ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 13.07.2025, 12:44
راهکارهای برون‌رفت از بحران

محمد قائدی

ایران در آستانه تحول: نقد روایت‌های موجود و ارائه راهکارهای برون‌رفت از بحران

(محمد قائدی، مدرس روابط بین الملل دانشگاه جورج واشنگتن است)

ایران امروز در لحظه‌ای تاریخی قرار دارد؛ پس از تحمل ضربه‌ای سنگین از خارج، کشور در وضعیت بحرانی به سر می‌برد و افکار عمومی هنوز در شوک، به دنبال پاسخ‌هایی اساسی است: چه اتفاقی افتاد؟ اکنون کجا ایستاده‌ایم و راه خروج کدام است؟ پاسخ به این سؤالات، شرطی لازم برای عبور موفق از بحران کنونی است.

این مطب صرفا نظرات نویسنده را بیان می‌کند و منعکس کننده دیدگاه‌ یورنیوز نیست

با این حال، روایت‌ها و راه‌حل‌های موجود در برابر سوال‌های یاد شده، نه تنها مانع از فهم درست بحران می‌شوند، بلکه راه عبور از آن را نیز مسدود می‌کنند. این روایت‌ها عمدتاً به سه دسته تقسیم می‌شوند:

۱. روایت‌های حکومتی: این روایت‌ها شکست را انکار کرده و مدعی پیروزی‌اند.
۲. دیدگاه‌های براندازی: این دیدگاه‌ها بر انقلاب و براندازی از طریق اتکا به حمایت بازیگران خارجی برای پایان دادن به استبداد داخلی تأکید دارند.
۳. روایت‌های محافظه‌کارانه: این گروه یا از موضع چپ ضد امپریالیستی از حاکمیت و سیاست‌های آن دفاع می‌کنند، یا راه‌حل را در ساخت سلاح هسته‌ای برای مقابله با تهدید خارجی می‌جویند.

در ادامه، ابتدا به نقد این دیدگاه‌ها می‌پردازم، سپس چارچوب تحلیلی خود را برای فهم مشکل ارائه کرده و در نهایت به راه‌حل خواهم پرداخت.

روایت حکومتی: توهم پیروزی و انکار شکست

روایت‌های حکومتی، شکست را نمی‌پذیرند و در توهم پیروزی گرفتارند. اما برای رفع هر مشکلی، پذیرش وجود آن مشکل و واقعیت شکست ضروری است. تغییر روایت‌ها نمی‌تواند نتایج جنگ دوازده روزه با اسرائیل را دگرگون کند. در این جنگ، ایران ضربات جدی و مؤثری دریافت کرد، در حالی که نتوانست ضربات مؤثری وارد کند و ادامه جنگ می‌توانست آسیب‌های بیشتری به کشور وارد آورد. این تهدید در هر لحظه امکان بازگشت و تشدید دارد.

بر اساس گزارش‌های معتبر، خسارت‌های سنگینی متوجه ایران شده است، از جمله از دست رفتن شمار قابل توجهی از فرماندهان نظامی برجسته در حملات هدفمند، هدف قرار گرفتن تعدادی از دانشمندان هسته‌ای،

نابودی یا از کار افتادن سامانه‌های مهم دفاع هوایی و پدافندی و آسیب جدی به برنامه هسته‌ای و موشکی ایران.

در مقابل، پاسخ جمهوری اسلامی به این حملات، موشک‌پراکنی‌هایی بود که تناسبی با ضربه دریافتی نداشت. گرچه همین ضربات وارده در محاسبه سود و زیان و تصمیم اسرائیل برای آتش‌بس در این مرحله بی‌تأثیر نیست، اما این تأثیر، ضربه دریافتی ایران را به پیروزی تبدیل نمی‌کند. انکار این شکست به معنای انحراف از مسیر درست و تکرار اشتباهات گذشته است. نادیده گرفتن آن مانند رانندگی در تاریکی است؛ اگر ندانیم کجاییم، هر راهی را اشتباه خواهیم رفت.

دیدگاه‌های براندازی: خوش‌بینی غیرواقع‌بینانه به حمایت خارجی

گروه دوم، حمله خارجی را فرصتی برای گذار از جمهوری اسلامی به نظام دموکراتیک می‌دانند و خوش‌بینی نسبت به انگیزه‌های بازیگران خارجی را راه‌حل عبور از استبداد می‌شمارند. آن‌ها امید دارند نیروهای سرکوب نظامی دچار ریزش شده و تغییر رژیم رخ دهد. اما این دیدگاه، نسبت به نیت بازیگران خارجی و شناخت نیروهای سرکوب واقع‌بین نیست و در عمل راهکار مشخص و قابل‌اتکایی ارائه نمی‌دهد. اتصال منطقی میان ریزش نیروهای سرکوب و تغییر رژیم نیز در این دیدگاه برقرار نمی‌شود.

دیدگاه‌های محافظه‌کارانه

دیدگاه سوم، بدون توجه به سیاست داخلی، دو نسخه متفاوت ارائه می‌دهد:

* دیدگاه‌های چپ‌گرای ضد امپریالیستی: این دیدگاه‌ها شکست را محصول نظام بین‌الملل نابرابر می‌دانند و راه‌حل را در ایستادگی ساختاری مقابل غرب جست‌وجو می‌کنند. این مقاله، این دیدگاه را ایدئولوژیک و مبتنی بر هیجان، نه عقلانیت، می‌داند که بیشتر در حوزه ادبیات، هنر و فلسفه و خارج از سنت تخصصی روابط بین‌الملل جای دارد.

* گروهی از واقع‌گرایان در روابط بین الملل: این دیدگاه چاره را در توازن سخت‌افزاری و ساخت سلاح هسته‌ای می‌بیند. این مقاله می‌پذیرد که نظام بین‌الملل منبع تهدید است، اما هم‌زمان بر اهمیت ساختارهای داخلی در تعریف منافع و امنیت ملی تأکید می‌کند. مقابله با تهدیدهای فعلی، علاوه بر ساخت بازدارندگی نظامی، نیازمند بازسازی قدرت ملی از طریق حذف نهادهای فاسد و ناکارآمد و شکل‌دادن نهادهای مؤثر و پاسخ‌گو برای رفع تهدید است. این دو روندهایی موازی اند. اما آن بخش از این دیدگاه که معتقد به ساخت بازدارندگی هسته‌ای است، باید در نظر بگیرد، حرکت به این سمت چه بسا به تهدید بیشتر امنیت ملی در این شرایط منجر شود.

بر پایه این چارچوب این مقاله بر آن است که جمهوری اسلامی، در طول چهار دهه گذشته خود به عامل تضعیف قدرت ملی و تشدید تهدیدات علیه ایران بدل شده است. این روند دو نمود عمده داشته است:

۱. اتخاذ سیاست‌های آمریکاستیز و اسرائیل‌سیتز.
۲. بر هم زدن توازن قوا به زیان ایران و تضعیف ظرفیت‌های ملی.

آمریکاستیزی

رویکرد خصمانه جمهوری اسلامی نسبت به ایالات متحده از نخستین سال‌های پس از انقلاب آغاز شد و با ماجرای گروگان‌گیری و حمایت علنی آیت‌الله خمینی از آن، وارد مرحله‌ای رسمی از تخاصم با واشنگتن شد. در دهه‌های بعد، این سیاست توسط آیت‌الله خامنه‌ای ادامه یافت، به‌ویژه در مواقعی که فرصت‌هایی برای کاهش تنش فراهم آمده بود. زمانی که دولت‌هایی مانند دولت هاشمی رفسنجانی و نهادهایی مانند ریاست جمهوری و مجمع تشخیص مصلحت نظام به دنبال تنش‌زدایی و عادی‌سازی روابط با آمریکا بودند، این تلاش‌ها با مخالفت صریح رهبری ناکام ماند.

پس از توافق برجام، در حالی که تلاش‌هایی برای جذب سرمایه‌گذاری شرکت‌های آمریکایی به عنوان گامی در مسیر عادی‌سازی فراهم شده بود، رهبر جمهوری اسلامی با استفاده از کلیدواژه «نفوذ» به مقابله با این تلاش‌ها برخاست.

البته سیاست تقابل با آمریکا تنها محصول ایدئولوژی جمهوری اسلامی نبود. یک متغیر مهم دیگر در تداوم این وضعیت، لابی قدرتمند اسرائیل در ایالات متحده بود که اساساً با عادی‌سازی روابط ایران و آمریکا مخالف است. این لابی، به واسطه خصومت آشکار جمهوری اسلامی با اسرائیل، در هم‌راستایی با تندروهای ایرانی عمل کرده و عملاً آنان را به شرکای ناخواسته خود بدل ساخته است. دلیل فعالیت‌های این لابی، سیاست اسرائیل‌ستیز جمهوری اسلامی بوده است.

اسرائیل‌ستیزی

در تمام دوران جمهوری اسلامی، سیاست اسرائیل‌ستیزی به شکلی سیستماتیک دنبال شده است نه صرفاً در سطح شعار، بلکه با اقدامات میدانی و حمایت گسترده از گروه‌های مقاومت در لبنان و فلسطین. این سیاست، حتی در شرایطی پیگیری شد که ارزیابی عقلانی منافع ملی ایران دلالتی بر چنین تقابلی نداشت. نمونه‌هایی چون تشابه منافع ایران و اسرائیل در جریان عملیات اوسیراک یا همکاری در پرونده مک‌فارلین، نشان می‌دهند که حتی در فضای پس از انقلاب نیز امکان تعامل با تل‌آویو به جای تخاصم وجود داشت.

رهبر کنونی جمهوری اسلامی، با مخالفت صریح با روند صلح اسلو، حتی یاسر عرفات، رهبر سابق سازمان آزادی‌بخش فلسطین را به خیانت و ترس متهم کرد. او با صورت‌بندی مسئله فلسطین به مثابه موضوعی فراتر از ملت فلسطین و مرتبط با جهان اسلام، آن را به ابزار هویتی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بدل ساخت و جمهوری اسلامی را در محور پیشتاز تقابل با اسرائیل قرار داد.

برهم زدن توازن قوا

جمهوری اسلامی از همان آغاز پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ با اتخاذ تصمیماتی هیجانی،ایدئولوژیک و فاقد محاسبه راهبردی، توازن قوا را به زیان منافع ملی ایران بر هم زد. این اقدامات نه تنها ظرفیت‌های داخلی کشور را تضعیف کرد، بلکه موقعیت بین‌المللی ایران را نیز به شدت آسیب‌پذیر ساخت. شماری از مهم‌ترین این اقدامات عبارت بودند از:

* اعدام دسته‌جمعی فرماندهان ارتش و حذف نیروهای متخصص نظامی در نخستین ماه‌های پس از انقلاب.
* لغو یک‌جانبه قراردادهای مهم خرید تسلیحات که پیش از انقلاب در دستور کار بود.

حمله به سفارت آمریکا و بحران گروگان‌گیری، که نقطه آغاز انزوای سیاسی و اقتصادی ایران در عرصه بین‌المللی شد.

اتخاذ شعارهای تهاجمی درباره «سرنگونی رژیم‌های منطقه» و پیگیری سیاست صدور انقلاب، که نه تنها موجب بی‌اعتمادی بلکه منجر به خصومت آشکار بسیاری از همسایگان شد.

این سیاست‌ها، قدرت ملی ایران را تضعیف کرد و از عوامل مؤثر در تصمیم صدام برای حمله به ایران بود. بعدها، دوری ایران از غرب با سیاست نگاه به شرق جایگزین شد، اما در عمل هم‌پیمانی با قدرت‌هایی مانند روسیه و چین نیز به جای آنکه از موضعی راهبردی و متکی بر منافع متقابل صورت گیرد، عمدتاً تابعی از انفعال و انزوای دیپلماتیک جمهوری اسلامی بود. این وابستگی، فاقد دستاورد ملموس راهبردی برای ایران بود. مثلاً همکاری ایران و روسیه در سوریه مقطعی بود و زمانی که منافع روسیه ایجاب نمی‌کرد ایران را در سوریه تنها گذاشت. یا در بحران‌های اخیر، از جمله در رویارویی با اسرائیل، نه تنها حمایتی به همراه نداشت، بلکه حتی وعده‌های تسلیحاتی روسیه نیز به مرحله اجرا نرسید. در این چارچوب، سیاست خرید نفت چین از ایران تا زمانی ادامه داشته که با فشار جدی واشنگتن روبرو نشود. چین حمایت دیپلماتیک از ایران را تا زمانی که آن را در تقابل جدی با واشنگتن قرار ندهد دنبال می‌کند و در قطعنامه‌های تحریمی علیه ایران پیش از برجام مشارکت داشته و در شرایطی که ایران برای برقراری توازن قدرت به شدت به جنگنده‌های پیشرفته نیاز دارد، از فروش آن‌ها به ایران به دلیل فشار واشنگتن خودداری کرده است.

در این مرحله، نمی‌توان جمهوری اسلامی را صرفاً به عنوان یک ساختار بی‌چهره تحلیل کرد. نقش محوری آیت‌الله خامنه‌ای در شکل‌دهی به این مسیر، چنان تعیین‌کننده بوده که تمایز میان «نظام» و «رهبر» عملاً بی‌معنا شده است. نظام سیاسی جمهوری اسلامی در عملکرد و جهت‌گیری‌های خود، تجسم مستقیم دیدگاه‌ها، تصمیمات و اولویت‌های رهبری آن است. در بخش بعد، به طور مشخص به نقش نهاد ولایت فقیه در تضعیف قدرت ملی و ضربه به منافع ملی خواهیم پرداخت.

ولایت فقیه: تمرکز قدرت، تضعیف ملت

نهاد ولایت فقیه از بنیاد، اصل حاکمیت ملی و حق تعیین سرنوشت را از ملت ایران سلب کرده و با تمرکز قدرت در دستان فردی غیرپاسخ‌گو، بنیان قدرت ملی را تضعیف و کشور را در برابر تهدیدات بیرونی و بحران‌های درونی آسیب‌پذیر کرده است. این نهاد بر اساس تبعیض نهادینه شده در جمهوری اسلامی مبنی بر تبعیض میان روحانیون وغیر روحانیون بنا شده و پاسخی غیرقابل قبول به این سوال دارد که چرا حکومت از آن تنها روحانیون است.

در فلسفه سیاسی، نظام‌های دموکراتیک برای توجیه مشروعیت خود بر اصل نمایندگی و حق انتخاب آزادانه تکیه می‌کنند. در چنین نظام‌هایی، اگر پرسیده شود چرا مردم باید از دولت اطاعت کنند، پاسخ این است که «ما خودِ مردم‌ایم»؛ نمایندگان منتخب مردم، برای دوره‌ای محدود (معمولاً ۴ تا ۶ ساله) بر سر کار می‌آیند و مردم می‌توانند در انتخابات بعدی مسیر سیاسی کشور را تغییر دهند. نمونه روشن آن، انتخاب باراک اوباما در ایالات متحده بود که با رأی مردم، سیاست خارجی آمریکا از اشغال عراق به سمت خروج از آن تغییر یافت.

اما اگر از ولی فقیه پرسیده شود چرا باید از وی اطاعت کرد، پاسخ این است که «من نماینده خدا روی زمینم». چنین پاسخی، در جامعه امروز ایران به‌ویژه نزد نسل جدید فاقد اعتبار و غیرقابل قبول به نظر می‌رسد و این عدم پذیرش منجر به فقدان مشروعیت سیاسی حکومت و در نتیجه ضعف آن شده است. برای پوشش این ضعف یک سیستم حامی پرور ایجاد شده که فاسد و فاقد توانایی اداره موثر کشور است.

از نظر تاریخی نیز، آیت‌الله خمینی در دوران پیش از انقلاب، وعده آزادی‌های سیاسی و اجتماعی می‌داد، اما پس از استقرار جمهوری اسلامی، این وعده‌ها را زیر پا گذاشت. در خصوص رهبر بعدی هم در رفراندومی با مشارکت حدود ۵۴ درصد، قانون اساسی به گونه‌ای بازنویسی شد که جایگاه ولی فقیه به قدرتی مطلق بدل شد؛ قدرتی که با حذف نظارت مؤثر و بهره‌گیری از ابزار سرکوب، بر همه شئون کشور سایه انداخت.

در ساختار حقوقی جمهوری اسلامی، مجلس خبرگان به ظاهر نهاد ناظر بر رهبری است، اما در عمل هم‌راستا و مطیع او عمل کرده است. این وضعیت از کاستی‌های قانون اساسی ناشی می‌شود، جایی که سازوکار انتخاب اعضای خبرگان به گونه‌ای طراحی شده که در نهایت، خروجی آن مورد تأیید و انتخاب غیرمستقیم رهبری است.

علاوه بر اشکالات تئوریک، تاریخی و ساختاری، تجربه‌ی تجسم‌یافته این نهاد در دو رهبر جمهوری اسلامی نشان داده که تصمیمات هر دو در عمل به تهدید امنیت ملی ایران و فرسایش قدرت ملی انجامیده است. جنگ ایران و عراق در دوره اول، و تقابل نظامی-امنیتی با اسرائیل در دوره دوم، دو نمونه از تجلی این تصمیمات هستند. تحریم‌های بین‌المللی گسترده، تجلی سیاست خارجی رهبران انقلاب در عرصه اقتصاد و محصول تصمیمات آن‌هاست.

در عرصه داخلی، رهبری به جای تقویت انسجام ملی، با دامن‌زدن به گسل‌های اجتماعی و فرهنگی، پایه‌های قدرت ملی را متزلزل ساخت. شکاف‌های عمیق میان گروه‌هایی چون «با‌حجاب» و «بی‌حجاب»، یا «با‌بصیرت» و «بی‌بصیرت»، نه صرفاً گفتمانی بلکه با حمایت نهادینه‌شده از گروه‌های فشار و اقدامات موسوم به «آتش به اختیار»، به سیاست رسمی بدل شد. تمرکز دستگاه‌های نظامی و امنیتی به جای تهدید خارجی، متوجه منتقدین و مخالفین رهبری و زنان و دخترانی شد که حجابشان مورد تأیید نبود. این روند عملاً به نفی حاکمیت قانون و جایگزینی اقتدار قانونی با اراده گروه‌هایی منسوب به «وفاداران نظام» منتهی شد؛ گروه‌هایی که نه منتخب مردم‌اند و نه پاسخ‌گو در برابر افکار عمومی.

نتیجه مستقیم این سیاست‌ها، مهاجرت گسترده میلیون‌ها متخصص، دانشگاهی و نخبه بوده است — و جایگزینی آن‌ها با نیروهایی که صرفاً بر مبنای وفاداری سیاسی، نه صلاحیت علمی و مدیریتی، در دانشگاه‌ها و نهادهای تصمیم‌گیر جای گرفته‌اند. این روند، به شکل مضاعفی قدرت ملی ایران را تضعیف کرده و ظرفیت بازسازی آن را محدود ساخته است.

در این دوره، وفاداری جایگزین صلاحیت شده است. فرماندهان سپاه، روحانیون همسو، و نهادهای امنیتی مطیع، به‌جای نخبگان ملی و مدیران متخصص، به موتور تصمیم‌سازی نظام بدل شده‌اند. در چنین ساختاری، تصمیم‌گیری نه بر پایه واقعیات میدانی و اصول عقلانی، بلکه مبتنی بر اراده‌های بسته و اولویت‌های ایدئولوژیک شکل می‌گیرد — و نتیجه آن، ناتوانی در پاسخ مؤثر به تهدیدات بیرونی و درک نادرست از هزینه‌های راهبردی است.

راه‌حل: بازسازی قدرت ملی و تغییر مسیر از درون

جمهوری اسلامی در برابر تهدید خارجی، به تقویت توان نظامی و استفاده از ظرفیت‌های دیپلماتیک خود متوسل شده است. این تلاش‌ها البته که ضروری است. در کنار آن، اقدامات روانی-رسانه‌ای برای ترمیم انسجام اجتماعی نیز در دستور کار قرار گرفته: از اجرای کنسرت در میدان آزادی تا دعوت اصلاح‌طلبان به تلویزیون ملی و پخش گزارش‌هایی از فداکاری و همبستگی مردم. این اقدامات اگرچه می‌توانند نقش مسکن را در لحظه ایفا کنند، اما به ریشه درد نمی‌پردازند. آنچه مفقود است، درمان ساختاری منبع بحران است.

برای مهار تهدید خارجی، ایران نیازمند دو تغییر راهبردی است:

نخست: بازنگری در سیاست‌های پرهزینه و ایدئولوژیک مانند اسرائیل‌ستیزی و آمریکاستیزی است. این رویکردها نه تنها دستاورد ملموسی در تأمین امنیت ملی نداشته‌اند، بلکه کشور را در مسیر تقابل‌های پرخطر، تحریم‌های فلج‌کننده، و انزوای راهبردی قرار داده‌اند. تداوم این مسیر، به‌ویژه در غیاب قدرت ملی متوازن، تهدید را تشدید می‌کند. در زمان رهبری آیت الله خامنه‌ای تلاش‌ها برای این بازنگری به شکست منجر شده است.

دوم: بازسازی قدرت ملی که به معنای ترمیم توازن قوا از درون است. بدون تغییر در ساختار حکمرانی، بازدارندگی نظامی نیز تضمین رفع تهدید نخواهد بود. تغییر این ساختار باید از درون، با اجماع نخبگان و حمایت افکار عمومی، صورت گیرد — نه از مسیر حمله خارجی. دخالت بیرونی، اگر رخ دهد، تنها ایران را به میدان تسویه‌حساب قدرت‌های جهانی بدل خواهد کرد و هرگونه امکان بازسازی ملی را تضعیف خواهد ساخت.

یکی از راه‌های این تغییرات، فشار اجتماعی و نخبگانی به رهبری برای کناره‌گیری از قدرت است. در صورت تحقق این گام، می‌توان ساختاری موقت و انتقالی طراحی کرد. این ساختار باید زمینه را برای برگزاری یک رفراندوم ملی و انتخابات آزاد فراهم کند. نهادهایی مانند شورای نگهبان، که مانع مشارکت عمومی شده‌اند، باید منحل شوند. تنها در انتخاباتی که تمامی گروه‌ها و گرایش‌ها اجازه مشارکت دارند، می‌توان حاکمیت ملی را بازتعریف و حق تعیین سرنوشت را احیا کرد.

عبور به دموکراسی، در کنار تقویت مؤثر بازدارندگی نظامی، راهبردی‌ترین مسیر برای عبور از بحران کنونی است. یک دموکراسی نوپا نه تنها مشروعیت ملی بلکه مشروعیت بین‌المللی خواهد داشت و این باعث افزاش قدرت ملی خواهد شد. در چنین شرایطی، هزینه حمله به ایران به شکل چشمگیری افزایش می‌یابد و معادله سود-زیان در میان بازیگران عامل تهدید را تغییر می‌دهد.

در این میان، باید با شفافیت و صراحت هشدار داد که ایران در یکی از پیچیده‌ترین و سخت‌ترین مقاطع تاریخی خود در چند دهه گذشته قرار گرفته است. نشانه‌ها حاکی از آن‌اند که ممکن است فازهای بعدی حملات خارجی علیه ایران در آینده‌ای نه‌چندان دور آغاز شود. وضعیت کنونی، شباهت‌های نگران‌کننده‌ای با مقاطع بحرانی در عراقِ دهه ۱۹۹۰ و سوریهِ پس از ۲۰۱۱ دارد — دوره‌هایی که با ضربه خارجی آغاز شدند اما به‌مدت سال‌ها به تغییر رژیم نینجامیدند. در عراق، این روند به تحریم‌های فراگیر، از دست دادن کنترل هوایی و زمینی، و در نهایت کشته و آواره شدن صدها هزار شهروند انجامید؛ و در سوریه، علی‌رغم بقای نظام سیاسی تا سال ۲۰۲۴، میلیون‌ها انسان کشته، مجروح یا آواره شدند. امروز ممکن است آغاز چنین فصلی برای ایران باشد — فصلی که با بی‌تصمیمی و تداوم وضع موجود، کشور را در مسیر مشابهی از ویرانی، انزوا، و فرسایش قرار دهد. در چنین بزنگاهی، تعلل، خطرناک‌ترین گزینه ممکن است.

اگر روند تغیرات از داخل به سرعت آغاز نشود، فضای روانی و سیاسی برای مداخله خارجی و تغییر رژیم از بیرون تقویت خواهد شد  —  و در آن صورت، سرنوشت کشور نه در دست مردم، بلکه در دست نیروهای خارجی رقم خواهد خورد. برای جلوگیری از این مسیر پرخطر، تغییر باید از هم‌اکنون آغاز شود.


* منع:‌یورونیوز فارسی
* این مطب صرفا نظرات نویسنده را بیان می‌کند و منعکس کننده دیدگاه‌ یورنیوز نیست