.
عجیب اینکه شاه صفوی اصلا استفاده از سلاح گرم را نامردی میدانست!
و عجیبتر اینکه در شب نبرد، همگی به افراط نوشیده و عقل از سرشان پریده...!
در چالدران، در یک طرف قشونِ عثمانی مجهز به ارابه و توپخانه آتشین و در طرفی دیگر، قزلباشان صفوی مجهز به نيزه، شمشیر، گرز و خنجر و شور و غیرت...!
صف آرایی دو لشکر، دقیقا شبیه صف آرایی ژاپن نو و سنتی در فیلم آخرین سامورایی به کارگردانی ادوارد زوئیک بود.
عجیب اینکه، وقتی قشون سلطان سلیم شروع به آرایش جنگی میکند و ارّابه ها و توپها، قشون ایرانی را به صورت نیم دایره احاطه میکنند برخی پیشنهاد میکنند که بر آنان بتازیم و مانع آرایش جنگی شان شویم، اما چون شاه اسماعیل خود را دارای رسالت غیبی و شکست ناپذیر میدانست میگوید «ما مكث میكنيم تا آنچه مقدر الهی است از قوّت به فعل آورند...»! (تاریخ عالم آرای صفوی...ج۱ص۴۲).
در نتیجه، سلطان سليم كه در طراحى جنگ استاد بود(انقلاب الإسلام بین الخواص و العوام...ص ۱۶۳) به راحتی به آرایش جنگی پرداخت که بقول حسن بيگ روملو، عثمانی ها در استفاده از توپخانه، چنان ماهر بودند كه از يك فرسنگ مسافت، هدف را میزدند! (احسن التواریخ...ص ۱۴۴).
سرانجام، تعصبات وهم آلود، سرنوشت جنگ را رقم زد و دشت چالدران مشحون از اجساد قزلباشان گشت، آنان با تمام توان جنگیدند خود شاه نیز جانفشانیها کرد و از دوش و از پا زخمى شده بیحال در زمين گل و لاى افتاد(انقلاب الإسلام بین...ص۱۱۰) چیزی نمانده بود دستگیر شود که قزلباشی خود را شاه معرفى كرد تا شاه نجات یابد! به جز ۸۵ نفر، تمامی قزلباشان طعمه توپها شدند. آنان، شاه زخمی را نجات دادند.
اما زخمِ کاری وقتی بر قلبِ شاه ۲۷ ساله نشست که شنید زنش بهروزه خانم اسیر دشمن شده و سلطان سلیم برای اینکه «قلب اردبيل اوغلى را بیشتر بسوزاند» زن او را به یکی از سردارانش پیشکش نمود و داستان اسارت بهروزه خانم یکی داستانیست پر آب چشم و موضوع رمانهاى تاريخى ...
افسانه شکست ناپذیری «مرشد کامل» نقش بر آب گشت، شاه دیگر از این شکست و تحقیر، کمر راست نکرد، مخصوصا وقتی بعدا شنید که بهروزه خانم باردار شده و پسری زاییده. شاه ماتم گرفت، غرق الکل شد، بر كاسه سر دشمنش(شيبك خان) مدام شراب مینوشید (اسماعیل نامه...ص ۱۲۷).
و همین، باعث مرگ زودرساش شد...
اما به نظر من، از همه اینها فاجعه بارتر، تاریخنگاری پریشانگوی صفوی بود که به جای اینکه، شکست چالدران را تحلیل خردمندانه کند تا چراغ راه آیندگان گردد، جفنگیاتی بافته و علت شکست را حکمت بالغه الهی دانسته که «چون اگر شاه در این جنگ هم پیروز میشد ارادت قزلباشان به او به چنان درجه میرسید که از دین گمراه میشدند»!(جهانگشای خاقان...ص۵۰۶)
او نمیداند که در دنیای جدید، سرنوشت جنگ را دیگر نه زور و بازو، بلکه فکر نو و تکنیک رقم میزند.
و این تاریخنگاری، در واقع خاک پاشیدن بر چشمان نسلهای بعدی بود تا از آن شکست، عبرت نگیرند و در نتیجه، آن فاجعه را به مراتب بدتر و تکان دهنده تر در جنگ با روسیه تکرار کنند و برسند به ترکمنچای...
کانال تلگرام علی مرادی مراغهای
@Ali_Moradi_maragheie