ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 19.06.2021, 6:15
راهنمای مقاله‌نویسی برای انقلاب ۵۷

علی سعیدزنجانی

عکس خمینی در ماه

گمانم یکی از ماه‌های آبان و یا آذر ۵۷ بود که داستان عصرانه و شبانه‌ی ساختن عکس خمینی با لکه‌های روی ماه روی داد. یک بازی صد در صد خالص خیابانی که هدفش سرگرمی و خندیدن بود. اون روزها عکس سیاه و سفید و نیمرخ خمینی در سال‌های چهل را روی بعضی از دیوارها چاپ کرده بودند. این عکس چاپی چون از روی طلق بریده شده کپی می‌شد (طرح‌های استنسیلی) روی دیوار تکه تکه ظاهر می‌شد. حالا در سه چهار تا از عصرها و شب‌هایی که ماه کامل بود بچه‌ها و جوون‌ترها چیزی شبیه این طرح را روی لکه‌های ماه پیدا کرده بودند و به هم نشون می‌دادند و می‌خندیدند. لکه‌ها کمی از میانه‌ی ماه‌ به سمت چپ بودند و صورت خود نما به سمت بیرون ماه بود. بزرگترها که برای این بازی و گشتن و پیدا کردن لکه‌ها و وصل کردن‌شان به هم وقت و حوصله نداشتند. جوون‌تر‌ها هم با یکی دوبار دیدن و نشان دادنش به این و اون و خندیدن فراموشش می‌کردند. یک بازی خالص خالص خیابانی که چند شب و عصر طول کشید و رفت و دیگه هم برنگشت. این بازی اونقدر بازی بود که به ماه کامل بعدی هم نرسید.

این را برای صدها مقاله‌نویسی گفتم که به خاطر این شوخی خیابانی، بی‌آنکه بدانند چی بوده، سال‌ها مردم انقلاب را مسخره کردند و دست و دلبازانه ابله‌شان خواندند و مسخ شده‌ی خمینی نشان‌شان دادند. و برای بچه‌هایی که پس از انقلاب به دنیا آمده‌اند و این داستان احمقانه را ناباورانه شنیده‌اند و گیج شده‌اند، تا بتونن شعور و منطق و وجدان تحقیق و راست‌گویی این مقاله‌نویس‌ها را باهاش ارزیابی کنند.

رادیو بی‌بی‌سی در انقلاب

(”بی‌بی‌سی می‌گفت فردا بیایین توی خیابون، ما هم می‌رفتیم. حالا هم پشیمونم”) این حرف سخیفانه و دروغ و توهین‌کننده به اراده‌ی مردم را تنها کسی می‌تونه بزنه که در اون روزهای پر شور و دلهره هیچ پیوندی با خیابون‌های انقلاب نداشته باشه (حتا اگر این آدم جایزه‌ای هم از جایی بهش داده باشند). خبرهای “رادیو بی‌بی‌سی فارسی” از آخرهای فروردین ۵۷ کم کم به خانه‌ها رسید. شاید و حتمن کسانی بوده‌اند که بی‌بی‌سی را از سال‌های پیشش هم می‌شناخته‌اند، اما توده‌های مردم با این رادیو از اوایل سال۵۷ آشنا شدند. در اون سال‌های بسته و ترسناک که خبر ده‌ها حرکت سیاسی کوچک و بزرگ در گوشه و کنار کشور از چند متر شعاع اطراف خودشان جلوتر نمی‌رفت (جرئت جلوتر رفتن نداشت) یک صدا پیدا شده بود که بعضی از رویدادهای سیاسی‌ای را که در اینجا و اونجا روی می‌داد گزارش می‌کرد. خبرهایی که با همه‌ی کوتاه بودن‌شان احساس زنده بودن جنبش و احساس همه با هم بودن را سراسری می‌کرد. این احساس سراسری را اما رادیوی بی‌بی‌سی نبود که برای نخستین بار به خانه‌ها آورد. خود رادیوی ایران بود که با پخش خبرهای جنبش در دهم و یازدهم فروردین ۵۷ به راه انداخت. پرویز ثابتی، سرشکنجه‌گر جنایتکار ساواک، در مصاحبه‌ی پر از دروغش در جایی با افسوس به اون رویداد و نقشش در فراگیر شدن جنبش به کوتاهی اشاره می‌کنه. پیش از نوروز ۵۷ سه تا آیت‌الله معروف آن روزها (شریعتمداری، مرعشی، گلپایگانی) با فشار مردم برای کشته‌های قیام سرنوشت‌ساز تبریز در ۲۹ بهمن، درخواست برگزاری چله کرده بودند. بازارهای چند شهر با این فراخوان نیمه تعطیل شده بودند و در یزد هم تظاهرات کوچکی روی داده بود. مردمِ درخیلی از شهرها اما هنوز جرئت همراهی با جنبش تازه شروع‌شده را نداشتند. با پخش خبر این تعطیلی‌ها و تظاهرات از رادیوی دولتی، ناگهان مردم این شهرها هم به جنب و جوش افتادند و در روزهای بعد با اینکه از چهلم تبریز هم گذشته بود هر روز در گوشه‌ای تظاهراتی روی می‌داد و پخش خبرهاش.

بار دومی که رسانه‌های خود رژیم شاه به گسترش جنبش کمک کردند نشان دادن تلویزیونی زخمی‌های جلوی دانشگاه تهران در ۱۳ آبان ۵۷ بود. نمایش زخمی‌ها و سرکوب مردم در آن روز، مردمی را هم که ماه‌ها خبر کشتارها را از رادیو‌ها و از مردم دیگر شنیده بودند اما خودشان ندیده بودند، دگرگون کرد. کارمندهای اداره‌ها از اینجا به بعد بود که رفته رفته جسارت پیوستن به تظاهرات و انقلاب را پیداکردند.

رهبر شدن خمینی و کاریزما!!

میرحسین موسوی یکی از چهره‌های منفور سال‌های پر از جنایت خمینی بود. اما همین آدم در روزهای “حنبش سبز” به خاطر شرایط مناسبی که ناگهان برای رو در رویی با علی خامنه‌ای پیدا کرد رهبر جنبش شد. آیت‌الله عبدالله بهبهانی در جنبش تنباکو در همان زمانی که زن‌های حرم‌سرای شاهی برای پیوستن به مردم به بهانه‌ی “حکم شرعی”، قلیان‌هاشان را می‌شکستند، در مخالفت با این جنبش و همکاری آشکار با “کمپانی رژی” جلوی سفارت عثمانی سیگار کشید و منفور جامعه‌ی جنبشی شد. همین آدم اما پونزده سال بعد در انقلاب مشروطیت به خاطر همراهیش با مردم و وزنی که این همراهی به جنبش می‌داد به صف رهبری انقلاب رسید. میرحسین موسوی و عبدالله بهبهانی و خمینی نه بخاطر “کاریزما” (یا جذابیت یا کشش یا نفوذ یا محبوبیت اجتماعی، که هیچکدام‌شان نداشتندش)، بخاطر ظرفیت بازدهی نام و جایگاه اجتماعی-سیاسی‌شان در لحظه‌های مشخص تاریخی به این فرصت‌ها دست پیداکردند.

“کاریزمای سیاسی” یک ویژگی فردی نیست که کسی با داشتنش رهبر یک جنبش اجتماعی سیاسی بشه، یک ویژگی اجتماعی ست که در کوران بحران‌های تند اجتماعی (بیشتر انقلاب یا جنگ) ساخته می‌شه و پس از عبور جامعه از بحران هم به خاطرهای تاریخی تبدیل می‌شه. در تظاهرات چهلم تختی در سال ۴۶ با اینکه سه سالی بیشتر از بیرون کردن خمینی از ایران در آبان۴۳ نگذشته اما حتا یک شعار هم به نام او در میان انبوه شعارهای دیگه در این روز داده نمی‌شه. این رهبرهای “کاریزماتیک” نیستند که جنبش‌ها را می‌سازند، مردم‌اند که رهبرهای کاریزماتیک را می‌سازند. در جنبش تنباکو میرزای شیرازی از دادن فتوا برای منع تنباکو‌ تن زد، اما مردم با جعل یک اعلامیه به نام او از “نام”ش رهبر ساختند.

در انقلاب ۵۷ هم “رهبری” خمینی را جامعه‌ی به انقلاب‌درآمده ساخت. در طول یک سال و نیم مبارزه‌ی آرام و بعد پر شتاب، جامعه سه بار درگیر رهبرسازی و به همراهش “کاریزما”سازی سیاسی برای شخصیت‌های مختلف شد، یکیش برای خمینی بود. در فروردین ۵۷ با فراخوانی که سه تا آیت‌الله شریعتمداری، گلپایگانی و مرعشی برای بستن بازارها به خاطر چهلم کشته‌های خروش تبریز دادند، رهبری انقلاب تاره پا گرفته در دست آنها بود (نام خمینی در دورها بود و هیچ احساسی از رهبری درش نبود). از ۹ فروردین تا ۱۷ شهریور، هر حرکتی در هر کجای ایران روی داد به ابتکار خود مردم بود. در این دوران نه سه آیت‌الله و نه خمینی هیچکدام در رهبری جامعه جایی نداشتند. “کاریزما”ی خمینی پس از اشتباه بزرگ شاه در بیرون کردنش از عراق در ۱۴ مهر ۵۷ آغاز شد (چهار ماه پیش از پیروزی انقلاب). احساس ناتوانی و توهینی که با این حرکت فضای جامعه را گرفت بازتاب خودش را در ساخته‌شدن رهبری پر سر و صدای خمینی نشان داد. سه هفته پس از این رویداد اما با آزادشدن آیت‌الله طالقانی از زندان، رهبری میدانی انقلاب دوباره به خیابان‌ها برگشت. “کاریزما”ی طالقانی تا ساختن “شورای انقلاب” (شورای طالقانی) در داخل ایران جلو رفت، چیزی که مطهری را سرآسیمه برای دیدن خمینی به پاریس رساند.

ماه‌های بعد ماه‌های هیجان و راهپیمایی‌های میلیونی و فضای باز شاهپور بختیار و نزدیک شدن جامعه به رویارویی با حکومت بود. در میانه‌ی این التهاب هم بود که خمینی به ایران آمد و از وسط راه به جای رفتن به دانشگاه (جایی که قرار بود بره)، با هلی کوپترهای ارتش شاه به بهشت زهرا رفت. جنبش مردم هم در ده روزه‌ی آخر این التهاب بود که مثل ماه‌های گذشته از رهبرهایی که خودش ساخته بودجلو زد و در همهمه‌ی بلندگوهایی که در خیابان‌های دور و بر میدان ژاله می‌گفتند “آقا حکم جهاد نداده‌اند”، از دیوار پادگان‌ها بالارفت و به تفنگ رسید و شلیک کرد و “این صدای راستین مردم ایران” بود.

مردم می‌دانستند چی نمی‌خواهند اما نمی‌دانستند چی می‌خواهند!

این یکی از بنجل‌ترین تئوری بافی‌هایی ست که گروهی از مقاله‌نویس‌ها سال‌هاست از روی دست هم کپی می‌کنند و اینجا و اونجا چاپش می‌کنند. هدف همه هم تحقیر کردن مردم انقلاب و شعور “روشنفکران” انقلاب است.

زمزمه‌های “جمهوری” خواهی برای نخستین بار در جنبش تنباکو (۷۰ -۱۲۶۹) خودش را در لابلای اعتراض‌ها نشون میده (صد سال جلوترش آمریکا و فرانسه جمهوریت را آغاز کرده‌اند). پونزده سال بعد، این زمزمه‌ها در انقلاب مشروطیت (۱۲۸۵تا ۱۲۸۶) بلندتر و آشکارتر نمایان میشن. در کودتای “ژنرال آیرونساید” (اسفند ۱۲۹۹) اطرافیان “رضاخان” کم کم زمینه را برای ریاست جمهوریش و جمهوری شدن کشور آماده می‌کنند. در شهریور ۱۳۲۰، پس از بیرون فرستادن “رضا شاه” از ایران، گفتگو بر سر حکومت به شیوه‌ی جمهوری داغ میشه. در مرداد ۱۳۳۲ (پیش از کودتای کرمیت روزولت) همه چیز برای چرخش حکومت شاهی به جمهوری آماده ست. در انقلاب ۱۳۵۷ مردم توی خیابان‌ها برای رسیدن به جمهوری فریاد می‌زنند. در پاریس خمینی شعار مردم را یک جمهوری مثل جمهوری‌های غربی می‌خونه و میگه “زن‌ها هم در این جمهوری می‌تونن رئیس جمهور بشن.” در فردای پیروزی انقلاب پیش‌نویس قانون اساسی بر پایه‌ی جمهوریت نوشته می‌شه. در این پیش‌نویس زن و مرد حق رئیس جمهور شدن دارند. فرماندهی نیروهای مسلح هم به دست مردمه “ولایت فقیه”ی هم در کار نیست. خمینی هم این پیش‌نویس رو تأیید می‌کنه.

تا اینجا گمون نمی‌کنم نشانه‌ای از اینکه مردم نمی‌دانسته‌اند چی می‌خواهند بشه پیدا کرد. گروه‌های “مارکسیست-لنینیست” هم که خودشان خوب می‌دانستند چی می‌خوان، چی نمی‌خوان.

پس از تأیید خمینی، پیش‌نویس قانون اساسی به آیت‌الله‌های دیگه هم نشون داده می‌شه. گلپایگانی با رئیس جمهور شدن زن‌ها مخالفت می‌کنه (از میان آنهمه آیت‌الله تنها یکی). خمینی و آخوندهای دیگه این خواست رو می‌پذیرند اما هیچکس جرئت نمی‌کنه به گونه‌ای مستقیم به زبون بیاردش. تغییر با به کار بردن واژه‌ی عربی و دو پهلوی “رجل سیاسی” در پیش‌نویس گنجانده می‌شه. خمینی پیشنهاد می‌کنه این پیش نویس همین‌جوری که هست هر چه زودتر به رأی مستقیم مردم گذاشته بشه. بازرگان و بنی‌صدر که خیال می‌کنند می‌شه قانون اساسی بهتری نوشت اصرار می‌کنند قانون اساسی در “مجلس موسسان” نوشته بشه. پیش‌نویس به “مجلس خبرگان” فرستاده می‌شه و با “ولایت فقیه” و درهم‌ریخته‌گی بیشتر بیرون میاد. در این قانون اساسی اما هنوز هم فرماندهی کل نیروهای مسلح در دست مردمه (که به رئیس جمهور میدن). مردم خیلی زود از ترس بازگشت شاه و وحشت ساواک به این قانون اساسی رأی میدن(روزهای خوش بهار آزادی ست). و به دنبالش انتخابات ریاست جمهوری برگزار می‌شه. در این انتخابات نماینده‌ی آخوندها تنها چهار درصد آرا رو به دست می‌آره و بنی صدر و تیمسار مدنی و چند کت و شلواری دیگه که همه همان دیدگاه‌های “شریعتی” را در باره‌ی آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی و اسلام دارند، ۹۶ درصد رأی‌ها رو.

بازهم مردم نمی‌دانستند چی می‌خواهند؟ شاه مسجدها را آزاد گذاشته بود!

مسجدهای پس از انقلاب خیلی شلوغ شده بودند. اما نه بخاطر نماز و دعا، بخاطر تقسیم کردن کوپن و مهر زدن توی شناسنامه‌ها و جاسوسی و لو دادن و چماقدارسازی و صندوق انتخابات و بسیجی‌گیری و خیلی چیزای دیگه. اما بازار مسجدها در پیش از انقلاب کساد بود، خیلی کساد بود. خیلی‌هاشان به خاطر نداشتن نمازگزار تعطیل شده بودند. مشتری آنهایی هم که باز بودند چند تا پیرمرد و پیرزن خسته بودند که تا دو تا جوون نا آشنا را توی مسجد می‌دیدند از ترس شعار سیاسی شنیدن کفش‌هاشان را بر می‌داشتند و فرار می‌کردند. پیش‌نمازهای این مسجدها بیشترشان حقوق‌بگیر اوقاف شاه بودند و در تماس دائم با ساواک. دعا کردن برای “امنیت کشور” و “سلامتی اعلیحضرت” هم پایان همه‌ی روضه‌ها بود.

این مسجدهایی بودند که “شاه درهاشونو بازشون گذاشته یود”!!

وقتی انقلابی بزرگ رو تحقیر و مسخره کنی، وقتی اندیشه‌اش را ازش جدا کنی و ارتجاعی نشونش بدی، وقتی آل احمد و شریعتی رو بچه‌آخوند بخونی و پویان و احمدزاده رو تروریست، وقتی دو سال و چند ماه مبارزه‌ی مودبانه‌ی مردم با خمینی و آخوندهاش برای دفاع از انقلاب‌شان را (پس از پیروزی انقلاب) نبینی. وقتی علت به قدرت رسیدن خمینی را “مذهبی بودن مردم جاهل” بدونی نه فرار “رئیس‌جمهور” از فرماندهی کل نیروهای مسلح در کرمانشاه و باز گذاشتن درهای قلعه به روی آخوندهای جنایتکار، وقتی با نگاهی ذلیل به انقلابی بزرگ‌ نگاه کنی معلوم به اینجا میرسی که شاه درهای مسجدها رو باز گذاشته بود. برای همین انقلاب افتاد دست آخوندها!!

انقلاب با مقاله‌ی توهین‌آمیز اطلاعات به خمینی شروع شد!!

سد شکنی و عبور دادن جامعه از فضای ترس، حساس‌ترین مرحله‌ی هر جنبش سیاسی اجتماعی ست. بیشتر تلاش اندیشه‌ورزان جنبش‌ها هم برای پیدا کردن راهی برای عبور از این مرحله ست. در انقلاب ۵۷ این مرحله با پیشتازی “روشنفکران” یکسالی طول کشید. در اسفند ۵۵ علی‌اصغر حاج سیدجوادی در نامه‌ی تهاجمی بلندی به شاه، از “صدای فرو ریختن پایه‌های حکومت”ش گفت. این صدا و اعتراض خیلی زود در جاهای دیگری هم طنین انداخت. در خرداد ۵۶ شاهپور بختیار، کریم سنجابی، و داریوش فروهر در نامه‌ی تندی به شاه از نیاز جامعه برای تغییر و رفتن به سوی آزادی میگن. در تیر ماه ۵۶ نخستین تظاهرات خیابانی‌ پراکنده در مرگ شریعتی خودش را در خیابون‌های بعضی شهرها نشون میده (جدای از به خیابون ریختن‌های با قرار گروه‌های کوچک دانشجویی).در آبان ۵۶ صدای عصیانگر “شب‌های شعر گوته” احساس جنبش را به بخش‌های گسترده‌تری از جامعه می‌رسونه. در ۲۴ آبان تظاهرات گسترده و سد شکن دانشجوها و دانش‌آموزها و گروه‌های روشنفکری از دانشگاه صنعتی تهران به خیابان‌های مرکزی شهر می‌رسه و جامعه‌ی آماده و منتظر را به هیجان در می‌آره. در روز ۲۵ آبان (روز بعد) هزاران دانشجوی ایرانی از سراسر آمریکا جلوی کاخ سفید در برابر شاه تظاهرات می‌کنند و “ابهت”ش را در هم می‌ریزند. شاه در میانه‌ی تظاهرات به‌خاطر رسیدن گاز اشگ آور به جایگاه سخنرانی چشم‌هاشو با دستمال پاک می‌کنه (این دو حرکت دانشجویی تأثیر عمیقی بر پیشروی جنبش میذارند. فضای پس از این دو رویداد خیلی زود رنگ تاره‌ای به خودش می‌گیره).

در ۳۰ آبان، خبر حمله‌ی ساواک به نشست سیاسی جبهه‌ی ملی‌ها و نهضت آزادی‌ها در “کاروانسرا سنگی” کرج، نشان از حرکت جنبش به بخش‌های تاره‌ای از جامعه رو میده. در ۱۶ آذر تظاهرات دانشجویی دانشگاه‌ها در سراسر ایران دوباره بر ماندگاری جنبش و اعتراض دانشجویی تأکید می‌کنه.

در این مقطع از انقلاب، تهاجمی شدن جنبش را کم کم میشه در فضا احساس کرد. دو تا خبر با فاصله‌ی دو ماه روند این تغییر رو به خوبی نشون میدن. در اول آبان ۵۶ (سه هفته جلوتر از دو تظاهرات دانشجویی) پسر خمینی، مصطفا، می‌میره اما هیچ واکنش آشکاری (مراسمی) از طرف آخوندها در جایی دیده نمیشه (مردم که در برابر این مرگ کاملن بی‌تفاوت ند). در ۱۷ دی ماه (سه هفته پس از دو تظاهرات دانشجویی) رژیم شاه مقاله‌ی تحقیر آمیزی در باره‌ی خمینی در روزنامه اطلاعات چاپ میکنه (مردم بازهم در برابر این نوشته بی‌تفاوت می‌مونن). اما دو روز بعدش در قم گروهی از طلبه‌ها به نشانه‌ی اعتراض به این نوشته به در خانه‌ی آیت‌الله شریعتمداری و یک آیت‌الله دیگه میرن. با پخش این خبر در شهر جوون‌های آماده‌ی اعتراض هم به خیابون میان و یک جبهه‌ی تازه گشوده میشه و حمله به بانک‌ها و شکستن شیشه اتوبوس‌ها شروع میشه. پلیس به صحنه میاد و شش نفر در درگیری‌ها کشته میشن؛ چهار تا شخصی دو تا طلبه. روز بعد شهر دوباره آروم می‌گیره و درس حوزه‌ها بر قرار.

این حرکت اگرچه تا اینجا به خاطر کشته‌هایی که داده از حرکت‌های دیگه‌ای که در مسیر پیشروی جنبش روی داده‌اند متفاوته اما هنوزهم بخشی از بدنه‌ی حرکت عمومی‌ جنبش و ادامه‌ی اعتراض‌های رو به گسترش جامعه ست؛ تکه‌ای جدا شده از فضای جنبش نیست.

این حرکت می‌توانست در همینجا از کار بیفته اگر پشت سرش زمینه‌ی یک جنبش گسترده نبود. جامعه‌ی معترض با شکستن فضای ترس در همه جا و با هر بهانه‌ای آماده‌ی به خیابان آمدنه. این بهانه در اینجا به این شکل خودشو نشون میده. اگر اینجا پیداش نمی‌شد خیلی زود در جای دیگه‌ای به شکل دیگه‌ای پیداش می‌شد، همونجور که چهل روز بعدش در تبریز به بهانه‌ی کشته‌های قم طاهر شد. خروش تبریز هم هرچند به بهانه‌ی کشته‌های قم روی داد اما باز به‌خاطر رفتن به سمت انقلاب بود. حرکت تبریز هم می‌تونست در خود تبریز تموم بشه اگر بیرون از جریان چند ماهه‌ی جنبش روی می‌داد.

در روز ۲۹ بهمن دانشحوها و مردم تبریز به بهانه‌ی کشته‌های قم به خیابان‌ها می‌ریزند و شیشه‌ی دهها بانک و ساختمان اداری رو می‌شکنند. شهر نیمه تعطیل میشه و انقلاب به مرحله تازه‌ای میرسه. خروش مردم تبریز آخرین نمایش خروش‌ها و اعتراض‌های پراکنده در مسیر انقلابه. چهل روز بعد، از ۹ فرودین ۵۷، جنبش سراسری مردم ایران آغاز میشه.

چرا روشنفکرها دنبال خمینی به راه افتادند!!

این حرف اونقدر سطحی و ابلهانه ست که دستم نرفت حتا دو تا خط براش به نویسم. به‌جاش نمایی رو که فریدون آدمیت از روزه‌ی تنباکوگرفتن مردم در روزهای جنبش تنباکو داده بازنویسی می‌کنم. جنبش تنباکو با خط دادن روشنفکرها و اعتراض کاسب‌ها به راه میفته. بعد مردم در خانه‌ی چند تا آخوند رو میزنن، بعضی‌هاشون جواب میدن، بعضی‌هاشون جواب نمیدن. حکومت دست به سرکوب میزنه، مردم احساس می‌کنند باید پشت دین سنگر بگیرن. از میرزای شیرازی می‌خوان فتوای “منع تنباکو” بده. میرزا رضایت نمیده. ملک التجار یک اعلامیه‌ی دروغی به نام میرزا می‌نویسه و به دیوارها میزنه. مردم خبر را می‌شنوند و می‌فهمن فتوای راستی نیست اما به نام میرزا میگیرندش و “استعمال دخانیات” حرام میشه.

“دود چپق و غلیان نه از درون خانه‌ها، نه از قهوه خانه‌ها، نه از سرای حکومت، و نه از سربازخانه‌ها، نه به طریق اولی از مجالس روضه‌خوانی و فاتحه، و نه ظاهرا از حرم‌سرای شاهی بلند شد. به دستور شاه در آبدارخانه‌ی سلطنتی هم بساط قلیان را برچیدند.... در شهر قلیان و چپق را شکستند؛ داش‌مشتی‌ها چپق‌های شکسته را به درون اداره دخانیات پرتاب کردند؛ خراطان چوب قلیان نساختند؛ عیاران و قلندران تریاک و چرس کشیدند و نزدیک تنباکو نرفتند؛ درس‌خواندگان جدید و به اصطلاح فرنگی‌مآبان که به تقلید اعتقادی نداشتند وبرای خویش استقلال رأی قائل بودند، بر اثر درک اجتماعی درست سیگار و سیگارت نکشیدند؛ برخی اعیان خز و سنجاب پوش تظاهر به همرنگ جماعت بودن کردند؛ یهود و ترسا به مصلحت روزگار به ظاهر از مصرف دخانیات پرهیز جستند؛ معتادان، میوه‌ی “به” را رنده و خشک کرده و یا چای را به جای تنباکو در سر قلیان ریخته کشیدند. اتفاق افتاد که از جماعت چند هزار نفری که به تماشای اسب دوانی دوشان تپه رفتند دیده نشد که کسی سیگار یا چپق بکشد، ص۷۶، آدمیت”

علی سعیدزنجانی

پانوشت:
به این خیزش‌های سیاسی در ۲۷ سال گذشته نگاه کنید:

- تسخیر دو روزه‌ی مشهد به دست مردم در خرداد ۷۳ و تظاهرات در چند شهر دیگه
- تظاهرات دانشجویی و حمله‌ی نظامی‌ها به خوابگاه دانشجوها در ۷۸
- تظاهرات گسترده‌ی خرداد ۸۲ در سراسر کشور
- جنبش سبز در ۸۸
- جنبش دی ماه ۹۶
- جنبش آبان ۹۸