ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 31.10.2021, 12:53
تقابل «تندروی کور» و «مفاهمه»

مصطفی قهرمانی

به بهانه ۱۳ آبان و استعفای بازرگان‎!‎‏

در تاریخ انقلاب ایران سیزدهم آبان ۱۳۵۸ نقطۀ آغازین یک ‏فاجعه بود، صحنۀ هم‌آوردی دو انگاره در کشورداری و مدیریت ‏بحران، تقابل «تندروی کور» و «مفاهمه». تقابلی که ‏شوربختانه به پیروزی نگرش متصلّب، خودکامه و غیردمکراتیک و ‏در نهایت ناکامی انقلاب ایران منجر گردید.

در این روز عدّه‌ای جوان “جوّ‏‎ ‎گیرشده” تحت عنوان «دانشجویان ‏پیرو خط امام»‏‎ ‎به رهبری یک روحانی «چپ‌شیفته» به نام محمد موسوی ‏خوئینی‌ها‎ ‎با بالا رفتن از دیوار سفارت امریکا آنجا را به ‏اشغال خود درآوردند. دانشجویان در نخستین اطلاعیۀ خود اعلام ‏کردند: “ما دانشجویان مسلمان پیرو خط امام خمینی ضمن دفاع ‏از موضع قاطعانۀ امام در مقابل آمریکای جهان‌خوار به منظور ‏اعتراض به دسیسه‌های امپریالیستی و صهیونیستی سفارت جاسوسی ‏آمریکا در تهران را به تصرف درآورده‌ایم تا اعتراض خویش را ‏به گوش جهانیان برسانیم‎.‎‏”

اشغال سفارت آمریکا در تهران و گروگان‌گیری دیپلمات‌های ‏آن به مدت ۴۴۴ روز کشور را وارد ابربحرانی گردانید که پس ‏از گذشت بیش‌ از چهار دهه از این رخداد میهن ما هنوز در ‏معرض ارتعاشات و پس‌لرزه‌های مهلک آن قرار دارد.‏

در آن هنگامه که برخی به تبعیت از انقلاب‌های کشورهای ‏دیگر از آن تحت عنوان «انقلاب دوّم» نام می‌بردند آیت‌الله خمینی ‏نیز دچار شاید بزرگ‌ترین اشتباه دوران زعامت خود گردید. او ‏بدون توجه و اشراف به ابعاد و پیامدهای این بحران و بدون ‏فراخواندن اضطراری مسوولین ذی‌ربط در حوزه امنیت ملّی و ‏مشورت با شورای انقلاب و دولت موقّت این عمل خبط ‏‏”بچّه‌دانشجوی‌های تحریک‌ شده و به لحاظ سیاسی نارس” را تأئید ‏کرد. هستند صاحب‌نظرانی که اشغال سفارت امریکا را با ‏کشته‌شدن ایلچی‌های چنگیز مغول توسط حاکم اُترار و جانب‌داری ‏سلطان‌محمّد خوارزمشاه از او و یا قتل الکساندر گریبایدوف ‏سفیر صاحب‌اختیار و متکبر روسیه‌تزاری به تحریک میرزامسیح ‏مجتهد استرآبادی هم‌سنگ می‌دانند. به گواه تاریخ در هر دو ‏مورد نیز ایران مجبور به پرداخت هزینه‌ای سنگین بابت ‏اشتباهات اتباع خود گردید.‏

دلیل این اقدام امّا کاملاً داخلی بود  اشغال سفارت امریکا ‏تنها محملی بود برای تصفیه‌های سیاسی با گروه‌های رقیب. آماج ‏اصلی امّا مهدی بازرگان به زعم آنان “لیبرال” به‎ ‎عنوان ‏نخست‌وزیر دولت موقّت انقلاب بود که چند روز پیشتر از آن به ‏اتفاق وزرای خارجه و دفاعش -ابراهیم یزدی و مصطفی چمران- ‏از سفر به الجزایر و دیدار با زیبگنیو برژینسکی مشاور ‏امنیت ملی دولت جیمی کارتر رئیس‌جمهور دمکرات ایالات متحده ‏امریکا به میهن بازگَشته بود. دیداری که در ۱۰ آبان ۱۳۵۸ ‏انجام گرفت. بنا بر گفتۀ بازرگان دو روز قبل از عزیمت او ‏به الجزایر کاردار سفارت آمریکا در تهران به او اطلاع داد ‏که برژینسکی مایل است هنگام اقامت او در الجزایر ملاقات و ‏مذاکراتی انجام دهد در آن دیدار برژینسکی پیشنهاد به رسمیت ‏شناختن انقلاب اسلامی و حتی احترام به قراردادهای فروش اسلحه ‏به ایران را تسلیم هیأت ایرانی کرده بود‎.‎‏

بازرگان این‌ اقدام خودسرانه دانشجویان را دست‌درازی به ‏حوزه امنیت ملی و دخالت آشکار در اقتدار دولتش دید و ‏بلافاصله در فردای آن روز به نشانهٔ مخالفت با این اقدام ‏خودسرانه، غیرقانونی و پرمخاطره برای استقلال و امنیت ایران ‏که از شوربختی حالا مورد تأئید آیت‌الله خمینی نیز قرارگرفته ‏بود برای سومّین بار‎ ‎استعفانامهٔ خود را با «پیک ویژه» برای ‏او ارسال داشت. این‌بار امّا شیطنت‌های بعضی افراد در نزدیکی ‏بلاواسطه آیت‌الله خمینی مانع از آن گردید که او همانند دفعات ‏قبل فرصت مخالفت و نپذیرفتن استعفا را داشته باشد زیرا که ‏آنها بلافاصله خبر استعفای بازرگان را از طریق رادیو منتشر ‏کردند‎ ‎و آیت‌الله خمینی را عملاً در برابر عمل انجام گرفته قرار ‏دادند.‏

به این ترتیب مرحوم مهندس بازرگان اوّلین عضو شاخص از ‏مجموعۀ “هدایت‌گران انقلاب” بود که با اعتراض از قطار رسمی ‏این جنبش عظیم مردمی که حال دیگر از مسیر خود منحرف گشته ‏بود پیاده شد.‏‎ ‎بازرگان البته تا پایان عمر به‌عنوان‌ نصیحت‌گر ‏و منتقدی صریح و صدیق در کنار انقلاب بزرگ مردم ایران باقی ‏ماند‎.

مهندس بازرگان امّا خیلی زودتر در همان نوفل لوشاتو و پس ‏از دیدارش‎ ‎در ۱۴ آبان ۱۳۵۷ با آیت‌الله خمینی‎ ‎در خشت خام انقلاب ‏و دیدن “شاهی دیگر در جبین رهبری انقلاب”، آن دید که ‏تئوریسین‌های خودخوانده و اندیشه‌های ناشناخته قرن و مجذوبین ‏و منتقدان پرمدعا در آیینهٔ رخدادهای سیاسی نیز توانایی ‏دیدن آن را نداشتند. امّا افسوس که او در آن روزها و روزهای ‏پس از آن تنها ماند و نتوانست این شناخت را در جمع سیاسی ‏دوستان و هم‌حزبی‌هايش به راهکار دیگری به غیر از «مشارکت ‏بلاشرط» و به قولی “کتف بسته” در مدیریت سیاسی و عملی ‏انقلاب، آنچه که او در نهایت در دولت موقت به آن‌ محکوم گشته ‏بود، تبدیل بگرداند.‏‎

فراموش نکنیم که مهندس مهدی بازرگان‎) ‎‏۱۲۸۶‏‎-‎‏۱۳۷۳ه‎.‎ش‎ (.‎در‎ ‎آستانهٔ انقلاب بر خلاف دیگر فعّالین و سردمداران انقلاب خود ‏شخصّیتی قائم‌به‌ذات و یک گنجینه بود، رجل علمی - فرهنگی و ‏سیاسی تمام‌عیاری که می‌توانست خود را برای ایفای نقش ‏پررنگ‌تری فراتر از مدیریت اجرایی‎ ‎پرهزینه و فرسایش دوران ‏انتقال آماده نگه دارد. به باور بسیاری او خود و سرمایۀ ‏سیاسی گرانسنگ خود را بسیار ارزان فروخت. بازرگان نیازی ‏نداشت همانند آن دیگرانی که شخصیت خود را با نزدیکی به ‏آیت‌الله‌خمینی تعریف می‌کردند خود را طفیلی آن میهمانی بداند. ‏رهبر و دبیرکل نهضت آزادی ایران خود حتماً بهتر بر این ‏حقیقت واقف بود که او در آن سال‌ها تنها شخصّیت و رجل سیاسی ‏حاضر در میدان بود که هم دارای مقبولیت و مشروعیت و هم ‏کارآمدی سیاسی بود. او گرچه هم بازرگان بود و هم مهندس امّا‎ ‎در این مورد دنبال محاسبۀ سود و زیان سیاسی برای خود و ‏دسته و گروه متبوعش نبود. در این تعامل و همکاری یک‌سویه ‏بازرگان امّا متأسفانه مغبون شد.رابطۀ بنا نهاده شده بر ‏اقتدار و کاریزمای آیت‌الله خمینی با توجه به عدم آشنایی و ‏اشراف او به فرآیندهای کشورداری و «پلیتیک» مدرن مانع از ‏شکل‌گیری یک همکاری و تعامل مؤثر و منسجم می‌بود.

واردشدن به ‏این پیوند نامتوازن و نابرابر به لحاظ وزن‌کشی سیاسی از ‏ابتدا اشتباه بود. بازرگان و یارانش به همکاریی لبیک گفتند ‏که ریش و قیچی دست کس دیگری بود و این یقیناً نمی‌توانست در ‏شأن مهندس مهدی بازرگان باشد. اعتماد بلاشرط او و یارانش در ‏‏«نهضت آزادی ایران» و «انجمن اسلامی مهندسین» و ... به ‏آیت‌الله‌ خمینی و روحانیت امّا‎ ‎امروز دیگر مشخص گردیده که در آن ‏شرایط تنها نگاه و رویکرد نبود. بازرگان‎ ‎لیکن‎ ‎علیرغم میل ‏باطنی خود و توصیه یار و رفیق شفیقش آیت‌الله‌ طالقانی که به او ‏گفت: “اینکار را نکن، من اینها را می‌شناسم، اینها صادق ‏نیستند.‏‎ “‎بازرگان امّا در نهایت‎ ‎تابع نظر جمع دوستان حزبی و ‏غیرحزبی گردید و به درخواست و دعوت آن‎ ‎کس که حتی ماه در آن ‏روزها نمایان‌گر رخسار او گردیده بود همانند یک سرباز مدافع ‏میهن‎ ‎صادقانه لبیک گفت.

«روحانیت‎ ‎به‌دنبال حکومت‌» امّا با او ‏هیچ‌گاه صادق نبود، آنها‎ ‎خدعه کردند. روحانیون از‎ ‎همان ابتدا ‏در سر سودای دیگری داشتند‎ .‎آنها با‎ ‎‏”حفظ کردن خود”‏‎ ‎و پنهان ‏شدن پشت نام و سابقۀ سیاسی و اجرایی بازرگان از او به ‏مثابه پلی برای رسیدن به قدرت سیاسی سوءاستفاده ابزاری ‏کردند.‏‎ ‎دقیقاً همین‌جا بود که نگاه و رویکرد اعتدالی و ‏مفاهمه‌گرایانه امثال بازرگان در برابر نگرش و رفتار تهاجمی ‏و آشتی‌ناپذیر خط رسمی رهبری انقلاب‎ ‎برای همیشه به محاق برده ‏شد‎.

ممکن است برخی بر بازرگان خرده بگیرند که او دیر به ‏میدان سیاست عملی وارد شد، در نبود این کاستی شاید او از ‏طرفی با منطق کنش‌گری «سیاست عملی» مأنوس‌تر می‌بود و از جانب ‏دیگر بهتر می‌توانست از «عِده و عُدهٔ» بیشتری برای مقاصد ‏سیاسی و تشکیلاتی خود برخوردار باشد و‎ ‎از همراهی و نیاز به ‏بعضی از «سیاسیون و مدیران سیاسی‌« در اطراف خود چه در نهضت ‏و چه در نخست‌وزیری در امان باشد، همانهایی که بعضاً با ‏خودمحوری‌های‌اشان و نگرش و رفتار انحصارطلبانه در تحلیل ‏رخدادها و سنجش توانایی‌های خود و دیگران دچار غفلت بودند و ‏نیز با محروم ساختن دولت بازرگان و تیم رهبری نهضت آزادی ‏از تنوع فکری و یارگیری مؤثر در نهایت به «مهندس» و ‏آرمان‌ها و آماج‌هایش شاید بیشتر ضرر رسانند تا به آنها کمک ‏کنند.‏‎ ‎

به‌هر تقدیر مهندس مهدی بازرگان تا آخرین لحظات حیاتش بر ‏عهد و پیمانش با خود و خدایش و ملّتش پابرجا ایستاد و با ‏کارنامه‌ای درخشان صحنۀ تلاش‌گری اجتماعی، علمی - فرهنگی و ‏سیاسی را پس از بیش از هفت دهه ترک گفت تا خود را در معرض ‏قضاوت نهایی خدا و تاریخ قرار دهد‎.‎‏ در حالی که تندروی‌های ‏سال‌های گذشته در یافتن راه‎حل برای خیل عظیم مشکلات سیاسی، ‏اقتصادی و فرهنگی تاکنون شکست خورده است، جهت‌یاب گفتمان ‏سیاسی جامعۀ شهروندی ایرانی هرچه بیشتر به‌سوی راهکارهای ‏برخاسته از کنش‌گری مفاهمه‌گرایانه از جنس نگرش و رویکرد ‏مرحوم بازرگان تمایل پیدا می‌کند.‏

و چه زیباست این قضاوت پس از گذشت تنها کمتر از سه دهه ‏پس از پایان زندگی این دولتمرد ایرانی که هنوز هر روز به ‏خیل کسانی که برای او به نشانهٔ احترام کلاه از سر ‏برمی‌دارند، افزوده می‌شود و این یعنی همان رستگاری در مفهوم ‏تاریخی و شاید هم دینی آن.‏



نظر خوانندگان:


■ این گونه مقالات پس از چهل سال بدبختی، یعنی عرضه کردن همان تحلیل‌های آستانه انقلاب به مردم بیچاره ایران. بازرگان و بازرگان‌ها اگر خیلی با درایت بودند، در همان سال های پیش از انقلاب باید می‌دانستند که وقتی یک آخوند تندرو را براریکه امامت نشاندند، دیگر قادر نخواهند بود برابرحقوق با او از در همکاری درآیند. در واقع همین بازرگان‌های فوکلی بودند که به علت نگاه مذهبی، جاده‌صاف‌کن رژیم ولایت فقیه شدند و به گفته خود شما (ر یش و قیچی را) به دست مرد مرتجعی مثل خمینی دادند. حالا پس از چهل سال شما می کوشید همه واقعیات تلخ و عوامل آن را از دید مردم پنهان نمایید. معلوم نیست (کارنامه درخشان) مهندس بازرگان بجز آلت دست خمینی شدن چه بوده است. اتفاقا امروز کارنامه درخشان را به کسی می‌دهند، که مثل همه رهبران سیاسی ما (قائم به ذات) نباشد، و بتواند در مشارکت با دیگران، کار جمعی سیاست را به خوبی پیش ببرد. کارنامه درخشان را به کسی می دهند که فریب نخورده باشد و به گفته خود شما (پلی برای به قدرت رسیدن) یک مشت آخوند قرون وسطایی نشود. حالا در شرایطی که گروه گروه از مردم، حتی از دین خود هم بریده‌اند، از شما باید پرسید چه کسانی (برای او به نشانه احترام کلاه از سر بر می‌دارند.) مردم ایران امروز از همه کسانی که حتی نقش کوچکی در آوردن این رژیم داشته‌اند متنفر هستند، چه برسد به امثال بازرگان و یزدی و... شما با بردن بحث روی مقولات فرعی مثل (دنباله روی کور و مفاهمه) نمی‌توانید از بار مسئولیت امثال بازرگان بکاهید. ما در دوران قاجاریه نیستیم در عصر کامپیوتر زندگی می‌کنیم. مردم ایران می‌دانند که چه کلاه گشادی به سرشان رفته است، و دنبال چاره آن هستند. شما یا نمی دانید چه خبر است یا می‌دانید و دروغ می‌گویید. به مردم دروغ نگوئید.
گیتی‌گرا


■ جناب گیتی‌گرا تقریبا همه چیز را گفته‌اند. دفاع شما یک جوری هایی اشارت از حمایت خانوادگی در داخل ملی‌مذهبی‌ها دارد و بی‌ربط به منافع مردم. ملی‌مذهبی‌ها در واقع مذهبی‌اند که یک قبای ملی پوشیده‌اند. و به همین علت هم، هم و غمشان ملت نبوده و با مذهب کنار آمدند. البته آنان تنها نبوده و ملیونی هم بودند که به منافع ملی پشت کرده و جاه‌طلبانه عبای مذهبی بر شانه انداخته و دنبال یک آخوند مرتجع راه افتادند. وجه مشترک همه‌شان پشت کردن به بختیار و بیعت کردن با خمینی بود. نهضت آزادی و جبهه‌ی ملی و دارودسته خارج نشینشان مثل بنی صدر، یزدی و قطب زاده حقیرانه خم شدند تا خمینی بر پشتشان پا گذاشته و بدون زحمت از پله‌های قدرت بالا رود. این جماعت در آن دوره شبیه پله‌های منبر بودند. غرغر زدنها، غلط کردنها و پشیمان گشتن‌های بعدی‌شان هم تغییری در این امر نمی دهد. گفتن از نیت خوبشان (تازه این خوب هم مورد مجادله است) در تیز کردن تیغ جلاد هم دردی را دوا نمی‌کند و از ابعاد خیانتشان به منافع مردم ایران نمی‌کاهد. جناب قهرمانی: بزک کردن هیچ‌گاه عجوزه‌ها را قشنگ نکرده. البته شما دارید گریم می‌کنید.
با آرزوی سلامت اندیشه. پرهام


■ جناب قهرمانی، چند روز پیش که نوشته‌ی جنابعالی را خواندم راستش با خودم در گیر یک «پرسش و پاسخ» شدم که آیا حافظه‌ام را از دست داده‌ام یا نوشته‌ی آقای قهرمانی از بعضی جهات با واقعیت‌های آن روز ها مطابقت ندارد؟ متاسفانه، متاسفانه شما هیچ نقل قول و مرجع و منبعی، پانوشت و...... برای «روایت» خود ارائه نکردید که البته بعضی دیگر از نویسندگان در همین ایران امروز نیز مثل شما نظر خود را می‌نویسند ولی بعضی دیگر سنگ تمام می‌گذارند که خواننده در صورت ابهام و تردید بتواند به اصل موضوع در صورت امکان مراجعه نماید.
به‌هر صورت امروز مطلب آقای حمید فرخنده در مورد «اشغال سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸» را خواندم و از ایشان بسیار سپاسگزارم که با لینکی که در زیر نوشته خود گذاشته مرا با خود به سال ۵۸ برد و واکنش جریانهای سیاسی و فرهنگی علی الخصوص نهضت آزادی، جبهه ملی، کانون نویسندگان و..... در عین اعلامیه‌های آنها خواندم.
در آن روزها رادیو، تلویزیون، روزنامه‌های، اعلامیه‌ها، تظاهرات، قطعنامه، سخنرانی ها ، شعار ها و....... مردم را بالا پائین می‌برد. حالا آقای بازرگان چه در سر داشت و نظرش در مورد مسائل مختلف چگونه بود و یا نهضت آزادی در پشت پرده و درهای بسته با آقای خمینی و روحانیون چه برنامه ای داشت در سطح جامعه مطرح نبود.
این‌ها را نوشتم که تاکید کنم بین حرف و عمل آقای بازرگان، نهضت آزادی در آن روزها هماهنگی وجود نداشت. این ادعا بی‌دلیل نبود. چون نهضت آزادی با اعلامیه از اشغال سفارت حمایت می‌کرد ولی رهبرش زیر زیرکی استعفانامه‌ی خود را برای آقای خمینی می‌نوشت!!!
چند روز بعدش هم مهندس عزت الله سحابی و چند نفر دیگر از دوستانش در نهضت آزادی هم نامه‌ی سرگشاده به نهضت آزادی نوشتند و انشعاب کردند و هم به روحانیون نزدیکتر شدند که ملی ـ مذهبی نامیده شدند. صد البته اشغال سفارت را نیز حمایت کردند.
البته در نبود آزادی ها و نداشتن امکان تجربه و تمرین واقعی فعالیت سیاسی در حکومت دیکتاتوری محمدرضا شاهی همه‌ی جریانها را بدون استثناء نا کار آمد کرده بود که متاسفانه فقط به نفع روحانیون و اسلام سیاسی شد که بتواند با امکانات سنتی خود و فتوا و دستورهای مذهبی اکثریت مردم را علیه تمام نیروهای سیاسی ایران مرحله به مرحله بشوراند و با بیرحمانه‌ترین شکلی از میدان بیرون کند. نسل امروز باید بداند که در فردای انقلاب اسلامی ۵۷ چه بر مردم گدشت و چرا چنان شد که نباید.
با احترام؛ مسعود کشمیری