ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 21.08.2021, 11:28
جهان، طالبان و ما!

احمد پورمندی

در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ با فروپاشی رسمی اتحاد شوروی و پایان یکی از بزرگ‌ترین ‏امپراتوری‌های جهان، فصل نوینی در تاریخ بشر آغاز شد. در این سی سالی که از آن ‏زمین‌لرزه بزرگ گذشته، جهان شاهد حوادث و تغییرات عظیمی بوده است. در حالی که ‏ایالات متحده آمریکا در غیاب رقیب زمین‌خورده خود، کوشید تا رهبری جهان را به‌دست ‏بگیرد، سه تحول عظیم؛ “رشد شتابناک چین”، “آغاز و گسترش انقلابات دیجیتالی” و “‏جهانی شدن” همه معادلات قدرت را در سراسر جهان و به‌ویژه در آمریکا کیفیتا دگرگون ‏کردند.

میلیتاریسم و صنایع تسلیحاتی از بدو تولد آمریکا، رکن رکین اقتصاد آن بوده‌اند. اگر چه ‏اتحاد شوروی بدون شلیک گلوله‌ای از پا درآمد و عوامل داخلی و به‌ویژه استبداد توتالیتر و ‏فقدان انگیزه برای رشد اقتصادی، نقش تعیین‌کننده‌ای را در فروپاشی آن برعهده داشتند، ‏اما چندین دهه مسابقه تسلیحاتی بی‌امان، نقش مکمل و قاطعی در رساندن امپراتوری ‏شرق به آستانه فروپاشی، بازی کرده است.

میدان جنگ، بازار اصلی مصرف تولیدات کنسرن‌های نظامی است و بازاریابی برای ‏جنگ‌افزار، یعنی جنگ‌افروزی! اصلا تصادفی نیست که به گفته جیمی کارتر، آمریکا ‏در ۲۵۰ سال اخیر، فقط ده سال مشغول جنگ نبوده است. میدان جنگ مهم‌ترین مرکز ‏پول‌شوئی و انتقال پول مالیات‌دهندگان آمریکائی و ثروت ملت‌های دیگر، به حساب کنسرن‌های نظامی بوده و هنوز هم هست. اینکه ایالات متحده، با فاصله بسیار با بقیه جهان، ‏بزرگترین حضور نظامی را در سراسر کره زمین دارد، قبل از هر چیز نتیجه قدرت عظیم ‏کنسرن‌های تسلیحاتی در این کشور است. این سخن که آمریکا در عراق و افغانستان بیش ‏از ده هزار میلیارد دلار هزینه کرده است، بدون توجه به جزییات هزینه‌ها، می‌تواند ‏دروغی بزرگ برای خاک پاشیدن در چشم جهانیان هم باشد. بخش اعظم این ارقام نجومی ‏در داخل خود ایالات متحده از صندوق عمومی به حساب کنسرن‌های تسلیحاتی و شرکت‌های تابعه در زمینه خدمات نظامی، حواله شده است.

اگر “قدرت هوشمند” را دارای سه مولفه “قدرت نظامی”، “قدرت اقتصادی” و “قدرت” ‏نرم” بدانیم، انقلابات دیجیتالی و گردش آزاد سرمایه در جهان، سبب شدند که قدرت ‏نظامی، در ترکیب قدرت هوشمند، جایگاهش را به قدرت نرم واگذار کند و خود به رده ‏سوم سقوط نماید. این حقیقت که هر پنج کنسرن حدودا هزار میلیاردی آمریکا، یعنی اپل، ‏مایکروسافت، گوگل، آمازون و فیسبوک، امپراتوران حوزه قدرت نرم هستند، جابه‌جائی ‏در ساختار قدرت را به‌خوبی به نمایش می‌گذارد.‏

بدون تردید متفکران و آینده‌نگران آمریکائی و اروپائی، این تحولات را به خوبی می‌دیدند ‏و نتایج آن را هم در همه حوزه‌ها پیش‌گوئی می‌کردند، اما این زرد‌های ژاپن، کره و چین ‏بودند که با شتابی بیشتر از اروپا و آمریکا خود را با جهان نوین دم‌ساز کردند. چینی‌ها، ‏بدون آنکه خود را درگیر نظامی‌گری کنند، با جذب سرمایه، دانش و فن‌آوری‌های مدرن، ‏با شتاب و نرخ رشد دو رقمی، به یک ابرقدرت اقتصادی و سیاسی بدل شدند. آنها بر ‏خلاف شوروی، اقتصاد آمریکا و اروپا را با هزاران رشته، به اقتصاد خود مرتبط کردند ‏تا در هم‌تنیدگی اقتصادی از جمله، ضامن امنیت و ثبات کشورشان باشد و برتری نظامی ‏آمریکا فاقد کارآئی تعیین‌کننده شود. آنها پابه‌پای تاسیس زیرساخت‌ها، با صدور کالا، ‏سرمایه و خدمات، فتح بازار‌های جهان را پی گرفتند و با گسترش مناطق نفوذ، اقتصاد ‏اروپا و آمریکا را به مواضع تدافعی عقب راندند تا رهبری جهان را بار دیگر به شرق دور ‏منتقل کنند.

جابه‌جائی عناصر سازنده قدرت و سر برآوردن چین، قبل از همه و بیش از همه، ‏کنسرن‌های تسلیحاتی آمریکا را تحت فشار قرار دادند تا موضع هژمونیک خود در ‏ساختار قدرت را به اقتصاد و غول‌های فن‌آوری دیجیتال واگذار کنند. بخش بزرگی از ‏تنش‌های بی‌سابقه‌ای که به ظهور و سقوط ترامپ منجر شدند، متاثر از ضرورت این ‏انتقال جایگاه و مقاومت در مقابل آن بوده است.

قطعا میلیتاریست‌ها و تولیدکنندگان سلاح، به آسانی دست از سر جهان بر نخواهند داشت ‏و تا سال‌های سال، باز هم شاهد جنگ‌افروزی‌ها و بازی با تضاد‌ها و چالش‌های محلی و ‏منطقه‌ای از سوی آنها خواهیم بود. اما می‌توان گفت که آنها فعلا دیگر دست بالا را در ‏آمریکا ندارند و همه جناح‌های سیاسی اصلی آمریکا، متقاعد شده‌اند که برای ادامه نقش‌‏آفرینی در قامت یک ابرقدرت و مشارکت فعال در ابرچالش قرن ۲۱ با چین، ناگزیرند ‏که نظامی‌گری را محدود کنند و حداقل برخی از میدان‌های شاخص پول‌شوئی به سود ‏کنسرن‌های تسلیحاتی، نظیر عراق و افغانستان را تعطیل یا محدود نمایند.

خروج شتابناک و هزیمت‌گونه از افغانستان، بیانگر آن است که رهبری سیاسی در ‏آمریکا، دیگر هیچ تاخیری برای خداحافظی با گذشته را بر نمی‌تابد و چندان نگران هزینه ‏اتهام “فرار” و بی‌آبرویی در نزد متحدان خود نیست. در عین‌حال دولت آمریکا، چندان ‏بی‌گدار هم به آب نزده است و در ازای کوچه دادن به طالبان برای رسیدن به ارگ ریاست ‏جمهوری و فتح برق آسای افغانستان، یک “بمب میکروبی” را در کابل به ارث گذاشته ‏است که اگر منفجر بشود، این ظرفیت را دارد که تمام منطقه، از چین و روسیه تا آسیای ‏میانه، پاکستان و به‌ویژه ایران را در گیر عوارض ویرانگری کند.

زخم افغانستان با رسیدن طالبان به کابل، همچنان باز می‌ماند و در واقع تنها جای ‏بازیگران تغییر می‌کند. در غیاب نقش هژمونیک ایالات متحده، علی‌رغم اشتهابرانگیز ‏بودن برای برخی‌ها، بیشتر قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، منافع بلندمدتی در ‏فعال‌شدن این بمب میکروبی و تبدیل شدن افغانستان به کانون صدور تروریسم ندارند و ‏ناچارند در بازی با کارت طالبان جانب احتیاط را رعایت کنند. در نتیجه در چشم‌انداز ‏قابل رویت، از سوی بخشی از کشورها تلاش‌های نیرومندی به عمل خواهد آمد تا طالبان ‏در خود افغانستان مشغول باشند. کانون پنچشیر و ده‌ها کانون دیگر فعال شوند و طالب ‏فرصت چندانی برای نگاه به خارج نیابد. اگر طالبان بخواهند از انقلاب ایران الگو‏برداری کنند و در کنار بازسازی ارتش و دستگاه دولت، نیروی مسلح خود را مثل سپاه ‏پاسداران سازماندهی و حفظ کنند، به اهداف آسانی برای گروه‌های مسلح جدید و قدیم بدل ‏خواهند شد.

ایران بیش از همه کشور‌های منطقه در مقابل بمب میکروبی طالبان آسیب‌پذیر است. ‏سران ج.ا. که مناسبات با طالبان را با آمریکاستیزی گره زدند، اکنون با خروج نیرو‌های ‏آمریکائی، کشور را در موقعیت خطرناکی قرار داده‌اند. دلیلی وجود ندارد که در صورت ‏تداوم سیاست‌های تاکنونی تهران، آمریکائی‌ها، عربستان و اسرائیل، وسوسه منفجر ‏کردن بمب طالبان و گشودن جبهه تازه‌ای در مرزهای شرقی ما را پس بزنند.

هر روز ‏تاخیر در جمع کردن دست و پای سپاه در منطقه و به فرجام رساندن برجام، به معنی ‏رفتن به استقبال فاجعه است. منطقه‌ای دیدن مساله‌ای که خصلت جهانی دارد، مشارکت ‏در بازی نظامی در خاک افغانستان، با امید خنثی کردن طالبان و یا بدتر از آن، کمک به ‏تثبیت موقعیت آنها در کابل، که اقتدارگرایان مشغول آن شده‌اند، بازی با آتش خواهد بود. ‏طالبان دیر یا زود، تسویه دینی و قومی را آغاز خواهند کرد و اقتدارگرایان بهای ‏بسیار سنگینی را بابت همراهی با طالبان بر گرده ایران و افغانستان بار می‌کنند. بمب ‏طالبان تنها در وین می‌تواند خنثی شود و در صورت تاخیر در فهم شرایط تحول‌یافته ‏منطقه، شمارش معکوس می‌تواند هر لحظه شروع بشود و فردا بسیار دیر خواهد بود.



نظر خوانندگان:


■ آقای پورمندی گرامی، به گمان من شما نقش و وزن طالبان در به آشوب کشانده احتمالی منطقه حتی اگر آنها بخواهند و برخی آنها را به این کار ترغیب کنند، بیش از حد ارزیابی می کنید. چین و روسیه و ایران اگر ببینند طالبان مأمن تروریست‌ها و محلی برای صدور تروریسم به خاک آنها شده است، چرا نتوانند مانند امریکا مشترکا به سرکوب آنها در داخل خاک افغانستان بپردازند؟ پاکستانی که خود حامی طالبان و صادر کننده ناامنی به افغانستان بوده و هست چگونه می تواند از سوی طالبان مورد تهدید قرار بگیرد؟ ضمنا تشبیه انسان‌ها به میکروب، هرچند آن انسان‌ها طالبان تاریک اندیش باشند، شایسته نیست.
با احترام/ حمید فرخنده


■ حمید فرخنده عزیز! با تشکر از تذکرات، به گمانم گروهی که بیست سال در مقابل آمریکا ایستاد و حالا هم به حکومت رسیده، نقش و وزن کمی ندارد و باید جدی گرفته بشود. اینکه چین، روسیه و ایران با هم ممکن است از پس طالبان بر بیایند، امر ناممکنی نیست، مساله اما این “با هم شدن” است! طالبان می‌تواند ایران را بطور جدی به دردسر بیاندازد. همین‌طور ظرفیت مشکل آفرینی در میان مسلمانان چین و آسیای میانه را دارد. اینکه آنها برای صدور خود کدام مرز را در اولویت قرار می‌دهند، باید صبر کرد و دید. این فرضیه که آنها به بخشی از پروژه مشترک عربستان، اسرائیل و آمریکا تبدیل بشوند و در مرز های شرقی ایران جبهه‌ای باز کنند، چندان نامحتمل نیست. در مورد پاکستان هم، این درست است که منشا طالبان بوده است. اما میان آنها هم تنش هائی وجود دارد و پاکستان هم نگرانی‌های خود را دارد. تشبیه طالبان به بمب میکروبی را برای احتمال انفجار تروریستی به‌کار بردم و مرادم اشخاص نبوده است. اگر چنین ابهامی پدید آمد، حتما تشبیه درستی نبوده است.
با ارادت / پورمندی


■ آقای پورمندی گرامی،
سال های دور در مجله‌ای یکی از نصایح مرحوم جمال‌زاده (یکی از پدران داستان سرایی ایران زمین) خواندم که از قلم بدستان خواسته بود تا آنجا که می‌توانند آسانتر بنویسند. آقای پورمندی که یکی از متفکران و روشنفکران خوب مملکت‌مان هستند گویا این موضوع را فراموش کرده‌اند – افکار بسیارناب خود را چنان سخت می‌نویسند که گویا می‌خواهند فقط افراد تحصیل کرده نوشتۀ ایشان را بخوانند و درک کنند. یا خدای نکرده، مانند عدۀ زیادی از نویسنده‌های ایرانیِ امروزی، نه تنها می‌خواهند قلم بدستان دیگری را تحت تاثیر قرار داده، بلکه بدنبال شغلی در حکومت احتمالی آیندۀ ایران هستند. به ایشان توصیه می شود که اگرممکن است افکارخود را هرچه روانتروآسانترارائه دهند. روی سخن‌تان مردم عادی هستند.
با احترام، م. امینی


■ آقای پورمندی عزیز، لزوم اشاره شما به رنگ پوست ژاپنی و چینی‌ها برایم معماست! آیا بدون اشاره به رنگ پوست مردم این کشورها تغییری در مفهوم گفتار شما به وجود می‌آمد؟
شاهرخ


■ آقاى امينى عزيز! ممنون از تذكر شما. كاملا درست مى‌گوييد كه بايد ساده نوشت. همواره كوشش كرده‌ام. اگر يكى - دو مورد را بطور مشخص يادآورى كنيد، كمك موثرى به من كرده‌ايد. البته همانطور كه از عنوان مطلب هم پيداست، در اين يادداشت كوتاه، به مطالب مهم و بيچاره‌اى پرداخته‌ام. شايد به اين خاطر، مطلب بيچاره به نظر مى‌آيد.
با ارادت / پورمندى


■ شاهرخ گرامى! حق با شماست. با توجه به زير سوْال رفتن تقسيمات نژادها، اين اشاره، دقيق نيست و براى نامگذارى آنچه در گذشته نژاد زرد ناميده مى‌شد، بايد از ترم مناسب ديگرى استفاده كرد.
با ارادت / پورمندى