ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 07.09.2021, 12:06
آمریکا نه از طالبان، از متحد خود پاکستان شکست خورد

احسان عبده تبریزی

(احسان عبده تبریزی پژوهشگر تاریخ و سیاست است)
منبع: انتخاب

پرده‌ای تاریک و دهشتناک افغانستان را فرامی‌گیرد. پوچی وعده‌های سخنگویان به ظاهر معتدل طالبان روزبه‌روز‌ عیان‌تر می‌شود؛ اهالی موسیقی و آواز به تغییر شغل توصیه می‌شوند؛ زنان افغان از مراکز آموزش‌عالی و رسانه‌های عمومی بیرون رانده شده و جماعتی یأجوج‌ومأجوج و تا دندان مسلح در شبکه‌های تلویزیونی جایگزین ایشان می‌شوند. امروز طالبان به تکنوکرات‌های باقی‌مانده در افغانستان و کمک‌های مالی بین‌المللی برای ادامه‌ی کار دستگاه عریض و طویل دولت افغانستان نیاز دارد، منتهی به محض تثبیت قدرت، نقاب شبه‌متمدنانه‌ی طالبان کنار خواهد رفت، و غریزه­ی واقعیِ ددمنشانه‌ی ایشان کاملاً حاکم و عیان خواهد شد. قربانیان اصلی این توحش زنان خواهند بود، اما این تنها آغاز کار است. زمزمه‌هایی درباره‌ی برنامه‌ی طالبان جهت تغییر ساختار قومیتی در نواحی غیرپشتون شنیده می‌شود. چنین طرحی می‌تواند به پاکسازی قومی خونینی منجر شود؛ حتی اگر این گمانه‌زنی‌ها تحقق نیابد، روزهای سخت و جانکاهی در انتظار اقلیت‌های قومی و مذهبی افغانستان است. بسیاری از صاحب‌نظران در کشورهای مختلف، از جمله ایران، مضحکه‌ی خودفریبی و خوش‌بینی‌های خود خواهند شد.

حتی در صورت ادامه‌ی رفتار به نسبت ملایمِ طالبان، در بهترین شرایط، افغانستان ملتی فقیرتر و مرتجع‌تر از پاکستان خواهد بود: برخی ولایات و مناطق شهری آن نسبتاً مرفه‌تر و از نظر فرهنگی - اجتماعی بازتر خواهند بود و همزمان، توده‌ی بزرگ غیرشهری زیر تازیانه‌ی تشرعِ عصرحجریِ بنیادگرایان اسلامی زندگی خواهند کرد. افغانستانِ طالبانی تهدیدی بالقوه برای همسایگان آن کشور و تمامی تمدن بشری خواهد بود؛ واقعیتی که بسیاری از زمامداران، رسانه‌ها و برخی دستگاه‌های امنیتی کشورهای مختلف چه در غرب و چه در شرق (از جمله ایران و امریکا) حاضر به پذیرش آن نیستند. آنها در کمال خوش‌خیالی از مهار داعش و سایر گروه‌های بنیادگرای اسلامی توسط طالبان دم می‌زنند!

این نوشتار عمدتاً قصد پاسخ‌دهی به یک سؤال اساسی را دارد: ایالات متحده‌ی امریکا چگونه به چنین شکستی دچار شد؟ هزیمت امریکا در افغانستان همه‌جانبه است و به عقیده‌ی نویسنده‌ی این سطور از شکست در ویتنام و ناکامی در عراق بسی سنگین‌تر و خفت‌بارتر است. در نتیجه، موقعیت فعلی امریکا در افغانستان بسیار ضعیف‌تر از بیست سال پیش است. پیش از تهاجم امریکا در سال ۲۰۰۱، طالبان بر نود درصد خاک افغانستان مسلط بود، اما از تصرف ایالت بدخشان و انهدام اتحاد شمال عاجز مانده بود. امروز طالبان بر بخش اعظم بدخشان مسلط است و فریاد مقاومتی که از پنجشیر به‌گوش می‌رسد، هر چند بسیار شجاعانه ولی نومیدانه است. در صورت عدم تغییر موازنه‌ی قدرت نظامی فعلی، این درگیری به پایانی خونبار و دردناک می‌انجامد.

بازیگری به نام پاکستان

به مانند همیشه، مجموعه عواملی ریز و درشت، چندوجهی و چندلایه‌ای در به وجود آوردن این شرایط دخیل بوده‌اند. بی‌خردی‌ها و خطاهای غیرقابل‌گذشتِ ایالات متحده‌ی امریکا، از نابخردی عظیمِ استراتژیکِ ناشی از تکبر جاهلانه­ی جُرج بوش در یورش به عراق گرفته تا خیانت دُنالد ترامپ و جو بایدن، عامل اصلی کشاندن افغانستان به وضعیت فاجعه‌بار کنونی بوده است. فساد بنیادین نهادینه‌شده در دولت افغانستان و شبکه‌ی نظامی - صنعتی امریکا، بی‌لیاقتی و منازعات داخلی سیاستمداران افغان و ... در ناکامی مطلق امریکا و سقوط سریع و فاجعه‌بار افغانستان به چنگال طالبان نقش بسیار مهمی داشته‌اند. به‌رغم اهمیت تمامی این موارد، بازهم این عوامل برای رسیدن به چنین فرجام مفتضحانه و شکست همه‌جانبه‌ی امریکا در افغانستان کافی نبود. برای پیروزی مشتی متحجرِ پابرهنه بر نیروهای امریکا و افغانستان، فارغ از درجه‌ی تعصب و جان‌برکف بودنشان، شرط لازم دیگری در میان بود: جمهوری اسلامی پاکستان.

ادعای وجود علت‌العللی برای چنین شکست تمام‌عیاری شاید مبالغه‌آمیز به نظر بیاید، اما بسیاری از خبرگانِ دانشگاهی و سیاسی که در ادامه نظریات آنان خواهد آمد، معتقدند که برای شکست مطلق امریکا و تسلط کامل طالبان بر افغانستان، شرط لازمی وجود داشته است. سایر دلایل و عوامل، شروط کافی بوده‌­اند، ولی بدون وجود شرط لازم یعنی پاکستان و بالاَخَص بدون دخالت­‌های گسترده­‌ی ارتش پاکستان، شکست امریکا ممکن نمی‌شد و افغانستان به چنین سرنوشت شومی گرفتار نمی‌شد.

در طول بیست سال گذشته، ارتش پاکستان، تحت رهبری سازمان اطلاعاتی قهار و خطرناک خود، آی.اِس.آی. (Inter-Services­Intelligence or I.S.I) درحالی که رسماً شریک استراتژیک امریکا شناخته می‌شد، به روش‌های مختلف و با انواع و اقسام اقدامات، برنامه و تلاش‌های سیاسی - نظامی امریکا در افغانستان را نقش‌برآب کرد. خرابکاری‌های پاکستان از همان آغاز تهاجم امریکا به افغانستان آغاز شد و هرگز تمامی نیافت.

در مراحل آخر نبردهای منتهی به سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱، چند هزار جنگجوی طالبان و متحدان چندملیتی ایشان، از جمله نیروهای القاعده، در شهر قندوز به محاصره درآمده بودند. ارتش پاکستان از دولت بوش مجوز گرفت تا مستشاران نظامی خود در قندوز را از راه هوا از منطقه خارج کند. اما نقل‌وانتقالی که قرار بود تنها با ارسال دو هواپیمای ترابری نظامی پاکستان و تنها در دو سورتی انجام شود،  به عملیاتی گسترده‌ و طولانی‌تر به نام «خطِ هواییِ شیطانی» (Operation Evil Airlift) انجامید که طی آن نیروی هوایی پاکستان چند ده مستشار نظامی خود، حدود هزار جنگجوی طالبان و چندین مقام رده‌بالای القاعده را از محاصره‌ی قندوز نجات داد (احمد رشید، ص.۹۲-۹۱ و کریستین فِیْر). هم‌زمان بخش بسیار مهمی از نیروهای شکست‌خورده و روحیه‌باخته‌ی طالبان بدون هیچ مانعی از مرز پاکستان گذشتند و از تیررس نیروی هوایی امریکا خارج شدند.

در طول بیست سال گذشته ولایت عشیره‌ای و نیمه‌خودمختار وزیرستانِ پاکستان، مقر اصلی تجمع و سازماندهی طالبان بوده است. در عملیات اخیر تهاجم ‌نهایی طالبان که به سقوط کابل انجامید، هزاران جنگجوی طالبان از این ناحیه به داخل افغانستان سرازیر شدند. هم‌چنین، مقامات نظامی پاکستان، به‌رغم درخواست‌های متوالی همتایان امریکایی خود، مانع فعالیت شبکه‌ی حقانی در پاکستان نشدند (احمد رشید، ص۶۷-۶۶). در ماه مه امسال، پاکستان از تمدید مدت استقرار پایگاه‌های نظامی امریکا در خاک این کشور خودداری کرد؛ اقدامی که حمایت هوایی و اطلاعاتی از ارتش افغانستان بعد از خروج امریکا از آن کشور را دوچندان سخت می‌کرد.

شورای رهبری طالبان در شهر کویته‌ی پاکستان مستقر است و فراموش نشود که شهر اِیبَت‌آباد پاکستان مخفیگاه اسامه بن‌لادن در آخرین سال‌ها عمر وی بود. شایانِ ذکر است که چند نهاد نظامی، از جمله دانشگاه افسری ارتش پاکستان در اِیبَت‌آباد واقع است. انکار پاکستان و اعلام بی‌اطلاعی آن کشور از محل اختفای بن لادن طبعاً باورکردنی نبود. اگر فردا یک تروریست فراری از پاکستان در نزدیکی دانشگاه وِست‌پویْنت امریکا پیدا شود، آیا اظهار بی‌اطلاعی مقامات نظامی و امنیتی امریکا در این‌ باره باورکردنی خواهد بود؟

مقامات نظامی و غیرنظامی پاکستان مدت زیادی است که  تعارف را کنار گذاشته‌اند و حمایت خود از طالبان را علنی کرده‌اند. در روزهای اخیر بخش بزرگی از عوام و نخبگان پاکستان، از جمله عمران‌خان، نخست‌وزیر این کشور، آشکارا شکست امریکا را جشن گرفته‌اند. همزمان، ویدیویی به طور مداوم در رسانه‌های عمومی پاکستان پخش و میان کاربران پاکستانی شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شود. این مصاحبه‌ در سال ۲۰۱۴ با ژنرال بازنشسته حمید گل (۲۰۱۵-۱۹۳۶)، از جمله پرنفوذترین رؤسای سازمان آی.اِس.آی. و پدرخوانده‌ی جنبش طالبان افغانستان، انجام شده که می‌گوید:

در تاریخ ثبت خواهد شد که سازمان اطلاعاتی ارتش پاکستان، اتحاد جماهیر شوروی را در افغانستان با کمک امریکا شکست داد. جمله‌ی بعدی این خواهد بود: سازمان اطلاعاتی ارتش پاکستان با کمک امریکا، امریکا را شکست داد.

من جمله‌ی زیر را برای آن‌چه در افغانستان رخ داد مناسب‌تر می‌دانم:

«امریکا جنگ افغانستان را نه به دشمنی به نام طالبان، بلکه به متحدی به نام پاکستان باخت.»

طالبانِ افغانستان ساخته و پرداخته‌ی سازمان اطلاعات ارتش پاکستان و سازمان آی.‌اِس.‌آی. و ابزاری جهت تبدیل افغانستان به مستعمره و ملک مایشاء ارتش پاکستان است. این سیاستی است که ارتش پاکستان بلافاصله بعد از پایان اشغال افغانستان توسط شوروی در پیش گرفت و تا به امروز هم سرسختانه و لجوجانه بر آن پافشاری کرده است. برای درک این سیاست باید گریزی کوتاه به تاریخ و ریشه‌های وجودی پاکستان بزنیم.

هویت اسلامی و ناسیونالیسم مذهبی در پاکستان

برخلاف سایر کشورهای اسلامی، هویت کشور هفتاد ساله‌ی پاکستان به گونه‌ای انحصاری با اسلام گره خورده است. ملی‌گرایی کشورهایی به‌مانند ایران، مصر و اندونزی، علاوه بر مبانی مدرن، مبارزات سیاسی، اجتماعی و ضداستعماریِ خود، می‌تواند به فرهنگ چند هزارساله‌ی پیش و پس از اسلام خود هم متکی باشد، ولی می‌توان به جرأت مدعی شد که پاکستانِ نوظهور، بدون اسلام هویتی ندارد. ایده‌ی کشور پاکستان در اوایل قرن بیستم از آرمان جدایی از هند پا گرفت که در نهایت به نظریه‌ی دو ملت (The Two Nation Theory) انجامید.

براساس این نظریه، در شبه‌قاره‌ی هند، هندوها و مسلمانان قادر به زندگی با یکدیگر نیستند و باید در دو کشور مجزا زندگی کنند. به این ترتیب، ناسیونالیسم پاکستان منطقاً نمی‌توانست چیزی به جز ناسیونالیسم مذهبی باشد؛ یا حداقل آن‌که مذهب عامل برتر و مسلط آن نباشد. این پدیده‌ی مدرن را می‌توان ژنِ اسلامیِ غالب در ساختار ملت-دولت پاکستان نامید. نه سکولاریسم محمدعلی جناح، بنیانگذار پاکستان، و نه شبه‌سوسیالیسم ذوالفقارعلی بوتو، محبوب‌ترین دولت‌مرد پاکستان، قادر به ندیده انگاشتن و مهار این ژن نبودند؛ برعکس با تلاش جهت استفاده‌ی ابزاری از آن، عملاً به توسعه‌ی آن دامن زدند. اما، مهم‌ترین مروج، سازمان‌دهنده و نفع‌برنده از این وضعیت، ارتش پاکستان بوده و هست.

ارتشی صاحب کشور

یکی از اندیشمندان قرن هیجدهمِ اروپا، پادشاهی  پروس را با این جمله توصیف کرد: «پروس ارتشی دارای کشور است، نه کشوری دارای ارتش.» این جمله بدون‌شک درباره‌ی پاکستان و ارتش آن صدق می‌کند. در پنجاه سال اول تاریخ پاکستان، چهار تن از ده رئیس‌جمهور پاکستان از ژنرال‌های ارتش بودند و ارتش پاکستان به سه کودتای موفق دست زد که نتیجه‌ی آن بیست‌وهشت سال حکومت متناوب اما علنی ژنرال‌ها بر پاکستان بود؛ این در نوع خود رکوردی به حساب می‌آید.

در ادوار مختلف فشارهای داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی سلطه‌ی مستقیم نظامیان را دچار وقفه کرد، اما ژنرال‌های پاکستانی هیچ‌گاه از تلاش جهت قبضه‌ی همه‌جانبه‌ی قدرت دست برنداشتند. از سال ۲۰۰۹ به بعد، ارتش از پشت پرده و با عَلَم کردن سیاستمداران دست‌آموزی همچون عمران‌خان، نخست‌وزیر کنونی، سلطه‌ی خود بر پاکستان را ادامه داد و حتی گسترده‌تر کرد. فساد بنیادین و همه‌جانبه‌ی سیاستمداران پاکستان، بخش بزرگی از جمعیت این کشور را به حمایت از دخالت ارتش در سیاست متمایل کرده است.

چیرگی سیاسی ژنرال‌ها با سیطره‌ی ارتش بر اقتصاد توأم بوده است. حداقل چهل درصد از بودجه‌ی سالانه‌ی پاکستان صرف نیروهای مسلح این کشور می‌شود؛ اما این تنها بخشی از کام‌گیری ارتش از اقتصاد پاکستان است. سبک غارتگرانه‌ی ارتش در سیاست و اقتصاد به نفوذ و سوءاستفاده‌ی نهادی و شخصی ارتشیان پاکستان انجامیده است (رجوع شود به کتاب عایشه‌ی صَدیق). رسانه‌های جمعی پاکستان از جمله نهادهایی هستند که به‌شدت تحت نفوذ ارتش درآمده‌اند. حمایت سازمان‌یافته و مداومِ بخش بزرگی از شبکه‌ها و شخصیت‌های رسانه‌ای، محبوبیت ارتش را تقویت کرده و یکی از بازوان اجرایی دسیسه‌های سیاسی پشت‌پرده‌ی ژنرال‌های پاکستانی است.

مجموعه‌ی سیاست‌ها و دسیسه‌های ژنرال‌ها و سازمان آی.اِس.آی.، مهم‌ترین عامل شکل‌گیری افراط‌گرایی اسلامی و ناسیونالیسم مذهبی‌ای است که به نُرم غالب سیاسی و اجتماعی پاکستانِ امروز تبدیل شده است. بذرهای این وضعیت از همان آغاز تولد در خاک پاکستان به صورت دِیمی جوانه زده بود، اما در دهه‌ی ۱۹۸۰ تحت دیکتاتوری نظامی ژنرال ضیأالحق وارد مرحله‌ی تولید انبوه و نهادینه شد. ضیاءالحق اسلامیزه‌کردنِ جامعه و بِالاَخَص ارتش پاکستان را سرلوحه‌ی کار خویش قرار داد. مبارزه با اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ، بهانه‌ی مشروعیت‌بخشنده‌ای به این برنامه بود (حسین حقانی، فصل چهارم و کریستین فِیْر ص.۱۰۲-۸۱).

در این دوران، هزاران مدرسه‌ی مذهبی بنا نهاده شد که به خاستگاه و کارخانه‌ی تولید انواع ‌و اقسام بنیادگرایی اسلامیِ متحجر و خونریز تبدیل شد. در دهه‌ی پایانی قرن بیستم، سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، آی.‌اس.‌آی.، نیم‌دوجین گروه مسلح بنیادگرای اسلامی، از جمله طالبانِ افغانستان را خلق کرد و به­طور منظم از آن‌ها برای مقاصد داخلی و خارجی خود استفاده می‌کرد. علاوه بر این، ژنرال‌های پاکستانی به ائتلافی نامبارک با احزاب بنیادگرای این کشور رسیدند و جامعه‌ی پاکستان را به سمت وضعیتی اسف‌بار و بی‌ثبات سوق دادند که حسین حقانی آن را «وامانده میان مسجد و پادگان» می‌خواند. این وضعیت هرگونه اعمال محدودیت برای ارتش و عقب‌راندن آن‌ها از سیاست را به غیرممکن نزدیک کرده و مانع رشد نهادهای دموکراتیک و شکوفایی اقتصادی شده است.

رویارویی پایان‌ناپذیر با هند و نقش آن در سیطره‌ی داخلی ارتش پاکستان

متأسفانه نظریه‌ی دو ملت، پاکستان را در مسیر جنگ با هند قرار داد، و ارتش پاکستان تحت رهبری آی.اس.آی.، رویارویی نظامی و رقابت تسلیحاتی با هند را به سیاستی دائم و پایان‌ناپذیر تبدیل کرد. ارتش پاکستان با گفتمانی تجدیدنظرطلبانه و مداوم، پاسداری از ایدئولوژی دو ملت، دفاع از ملت مسلمان دربرابر تجاوزات هند و مجاهدت برای امّت اسلام را وظیفه‌ی بنیادین خود تعریف کرده است. بدون‌شک، بخش قابل‌توجهی از ارتشیان پاکستان به این ایدئولوژی متعصبانه ایمان دارند، و بخش مهمی از عوام‌الناس و نخبگان پاکستان نیز جنگ با هند و نقش محوری ارتش را به رسمیت شناخته و از آن به‌شدت حمایت می‌کنند. اما این شبکه‌ی نظامی- صنعتی ارتش پاکستان و بازوهای سیاسی و رسانه‌ای آن است که این وظیفه‌ی ایدئولوژیک را در عرصه‌ی عمومی پاکستان ترویج کرده و آن را محبوب نگاه می‌دارد. این وظیفه‌ای است که بیش از هرچیز در خدمت منافع سیاسی و اقتصادی ارتش پاکستان قرار دارد چرا که چیرگی ایشان بر جامعه و سیاست پاکستان را توجیه، نهادینه و دائمی می‌کند.

مناقشه‌ی هند و پاکستان بر سر مالکیت ایالت جامو و کشمیر به سه جنگ تمام‌عیار انجامید. پاکستان در جنگ اول کشمیر در سال ۱۹۴۸ برنده‌ی جنگ نبود، ولی بازنده نیز به حساب نمی‌آمد. اما جنگ هفده روزه‌ی ۱۹۶۵ کشمیر، به بن‌بستی توأم با برتری نسبی هند انجامید؛ برتری نسبی‌ای که در جنگ ۱۹۷۱ هند و پاکستان به شکست همه‌جانبه‌ی ارتش پاکستان انجامید. حدود یک صدهزار سرباز و افسر پاکستان کشته و اسیر شدند؛ پاکستان شرقی به استقلال رسید و نام بنگلادش را برای خود برگزید، و بقای پاکستان زیر علامت سؤال رفت. این فرجامی فاجعه‌آمیز و مصیبت‌بار برای پاکستان بود و به شهرت و اعتبار ارتش آن کشور لطمه‌ی شدیدی زد. این فرصتِ تاریخیِ فوق‌العاده‌ و خطیری برای کوتاه‌کردن دست ارتش از سیاست بود که ذوالفقارعلی بوتو آن را از دست داد.

بعد از جنگ ۱۹۷۱ مسلّم شد که پاکستان در جنگ کلاسیک نمی‌تواند ‌بر‌ هند پیروز شود؛ دستیابی هر دو کشور به بمب هسته‌ای در دهه‌ی ۱۹۹۰، عملاً جنگ کلاسیک همه‌جانبه بین دو کشور را غیرممکن کرد. درنتیجه، در گفتمان تجدیدنظر‌طلبانه‌ی ارتش پاکستان، فتح کشمیر دیگر نقش چندان مهمی نداشت، بلکه «جلوگیری از هژمونی مطلق هند در منطقه‌ی آسیای جنوب شرقی» به عنوان وظیفه‌ی اصلی ارتش بازتعریف شد (کریستین فِیْر فصل دوم). این بازتعریف جدید، مناقشه‌ی هند و پاکستان را تقریباً پایان‌ناپذیر و تسلط ارتش پاکستان بر این کشور را تضمین می‌کند.

طالبان، بنیادگرایان جهادی و مالیخولیای عمق استراتژیک در افغانستان

ارتش پاکستان از همان جنگ اول کشمیر، استفاده از نیروهای شبه‌نظامی را به عنوان بخشی از استراتژی نظامی خود آغاز کرد. در طول سال‌های بعدی، استفاده‌ی ارتش پاکستان از نیروهای شبه‌نظامی بیشتر شد. با بن‌بست قطعی مناقشه‌ی نظامی با هند، استفاده از نیروهای شبه‌نظامی و آن‌چه امروز جنگ‌ نامتقارن نامیده می‌شود، به مهم‌ترین و شاید تنها سلاح ارتش پاکستان علیه هند تبدیل شد. این روش در مقابله با تهاجم شوروی به افغانستان، کارآزموده و ریشه‌دار شد. بعد از آن نیز با تجهیز گروه‌های مسلح بنیادگرای اسلامی، جنگ نامتقارن به مهم‌ترین سلاح تهاجمی ارتش پاکستان علیه هند تبدیل شد. هم در درگیری‌های مسلحانه در منطقه‌ی کشمیرِ هند و هم در عملیات تروریستی در داخل خاک هند­ (به مانند حملات تروریستی بمبئی در سال ۲۰۰۸) این رویکرد به کار گرفته شده و باز هم گرفته خواهد شد. استفاده‌ی پاکستان از نیروهای بنیادگرای اسلامی در افغانستان از جنگ‌های نامتقارن فراتر رفت و به تشکیل نیروی بزرگ و تقریباً منسجم طالبان انجامید؛ نیرویی که قرار بود مجری طرح جدید استراتژی کلان ارتش پاکستان علیه هند باشد.

در پی خروج ارتش شوروی از افغانستان و آغاز جنگ داخلی افغانستان، ژنرال‌های پاکستانی استراتژی خود در افغانستان را به طرحی با اهداف مالیخولیایی بدل کردند. جانِ کلام این استراتژی، تبدیل افغانستان به‌وسیله‌ی طالبان به کشوری تحت‌الحمایه‌ی پاکستان بود که از نظر سازمان آی.اِس.آی.، ارتش پاکستان را در جدال با هند از برتری استراتژیک قابل‌ملاحظه‌ای ‌برخوردار می‌کرد. ارتش پاکستان در ابتدا آماده بود این طرح را به کمک گلبدین حکمتیار و نیروهای تحت فرمان او پیش برد. اما بعد از آن‌که حکمتیار ناتوانی خود را بروز داد، ارتش پاکستان به سراغ ابزار بسیار برنده‌تر خود یعنی طالبان رفت. بعد از سه سال جنگ شدید، طالبان در سال ۱۹۹۶ بر نود درصد خاک افغانستان مسلط شد و ژنرال‌های پاکستانی در آستانه‌ی دستیابی به عمق استراتژیک واقعی یا خیالی خود قرار گرفتند.

امریکا، پاکستان و طالبان

در یک کلام، شکست تمام‌عیارِ امریکا در افغانستان ناشی از درنیافتن وضعیت و سپس فرار از این واقعیت سخت بود که شکست طالبان بدون مهار پاکستان ناممکن است. منافع امریکا در جنوب‌‌شرقی آسیا و شبه‌قارة هند، همواره حداقلی بوده است. در طول جنگ سرد، سیاست ایالات متحده در مهار کمونیسم و نیازهای اقتصادی و تسلیحاتی پاکستان، این کشور را را به اردوگاه غرب کشاند. در این راستا، پاکستان به عضویت اتحاد جهانی سیتو و اتحاد منطقه‌ای سنتو درآمد و در دایره‌ی متحدان ایالات متحده قرار گرفت. فواید این اتحاد برای پاکستان قابل‌توجه بود، چرا که جدای از حمایت مستشاری و تجهیزاتی امریکا، از کمک‌های مالی مختلفی برخوردار می‌شد که برای اقتصاد شکننده‌ی پاکستان حیاتی بود.

این اتحاد به سوءتفاهم بزرگی بین ایالات متحده‌ی امریکا و جمهوری اسلامی پاکستان انجامید؛ حسین حقانی این سوءبرداشت را «توهم شکوهمند» می‌نامد. از نظر زمامداران پاکستان، اتحاد با امریکا امری فراتر از اتحاد ضدکمونیستی، بلکه اتحادی همه‌جانبه بود که در آن امریکا در نهایت باید به مدافع همیشگی و بدون قیدوشرط پاکستان در جدال با هند تبدیل شود؛ تفسیر و برداشتی که به هیچ‌وجه با برداشت زمامداران امریکا انطباق نداشت. سیاست هند در جنگ سرد کاملاً مستقل و بیشتر متمایل به اردوگاه شرق، به‌خصوص چین، بود که به ذائقه‌ی زمامداران امریکا خوش نمی‌آمد. اما ایالات متحده از دخالت در مناقشه‌ی هند و پاکستان کاملاً اجتناب می‌کرد. در نگاه استراتژیست‌های امریکایی، پاکستان تنها اهرمی جهت جلوگیری و مهار چرخش احتمالیِ کامل هند به اردوگاه شرق بود؛ یعنی حمایت امریکا از پاکستان در جدال این کشور با هند، نسبی و غیرمستقیم بود.

تنها بعد از شکست فاجعه‌بار پاکستان در جنگ ۱۹۷۱، چرخش کامل افغانستان به سوی شوروی، اشغال این کشور به دست ارتش سرخ و با عینیت‌یافتن دشمن مشترک کمونیست، پاکستان و ایالات متحده به وحدت در عقیده و عمل رسیدند. امریکا با همکاری پاکستان، عربستان سعودی و سایر متحدان خود، به تجهیز گروه‌های مقاومت یا همان مجاهدین افغان پرداخت. سرسختی و جنگندگی مجاهدین افغان و متحدان بنیادگرای پاکستانی و عرب ایشان  و سیل کمک‌های نظامی و سلاح‌های پیشرفته‌ی امریکایی، افغانستان را به باتلاقی برای ارتش شوروی و متحدان افغان ایشان تبدیل کرد. بعد از حدود ده سال جنگ و تحمل حدود پانزده ‌هزار کشته، ارتش شوروی ناچار به ترک افغانستان شد و حکومت کمونیست افغانستان سه سال بعد، همزمان با فروپاشی شوروی، مغلوب مجاهدین افغان شد.

بعد از خروج ارتش شوروی از افغانستان، امریکا دست از این منطقه شست و آینده‌ی افغانستان برایش بی‌اهمیت شد. بودجه‌ای به بازسازی این کشور جنگ‌زده تخصیص داده نشد و دست متحدانِ امریکا به مانند پاکستان و عربستان سعودی در تعیین سرنوشت این کشور کاملاً بازگذاشته شد. ناگفته نماند که بعد از پایان جنگ سرد و آشکارشدن برنامه‌ی پاکستان برای دستیابی به سلاح هسته‌ای، امریکا کمک‌های اقتصادی خود به پاکستان را به‌شدت کاهش و در مقطع کوتاهی کاملاً متوقف کرد. این طبعاً خشم عوام، سیاستمداران و نظامیان پاکستان را به دنبال داشت. حتی بعد از آن‌که آشکار شد گروه القاعده در افغانستان پناه داده شده، امریکا باز هم چندان توجهی به وضعیت افغانستان نداشت و به موشک‌پرانیِ انفعالی و غُرولُند به پاکستان اکتفا می‌کرد. به طور کلی افغانستان از مدار ذهنی سیاستمداران امریکا خارج شده بود.

حملات ۱۱ سپتامبر، این وضعیت را دگرگون کرد. دولت جورج بوش علاوه بر اتمام حجت با طالبان به پاکستان نیز هشدار داد که در «جنگ با ترور» یا با امریکاست و یا با دشمنان امریکا. ژنرال پرویز مشرف، دیکتاتور نظامی وقتِ پاکستان، در مقابل فشارهای امریکا عقب نشست و قول همکاری با امریکا در مبارزه با القاعده و طالبان را داد و در این راستا گام‌هایی برداشت. البته برای این اقدامات از پاداش‌های نقدی و تجهیزاتی به ارزش سالانه دو میلیارد دلار بهره‌مند شد (احمد رشید، ص.۱۳۸). اما ارتش پاکستان و بِالاَخَص سازمان اطلاعات ارتش، آی.اِس.آی.، هیچگاه از حمایت از طالبان و رسیدن به عمق استراتژیک افغانستان منصرف نشد. این آغازِ دودوزه‌بازی‌های گمراه‌کننده و ماهرانه‌ای بود که پاکستان در انجام آن استاد است؛ نه تنها امریکا و غرب، بلکه مقامات جمهوری اسلامی ایران هم طعم این رفتارها را چشیده‌اند. سازمان آی.اِس.آی. با این دودوزه‌بازی‌ها نه‌تنها به سرکیسه کردن امریکایی‌ها ادامه داد، بلکه کلِ سیاست امریکا در افغانستان را از بنیان مشکل‌دار کرد.

چرایی عدم برخورد ایالات متحده با پاکستان؛ معضل بغرنج حکومتی ناکام اما هسته‌ای

چرا ایالات متحده دودوزه‌بازی، خرابکاری و دشمنی عیان پاکستان با خود را تحمل کرد و آن را تقریباً بی‌جواب ‌گذاشت؟ آیا زمامداران امریکا از دودوزه‌بازی ژنرال‌های پاکستانی بی‌خبرند؟ بدون‌شک تا مدت زیادی، امریکایی‌ها به بازی دوجانبه‌ی پاکستان پی نبردند. این وضعیت به‌خصوص در دوره‌ی ریاست‌جمهوری جُرج بوش مصداق داشت. به نظر می‌رسد امروز هم بخش مهمی از سیاست‌مداران، خبرنگاران و رسانه‌های امریکایی و سایر کشورهای غربی از عمق نقش مخرب پاکستان در وقوع فاجعه‌ی افغانستان بی‌خبرند. باوجود این و به مرور زمان، دودوزه‌بازی‌ ژنرال‌های پاکستانی سال‌به‌سال واضح‌تر می‌شود.

از اواخر سال ۲۰۰۵، گروه انگشت‌شمار اما با کیفیتی از خبرگانِ دانشگاهی و سیاسی مستقر در امریکا، روشنگری درباره‌ی نقش مخرب پاکستان را سرلوحه‌ی کار خود قرار دادند. فعال‌ترین و جنجالی‌ترین ایشان، پروفسور کریستین فِیْر(Christine Fair) و استاد دانشگاه جُرج‌تاون است. پژوهشگری ‌میدانی، زنی پردل‌وجرأت و تندخو که به زبان اردو کاملاً مسلط است و سابقه‌ی همکاری گسترده با اندیشکده‌ی رَند(Rand Coporation)، وزارت امور خارجه و سازمان‌های امنیتی و نظامی امریکا را هم در کارنامه‌ی خود دارد.

حسین حقانی(Husain Haqqani)، سیاستمدار و دیپلمات پاکستانی و سفیر سابق این کشور در ایالات متحده، یکی دیگر از معدود افراد برجسته‌ای بود که مداوماً درباره‌ی نقش نهادین ارتش پاکستان در ادامه‌ی وضعیت ناپایدار افغانستان هشدار می‌داد. احمد رشید(Ahmad Rasheed)، مبارز سیاسی سابق در پاکستان، و خبرنگار و پژوهشگر خبره‌ی امور پاکستان، افغانستان و آسیای مرکزی نیز از جمله افرادی بود که همواره بر نقش محوری ارتش پاکستان در تبدیل افغانستان به باتلاقی برای امریکا تأکید می‌کرد. کتاب وی با عنوان طالبان، اسلام افراطی، نفت و بنیادگرایی در آسیای میانه حدود یک سال قبل از حملات یازده سپتامبر توسط انتشارات دانشگاه يِیْل منتشر شد. بعد از وقوع حملات یازده سپتامبر، فروش این کتاب چنان بالا رفت که چاپ آن به انتشارات پنگوئن واگذار شد و تا به امروز بیش از یک ‌و نیم میلیون نسخه از آن به فروش رفته و به ۲۲ زبان، از جمله به زبان فارسی، ترجمه شده است.

در ماه‌های بعد از یازده سپتامبر، کتابِ رشید به طور گسترده‌ای مورد استفاده و استناد روزنامه‌نگاران، رسانه‌ها و سیاستمداران غربی بود. بنابراین، شگفت‌انگیز است که این افراد و نهادها به یکی از نکات محوری کتابِ رشید، درباره‌ی نقش بنیادین پاکستان در ایجاد و دوام طالبان، توجه کمی کردند. کتاب پرفروش بعدی رشید در سال ۲۰۰۸ با عنوان نزول به هرج‌ومرج: ایالات متحده و شکست بی‌ثبات‌ترین منطقه‌‌ی دنیا و خطر آن برای امنیت جهانی، بار دیگر بر روی حمایت پاکستان از طالبان و دودوزه‌بازی‌های ارتش پاکستان و سازمان اطلاعاتی آی.اِس.آی. دست می‌گذاشت. کتاب کریستین فِیْر با عنوان جنگ تا آخرین نفس، راه‌ و رسم رزم در ارتش پاکستان اثری مرجع در شرح و تفسیر نقش ارتش پاکستان در گسترش گروه‌های تروریستی بنیادگرای اسلامی است.

درباره‌ی تأثیر روشنگری‌های این کارشناسان نمی‌توان اظهار نظر دقیقی کرد، اما در هر صورت، سیاستمداران ‌و نظامیان امریکایی کم‌کم و بعد از چند سال سرکیسه شدن، به دودوزه‌بازی ارتش پاکستان پی بردند. دولت جُرج بوش، آن‌چنان در تنگنای باتلاق عراق گرفتار شده بود که هیچ‌گاه بر افغانستان و معضل پاکستان تمرکز نکرد. باراک اوباما و مشاوران او دچار چنین بی‌توجهی‌ای نبودند و کاملاً از نقش ارتش پاکستان در پایداری طالبان و القاعده آگاه شده بودند.

اوباما در کارزار انتخاباتی خود در سال ۲۰۰۸ اعلام کرد که در صورت لزوم به نیروهای امریکایی دستور ورود به خاک پاکستان را خواهد داد و در یکی از نخستین سخنرانی‌های خود اعلام کرد که برخلاف سیاستش در عراق، «به دنبال پیروزی در جنگ مشروع افغانستان است.» اوباما نیروی هوابرد امریکا را به  مخفیگاه اسامه بن‌لادن در دو کیلومتری دانشگاه افسری پاکستان فرستاد و جسد بن‌لادن را جایزه گرفت. اوباما علاوه بر افزایش نیروهای امریکایی در افغانستان، تاکتیک مشهور و بدنام‌کننده‌ی سیاست پهبادی را در پیش گرفت. این سیاست به صدها حمله‌ی پهبادی به داخل خاک پاکستان انجامید. در کنار این رویکرد نظامی، اوباما مذاکره‌ی محدود با طالبان را آغاز کرد تا آنان را وادار به توافقی سیاسی کند. با آگاهی از نقش محوری پاکستان در این راستا، اوباما سعی کرد با تقویت سیاستمداران غیرنظامی و اعطای مستقیم کمک مالی به دولت، نهادها و پروژه‌های غیرنظامیِ پاکستان، تسلط ارتش آن کشور بر سیاست‌گذاری خارجی پاکستان را کاهش دهد (رشید، ص.۱۴۵-۱۴۴).

تاکتیک‌های اوباما کامیاب نبود و از ضعف‌های عمیق ساختاری و نبود استراتژی کامل رنج می‌برد. ارتش پاکستان بدون پرداخت هزینه‌ی زیاد به دودوزه‌بازی‌های خود ادامه داد و از همکاری مؤثر نظامی برعلیه طالبان سر باز زد. در سال ۲۰۱۱ دریادار مولِن، ريیس ستاد مشترک امریکا که از دودوزه‌بازی‌های ارتش پاکستان ذلّه شده بود، در آخرین نشست خود با کمیته‌ی مشترک کنگره و سنای امریکا، سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، آی.اِس.آی. را به شرکت غیرمستقیم در حملات تروریستیِ افغانستان متهم کرد. اما دولت اوباما حاضر به رویارویی مستقیم با پاکستان نبود و سخنان مولن را تأیید نکرد.

بن‌بست روابط امریکا و متحد اسمی‌اش ادامه یافت. دونالد ترامپ بنا بر غریزه و سبک تاجرمسلکانه‌ی خود، دستور تعلیق ۱٫۳ میلیارد دلار کمک نظامی- امنیتی به پاکستان و کاهش سیصد میلیون دلاری کمک اقتصادی به پاکستان را صادر کرد. اما این اقدام تأثیری بر وضعیت موجود نداشت. از این رو ترامپ با هدف کسب محبوبیت داخلی برای انتخابات ۲۰۲۱، پروژه‌ی تسلیم افغانستان به طالبان را آغاز کرد.

آیا ایالات متحده راه‌های دیگری جهت تنبیه و فشار بر پاکستان در اختیار نداشت؟ اقتصاد پاشنه‌ی آشیل پاکستان و نظامیان حاکم بر آن است. از نظر اقتصادی و سیاسی پاکستان نمونه‌ای بسیار نزدیک به حکومت ناکام (Failed State) است؛ بخش قابل‌توجهی از مناطق کشور تقریباً خارج از کنترل دولت است؛ ساختار سیاسی و قضایی به شدت فاسد، و بنیادگرایی اسلامی در کنار دسیسه‌های ارتش؛ دموکراسی و نظام سیاسیِ پاکستان را از پایه لغزان کرده است. اقتصاد این کشور‌ به‌شدت وابسته به کمک‌های غرب و وام‌های صندوق بین‌المللی پول است. مهم‌تر این‌که نخبگان سیاسی و نظامی این کشور به اروپا و امریکا رفت‌وآمد می‌کنند و ارتباطات اقتصادی گسترده‌ای دارند و از این رو به‌شدت در برابر تحریم‌های امریکا آسیب‌پذیرند.

تمام موارد یادشده اهرم‌هایی بسیار واضح و ساده برای اعمال فشار بر پاکستان است، اما زمامداران ایالات متحده از به کارگیری آن بیمناک و گریزان هستند. سلاح‌های هسته‌ای پاکستان علت اساسی این هراس است، اما بمب‌های هسته‌ای پاکستان وجهی متفاوت با رویه‌های معمول‌ترِ تهدید و بازدارندگی هسته‌ای است. قدرت بازدارندگی سلاح‌های هسته‌ای اصولاً در مقابل تهدید تهاجم نظامی خارجی است، اما در مورد پاکستان به عاملی بازدارنده در مقابل فشارها و تحریم اقتصادی بدل شده است. نگرانی اصلی سیاست‌گذاران امریکایی این است که فشار شدید بر پاکستان، شیرازه‌ی امور این کشور را کاملاً از هم بپاشد و با فرو رفتن پاکستان در آشوب و جنگ داخلی، بنیادگرایی اسلامی و گروه‌های تروریستی رنگارنگ آن بی‌نهایت خطرناک‌تر شوند.

در صورت فروپاشی پاکستان، دست‌یافتن احتمالی سازمان‌هایی به مانند القاعده به سلاح هسته‌ای، دهشتناک‌ترین سناریوی ممکن و کابوس زمامداران امریکاست. بنابراین، از نظر زمامداران امریکا، پاکستان بزرگ‌تر و خطرناک‌تر از آن است که به لبه‌ی پرتگاه برده شده و به دولتی کاملاً ناکام تبدیل شود. از نظر آنان، راه دیگری جز تعاملِ کج‌دار‌ومریز و انفعالی با پاکستان وجود ندارد. این از معدود مواردی است که سردمداران یک کشور با گروگان‌گرفتن کشور خود، دنیا را هم به گروگان می‌گیرند.

پاکستان بعد از تسلط طالبان بر افغانستان

به نظر می‌رسد که با سیطره‌ی کامل طالبان بر افغانستان، ارتش پاکستان و سازمان اطلاعاتی آی.اِس.آی. به کمالِ مطلوب خود یعنی دستیابی به عمق استراتژیک افغانستان برای اقدام علیه هند رسیده باشند. آیا پاکستان و ارتش آن در درازمدت قادر به حفظ این پیروزی و بهره‌گیری کامل از آن هستند؟ این مسئله بیش از هرچیز به رفتار خود طالبان بستگی دارد؛ آیا «امارت اسلامی افغانستان» می‌تواند به چیزی شبیه به حکومتی معقول و منطقی تبدیل شود که همسایگان و قدرت‌های جهانی و به خصوص چین و روسیه قادر به تحمل و معامله با آن باشند؟ جواب این سؤال با توجه به نقش ارتش پاکستان و سازمان آی.اِس.آی. در خلق و پیروزی طالبان، ساده به نظر می‌رسد. اما با خروج امریکا از افغانستان، معادلات قدرت در شبه‌قاره‌ی هند و آسیای مرکزی به صورتی بنیادین دگرگون خواهد شد، و این می‌تواند اوضاع را از کنترل ارتش پاکستان خارج کند.

اکثر نوکران بعد از مدتی می‌خواهند ارباب خود باشند و گروه‌های درون طالبان اولین شیطانی نخواهند بود که از دستورات خالق خود سرپیچی کنند. داعش‌خراسان که اخیراً هم قساوت خود را با حمله‌ی تروریستی خونین فرودگاه کابل به نمایش گذاشت، متشکل از نیروهای بومی‌ای است که اکثراً اعضای سابق طالبان بوده‌اند و به علت اختلافات ایدئولوژیک از طالبان جدا شده‌اند. بدون شک گروه‌هایی دیگر در داخل طالبان افکار مشابهی دارند؛ این گروه‌ها ممکن است به دنبال حفظ خلوص عقیدتی خود و صدور بنیادگرایی مذهبی و عملیات تروریستی به کشورهای منطقه باشند. تنها خودفریب‌ترین افراد منکرِ همکاری برادرانه‌ی طالبان با القاعده و قطعی‌بودن برقراری مجدد پایگاه‌های این سازمان در افغانستان هستند. امریکا و کشورهای غربی چاره‌ای جز مقابله با این وضعیت ندارند، و این به معنای حضور‌ امنیتی و نظامی مجدد، هرچند حداقلی، ایشان در افغانستان خواهد بود.

هیجان و اشتیاق برانگیخته از موفقیت طالبان در میان بنیادگرایان جهادی، برای پاکستان نیز خطرات احتمالی زیادی به همراه دارد. از تاریک‌خانه‌ی مدارس بنیادگرای اسلامیِ پاکستان گروه‌هایی بیرون آمده‌اند که جمهوری اسلامی پاکستان برایشان به حد کافی متشرع نیست و سروری ارتش و سازمان اطلاعاتی آی.اِس.آی. هم برایشان تحمل‌پذیر نیست. این افکار در کنار نارضایتی‌های اقتصادی و اجتماعی به تشکیل جنبش «تحریک طالبانِ پاکستان» یا همان طالبان پاکستان در سال ۲۰۰۴ انجامید. در واقع، این جنبش شبکه‌ای نه‌چندان هماهنگ از چندین گروه بنیادگرای ضدپاکستانی با ماهیت قبیله‌ای است.

طالبانِ پاکستان موفق شد مناطق گسترده‌ای از ولایت خودمختار وزیرستان را به کنترل خود درآورد و صدها عملیات تروریستی و انتحاری علیه نیروهای اطلاعاتی و امنیتی پاکستان و اقلیت‌های مذهبی، از جمله شیعیان، انجام دهد. به‌گونه‌ای که در سال  ۲۰۰۹، پایتخت پاکستان وضعیتی مشابه با کابل و بغداد پیدا کرد (فِیْر، ص.۲۴۸-۲۴۴، رشید، ص.۱۳۷). در آن دوره، طالبان پاکستان با القاعده همکاری بسیار نزدیکی داشت، اما رویکرد و عملکرد آن، به‌خصوص در خشونت‌های فرقه‌ای، بیشتر شبیه داعش بود؛ بلندپروازی‌های این گروه تا به آن‌جا رفت که در صدد دست‌اندازی به ولایت پنجاب برآمد.

ارتش پاکستان تنها با انتقال نیرو از مرز هند و با به کارگیری نیروی هوایی، از رخنه‌ی طالبان به خارج از ولایت وزیرستان جلوگیری کرد؛ نهادهای اطلاعاتی ارتش با سرکوب، ارعاب و تهدید موفق به مهار طالبان شد. اما طالبان پاکستان هنوز فعال است و دلایل ریشه‌ای ظهور ایشان (بنیادگرایی افراطی و فقر خانمان‌برانداز) هنوز پا بر جاست. پیروزی برادران ایشان در افغانستان بدون‌شک برای طالبان پاکستان هم برانگیزاننده است، و در غیاب اهداف امریکایی در پاکستان و افغانستان، این گروه باید به دنبال اهداف داخلی و خارجی دیگری بگردد.

در سال‌های اخیر، پاکستان برای گسترش همکاری‌های اقتصادی با چین گام‌هایی برداشته است. چین در این کشور سرمایه‌گذاری‌های قابل‌توجهی کرده، و درحال حاضر بزرگ‌ترین طلبکار پاکستان به شمار می‌رود. به عبارت دیگر پاکستان ممکن است قربانی جدیدِ دیپلماسی «تله‌ی بدهی»ِ چین شود. پاکستان از نظر مالی هنوز محتاج و به دنبال جذب کمک‌های امریکا و غرب است؛ با پایان حضور‌ نظامی غرب در افغانستان، امریکا و متحدانش البته انگیزه‌ی کم‌تری برای کمک مالی به پاکستان دارند.

مردم افغانستان در چهل سال گذشته، بیشتر قربانی نابخردی‌های خونین قدرت‌های جهانی بوده‌اند؛ به نظر می‌رسد که در سال‌های آینده، پیش از هرچیزی، قربانی جاه‌طلبی‌های دیوانه‌وارٍ ژنرال‌ها و بنیادگرایان حاکم بر پاکستان خواهند بود.


* تصویر بالای نوشتار، ژنرال فیض حمید، رئیس اطلاعات ارتش پاکستان در سفر اخیرش به کابل است