اولینبار که با دقت نامش را دیدم وقتی بود که کتاب«آکواریومهای پیونگیانگ» را خریدم. آن کتاب، پنجرهای بود به جهنمی از دروغها؛ جهنمِ توزیع عادلانه نکبت و فشار که انسان را تا سر حدِّ ماهیِ اسیرِ آکواریوم خُرد میکند. ترجمهاش تیز و شفاف پوست چروکیده تاریخ را کنار میزد. بیشتر ترجمههای او را خواندهام . بیژن اشتری، نه مترجم که بازگو کننده سرگذشت گورستان آرمانهای پوسیده به زبانی قابل فهم بود.
در نوشتههای تلگرامیام، بارها از ترجمههای او شاهد مثال میآوردم و معرفیشان میکردم، نمیدانم این معرفیها بود یا پیدا کردنش در اینستاگرام -از طریق صفحه اینستاگرامی قبلیام پیش از آنکه به تیرغیب گرفتار و محو بشود- که مقدمه دوستی از طریق فضای مجازی فراهم شد و گاه و بیگاه گفتگویی مختصر ، بیحاشیه و بیتکلف شکل میگرفت. «امید علیه امید»ِ نادژدا ماندلشتام و «خودآموز دیکتاتورها» را هم خودش برایم فرستاد.
او مترجمی نبود که سراغ هر متنی برود. مترجم پرکاری بود و کتابها را آگاهانه انتخاب میکرد در یک کلام دال مرکزی ترجمههایش دیکتاتوری و خیال موهوم جامعه آرمانی مبتنی بر یکدست بودن با خیال خلق انسان کامل بود. نوشتههای اینستاگرامی و خاطراتش هم به خوبی نشان میداد که در تاختن به کیش شخصیت تعارف و سر سازگاری ندارد . در روزگار کرونا که ویروس ملعون دامن مرا هم گرفته بود پیام همدلی و به طنز راهحلهای خودیافتهای میداد که نشان میداد انسان خوشمشربی است .
هرگز فرصتِ دیدارِ رو در رو پیش نیامد اما مگر دیدارِ یک مترجمِ و نویسنده، نیاز به حضور فیزیکی دارد نویسنده و مترجم در هر صفحه از اثرش حاضر است و هیچ چیز باعث انقطاع این حضور نیست حتی مرگ. جامعه کتابخوان ایرانی او را فراموش نخواهد کرد هرچه باشد خاطره قلم او با تقلای متواضعانه یک مترجم در برابرِ فراموشیِ خوفناکِ بخش تاریک تاریخ گره خورده است.
طرح: هادی حیدری
@sahandiranmehr