ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 16.12.2010, 11:04
ایالات متحده آمریکا و جمهوری اسلامی

مصاحبه منتشرنشده هوشنگ امیراحمدی با خبرگزاری فارس
مشروح گپ وگفت چهار ساعته خبرنگار خبرگزاری فارس باآقای دکتر هوشنگ امیراحمدی استاد دانشگاه راتگرز امریکا و رئیس شورای آمریكائیان و ایرانیان




* آقای امیراحمدی! جنابعالی در آستانه سال جدید برای چندمین مرتبه طی دو سال اخیر به ایران سفر كردید. اگر امكان دارد درباره انگیزه و برنامه‌های این سفر كمی صحبت كنیم تا وارد بحث‌های دیگر شویم.

هوشنگ امیراحمدی: سفر من به ایران شخصی است و به عنوان یك ایرانی به كشورم می‌آیم و هر ایرانی در وضعیت من كه پاسپورت و پول داشته باشد باید بتواند راحت تردد كند و محدودیتی در این زمینه نداشته باشد. اما اگر برخی ایرانیان نمی‌آیند به خاطر اینست كه مشكل مالی و یا امنیتی دارند و یا فکر می‌کنند دستگیر و یا ممنوع الخروج می‌شوند. بنده افتخار می‌كنم كه با وجود ۳۶ سال سكونت در آمریكا از نظر ملی- فرهنگی آمریكایی نشده‌ام و یك خط علیه ایران نگفته و ننوشته‌ام اما خیلی از افرادی كه اول انقلاب در ساختار حاكمیت و در نهادهای انقلابی از اعضای موثر بودند و ظرف سال‌های اخیر به آمریكا رفته‌اند، علیه جمهوری اسلامی و بعضا علیه ایران فعالیت می‌كنند. در طول دو سال اخیر من ۱۰ بار به ایران سفر كرده‌ام و با بسیاری از بزرگان کشور دیدار داشته‌ام. فعلا رابطه ایران و آمریكا بسیار بد است و حامل هیچ پیام مهمی نیستم و قرار نیست پیامی هم از طرف ایران ببرم.

* به هر حال می‌دانید كه جریانی در كشور وجود دارد كه با سفر شما به كشور مخالف است و...

امیراحمدی: مخالفت برخی با من به خاطر مخالفت آنها با بهتر شدن رابطه ایران و آمریكاست و فكر می‌كنند من می‌خواهم رابطه سازی كنم؛ در حالیكه رابطه را دولت‌ها می‌سازند. اینكه حضرت امام گفتند رابطه ایران و آمریكا رابطه گرگ و میش است، بر اساس شرایط آن روز گفتند اما زمانی كه رهبر معظم انقلاب در آغاز سال [۱۳۸۸] در مشهد سخنرانی كردند، نگفتند دشمنی ایران و آمریكا همیشگی است، بلكه گفتند آمریكا شعاری كه درباره تغییر داده در عمل نشان دهد و ما هم مقابله به مثل می‌کنیم. من هم همین نظر را دارم كه اگر رفتارها تغییر كند، رابطه ایران و آمریكا اصلاح می‌شود. اینكه می‌گویند من جاسوس CIA هستم، یك افتراست و قبل از همه اتهام به دولت ایران است چون اگر من مامور سیا هستم و به راحتی به ایران سفر می‌كنم، به معنای اینست كه دولت ایران خائن است كه به من اجازه سفر می‌دهد و اگر غیر از اینست كه اتهام به افراد بدون سند خلاف شرع، قانون و اخلاق است. من خود را یک ایرانی ملی می‌دانم و كشورم را دوست دارم و هیچ خیانتی هم نکرده‌ام و گرنه با وجود دستگاه امنیتی قدرتمند جمهوری اسلامی كه توانست بدون كمك دستگاه‌های اطلاعاتی منطقه تروریستی مثل عبدالملک ریگی را به دام اندازد، هیچ وقت اجازه نمی‌دادند من به راحتی وارد كشور شوم و یا از آن خارج گردم. آنها که با آمدن من ایرانی ملی به کشورم ایران مخالف هستند باید بدانند که بعضا خارجیانی که در گذشته حتی در سازمان‌های جاسوسی غرب خدمت کرده‌اند از ایران دیدن می‌کنند. اشكال كار اینست كه ایرانی‌ها حتی ممکن است به خارجی‌ها فحش هم بدهند اما اساسا غریبه پرست هستند؛ روسای جمهور و وزرای امور خارجه ما (مثلا) در شورای روابط خارجی آمریكا، كه رئیس آن رسما مخالف جمهوری اسلامی است، سخنرانی می‌كنند اما حاضر نیستند که در شورای آمریكائیان و ایرانیان كه یك ایرانی تاسیس كرده و بطور مداوم از منافع ملی ایران دفاع كرده است حضور یابند.

* با توجه به سختی راه و هزینه‌ بالا و مشكلاتی كه برای سفر به ایران وجود دارد، وقتی شما وارد ایران می‌‌شوید، مسئولیت ایجاد درك درست بین دو ملت را رها می‌كنید یا نه در ایران هم این مسئولیت را ادامه می‌دهید؟ منظورم مسئولیتی است كه در شورای آمریكاییان و ایرانیان برعهده دارید.

امیراحمدی: اولا من می‌آیم تا خانواده‌، بستگان و دوستانم را ببینم و اصلا هم مسافرت به ایران مشکل نیست و فقط ۱۴ ساعت پرواز است و هزینه آن هم زیاد نیست. دوم اینكه الان هم كه با شما گفتگو می‌‌كنم در راستای كارم است. آمریكا درك غلطی از شما دارد و شما را سیاه می‌بیند؛ شما هم درك نادرستی از آمریكا دارید. روابط‌ عمومی شما هم بسیار ضعیف است در حالیکه آمریکا یک روابط عمومی قوی دارد. من آنچه به شما در اینجا می‌گویم، به آمریکائی‌ها هم در آمریكا می‌گویم.

* آمریكایی‌ها درك اشتباه و سیاهی از ما دارند؛ حالا به نظر شما درك ما از آمریكا درست است یا نه؟ اگر غلط است بگویید كجا غلط بوده است؟

امیراحمدی: درك شما هم نادرست است. خیلی ساده که بگویم من فكر می‌كنم شما آمریكا را یكپارچه می‌بینید و می‌گوئید آمریكا جهان خوار است؛ شما همه آمریکائی‌ها را با یک چوب می‌رانید. در حالیکه ما یک امریکا نداریم. امریکا کشور بسیار متنوعی است. حداقل ما می‌بایست از دو امریکا در ارتباط با ایران حرف بزنیم. یك آمریكا دشمن شماست و یك آمریكا دوست شماست. در واقع می‌توان گفت كه این امریکای دوست شما با آنكه مانند هر ملتی دنبال تامین منافع ملی خودش هست، به منافع شما هم می‌اندیشد. این آمریكایی که دنبال منافع‌اش است ایراد ندارد بلكه آن آمریكا مشكل دارد كه دنبال منافع اسرائیل و اعراب و اروپا است و این آمریكاست كه دشمن شماست.

* آیا درك ملت‌های دیگر از آمریكا درست است؟

امیراحمدی: من نمی‌خواهم درباره ملت‌های دیگر صحبت كنم و بنا ندارم وارد موضوع ملت‌های دیگربشوم.

* آقای امیراحمدی! شما اگر با مردم افغانستان و عراق صحبت كنید، آنها هم آمریكایی‌ها را مهاجم و اشغالگر می‌‌دانند...

امیراحمدی: من نمی‌‌گویم اینگونه نیست، اما می‌خواهم بگویم كه مسئله ایران مسئله دیگری است. ببینید! ایران و امریکا با هم مسئله دارند، اصلا فرض کنید دشمن هستند. ما می‌دانیم که امریکا کشور بزرگ و قدرتمندی است. ایران هم کشور مهم فرهنگی-تاریخی است و به نوبه خود داری قوت‌هائی است، اما حتما منابع، امکانات و قدرت امریکا را ندارد. خوب شما با این دشمن می‌خواهید چکار کنید؟ جنگ و دعوا کنید یا سازش مصلحت گونه تا خطر رفع شود و توازن قوا تغییر کند؟ یادمان باشد که مصلحت اساس حکومت اسلامی است. بی دلیل نیست که حضرت امام شورای مصلحت نظام را تاسیس کرد. حتما مصلحت حکم نمیکند که با امریکا جنگ بکنیم و یادمان باشد که وقتی حضرت علی علیه السلام حریف ابوبکر و دیگران نشد، قبول کرد که بماند تا سر فرصت. این درحالی بود که خلافت حق ایشان بود. عینا همین مثال را می‌توان در باره صلح امام حسن علی السلام زد. حتی امام حسین علیه السلام هم نمیخواست بجنگد چون می‌دانست شهید می‌شود اما دشمنانش جنگ را به ایشان تحمیل کردند. مثال امروزی من رابطه امریکا با انگلستان است. انگلیسی‌ها وقتی دیدند که قدرتی مثل امریکا در صحنه سیاسی جهان پیداشده، بلافاصله به فکر اغفال و استفاده از آن بنفع خود افتادند. ما این رفتار انگلیسی‌ها با امریکائی‌ها را بعد از جنگ دوم جهانی بوضوح می‌بینیم. امروز آقای نیکلاس سرکوزی رئیس جمهور فرانسه هم دارد به پیروی از معلم خود آقای تونی بلر نخست وزیر پیشین انگلیس همین اغفال گری را در ارتباط با امریکا پیش می‌برد. البته معلم همه اینها آقای وینستون چرچیل بود.

اجازه بدهید یک مثال دیگر از تاریخ خودمان بزنم. می‌گویند وقتی مغول‌ها حمله خونین و ویرانگر خود علیه ایران را شروع کردند، خواجه نصیرالدین طوسی مانده بود که چه باید کرد. ایشان می‌دانست که ایران را توان مقابله با این قوم وحشی نیست. از نگاه خواجه یک راه بیشتر نمانده بود: سازش و استفاده از قدرت مغول در جهت منافع ایران. بدنبال این فکر، ایشان به هلاکو خان پیشنهاد داد که از ایشان برای اداره امور استفاده کند. خان مغول هم که از کشور داری چیزی نمیدانست، این پیشنهاد را پذیرفت و خواجه شد مرد قدرتمند دربار جدید. در این زمان مملکت هنوز در دست خلفای عباسی بود و خواجه دیده بود که این عرب‌ها چه بلائی به سر ایران می‌اوردند. این بود که خواجه بفکر افتاد که از قدرت مغولها برای بر انداختن خلفای عباسی استفاده کند و این کار را هم کرد و تا آنجا پیش رفت که پایتخت آنها در بغداد را هم به تصرف مغولها در آورد. در واقع خواجه برای از بین بردن ظلم عباسیان از قدرت مغولها استفاده کرد – یعنی ما از ظلم عرب‌ها به مغول‌ها پناه بردیم! از امام خمینی نقل کرده‌اند که گفته خواجه نمی‌خواست وزیر هلاکو خان بشود بلکه می‌خواست از قدرت او برای منافع ایران و علیه عرب‌ها استفاده کند که کرد. در واقع بعد از حمله مغول و پایان کار خلفای عباسی، شیعه هم در ایران بسرعت رشد کرد!

من نمیگویم دوست امریکا بشویم و یا دنباله روی آن باشیم و یا از آن برای نابودی دشمنان مان استفاده کنیم. من می‌گویم چون حریف امریکا نیستیم بی جهت با آن دعوا نکنیم و سعی کنیم با یک سازش مصلحت گونه در سیستم قدرت آن نفوذ کنیم، همان کاری را که اسرائیلی‌ها کرده‌اند، و بعد با استفاده از این سازش و نفوذ، منافع ملی ایران را تامین کنیم. البته من اعتقاد ندارم که استفاده از امریکا باید علیه منافع ملت امریکا پیش برود.

* آیا شما برای درك بهتر آمریكایی‌ها و ایرانی‌ها از یكدیگر، پیام‌هایی را از مسئولان دو كشور به یكدیگر برده‌اید؟

امیراحمدی: در سیاست پیام دو معنا دارد؛ یك معنایش مشخص است یعنی اینكه دولت آمریكا می‌گوید كه برو به دولت ایران بگو كه اگر شما این كار را بكنید ما آن كار را می‌كنیم، یا بالعكس دولت ایران می‌گوید به آمریکائی‌ها بگوئید آمادگی انجام كاری مشخص در قبال كاری مشخص را داریم. این یك پیام رسمی است كه من چنین كاری را گاها كرده‌ام. اما یك پیام غیررسمی نیز وجود دارد. مثلا دولت آمریكا به من می‌گوید ایرانی‌ها ما را درك نمی‌كنند و می‌‌گوید اگر اینها با ما می‌نشستند و می‌گفتند كه از ما مثلا هواپیما می‌خواهند و می‌گفتند در قبال آن حاضر هستند مثلا به ما در عراق کمک بکنند آن وقت مشکل شروع به حل شدن می‌کرد. در این مثال آمریکا دارد پیام می‌فرستد اما مستقیم نمیگوید که چنین پیامی را به آقای احمدی نژاد برسان بلكه غیرمستقیم به من تفهیم می‌‌كند چه می‌خواهد. دولت ایران هم معمولا همین کار را می‌کند.

* اگر چه شما گفتید كه قرار نیست در این سفر پیام‌رسان آمریكا و ایران باشید اما اجازه دهید سئوال كنم آیا در این سفر پیامی را برای مسئولان ایران آورده‌اید؟

امیراحمدی: من همیشه گفته‌ام كه یك درك دارم و آن را انتقال می‌‌دهم و برای این منظور با دولتی‌ها و مردم صحبت می‌كنم و بعد می‌‌روم به آمریكایی‌ها می‌گویم آنچه كه در مورد ایران به شما می‌گویند، بخشی دروغ است ویا اینکه برای ایجاد اعتماد بجای اینکه همه‌اش از تحریم حرف بزنید و برای این مشکل هیچ مسئولیتی نپذیرید درست نیست. من سعی می‌کنم به آنها بقبولانم که مسئولیت بپذیرند همانگونه هم که به ایران می‌گویم مسئولیت بپذیرد. این مشکل دو سر دارد و هزارعلت. در همین راستا بود که در دولت آقای کلینتون وزیر امور خارجه وقت آمریكا خانم مادلین آلبرایت را توانستم توجیح کنم و ایشان هم به خاطر رفتارهای غلط امریکا از ملت ایران عذرخواهی كرد.

* الان كه دیگر خانم آلبرایت وزیر خارجه آمریكا نیست و خانم كلینتون جانشین او شده و اخیرا هم موضعی گرفته بود كه ایران به سمت نظامی ‌گری پیش می‌رود. نظر شما درباره دیدگاه خانم كلینتون چیست؟

امیراحمدی: حرف من با آمریكایی‌ها اینست كه بر سر حرف قبل از انتخاباتشان باقی بمانند كه می‌گفتند آقای احمدی‌نژاد بالای ۶۰ صد آرای مردم را دارد و گر چه در انتخابات تخلفاتی شده اما تقلب بمعنی عملی برای تغییر نتیجه انتخابات نشده است. من به آمریکائی‌ها می‌گویم که شما کاری به مسائل داخلی ایران نداشته باشید و تمرکز خودتان را بگذارید روی مشکلاتتان با ایران. من به آنها می‌گویم که نیروهای نظامی در ایران فرمانده روحانی و غیر نظامی دارند و اقدامات آنها خودسرانه نبوده و نیست. من به آمریکائی‌ها می‌گویم که دولت فعلی قدرت و آماده گی مذاکره با شما را دارد. من به آمریکا ئیها می‌گویم كه جامعه ایران و جمهوری اسلامی علیرغم این حرف‌هایی كه می‌گویند امروز یا فردا می‌رود، جامعه و حكومتی پایدار است. این حكومت مانند همه كشورها با مسائل مختلف درگیر است اما اینگونه نیست كه همه چیز به هم خورده باشد. من این‌ها را به آمریکائیها می‌گویم اما گوش شنوا کم است و درک کماکان نادرست می‌ماند چون دیگرانی هم هستند، و تعداد آنها بسیار زیاد است و منابع مالی شان هم بسیار وسیع، که عکس حرف من را به امریکائی‌ها می‌زنند. متاسفانه آمریکائی‌ها با تاریخ سیاسی ما آشنا نیستند که قضاوت درست بکنند و مثلا بدانند در یکصد و چند سلال گذشته ایران درگیر سه وضعیت سیاسی بوده و کماکان هم هست: دیکتاوری، انقلاب علیه دیکتاتوری، هرج و مرج دمکراتیک متعاقب انقلاب و بعد بازهم دیکتاتوری برای پایان بخشیدن به هرج و مرج، و ادامه این دور تسلسل. پس این بار هم قرار نیست اتفاق تازه‌ای بیافتد و برای آن اتفاق جدید فرهنگ سیاسی جدید لازم است که هنوز هم در بهترین شرایط در حال بوجود آمدن است و وقت می‌برد که رشد بکند. متاسفانه دولت فعلی امریکا کمترین آشنائی را با ایران، در مقایسه با دولت‌های قبلی امریکا، دارد.

* بالاخره شما از طریق ایجاد درك و شناخت بهتر دولت‌‌ها از همدیگر، به ایجاد رابطه دولت‌ها با یكدیگر كمك كرده‌اید.

امیراحمدی: این درست است اما من نیامده‌ام به آقای رئیس جمهوری بگویم كه رابطه با امریکا را درست بکنید...

* منظورم اینست كه شما به عنوان یك ایرانی-امریکائی مقیم آمریكا فرایندی را برای ارتباط ایران و آمریكا درست كرده‌اید...

امیراحمدی: اولا اینکه گناه نیست. ثانیا اجازه بدهید صراحتا این مساله را بگویم كه درباره ایرانی‌های مقیم خارج از كشور گاها اظهار نظرهای غیرمنصفانه می‌شود؛ در قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده است یك شخص ایرانی تا ابد ایرانی است مگر اینكه خودش شخصاً و كتباً بنویسد و بخواهد ایرانی بودن خود را تغییر دهد كه آن هم باید كابینه تصویب كند. با شهروندی ما یک برخورد دوگانه می‌شود. مثلا وقتی که رای ما را می‌خواهند ما شهروند می‌شویم و وقتی که ما می‌خواهیم مثلا برای وکیل و رئیس جمور شدن به ما رای بدهند می‌گویند ما شهروند نیستیم! این نمیشود و جمهوری اسلامی باید استاندارد دوگانه خود را کنار بگذارد. واقعیت این است که شهروندی در ایران خونی است و هیچکس هم نمیتواند این حق را از شهروند سلب کند مگر به حکم قانون و یا با اراده خود شخص. پس بهتر است حرف‌تان را تصحیح كنید؛ من كه اینجا در ایران نشسته‌ام یك ایرانی‌ام نه یک ایرانی-امریکائی.

* پس اینگونه می‌گویم كه شما به عنوان یك ایرانی مقیم آمریكا كه "شورای روابط ایران و آمریكا" را تاسیس كردید...

امیراحمدی: مجددا باید توضیح دهم كه ما سازمانی تحت عنوان "شورای روابط ایران و آمریكا" نداریم بلكه ما یك شورا به اسم "شورای آمریكاییان و ایرانیان" داریم و كلمه روابط در عنوان آن قید نشده و این شورا هم در واقع شورای دو ملت است نه دو دولت. شورای آمریكاییان و ایرانیان شورای یك عده آمریكایی و یك عده ایرانی است و حتی شورای ایران و آمریكا هم نیست، بلكه شورای آمریكاییان و ایرانیان است كه در آن اسم رابطه به كار نرفته است. تاكید می‌كنم ما یك شورای غیرانتفاعی هستیم كه وظیفه ما درك بهتری از این مشكلی است كه بین ایران و آمریكا شكل گرفته است. ما می‌خواهیم درك بهتری بین دو ملت به وجود آوریم. البته در این تعریف از ملت‌ها دولت‌هایشان هم جا می‌گیرند چون اعضای دولتها از افراد ملت هستند. اصلا بحث ایجاد رابطه دیپلماتیک نیست. ما می‌گوئیم دو ملت هستند یك ملت ایران و یك ملت آمریكا كه درك غلطی از همدیگر دارند و این درك غلط را دولت‌ها به درست یا نادرست از آن استفاده ویا سوء استفاده می‌كنند و ما می‌خواهیم این درك را درست كنیم. شورای آمریكاییان و ایرانیان نهادی غیر دولتی است در حالیكه رابطه را دولت‌ها شكل می‌دهند‌ و ما برای یك درك بهتر در این خط بوده‌‌ایم. من اگر در این جریان حضور داشته‌ام برای این است که دنیا درك بهتری از ایران پیدا بکند و آمریكایی‌ها بهتر ایرانی‌ها را بشناسند و ایرانی‌ها هم بهتر آمریكایی‌ها را بشناسند و فعالیت ما در این خصوص هم خیلی شفاف بوده و هیچ وقت هم آن را پنهان نكرده‌ایم.

* دفتر "شورای آمریكائیان و ایرانیان" كه قرار بود تحت عنوان همین عنوان در ایران تاسیس شود، چه شد؟

امیراحمدی: مجوز ما از دولت امریکا برای تاسیس دفتر شورا در ایران برای یک سال بود. ما برابر قوانین ایران و هدایت وزارت امور خارجه، فرم‌های لازم را از وزارت کشور دریافت و آنها را بعد از تکمیل به همراه مدارک درخواستی به دفتر سازمان‌های غیر انتفاعی در آن وزارت خانه تسلیم کردیم. متاسفانه تا این لحظه هیچ جواب کتبی و یا رسمی‌ای از وزارت خانه دریافت نکرده‌ایم. من مجوز شورا را از حکومت جمهوری خواهان ‌امریکا گرفته بودم. خوشبختانه و بعد از دوندگی زیاد توانستیم دولت دمکرات‌ها را هم قانع کنیم که مجوز ما را برای یک سال دیگر تجدید کند. من در نظر دارم در ایران بار دیگر این امر را پیگیری کنم و این بار امیدوارم که دولت با در خواست ما موافقت کند. واقعیت این است که این دفتر غیر انتفاعی و غیرسیاسی است و هدف و فعالیت آن در چهارچوب سیاست‌های کلی جمهوری اسلامی محدود خواهد ماند و برای درک بهتری از ایران و سیاست‌های اصولی حکومت بکار گرفته خواهند شد. یاد آوری کنم که رابطه ایران و امریکا امروز در لحظات بحرانی خطرناکی بسر می‌برد و وجود شورا در ایران می‌تواند به کاهش تنش از طریق ایجاد درک بهتری ازمسائل فی مابین کمک کند. من جدا امیدوارم که دولت ایران از این فرصت در جهت پیشبرد منافع ملی کشور حد اکثر استفاده را بکند.

* واكنش شما به این مساله مسکوت گذاشتن در خواست تاسیس دفتر چه بود؟

امیراحمدی: تاسف عمیق برای اینکه ایران یکبار دیگر فرصت بزرگی را سوزاند. از آن تاریخ به اینور وضعیت این رابطه خراب تر و متاسفانه چهره ایران در امریکا تیره تر شده است. دفتر شورا می‌توانست به ایران برای درک بهتر سیاست‌های امریکا و برای ایجاد یک ارتباط جهانی سالم کمک کند. من اعتقاد دارم جمهوری اسلامی درباره آمریكا انتقادات و گلایه‌های درستی دارد اما برخوردش با آمریكا اشتباه است و مسکوت گذاشتن تقاضای ما برای باز کردن دفتر شورا یکی از نمونه‌های این برخورد است. برخورد دولت ایران با امریکا گاها مثل برخورد مخالفین با من است. ممکن است انتقاد‌های آنها از من حتی درست هم باشد اما بجای اینکه بنشینند و ببینند چرا من این کار را می‌کنم و یا آن حرف را می‌زنم، پشت سر انتقادات و اتهامات خود را بیان می‌کنند. این تنها به قاضی رفتن و راضی برگشتن جزئی از مشکلات فرهنگی ماست. برخی مواقع ممكن است نگرانی درباره مسئله‌ای درست باشد اما برخورد با آن مسئله نادرست باشد. جنبش سبز یک نمونه دیگر از خواست‌های درست ولی برخورد‌های نادرست است. من همیشه اعتقاد داشته‌ام ایران وآمریكا به این زودی‌ها با هم دوست نمی‌شوند اما رابطه عادی یك بحث دیگری است. ایران هشت سال با عراق ‌جنگید اما در اوج جنگ هم رابطه خود را با دولت صدام حسین جنایتکار حفظ كرد. شما می‌دانید بزرگ‌ترین دشمن آمریكا شوروی سابق بود و بلعکس. اما در عین حال بزرگ‌ترین سفارتخانه آمریكا در مسکو و بزرگترین سفارت خانه شوروی در واشینگتن بود. هیچ ربطی بین دشمنی و ارتباط عادی دیپلماتیک وجود ندارد. دو ملت، یكی ۳۵۰ میلیون و دیگری ۷۵ میلیون، حق تمدنی و انسانی دارند که با هم ارتباط بدون قید و شرط داشته باشند. دفتر شورا در ایران یک نهاد غیر دولتی و غیر سیاسی خواهد بود و وظیفه‌اش این خواهد بود که در نبود رابطه بخشی از ایجاد یک درک درست تر از ایران و سیاست‌های دولت را بدوش بکشد و همچنین به دولت و ملت ایران کمک کند که امریکا و سیاست‌های آن را بهتر بشناسند. اجازه بدهید این موضوع را هم به صراحت بگویم كه اسلام در آمریكا بیش از ایران دارد رشد می‌كند. می‌دانید که مسلمانان در آمریكا بیش از هر جای دیگر دنیا در آسایش هستند؟ این بدان معنی نیست که علیه آنها تبعیض اعمال نمیشود که حتما می‌شود اما در همین حال مسلمانان در همان آمریكایی كه بن‌ لادن‌ها پدرش را درمی‌آورند، راحت‌تر زندگی می‌کنند تا در کشورهای مطبوع خودشان. امریکا همیشه کشور رشد مذاهب بوده است.

* البته همان آمریكایی كه شما آن را كشوری آزاد می‌‌دانید، به یك روحانی ایرانی كه می‌خواهد جهت تبلیغ اسلام به آنجا برود، ویزا نمی‌دهد؟

امیراحمدی: شما به آمریكایی‌های مسیحی اجازه می‌‌دهید در كشور شما تبلیغ كنند؟ و اساسا به آنها ویزا می‌دهید كه بیایند در كشور شما علیه شما كار كنند؟

* آقای امیراحمدی! شما می‌گویید آمریكا آزادترین كشور دنیاست!

امیراحمدی: امریکا یک کشور دمکراتیک است اما کارهای غیر دمکراتیک هم می‌کند نظیر زندان گوانتانامو، حمله به عر اق و افغانستان، و یا تحریم علیه ایران. من هیچ گاه نگفته‌ام که "آمریكا آزادترین كشور دنیاست." اما اینطور هم نیست که امریکا کلا غیر دمکراتیک است. این نوع برخورد با امریکا منصفانه نیست. در ۱۵۰ سال گذشته، امریکا پیشتاز ارزش‌های انسانی زیادی بوده است و بیشترین بخش تمدن مدرن دنیا را ساخته است. برق، ضبط صدا، دوربین عکاسی و ویدئو، رادیو و تلویزیون، هواپیما، اتوموبیل، تلفن، کمپیوتر، تکنولوژی اطلاعات، و صد‌ها کشف جدید در علوم پایه و پزشکی را امریکا ئی‌ها به دنیا عرضه کرده‌اند. در واقع دنیای جدید منهای امریکا قابل تصور نخواهد بود. اگر امریکا به یک روحانی ایرانی ویزا نمیدهد برای این است که با شما رابطه ندارد، که بین شما دشمنی وجود دارد، که می‌ترسد از این فرد علیه امنیت ملی آن استفاده بشود. می‌گویم می‌ترسد نمیگویم که امریکا فکر وعملش درست است. متاسفانه همانطور که گفتم امریکا درک غلطی از مقاصد ایران نسبت به خود و متحدینش دارد. باید این درک تصحیح شود. من می‌گویم شما با آمریكا رابطه ‌تان را عادی كنید اما در عین حال دوستش هم نشوید. این هم یادتان نرود که بزرگ‌ترین مانع بر سر راه رابطه ایران و آمریكا نه ایران و نه آمریكا كه اسرائیل، اعراب،‌ اروپایی‌ها و روس‌ها هستند. این نکته آخری خود باید موضوع یک بحث سوا و مهم باشد. در عین حال نباید از یاد برد که خیلی‌ها هم از نبود این رابطه و از تحریم‌های اقتصادی سود‌های کلان سیاسی و اقتصادی می‌برند.

* یكی از انتقادات وارده به شما این است كه برای پیگیری ایده‌های خود برای اینكه به نتیجه برسید، با كانون‌هایی ارتباط می‌‌گیرید كه خیلی سالم نیستند یا حداقل مورد اعتماد نظام نیستند. وقتی شنیدم به ایران سفر كردید، اولین تصوری كه در ذهنم به وجود آمد این بود كه شما در چهارچوب دفتری كه آقایان رحیم مشائی و ملك‌زاده تاسیس كرده‌اند به ایران آمده‌اید و چون انتقاداتی به نگرش و دیدگاه‌های مسئولان این دفتر وجود دارد، ذهنیت خوبی به تلاش شما برای برقراری یك رابطه مناسب بین ایران و آمریكا به وجود نمی‌آید. اما اگر بدانیم شما با هماهنگی وزارت امور خارجه به تهران آمدید قطعا آنوقت می‌توانیم رسمی تر با هم گفتگو كنیم و ذهنیت شفاف‌تری درباره شما به وجود می‌آید. شما این مسئله را قبول دارید یا نه؟

امیراحمدی: سوال مهم و با اهمیتی کرده‌اید و بابت آن از شما متشکرم. می‌‌خواهم خیلی روشن در این باره حرف بزنم و شما هم به صداقت گفته‌هایم شک نکنید. اول اینکه من بعد از یازده سال که در خود- تبعیدی به سر می‌بردم به لطف و دستور کتبی آقای احمدی نژاد و با هماهنگی وزارت خانه‌های امور خارجه و اطلاعات به ایران برگشتم. این روش از آن زمان کماکان، مستقیم و غیر مستقیم، ادامه یافته است. دوما، در باره رابطه من با آقای اسفندیار رحیم مشائی هم اغراق می‌شود و هم بی انصافی. مثلا، آقای رحیم مشائی هرگز بنده را به ایران دعوت نکرده است و من هم سعی نکرده‌ام که از کانال ایشان استفاده بکنم چون لازم نداشتم. من آقای رحیم مشائی را یکبار در ایران و چند بار در آمریکا دیده‌ام و گاها با هم حرف هم زده‌ایم. اما هیچوقت من و ایشان ارتباط غیر مجازی نداشته‌ایم. در واقع نه فقط آقای رحیم مشائی که من با اکثر اعضای برجسته هیئت همراه آقای احمدی نژاد در نیویورک منجمله آقایان‌هاشمی ثمره، متكی، جلیلی و الهام دیدار و صحبت درباره مسائل تهران - واشنگتن داشته‌ام. این را هم بگویم که با بخشی از دیدگاهای آقای رحیم مشائی، مخصوصا در ارتباط با ایرانیان خارج از کشور، موافق هستم. ایشان همیشه سعی کرده است که مسائل ایرانیان خارج از کشور در چهارچوب قانون حل و فصل بشود تا بتوانند به ایران برگردند و در توسعه کشورشان نقش بازی کنند.

* پس برگشتن شما به ایران از طریق دفتر آقای رئیس جمهور یا شخص ایشان هماهنگ شده بود؟

امیراحمدی: آری، با دستور کتبی آقای رئیس جمهور به وزارت خانه‌های امور خارجه و اطلاعات و با پیگیری دفتر ایشان همانطور که معمول است.

* اگر شما از طریق كانال‌های مطمئن به ایران آمده‌اید، چرا از حملات مخالفان و منتقدان خود و در راس آنها از مدیریت كیهان می‌ترسید یا حداقل از آن نگران هستید؟

امیراحمدی: حملات مخالفان و منتقدان منجمله مدیریت روزنامه کیهان نه مرا می‌ترساند و نه نگران می‌کند. من فقط از خدا می‌ترسم و همیشه نگران این هستم که نتوانم دینم را به ایران عزیز ادا کنم. خوشبختانه اتهامات و سوء ظن‌های مخالفین من هم در ایران و هم درخارج، که عمدتا از دشمنان قسم خورده جمهوری اسلامی هم هستند، هیچ پایه و اساسی ندارند. من یك ایرانی ملی و وطن پرست هستم كه ۳۶ سال در خارج از کشور به وطن مادری‌ام خدمت كرده‌ام. افتخار می‌‌كنم كه هرگز علیه وطنم و ملتم سخنی نگفته‌ام و اقدامی نكرده‌ام و اگر غیر از این بود، مخالفانم اسناد خود علیه من را رو می‌كردند که البته یا نکرده‌اند و یا گاها اسناد جعلی سر هم کرده‌اند. من از مخالفانم می‌‌خواهم اگر مسلمان هستند و به خدا و پیامبر و آخرت اعتقاد دارند، انصاف داشته باشند و حقیقت را آنطور که هست بیان کنند. پیامبر خدا می‌فرمایند كه اولین اصل در اسلام عدالت و انصاف است و آقای شریعتمداری باید عادل باشد و انصاف داشته باشد. ایشان می‌تواند بگوید که من به امیراحمدی به این یا آن دلیل مشکوک هستم و یا با نظراتش مخالف هستم. اما او متاسفانه صریح و مستقیم می‌‌گوید كه من عامل سیا (CIA) هستم و این را چنان بیان می‌کند که انگار ادعایش وحی نازل است! بارها فکر کرده‌ام که ایشان را به دادگاه بکشانم اما هر بار خود را از این اقدام باز داشته‌ام که راه برای گفتگوی سازنده باز بماند. من اصولا به گفتگو اعتقاد دارم.

* آقای امیراحمدی! شاید مخالفان و منتقدان شما به این خاطر نسبت به شما با دیده تردید می‌نگرند كه به سازمان‌های امنیتی و نهادهای تصمیم ساز آمریكایی تحلیل ارائه می‌كنید.

امیراحمدی: خوب این كه به نفع شماست. امریکائی‌ها از شما یک تصویر سیاه دارند و من سعی کرده‌ام آن را کمی در جهت حقیقت تصحیح کنم. شما فكر می‌‌كنید دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی و وزارت امور خارجه ایران و حتی شخص رئیس جمهوری نمی‌‌دانند كه در امریکا من چكار می‌‌كنم؟ من پیش از این گفتم كه با همه روسای ‌جمهوری ایران از جمله مقام معظم رهبری در زمانی كه رئیس ‌جمهور بودند، دیدار داشته‌ام و با همه وزرای امور خارجه و سفرای دولت اسلامی در نیویورک بحث و گفتگو کرده‌ام. با امریکائی‌ها هم همینطور. من این را سالها است که با شفافیت کامل انجام می‌دهم. یادتان نرود که من یک استاد دانشگاه و یک محقق هستم و بیش از ۲۵ جلد کتاب از من چاپ و منتشر شده است. نظراتم در این کتاب‌ها و صد‌ها مقاله، مصاحبه و سخنرانی دیگر به صراحت بیان شده‌اند. بعلاوه مگر دولتهای ایران صدها کنفرانس بین المللی برگزارنکرده‌اند و در آن در باره مسائل مختلف و سیاست‌های ایران حرف زده نمیشود؟ تصادفا در این کنفرانس‌ها است که بیشترین تحلیل از مسائل ایران ارائه می‌گردد و آمار‌های دقیق در اختیار شرکت کنندگان داخلی و خارجی قرار می‌گیرد. حوشبختانه الان بیش از ۱۵ سال است که من در این کنفرانس‌های دولتی حضور نداشته ام! از این گذشته نقشی است که مطبوعات کشور در اگاهی دادن به امریکائی‌ها و بقیه دنیا داشته‌اند. شما هر مطلبی و یا آماری در باره ایران را می‌توانید در مطبوعات ایران پیدا کنید. امریکائی‌ها سازمان‌های عریض و طویل درست کرده‌اند و ده‌ها ایرانی و غیر ایرانی مترجم فارسی دارند که شب و روز مطالب روزنامه‌ها، سایت‌ها و مدارک چاپ شده توسط دولت را به انگلیسی بر می‌گردانند.

* آیا دوستی شما با آقای رحیم مشایی به خاطر نزدیكی دیدگاه‌های شما با ایشان نیست؟

امیراحمدی: اولا، من با آقای رحیم مشائی واقعا دوست نیستم اما از ایشان در مجموع خوشم می‌آید. امیدوارم که ایشان هم در باره من همین حس را داشته باشند! ثانیا، همانطور که گفتم در مواردی ما نظرات مشترک داریم بدون اینکه آن نظرات را با هم هماهنگ کرده باشیم. مطمئن باشید که در موارد دیگری نظرات مخالف هم داریم و این خود سلامت رابطه را می‌رساند.

* جالب است؛ شما از بخشی از دیدگاه‌های آقای رحیم مشایی خوشتان نمیآید اما او را دوست دارید. راز این دوست داشتن چیست؟

امیراحمدی: چون آقای رحیم مشائی آدم خوش‌ برخورد و معقولی هستند و هدفش هم آشتی جویانه و خیرخواهانه است، یعنی همان خصلت‌های اعتدال گرایانه و گفتگو خواهانه که یک مسلمان خوب باید داشته باشد. این خصوصیات ایشان را خیلی برای من مقبول می‌کند! انسانها را نباید فقط با ایدئولوژی و نظراتشان ارزیابی کرد. انسان معتدلی بودن، مسلمان آشتی جوئی بودن و ایرانی مردم داری بودن اصول مهمتری هستند.

* جناب امیراحمدی! شما می‌توانید به این سئوال پاسخ دقیق بدهید و می‌‌توانید هم ندهید. علاقمندیم بدانیم شما تاكنون چند جلسه با آقای احمدی‌نژاد داشته‌اید و برداشت شما از دولت‌های نهم و دهم چیست؟ آیا این دولت می‌تواند به ایدآل‌های مدنظر شما برسد یا نه؟

امیراحمدی: اولا باید بگویم من با دولت آقای احمدی نژاد همان رابطه‌ای را دارم كه با دولت‌های گذشته داشته‌ام و اتفاقا بر خلاف تصور برخی رابطه‌ام با دولت فعلی محدودتر هم بوده است. هنگامیكه آیت‌الله خامنه‌ای رئیس‌ جمهور ایران بودند، من در همین شهر تهران با ایشان ملاقات كردم، با آقای‌هاشمی رفسنجانی وقتی رئیس‌جمهور بودند دیدار داشتم، آقای خاتمی را در زمان ریاست ‌جمهوری و بعدا در آمریكا و ایران ملاقات کرده‌ام. با آقای احمدی‌ نژاد هم هر بار كه به آمریكا آمده‌اند، یعنی بیش از چهار بار، دیدار داشته‌ام. نكته دیگر اینكه در مورد ارتباط من با اقای احمدی‌نژاد بی‌ انصافی می‌كنند؛ آقای احمدی نژاد یک محبت بزرگ به بنده کردند که تا زنده هستم از یاد نخواهم برد و ممنون ایشان خواهم بود و آن هم برگرداندن من به ایران بعد از ۱۱ سال خود- تبعیدی بود. در مقابل من کاری جزء تشکراز ایشان نکرده‌ام. من حتی برای احمدی نژاد کمتر فعالیت روی رابطه با آمریکا کرده‌ام تا مثلا برای آقای خاتمی. در واقع زمان آقای خاتمی بود که شورا را بوجود آوردم و وزیر امور خارجه وقت آمریکا را قانع کردم که از ملت ایران برای سیاست‌های گذشته شان معذرت خواهی بکنند. تاكید می‌كنم نوع رابطه من با آقای احمدی ‌نژاد از همان نوع است كه با دیگر روسای جمهوری ایران بوده و ارتباط بیشتری با مجموعه دولت وی نداشته‌ام.

و اما اینکه نظرم در باره دولت آقای احمدی نژاد چیست باید بگویم که این سئوال خود باید موضوع مصاحبه‌ای طولانی باشد. بطور مختصر باید بگویم ایران مسائل عدیده‌ای دارد و این مسائل طی سالها انباشت شده‌اند. یعنی دولتی خاص مسئول این مسائل نیست منجمله دولت آقای احمدی نژاد. از سوی دیگر این مسائل طبیعت جناحی ندارند و بنابراین راه حل جناحی هم ندارند. بعبارت دیگر این مسائل عمدتا طبیعتی ملی دارند و راه حل آنها هم باید ملی یعنی فرا جناحی باشد. اما متاسفانه همه دولت‌ها، کم یا زیاد، با این مسائل جناحی برخورد کرده‌اند. این ایراد مخصوصا به آقای دکتر احمدی نژاد وارد است. در عین حال دولت‌های مختلف با مسائل متفاوتی در گیر بوده‌اند و اجبارا سیاست‌های متفاوتی را هم دنبال کرده‌اند. مثلا دولت آقای خامنه‌ای مشکل جنگ با عراق را داشت، دولت آقای‌هاشمی مشکل سازندگی بعد از جنگ را داشت، دولت آقای خاتمی مشکل انزوای وسیع سیاسی ایران را داشت و دولت آقای احمدی نژاد مشکل غنی سازی و تحریم‌های وسیع امریکا و شورای امنیت را. من فکر می‌کنم همه این دولتها توفیق‌ها و شکست‌هائی داشته‌اند که البته طبیعی است که اینطور باشد. دولت نهم بدلیل افزایش تهدید‌ها علیه ایران تکیه اصلی‌اش روی باز سازی قدرت سخت افزاری ایران بوده است و در این ارتباط توفیق‌هائی هم داشته است. اما در دوجا این دولت به بیراه رفته است. یکجا در عدم توجیح جوانان نسبت به پروژه قدرت سازی و دیگری درعدم توجیح غرب در این باره. واین عدم توجیها باعث دردسر برای دولت آقای احمدی نژاد شده‌اند. آز طرف دیگر، پروژه عدالت گستری بی برنامه دولت هم باعث شده است که طبقات میانی و بالای جامعه با دولت کمتر همراهی بکنند و بیشتر دردسر ایجاد کنند. البته قضاوت نهائی را باید گذاشت برای آینده. معمولا ما ایرانیها از دولت وقت خوشمان نمی‌آید. تنها وقتی آن دولت وقتش تمام شد و یا سرنگونش کردیم تازه آنوقت به این فکر می‌افتیم که در باره‌اش اشتباه می‌کرده‌ایم. مثلا به مرحوم بازرگان غر می‌زدیم که کاری نمیکند، به آقای‌هاشمی ایراد می‌کردیم که دولتش فاسد شده است، و به آقای خاتمی انتقاد داشتیم که با شجاعت عمل نمیکند! حالا ببینید امروزهمان ملت در باره این دولت مردان چه می‌گویند! آقای احمدی نژاد هم یک استثنا نخواهد بود. برسد روزی که این ملت یادش را گرامی بدارد!

* آقای امیراحمدی! قاعدتا به دلیل آنكه شما از خارج از كشور می‌آیید، تحلیل شما از وضعیت ایران مبتنی بر نگاه بیرون به داخل كشور است. می‌خواستم ببینم آخرین ارزیابی شما از وضعیت كنونی كشور با توجه به اینكه ما از یك مرحله نا امنی و آشوب عبور كرده‌ایم و نظام به ثبات و اقتدار خود می‌رسد، چیست و فكر می‌كنید این ثبات نظام چه تاثیری در نظام جهانی دارد؟

امیراحمدی: این سئوال مهمی است و جواب جامعی می‌طلبد. اگر بخواهم جوابم را در یک جمله خلاصه بکنم باید بگویم که جنبش اعتراضی مردم بعد ازانتخابات رقابت دشمنانه میان نخبگان سیاسی- حکومتی را افزایش داد، مردم را دلسرد کرد، حساسیت‌های امنیتی را بالا برد، و بر دشمنی غرب با جمهوری اسلامی افزود. سالهاست که غرب، امریکا بخصوص، در صدد نابود کردن جمهوری اسلامی و یا حد اقل کاهش قدرت آن است. با شروع اعتراضات خیابانی بعد از انتخابات و شکل گیری حرکتی بنام جنبش سبز، غرب بار دیگر امیدوار شد که بتواند به هدف خود برسد. اما این بار مثل دفعات قبل تماشاگر معرکه ننشست بلکه با تمام امکانات رسانه‌ای خود از معترضین حمایت کرد. این برخورد ناشیانه غرب با مشکل داخلی ایران ریشه در دشمنی دیرینه آن با جمهوری اسلامی و چند کج فهمی داشت. اولا، غرب از همان آغاز انقلاب ایران با آن مشکل پیدا کرد. اصولا غرب با همه انقلابات مشکل داشته است. با این وجود دولتهائی در غرب سعی کردند که به شکلی با جمهوری اسلامی بسازند. اما دیگران از همان اول هدف را بر مبنای ناسازگاری با نظام اسلامی و نهایتا تخریب آن گذاشتند. این دشمنی با انقلاب ناشی از رفتارهای انقلابیون و عدم شناخت غرب از پدیده جدید بود. در گیری‌های نیروهای داخلی و مبارزات جناح‌ها باعث شدند که غرب بیشتر دچار دردسر شناخت بشود. در این حال، دشمنان حکومت هم با تحلیل‌های ایدئولوژیک خود به گیجی غرب می‌افزودند. در روند سی و چند سال گذشته متاسفانه هم درگیری‌های دشمنانه بین ایران و غرب زیاد شده و هم کج فهمی غرب از ایران افزایش یافته است. امروز دیگر دشمنی با جمهوری اسلامی و کم فهمی غرب از ایران به اوج خود رسیده است. حمایت ناشیانه و غیر صادقانه غرب از جنبش سبز در واقع نمایانگر این دشمنی و کم فهمی بود. واقعیت این است که غرب با چیزی دشمنی می‌کرد و بدنبال براندازی چیزی بود که وجود خارجی اندکی داشت!

این وسط جمهوری اسلامی هم برای درك بهتر غرب از خود وقت نمی‌گذاشت و سعی می‌كرد غرب را یك مقدار با حرف و یك مقدار با رفتار خود سردرگم كند. اینجا بود كه جمهوری اسلامی در معرفی هویت خود به جهانیان شكست خورد. در واقع می‌شود گفت جمهوری اسلامی به خاطر عدم ارائه دركی درست از خود، به دلیل روابط عمومی بسیار ضعیف، چهره مخدوش شده‌ای از خود ایجاد کرد. اصلاً رفتار حکومت به گونه‌ای بود كه احساس می‌شد این نظام اعتقادی به ایجاد درک درستی از خود و به روابط‌ عمومی ندارد. در همین حال این بی توجهی از طرف دشمنان جمهوری اسلامی اینگونه تفسیر می‌شد که حکومت اسلامی احترامی و یا اهمیتی برای نظر ملت‌ها و دولت‌ها قائل نیست. بدیهی است که دركی درست تراز جمهوری اسلامی می‌توانست به آن کمک بسیاری برای توفیق در جهان اسلام و جهان خارج از اسلام بکند. ایكاش یك روز درها باز شوند و غربی‌های زیادی بیایند به ایران و ببینند واقعا وضعیت چگونه است كه متأسفانه تاكنون این اتفاق نیفتاده است. مطمئن باشیدآنها زمانی كه می‌آیند و بر می‌گردند نظرشان بطور کلی دگرگون می‌شود. از این رو است که من اعتقاد دارم یكی از بزرگترین مشكلات ایران با غرب، مشكل روابط‌ عمومی است. من بارها این مسئله را به آقای احمدی‌نژاد و برخی مسئولان دیگر گوشزد کرده‌ام و آنها هم قبول كرده‌اند كه حکومت در حوزه روابط‌ عمومی و اطلاع ‌رسانی مشكل دارد. من از شكست روابط‌عمومی و نه از شكست انقلاب یا شكست جمهوری اسلامی سخن می‌گویم. عدم توفیق ایران در روابط ‌عمومی با غرب بسیار زیانبار است. صراحتا بگویم الان وقتی در خیابان‌های غرب با مردم در باره ایران صحبت می‌كنیم ، از آنها فقط مسائلی نظیر تورم زیاد شده، جوانان بیکار و معتادند، حقوق شهروندی رعایت نمیشود، و جمهوری اسلامی دارد غنی سازی یا حتی بمب سازی می‌کند را می‌شنویم در حالیكه در روستاها و شهرهای این کشور كارهای بسیار بزرگی انجام شده است. غربی‌ها حتی بخش بزرگی از ایرانی‌ها، مخصوصا جوانان، را هم قانع کرده‌اند که کشورشان دارد بمب می‌سازد و این برای ایرانی‌ها و دنیا خطرناک است! به نظر من آنانی كه چنین تصوری دارند تقصیری ندارند بلكه مقصر حکومت اسلامی است كه درك درستی از خود ارائه نداده است.

من می‌خواهم در اینجا توضیح بدهم که چرا جوانان ما و غرب به این درک نادرست رسیده‌اند. مشکل اول تاریخی- فرهنگی است. ایران در طی ۳۰۰۰ سال تاریخ مدون خود با چندین قدرت بزرگ جنگیده و خیلی وقت‌ها هم مورد حمله وحشیانه قبایل غیر متمدن بوده است. متاسفانه در اکثر این دعواها ایران بازنده بوده است و این باخت‌ها و ظلمی‌هائی که متعاقبا بر ایرانیان رفت باعث شدند که ایران یک فرهنگ مظلومیت و ضد قدرت پیدا کند و ایرانی را به انسانی احساسی- انقلابی که دائم در جستجوی عدالت است مبدل نماید. این فرهنگ مظلومیت-عدالت جو در عوض از ایران یک کشور واکنشی ساخته است. بی دلیل نیست که ایرانیان بندرت توانسته‌اند با قدرت‌های بزرگ همزیستی داشته باشند و با دشمنان خود کنشی برخورد کنند. در همین حال، برای اینکه به زندگی خود ادامه بدهند، ایرانیان سعی کرده‌اند که با توسل به انواع حیل، ظالمین را از خود دور نگهدارند ویا آنها را در خود ذوب کنند. انزواطلبی بدبینانه ایرانی و قدرت ذوب کنندگی آن مایه اصلی فرهنگ اجتماعی، شعاعرمآبانه و گنده گوئی ایران است. به این ترتیب ایران در طول تاریخ بلندش به یک ملت فرهنگی – نرم افزاری تبدیل شد، یعنی ملتی که برتری نسبی‌اش نه در جنگ و سخت افزار که در فرهنگ و نرم افزار بوده است، ولی نرم افزاری که، ضمن اجتماعی و احساسی بودن، ضدیت با قدرت، مبارزه جوئی برای رفع ظلم و پرحرفی برای قدرت نمائی از مایه‌های اصلی‌اش هستند. این مشخصات نرم افزاری، در عین حال عاملی شده است تا ایرانی که هوش فردی بالائی دارد نتواند به همان نسبت دارای عقل جمعی مناسبی هم بشود. هوش فردی بالا و عقل جمعی کم بزرگترین عامل دردسر ساز ایرانی است. متاسفانه غرب و حتی اکثر رهبران طراز اول آن هم به این ویژه گی‌های ایرانی بی توجه هستند. آنها عموما در باره تاریخ بلند و و فرهنگ اجتماعی ایرانی یک درک اوتوپیائی و غیر واقعی دارند و چون اوتوپیای آنها نتیجه دلخواهشان را نمیدهد، مایوس شده و شروع به دمونیزه (غیر انسانی) کردن ایرانیان می‌کنند. آنها فراموش می‌کنند که مبارزه با ظالم و برای عدالت در ذات فرهنگ ایرانی است.

مشکل دوم، اگر چه ریشه در تاریخ و فرهنگ ایران دارد، عمدتا بعد از انقلاب اسلامی شکل گرفته است. بطور مشخص، به نظر من جمهوری اسلامی و حكومت دینی در شروع خود یك پروژه‌ نرم‌افزاری بود. امام خمینی آمد یك حكومت دینی و یك نرم‌‌افزار اسلامی را به كشور آورد كه اساس این نرم‌‌افزارعدالت، انصاف، استقلال، آزادی و خدمت به خلق برای رضای خدا بود. اصلا در شروع بحث سخت‌افزار و بحث نظامی ‌گری نبود. حتی اگر سپاه پاسداران هم به وجود آمد برای حفظ نرم‌افزار انقلاب بود. در واقع حتی سپاه و بسیج و دستگاه امنیتی از اجزای این نرم‌‌افزار بودند و مانند خود حكومت نرم‌‌افزاری فكر می‌كردند. یادمان نرود که در همان اول انقلاب، جمهوری اسلامی قرارداد‌های میلیارد دلاری خرید تسلیحات نظامی با امریکا را لغو کرد، امنیتی‌ها را به خانه‌هایشان فرستاد، نیروهای نظامی را به روستا‌ها روانه کرد که در سازندگی کمک کنند، تولید و فروش نفت را بسرعت کاهش داد، و دوره سربازی را برای جوانان ایران نصف کرد. حتی صدور انقلاب هم صدور نرم‌افزاری بود؛ من یادم هست كه اوایل انقلاب شعاری روی پرده‌ای در خیابان انقلاب تهران نوشته شده بود به این مظمون که "ما دنیا را با منطق مسلمان می‌كنیم". اصلا بحث شمشیر و تفنگ و تانك نبود، بلكه بحث ایده، فكر و گفتگو بود. ده‌ها نمونه دیگر می‌شود بدست داد که نشان می‌دهند حکومت اسلامی در شروع خود یک پدیده نرم افزاری بود. متأسفانه از همان اوایل این سیستم نرم‌افزاری دچار مشكل شد. امام خمینی خودش شخصیت نظریه‌پردازی نبود بلكه یك معلم دینی بود كه یك دکترین برای حكومت اسلامی داشت و فضایی به وجود آورده بود كه افرادی نظیر آیت‌الله بهشتی و آیت‌الله مطهری برای این جامعه جدید نظریه‌پردازی كنند و این نرم‌افزار را توسعه بدهند. اما متأسفانه از همان اول گروه‌های مختلف مانند مجاهدین [منافقین]، برخی در میان اقلیت‌های قومی و دیگرانی که نمیخواستند با انقلاب همکاری بکنند بر سر حكومت ریختند و اساس نرم‌افزار آن را هدف ترور قرار دادند. کشتار رهبران حزب جمهوری اسلامی و ترور آقایان مطهری، بهشتی، رجائی و باهنر بخشی از حملات هدفمند علیه نرم افزار سازان آینده جمهوری جدید بود. حتی آیت‌الله خامنه‌ای و آقای‌هاشمی رفسنجانی در این هجمه آسیب دیدند. در یك كلام، حكومت اسلامی جدید به طور ناگهانی در بعد نرم‌افزار مورد هجوم قرار گرفت و از نرم افزار ساز خالی شد. به نظر من دشمنان این جریان نرم افزاری می‌دانستند كه از ابتدا كجا را بزنند. آنها آنجایی را زدند كه اساس این سیستم بود. من فكر می‌كنم هیچ چیز برای امام خمینی دردآورتر از شهادت آیت‌الله بهشتی و آیت‌الله مطهری نبود، نه صرفا برای اینکه دوستان خوبی را از دست داده بود، بلکه برای اینکه ستون‌های نرم افزاری انقلاب خودش را از دست داده بود. متاسفانه عکس العمل حکومت جدید هم بسرعت خشونت آمیز شد و جامعه انقلابی را بسوی خونریزی و خونخواهی سوق داد.
2
در گیرودار همین ترورها و کشتارهای انتقام جویانه رهبران و نرم افزار سازان حکومت جدید و مقابله انتقام جویانه حکومت جدید با این نیرو‌ها بود که دانشجویان "خط امام"، یعنی رهبران بخشی از همان "دوم خردادی"‌های بعدی و "سبز"‌های امروزی دیپلمات‌های امریکا را در تهران گروگان گرفتند و باعث شروع دشمنی مخرب بعدی ایران و امریکا شدند. در همین حال عراق هم وارد میدان شد و جنگ هشت ساله نابرابری را به ایران تحمیل نمود. جمهوری اسلامی که می‌گفت من یك حكومت نرم‌افزاری ‌هستم و نمی‌خواهم اسلحه به دست بگیرم، نمی‌خواهم ارتش داشته باشم، و نمی‌خواهم بجنگم، بلکه می‌خواهم اسلام را با منطق به جهان ببرم، می‌خواهم آزاده گی و عدالت را در دنیا گسترش بدهم، و غیره، به یکباره ارتش عراق را در درون مرزهای خود دید و با حملات هواپیما‌ها و موشک‌های عراق به شهر‌های ایران روبرو شد. حالا دیگر حکومت مجبور به جنگیدن بود، جنگی که ده‌ها هزار نفر کشته بجا گذاشت و صد‌ها میلیارد دلار خسارت به کشور وارد آورد. البته عراق در این تهاجم تنها نبود:آمریكا به صدام مشاوره می‌داد، روسیه و اروپا به صدام سلاح می‌دادند، عربها به صدام پول می‌دادند و سازمان ملل هم در این میان ساكت و به ظاهر بیطرف نشسته بود. حتی بخشی از ایرانیان مخالف حکومت اسلامی هم به صدام حسین پیوستند! هنوز جنگ با عراق تمام نشده بود که امریکا ایران را درگیر تحریم‌های اقتصادی و بعد جنگ "تانکرها" در خلیج فارس نمود. امریکائی‌ها کشتی‌های ایران را نابود کردند، هواپیمای مسافر بری ایران را هدف موشک قرار دادند، و دکل‌های نفتی کشور در خلیج فارس را از بین بردند. قبل از این امریکا سعی کرده بود با "کودتای نوژه" حکومت جدید را سرنگون کند. جنگ با عراق و درگیری با امریکا زنگ بیداری جمهوری اسلامی شد. رهبران جدید دیدند كه دنیا آن چیزی که آنها تصور می‌کردند نیست، بلکه دنیای سخت افزاری خشن و بیرحمی هست که حتی در مقابل بکار گیری سلاحهای شیمیائی عراق هم سکوت می‌کند. پس تعجب آور نباید باشد که جمهوری جدید بخواهد بسرعت بفکر سخت افزار سازی بیافتد تا قدرتمند بشود. جنگ با عراق نه تنها جمهوری اسلامی را بسوی سخت افزار سازی برد بلکه فکر آن را هم سخت افزاری کرد. حالا دیگر بحث از اسلام به ایران، از آزادی به انظباط، و از عدالت به اقتدار ملی عوض می‌شد، و حفظ نظام و کشور بر توسعه و رفاه ملی ارجح بود.

به نظر من در این زمان رهبران حکومت به این نتیجه رسیده بودند که حکومت اسلامی، ایران و ملت در خطر جدی هستند. این فکر و آن جنگ‌ها، تحریم‌ها و تهدید‌ها باعث شدند درون حكومت یك تغییر تفكراساسی به وجود بیاید: توازن سازی بین جهت گیری نرم افزاری و جهت گیری سخت افزاری. مسئولان جمهوری اسلامی می‌دیدند که دشمنان حکومت از یك طرف هجوم نرم‌افزاری آورده‌اند و حكومت را با کمبود نرم‌افزار ساز مواجه کرده‌اند، و از طرف دیگر در بیرون از كشور نیز دشمنان حکومت جدید با سخت‌افزار هجوم آورده‌اند در حالیکه حکومت با کمبود سخت افزار مواجه بود. در این شرایط حكومت باید از طریق سخت‌‌افزاری که نداشت با مهاجمان مقابله می‌كرد و دیدیم كه در موجهه با ارتش عراق اول از "موج انسانی" و وعده بهشت دادن به شهدای احتمالی شروع کرد و به كسانی تکیه داد كه حاضر بودند روی مین راه بروند در حالیكه آنها بلد نبودند از سلاحهای حتی ساده هم استفاده بکنند تا جه برسد به موشك پرتاب كردن و هواپیما به پرواز در آوردن. اما حکومت کم کم به سخت‌افزار برای مقابله با دشمن روی آورد. من اعتقاد دارم خالی شدن حکومت از نرم‌افزارها از درون و هجوم سخت‌افزاری از بیرون به كشور باعث شد كه جمهوری اسلامی تن به یك گذار ناخواسته از نرم افزار به سخت افزار بدهد و شروع به سخت‌افزار سازی بکند. چون سخت افزار را نیروهای سخت‌افزاری نظیر نیروهای نظامی، امنیتی، و نظیر می‌‌سازند، طبیعی بود که این چرخش بر تعداد و قدرت این سخت افزار سازها بیافزاید. نتیجتا نیروی سپاهی كه در ابتدا نرم‌افزاری فكر می‌كرد، برای حفظ دست و پای خودش هم که بود بسوی فعالیت‌های سخت افزاری کشیده شد و هر چه بیشتر به فکر استفاده از، و ساختن، ابزارهای جنگی منجمله موشك و هواپیما افتاد.

به نظر من در فرایند این تحول، جمهوری اسلامی دو اشتباه بزرگ مرتکب شد. اشتباه اول قصور در توجیح مردم، مخصوصا نسل جوان، بود و اشتباه دوم قصور در توجیح غرب، بخصوص امریکا. در مورد کوتاهی اول، دولت نیامد برای مردم توضیح بدهد که چرا دارد هر روز بیشتر سخت افزاری می‌شود. این قصور بزرگی بود چون حرکت سخت افزاری توجیح مشروع داشت. نیامد بگوید اگر ما سخت‌افزاری فكر می‌كنیم برای این نیست كه جوانانمان را سركوب كنیم بلكه جهت دفاع این كار را انجام می‌دهیم و اینکه ما در یك محیط امنیتی-نظامی قرار گرفته‌ایم. به نظر من جمهوری اسلامی باید برای جوانان توضیح می‌‌داد اسلحه‌ای كه تولید می‌‌كند، برای حفظ جامعه و برای حفظ زندگی جوانان است و اگر این اسلحه ساخته نشود دشمنان احتمالی نمیگذارند آنها در امنیت زندگی كنند همانطور که عراقی‌ها را نگذاشتند. ولی این حرفها را هرگز بیان نكرد. اگر در این حكومت جوانی كه اصلا نام میرحسین موسوی را نشنیده بود به یكباره طرفدار او می‌شود، به خاطر این است كه این جوان نسبت به رفتارهای سخت افزاری حكومت توجیه نشده بود و به دنبال بهانه‌ای بود كه نگرانی و هراس خود را اعلام كند و در واقع فرصتی برای تجلی مطالبات نرم افزاری و تخلیه انرژی خود می‌طلبید. اینها موسوی را بنوعی سمبل دوران نرم افزاری جمهوری اسلامی می‌دیدند و امیدوار بودند که با او به آن جامعه برگردند. این جوانان به همان اندازه‌ ایرانی و ملی هستند که مسئولان حكومت هستند، و بهمان اندازه اقتدار ملی را می‌خواهند که هر ایرانی وطن پرستی باید بخواهد. اما چون آنها در باره سیاست‌ها و اقدامات قدرت سازی حاكمیت توجیه نشده‌اند از آن حمایت نمیکنند. بعلاوه، مردم ایران بدرستی فکر می‌کنند که اقتدار ملی باید افزایش ظرفیت‌های انسانی ایران را هم در کنار سخت افزار سازی مد نظر داشته باشد چه در غیر اینصورت مبنای قدرت ایران پوشالی خواهد بود. یک ایران قوی یک ایران بطور جامع توسعه یافته است نه فقط ایرانی که سخت افزار‌های جنگی دارد. بعبارت دیگر، مردم ایران می‌خواهند که جمهوری اسلامی بین توسعه نرم افزارها و سخت افزارها یک توازن منطقی برقرار کند. آنها می‌خواهند ایران کره جنوبی بشود نه کره شمالی.

کوتاهی دوم، یعنی عدم توجیح غرب مشكل سیاست خارجی حکومت اسلامی را چند برابر کرده است. برای اینکه این مسئله را بهتر توضیح داده باشم، اجازه دهید توجه بدهم به فرضیه غلطی که غرب از ایران دارد و آن این است که "یک ایران قوی یک ایران خطرناک است" و بنابراین باید تا جای ممکن ایران را ضعیف نگه داشت. این فرضیه را ابتدا انگلیسی‌ها در اواسط قرن نوزده مطرح کردند و بر اساس آن سیاست تضعیف ایران را پیش بردند. در آن زمان هند مستعمره پر ارزشی برای انگلستان بود و آن کشور نمیخواست که "فیل ایران یکبار دیگر هوای هندوستان بکند". متاسفانه انگلیسی‌ها بعد‌ها این تز غلط را به امریکائی‌ها منتقل کردند و حالا هم شورای امنیت سازمان ملل آن را پذیرفته است. در واقع این فرضیه یا تز است که مبنای تحریم‌ها و تهدید‌ها علیه ایران قرار گرفته است. من معتقدم که عامل اصلی مشكل جمهوری اسلامی با غرب و آمریكا این است كه آنها بر این باورند كه "یك ایران قوی یك ایران خطرناك است." من این را به آقای احمدی‌نژاد گفته‌ام و در جاهای مختلف هم در باره‌اش نوشته‌ام و مکرر صحبت کرده‌ام. حال اگر شما پروژه قدرت سازی ایران را در کنار این فرضیه بگذارید مشکل غنی سازی ایران با غرب را بهتر درک می‌کنید. بی دلیل نیست که غربی‌ها دائما از "فزونی گرفتن قدرت ایران" حرف می‌زنند و آنرا به مثابه زنگ خطری برای منطقه و دنیا ارزیابی می‌کنند. یك عده فكر می‌كنند كه مشكل غرب با ایران فقط مشكل غنی ‌سازی اورانیوم است در حالیكه اینگونه نیست و مشكل غرب، آمریكا و اسرائیل با ایران سر قدرت قراردادی آن هم هست. آنها می‌دانند كه جمهوری اسلامی بمب نساخته و یا حداقل تاكنون نساخته است. غربی‌ها می‌گویند كه جمهوری اسلامی قدرت قراردادی قوی دارد، سپاه دارد، ارتش دارد، جوانان حزب‌اللهی دارد و می‌تواند ۱۰ میلیون نفر را بسیج و راهی جبهه‌ها كند و با همین قدرت قراردادی حزب‌الله را در لبنان ساخته و حماس را در فلسطین تقویت كرده است، و غیره. بی علت نیست که اسرائیل به صراحت از یک "ایران کوچکتر" صحبت کرده است و آخرین قطعنامه تحریمی شورای امنیت می‌خواهد راه ورود هر نوع سلاحی به ایران را ببندد و در واقع قدرت قرار دادی ایران را نشانه گرفته است. همین جا توضیح بدهم که قدرت ایران از آنجا برای غرب یک تهدید بحساب می‌اید که به هدف کار برد آن مشکوک است و می‌ترسد که این قدرت در اختیار دشمنان غرب قرار بگیرد و یا حد اقل در مقابله با منافع غرب از آن استفاده شود. رفتار‌های سه دهه جمهوری اسلامی با غرب هم کمکی به کاهش این نگرانی غرب، مخصوصا امریکا، نکرده است.

* آنگونه كه شما معتقدید، غرب درك درستی از جمهوری اسلامی ندارد و علت دشمنی آنها با ما همین است. اما من معتقدم اتفاقا غربی‌ها ماهیت انقلاب اسلامی را خوب شناخته‌اند و فهمیده‌اند كه انقلاب اسلامی یك جریانی را در دنیا راه‌اندازی كرده كه اصالت آن از غرب، نظام سلطه و برخاسته از جهانی شدن و جهانی سازی نیست. به نظر من غرب چنین مسئله‌ای را درك كرده و به سراغ ما آمده است، منتهی در گام اول فكر می‌‌كرد كه با تهدید و تحریم می‌تواند قدرت نرم‌افزاری انقلاب اسلامی را از بین ببرد كه البته این با شكست مواجه شد و حالا به این سمت آمده كه ایران را با قدرت نرم و جنگ سرد از پا درآورد. نظر شما در این خصوص چیست؟

امیراحمدی: من قبلا توضیح دادم که غرب با انقلاب و استقلال خواهی ایرانی در تضاد است و گفتم که درک غلط آن از قدرت ایران و قصد کوته نظرانه آن برای تضعیف ایران مزید بر علت هستند. و این هم درست است که غرب با همه کوشش خود هنوز هم نتوانسته است جمهوری اسلامی را بزانو در بیاورد و آنرا از نرم افزار کلا خالی کند. اما این هم درست است که سیاست‌های غلط غرب در کنار مسائل دیگری که شرحشان در بالا آمد باعث هر چه بیشتر سخت افزاری شدن حکومت اسلامی شده است. این در حالی است که جمهوری اسلامی می‌خواسته و می‌خواهد که نرم افزاری باقی بماند. این هم واقعیت دارد که اگر تا دیروز غرب از نرم افزار اسلامی حکومت می‌ترسید، امروز مشکل اصلی‌اش با ایران حرکت سخت افزاری جمهوری اسلامی است.

* اگر شما به این مسئله اعتقاد داشته باشید، بسیاری از مبانی تحلیل‌های شما دچار مشكل می‌شود؛ برای اینكه به لحاظ نظامی قطعا پاكستان قابلیت‌های بیشتری دارد اما آمریكا از پاكستان به هیچ وجه نمی‌ترسد.

امیراحمدی: می‌دانید فرق ایران با پاكستان در چیست؟ فرقش این است كه پاكستان دوست امریکاست و آنرا توجیه كرده و قدرت خود را هم در جایش در اختیار امریکا گذاشته و می‌گذارد. در حالیکه شما دشمن امریکا هستید، آن را توجیح نکرده‌اید و قدرت شما هم عمدتا در جهت خلاف منافع امریکا و برخی از متحدینش بکار گرفته می‌شود. بعلاوه، صرف وجود رابطه دیپلماتیک عادی بین پاکستان و امریکا و نبود آن بین ایران و امریکا تفاوت نگاه به قدرت پاکستان و ایران را صد چندان می‌کند.

* كره شمالی چطور؟ كره شمالی قدرت ادبیات‌سازی و گفتمان‌سازی را ندارد اما آمریكا از این كشور می‌ترسد.

امیراحمدی: اولاً‌ آمریكا از کره شمالی نمیترسد بلکه می‌خواهد کره جنوبی را از گزند دیوانه‌های آن مصون بدارد. در عین حال، امریکا می‌خواهد کره شمالی کشوری بدون بمب اتمی باقی بماند چه درغیر اینصورت برخی دیگر از کشورهای منطقه آسیای جنوب شرقی بسوی بمب سازی روی خواهند آورد. ثانیا، کره شمالی یک کشور کمونیستی است و امریکا ذاتا با این نوع نظام‌ها مسئله دارد مگر اینکه آنها مثل دولت چین چرخش قابل قبولی بسوی سرمایه داری بکنند. تصادفا امریکا در باره کره هم این فرض را دارد که اگر قوی بشود خطرناک می‌شود. دلیل امریکا برای خطرناک شدن یک کره قوی نظام کمونیستی آن است. در حالیکه دلیل امریکا در رابطه با خطر ایران قدرتمند در ویژه گی‌ها و پتانسیل‌های تاریخی، فرهنگی، مادی و طبیعی آن است. اسلام هم در سی و چند سال گذشته مزید بر علت شده است. یادمان نرود که ایران یکی از اولین و قوی ترین امپراطوری‌ها را در دنیا ساخت و طی قرن‌ها با قدرت‌های وقت نظیر یونانی‌ها، رمی‌ها، اعراب، عثمانی‌ها، روس‌ها، انگلیسی‌ها و حالا هم امریکائی‌ها برای نقش آفرینی در صحنه جهان مبارزه کرده است. یعنی مشکل امریکا با ایران بیش از ۲۵۰۰ سال پیش شروع شد و این مشکل هم نرم افزاری و هم سخت افزاری است. قبل از اینكه جمهوری اسلامی در ایران بروز و ظهور یابد، غرب ایران قوی را ایران خطرناكی می‌‌دانست مگر در دوره کوتاهی در سالهای پایانی محمد رضا شاه که این قدرت در اختیار امریکا و یا در جهت منافع آن بود. اما قدرت‌ نرم‌افزاری ایران اسلامی بعد از انقلاب، مشكل غرب را دو چندان کرد. بنابراین، یک ایران اسلامی قوی برای غرب بیش از پیش خطرناك جلوه می‌کند. بی دلیل نیست که مبارزه غرب با جمهوری اسلامی یک بعد نرم افزاری دارد (از طریق رادیوها، تلویزیون‌ها، مطبوعات، فیلم‌ها و غیره) و یک بعد سخت افزاری (مثلا تحریم‌ها، کمک به جنبش‌های قومی جدائی طلب، و تهدید‌های نظامی). به نظر من جمهوری اسلامی باید یك روابط ‌عمومی قوی نسبت به غرب و آمریكا راه بیاندازد و هنوز هم دیر نشده است و باید بگوید كه افزایش قدرت ایران موجب ثبات منطقه می‌شود و اتفاق بدی هم پیش نخواهد آمد. تصادفا تاریخ هم شهادت خواهد داد که یک ایران قوی ایران بهتری از یک ایران ضعیف است. ایران قوی در دهه ۱۹۷۰ باعث ثبات در منطقه شد در حالیکه تضعیف ایران بلافاصله بعد از انقلاب اسلامی باعث شد که صدام حسین به ایران حمله کند و گرفتاری‌های مالی صدام حسین در پایان جنگ ۸ ساله او را مجبور به حمله به کویت کرد و آن تجاوز باعث شد که امریکا درگیر دو جنگ خونین و پر هزینه علیه عراق شود. بعبارت دیگر، اگر ایران ضعیف نمیشد، امریکا در لجن عراق فرو نمیرفت.

* اگر شما بخواهید وضعیت ایران را با ۶ ماه قبل مقایسه كنید، چه تحلیلی دارید؟

امیراحمدی: جامعه ایران در شش ماه بعد از انتخابات دچار یک طوفان ناگهانی و خطرناک بود. دولت و ملت در داخل و خارج آماج تیرهای سهمگین شده بودند و دشمنان ایران انتظار داشتند که عمر حکومت اسلامی تمام بشود و قدرت ایران درجریان جنگ داخلی‌ای که آنها امیدش را داشتند و نقشه‌اش را کشیده بودند نابود شود. خوشبختانه اینطور نشد و دشمنان کشور مایوس شدند و حالا دارند سعی می‌کنند برای نابودی این خانه از درب دیگری وارد شوند . امروز وضعیت داخلی ایران آرام اما مسائل آن کماکان عدیده است. جنبش اعتراضی بعد از انتخابات نتوانسته است توازن جامعه را بهم بزند ولی موفق شده است دولت را در موضع دفاعی قرار دهد و نخبگان سیاسی را وادار کند که به مسائل مردم با حساسیت بیشتری برخورد کنند. درعین حال هم طبیعی است که جامعه سیاسی کمی بسته تر و نظامی تر شده باشد و مراقبت‌های امنیتی افزایش یافته باشد. در بعد سیاست‌های دولت هم ما شاهد تغییراتی هستیم، مثل توجه بیشتر به واقع گرائی، فن سالاری و عمل گرائی. این گرایشات در سیاست خارجی ایران هم خود را نشان می‌دهند و یک نمونه آن توافق ایران، ترکیه و برزیل است برای معاوضه اورانیوم کم غنی شده ایران با اورانیوم بیشتر غنی شده. آقای احمدی نژاد حتی سعی کرده است،علرغم مشکلات عدیده‌اش با امریکا، با آن کشور هم با متانت بیشتری برخورد نماید و حساب آقای اوباما را از حساب دشمنان ایران در امریکا جدا کند. متاسفانه حرکت‌های اعتراضی بعد از انتخابات اجازه نداد که دولت دهم چنین سیاستی را به موقع اتخاذ کند، و ترس در این است که "اوباما پروری" آقای احمدی نژاد بهره چندانی ندهد. با این وجود من معتقد هستم که سیاست نرمش و سازنده در دراز مدت اثرش را خواهد داشت. واقعیت این است که جنبش سبز تاثیری مخرب بر رابطه ایران و امریکا داشت و دشمنی را در هر دو سو زیاد کرد.

امریکائی‌ها که قبل از انتخابات معتقد بودند آقای احمدی نژاد انتخابات را می‌برد، بعد ار انتخابات هم اوایل با احتیاط اظهار نظر می‌کردند. اما بمرور زمان و هر چه خیابان‌ها شلوغ تر و دستگیرها و خون ریزی‌ها بیشتر شد مواضع خود را علیه حکومت ایران تند تر کردند. فشار اروپا و دشمنان جمهوری اسلامی در غرب و منطقه در اتخاذ این حرکت فرصت طلبانه از سوی امریکا بی تاثیر نبود. امریکائی‌ها در تحلیل‌های غلط خود تا بدانجا پیش رفتند که ادعا کنند دولت آقای احمدی نژاد بیش از یک سال دوام نمی‌آورد!
تحلیل آمریكایی‌ها مبنی بر ظهور وبروز جریان سبز بود. آنها می‌گفتند حركت معترضان به انتخابات ریشه‌دار است چون مسائل و مشكلات ایران عمده و عدیده است و اکثریت ملت ایران ناراضی‌اند. آنها اعتقاد داشتند ایران به حالت عادی قبل از انتخابات برنمی ‌گردد، و حتی اگر این جنبش هم سرکوب شود باز رهبران مخالف از راه‌های دیگری برای دولت احمدی نژاد دردسر درست می‌کنند و باعث می‌شوند که بلاخره رهبر جمهوری اسلامی عذر ایشان را بخواهد. حتی یك عده اعتقاد داشتند كه شرایط ایران پس از انتخابات انقلابی است و بر همین اساس برای انقلاب دیگری خود را آماده می‌‌كردند. خانم كلینتون که قبل از ۲۲ بهمن می‌گفت فشار همزمان از درون و بیرون حكومت ایران را از بین می‌برد، بعد از این تاریخ دچار سردرگمی شد و گاها از نفوذ سپاه در اقتصاد ایران و گاها از دیکتاتوری نظامی (یعنی سپاهی) در ایران صحبت می‌کرد. ایشان معتقد شده بود و است که تحریم‌های هدفمند علیه سپاه این نیرو را از پا در می‌اورد و باعث تقویت جنبش سبز می‌شود. انصافا آقای اوباما هیچ وقت این تز وزیر امور خارجه خود را نپذیرفت و آنرا ترویج نکرد. از دید اوباما وقتی سپاه مملكت را گرفته باشد دیگر تحریم هدفمند ‌معنا نخواهد داشت. البته خانم کلینتون این حرف که سپاه مملکت را گفته است را در حالی می‌زد که داشت از کشورهای منطقه خلیج فارس دیدن می‌کرد و سعی داشت به آنها اسلحه بفروشد. ضمنا باید توجه داشت که خانم کلینتون وقتی این حرف را زد که جنبش سبز عملا به پایان کار خود رسیده بود و امریکا در مقابل یک واقعیت جدید قرار داشت. شاید خانم کلینتون می‌خواست بگوید حالا که نظامی‌ها سبزی‌ها را شکست داده‌اند باید حضور انها را اعتراف کرد و برای این واقعیت جدید برنامه ریزی نمود. با این وجود امریکائیان طرفدار اسرائیل که خانم کلینتون یکی از آنهاست به تحریم به مثابه حربه‌ای که ایران را ذلیل خواهد کرد نگاه می‌کنند و شورای امنیت را هم قانع کرده‌اند که تحریم‌ها را هرچه بیشتر گسترش بدهد. از دید آنها اگر تحریم‌ها موفق به زانو در آوردن ایران هم نشوند حد اقل این سود را خواهند داشت که کار برد زور در آینده را توجیح می‌کنند.

* اگر شما بخواهید مشاوره به آمریكایی‌ها بدهید، در این شرایط چه می‌گوئید؟

امیراحمدی: در چهار چوب عملی و جاری به امریکائیها می‌گفتم که حتما توافق بین ایران، ترکیه و برزیل را بپذیرید حتی اگر با بخشی از مواد آن هم مشکل دارید. متاسفانه امریکا برای رد این توافق نامه دچار اشتباه بزرگی شده است. در چهارچوب سیاست گزاری و مسائل درازمدت تر به امریکائیها گوشزد کرده و می‌کنم که مشکل امروز آنها با ایران دوجنبه دارد. اول، مشکل درک آنها از تاریخ و فرهنگ ایران و از اتفاقاتی است که در ایران بعد از انتخابات افتاده و یا ممکن است در آینده نه چندان دور بیافتد. دوم، مشکل امریکا با مسائلی هست که بین خود و ایران دارد و از آن جمله است مشکل غنی سازی اورانیوم توسط ایران. در باره مشکل اول من همان اوایل اعترضات خیابانی سعی کردم که امریکائی‌ها را در باره تاریخ و فرهنگ ایران، جنبش سبز و نیروهای درگیر در این اعتراضات و مطالبات آنها مطلع تر و واقع بین تر کنم. بحث مشخص ترمن با آنها این بود كه در خصوص سقوط فوری دولت آقای احمدی نژاد اشتباه می‌‌كنند که البته نظر من درست و حرف آنها غلط از آب درآمد. من مخصوصا اصرار داشتم و در چند مقاله هم نوشتم که اگر امریکا می‌خواهد با ایران مذاکره کند با همین حکومت آقای احمدی نژاد مذاکره بکند چون ایشان قدرت این کار را در جوار رهبری دارد. متاسفانه دیگران عکس نظر من را داشتند. در خصوص جنبش سبز هم حرفم با امریکائی‌ها این بود که سیاست داخلی ایران به آنها مربوط نیست و بی خود دخالت نکنند. من در چند نوشته کوتاه که روی سایت شورا هم هستند به امریکائی‌ها گوش زد کردم که بجای جبهه گیری بنفع این جناح و به ضرر آن جناح، سعی کنند طرفین دعوا را تشویق به یک آشتی ملی بکنند و خودشان هم برای نشان دادن حسن نیت نه تنها از تحریم‌های بیشتر حرف نزنند بلکه پیشنهاد همکاری با دولت جدید ائتلافی بدهند. من به امریکائی‌ها گفته بودم که متاسفانه رهبران جنبش سبز برای پیشبرد مقاصد خود اشتباهات فاحشی کرده‌اند و به همین دلیل هم آنها موفق نمیشوند. مثلا، آنها به نظر من باید اعترض خود را از همان اوایل دعوا پیش رهبر جمهوری اسلامی می‌بردند و از ایشان می‌طلبیدند که میانجی گری کنند و یک دولت آشتی ملی بوجود بیاورند که متاسفانه اینکار را نکردند. من به امریکائی‌ها گفته بودم که امید بستن به این جنبش بیفایده است و در روزهای عاشورای حسینی و ۲۲ بهمن اتفاق مهمی رخ نمیدهد و آنها نباید فرصت طلبی کنند. متاسفانه امریکائی‌ها بقدری مسحور آرزو‌های خود و اطلاعات غلطی که می‌گرفتند شده بودند که وقتی ۲۲ بهمن اتفاق مهمی نیفتاد آنها خود را کاملا باختند. در واقع اگر روز ۲۲ بهمن روز خوشی برای شما بود روز عزای آمریكایی‌ها و انگلیسی‌ها بود.

از جنبه دوم، من با امریکائی‌ها یک بحث استرتژیک و دراز مدت کرده و می‌کنم. اول یاد آوری کنم که امریکا یک سری ادراک و ادعا‌های بی اساس علیه ایران دارد و تعدادی هم نگرانی مشروع. باید برای هردوی این افسانه‌ها و حقایق پاسخ درست یافت. مثلا امریکائی‌ها درک درستی از فرهنگ عدالت خواهی ایران ندارند ولی اصرار دارند که ایران دشمن اسرائیل است و امریکا از این بابت نگران رفتار ایران است. این یک واقتعیت است. از طرف دیگر امریکا ادعا می‌کند که ایران دارد بمب می‌سازد و می‌تواند آنرا علیه اسرائیل استفاده کند و یا بدهد به "تروریست‌ها." این یک افسانه است اما افسانه‌ای است که تقریبا همه رهبران امریکا و غرب در مجموع آنرا بعنوان یک واقعیت پذیرفته‌اند. شما فرض كنید امیراحمدی‌ هستید و الان رفته‌اید واشنگتن به وزارت امور خارجه، كاخ سفید و شورای امنیت ‌ملی آمریكا و با سران قوم در اینجا‌ها حرف می‌زنید و می‌خواهید آنها را قانع کنید که ایران بدنبال بمب سازی نیست. حتی یک نفر که سرش به تنش بیارزد این حرف را از شما قبول نمیکند. حتی جاروكش‌های آن شهر نیز قبول ندارند كه ایران دارد بمب نمی‌سازد. چرا امریکائی‌ها به این نتیجه رسیده اند؟ بخشی از مشکل برمیگردد به درک غلط امریکا از ایران و دروغ‌هائی که دشمنان ایران ترویج داده‌اند و می‌دهند. اما بخش دیگر مشکل از گفتارها و رفتار‌های جمهوری اسلامی نشاط گرفته است و نتیجه روابط عمومی ضعیف دولت اسلامی است. مثلا، همانطور که گفتم، جمهوری اسلامی یک پروژه قدرت سازی دفاعی و مشروع دارد که متاسفانه برای امریکا و دنیا توجیح نکرده است و این باعث سوء ظن نسبت به قصد ایران شده است. من وظیفه‌ام در این رابطه توضیح این پدیده بوده است. بطور مشخص به امریکائی‌ها گفته‌ام و می‌گویم که درست است که جمهوری اسلامی از یک جامعه نرم افزاری بسوی یک جامعه سخت افزاری رفته است اما این قدرت سازی دفاعی و نتیجه ترور‌های اوایل انقلاب، حمله عراق و تحریم‌ها و زورگوئیها ی شما و دیگران است. برای توقف این روند شما امریکائی‌ها باید عواملی که باعث این تغییر شده است را از میان بردارید. مهمتر اینکه من به امریکائی‌ها می‌گویم این قدرت سازی در جهت منافع همه در منطقه خواهد بود چرا که یک ایران قوی یک ایران ثبات دهنده است. برای آنها مثال‌های تاریخی می‌آورم و نشان می‌دهم که چرا یک ایران قوی نه تنها یک ایران خطرناک نیست بلکه بر عکس یک ایران ثبات دهنده منطقه است. عکس این وضعیت صادق است وقتی ایران تضعیف می‌شود. یکی از بهترین مثال‌ها همان دکترین نتیکسون است که بر اساس آن امریکائی‌ها در دهه ۱۹۷۰ شاه ایران را از نظر نظامی قدرتمند کردند و او را بعنوان نماینده خود برای ایجاد ثبات در منطقه گماردند، سیاستی که کاملا موفق بود.

* جنابعالی به من حق بدهید كه مقداری به این نگاه سوء ظن داشته باشم. می‌خواهم به عنوان یك ایرانی مدافع تلاش‌های نیروهای سرمایه‌گذار در بخش سخت‌افزاری كشور كه می‌كوشند كشور را به اقتدار برسانند، از شما سئوال كنم كه آیا به عنوان یك وطن‌ پرست، حكومت نظامی را مایه بر هم ریختن جامعه می‌دانید؟

امیراحمدی: من نگفتم که حکومت ایران نظامی شده است و یا حکومت نظامی باعث برهم ریختن جامعه شده است. من اصلا اعتقادی به اینکه نظامیان کشور را در قبضه دارند و یا نظم بهم زن هستند ندارم. بر عکس، من اعتقاد دارم که نظامیان در جهارچوب هدایت‌های رهبری و وظیفه‌ای که قانون اساسی برای حفظ انقلاب اسلامی به آنها محول کرده عمل می‌کنند و اصولا نظم ساز هستند. بعلاوه اعتقاد دارم که نظامیان، در همه جای دنیا با بعضی استثنائات، سه ویژه گی دارند: اول، آنها بدلیل وظیفه‌ای که دارند، وطن پرست هستند. آنها وقتی لازم باشد جان خود را هم فدای وطن می‌کنند همانطور که نظامیان ایران در جنگ ایران و عراق این کار را کردند. دوم، نظامیان معمولا عملگرا هستند چون حرفه انها طوری است که نمیتوانند فقط با حرف و ایدئولوژی و نظریه پردازی انجام وظیفه بکنند. و سوم، نظامیان عمدتا نو گرا هستند، یعنی بدنبال مثلا تکنولوژی جدید و ابزارهای تازه هستند چون نوگرائی از الزامات دفاع و یا حمله موفقیت آمیز است. این را هم بگویم که من از دیكتاتوری نظامی دفاع نكرده و نمیکنم، و اعتقاد هم ندارم که ایران در مقطع کنونی بسوی دیکتاتوری نظامی پیش می‌رود. من از قدرت سازی حرف زدم و از این پروژه دفاع مشروط کردم و نه از دیکتاتوری- سازی. بحث من اینست كه جمهوری اسلامی جریانی بوده كه از نرم‌افزار شروع شده و اتفاقاتی افتاده كه این جریان مجبور شده به سمت سخت‌افزار روی آورد. اما برای توفیق نهائی حکومت اسلامی باید یک توازون بین نرم افزار و سخت افزار بوجود بیاورد ودر همین حال هم باید جوانان ایران و دشمنان مظنون خارجی خود را توجیح کند.

* در چنین شرایطی نظر شما اینست كه سیاسیون حكومت كنند یا نظامیان؟

امیراحمدی: در یك جامعه امنیتی بی تردید نظامی‌ها حكومت می‌كنند و در جامعه مدنی هم آدم‌های دموكرات. در ایران امروز كسانی باید حكومت كنند كه به اسلام و ناسیونالیزم ایران وعدالت و توسعه کشور و حاکمیت ملی قویا پایبند هستند و معتقدند که این كشور باید ساخته شود، اقتدار داشته باشد، انظبات داشته باشد، وتمامیت ارضی آن در همه صورت‌ها الویت اول باشد.

* این شخص كیست؟ گزینه شما كیست؟

امیراحمدی: الان كه رهبر انقلاب هستند. هم قانونا و هم واقعا ایشان همتا ندارند و همه تحت رهبری ایشان هستند و خواهند بود. اما حرف من این است که ایران اسلامی یك جامعه در حال گذار است...

* به كدام سمت؟ به سوی دموكراسی یا...

امیراحمدی: من اعتقادی به بحث دیكتاتوری در مقابل دموكراسی در ایران ندارم و معتقدم كه این بحث در كشور بحث بیجایی است. دیكتاتور‌ها هم در طرف نظامی‌ها، مذهبی‌ها و دست راستی‌ها هستند و هم در طرف غیر نظامیان، سكولارها و اصلاح طلب‌ها. به همین شکل، دمکرات‌ها هم در میان همه این نیرو‌ها یافت می‌شوند (اگرچه اعتقاد دارم دمکرات واقعی در ایران بسیار نادر است). لذا اصلا این مسئله را اینگونه قبول ندارم كه یك سو دیكتاتوری و در سوی دیگر دموكراسی ایستاده است. من بیشترعلاقمند هستم بگویم که قطب بندی اصلی در جامعه بین طرفداران نرم افزار و طرفداران سخت افزار است. اشتباه بزرگ رهبران جنبش سبز هم عدم درک این واقعیت بود. آنها بجای اینکه شکاف نرم افزاری و سخت افزاری را ببینند در دام روشنفکران سیاسی احساساتی و سطحی ایران افتادند و بحث دمکراسی در مقابل دیکتاتوری را هسته مرکزی درک خود کردند و بر آن مبنی خواست‌های خود را مطرح کردند. و این را هم اضافه کنم که اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران توجهی به این نوع قطب بندی‌ها که خاص نیروها و جناحهای سیاسی است ندارند. آنها بدنبال عادی شدن زندگی خود هستند و از هر کس که در جهت عادی سازی مسائل داخلی و خارجی ایران قدم مثبتی بردارد حمایت خواهند کرد. در واقع باید گفت عادی سازی وضعیت داخلی و روابط بین المللی خواست اصلی آنها است، و اعتقاد دارم که آن گذاری را هم که در باره‌اش حرف می‌زنم در همین جهت دارد شکل می‌گیرد. در مصاحبه‌ای با روزنامه اعتماد حدود دو سال پیش پیش بینی کرده بودم که وضعیت کشور بشکلی پیش می‌رود که جناح بازی سیاسی از بین خواهد رفت چون مسائل ایران ملی و فرا جناحی هستند. اتفاقات بعد از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری نشان می‌دهند که پیش بینی من دارد درست از آب در می‌اید. ضمنا من حدود دوسال پیش در مقاله‌ای تحت عنوان "از گفتمان دمکراسی خواهی به گفتمان عادی سازی در جمهوری اسلامی" که در سایت شخصی من در http://www.amirahmadi.com موجود است توضیح داده بودم که چرا ایران راهی جز یک تحول بسوی عادی سازی در وضعیت داخلی و روابط خارجی خود ندارد.

* رهبری كه در گذشته هم در راس هرم حاكمیت بوده است اما شما می‌‌گویید با توجه به شرایط موجود، كشور دست نظامی‌ها باشد. سئوال من اینست كه چراكشور در دست دموكراسی‌ خواهان نباشد؟

امیراحمدی: من نگفتم حکومت دست نظامی‌ها باشد و یا دست دمکرات‌ها نباشد. گفتم ایران بسوی یک جامعه سخت افزاری می‌رود و اگر محیط داخل و خارج ایران به همین شکل امنیتی- نظامی امروزی‌اش بماند، در مسیر خود این گذار بسوی یک جامعه سخت افزاری بدون شک نظامیان را قدرتمند می‌کند. امروز اما همه کشور از نظامی و امنیتی گرفته تا کل حکومت و ملت زیر نظر رهبری هستند و رهبری در واقع فرمانده كل قواست. خوشبختانه ایشان توجه خواصی به توازن بین نرم افزار سازی و سخت افزار سازی دارد. این را هم اضافه کنم که فرم حکومت در ایران هرچه باشد، مضمون آن حتما باید در جهت عادی کردن زندگی مردم پیش برود که من معتقدم خواهد رفت چون راه دیگری برای ما نمانده است. ما باید هم در داخل عادی سازی بکنیم و هم با خارج.

* شما نظامیان را زیر سایه رهبری می‌‌بینید یا در كنار رهبری؟

امیراحمدی: امروز حتما زیر سایه رهبری می‌بینم. شك نكنید؛ اصلا قانون اساسی این مسئله را می‌گوید.

* شما گسترش نظامی‌ گری را یك دستاورد می‌دانید یا یك خطر؟

امیراحمدی: به نظر من این سئوال دقیق نیست؛ شما ببینید كره جنوبی را نظامی‌ها ساختند، تركیه را نظامی‌ها ساختند، تایوان و چین را نظامی‌ها ساخته‌اند و حتی آمریكا توسط نظامی‌ها و پنتاگون ساخته شده است. بحث من خوب یا بد بودن دیكتاتوری نظامی نیست، بلكه سخن من اینست كه یك مجموعه‌ نظامی سه مشخصه اصلی دارد: اولا وطن‌پرستی كه به خاطر آن نیروی نظامی حتی روی مین می‌‌رود و گلوله می‌خورد و از جان خود می‌گذرد. دوم عملگرایی است كه یك نیروی نظامی صبح كه از خواب بلند می‌‌شود موقعیت خود و دشمن را مورد بررسی قرار می‌دهد و امکانات خود را ارزیابی می‌کند، و سوم اینكه مدرن است و بدنبال تکنولوژیهای جدید و ابزار‌های نو است. این سه مشخصه همه نظامی‌هاست و اگر نداشته باشند نظامی نیستند. من نمی‌خواهم بگویم كه یك سیاست‌مدار غیرنظامی لزوما این مشخصه‌ها را ندارد اما یك نظامی در هر شرایط و محیطی این مولفه‌های شخصیتی را دارد. البته استثنائات هم هست. و اما با همه این صفات خوب، اگر یک نظامی توسعه گر نباشد مشکل زا خواهد شد همانطور که در خیلی از کشورها شده‌اند. نظامیان در کشور‌های جهان سوم باعث توسعه در برخی جاها و باعث عقب ماندگی در جاهای دیگر شده‌اند. من طرفدار توسعه همه جانبه ایران هستم و از این دیدگاه با هر نیروئی که توسعه گر باشد همکاری می‌کنم البته بشرطی که وطن پرست هم باشد و حقوق شهروندی و انسانی احاد ملت را بدون قید و شرط بپذیرد.

واقعیت این است که الان با توجه به شرایط منطقه، ایران هر چه بیشتر یک آرایش نظامی بخود می‌گیرد؛ متاسفانه فضای منطقه مناسب برای ساختن جامعه مدنی نیست. هر كشوری نظم و انضباط و ثبات می‌خواهد و آرایش منطقه امروز فضای امنیتی و نظامی را می‌طلبد و وقتی اطراف شما را نظامیان و امنیتی‌ها گرفته‌اند، جا برای نرم افزار سازان سیاسی تنگ می‌شود در حالیکه فضا برای سخت افزار سازان به همان نسبت زیاد می‌گردد. از طرف دیگر چون نظامی‌ها اصولا وطن پرست هستند، در فضای تهدید تمایل به کنترل جامعه را پیدا می‌کنند تا به حساب خودشان به خائنین هیچ شانسی داده نشود. می‌دانم این حرف به مذاق بعضی‌ها خوش نخواهد آمد مخصوصا آنان که در لس آنجلس نشسته و از وطن پرستی دم می‌زند در حالیکه حزب الهی‌ای را که روی مین راه رفته و از مرز‌های کشور دفاع کرده است ملی نمیداند. نظامیان از هر قشر دیگری ملی‌تر هستند و دلیل من هم این است كه ساخت آنها وطن‌پرستی است و برای آن به وجود آمده‌اند كه از تمامیت ارضی كشور خود دفاع كنند و این غلط است كه جوان حزب‌اللهی روی مین رفته را ملی ندانیم ولی یك خرج نشین ایرانی كه كاری برای كشورش نمی‌كند را وطن پرست بدانیم. دیگر اینكه نظامیان عملگرا و غیر ایدئولوگ هستند و صبح كه از خواب بیدار می‌شوند، تست می‌كنند تفنگ آنها شلیك می‌كند یا نه، توپ‌ها و تانك‌ها كار می‌كنند یا نه، موشك‌ها و هواپیماها به هوا می‌روند یا نه، یدكی دارند یا ندارند؟ نظامیان ایران هم با وجود آنكه مذهبی هستند و آداب دینی را به جای می‌آورند حتما همه عمر خود را صرف عادت‌های ایدئولوژیك نمی‌كنند. سوم اینكه، نظامیان طبیعتا مدرنیست هستند؛ تاكید می‌كنم آمریكا را نظامی‌ها ساختند و اینترنت را وزارت دفاع آمریكا به وجود آورد و همین آلان در ایران سپاه در خط اول جبهه مدرینته است. ولی نكته‌ای كه باید در این میان مورد توجه قرار داد، اینست كه نیروی نظامی باید توسعه‌گر باشد تا مفید واقع شود. ملی‌گرایی و عملگرایی و پایبندی به مدرنیسم همه خوب هستند اما اینها باید در خدمت توسعه همه جانبه قرار گیرند، و توسعه همه جانبه هم وقتی اتفاق می‌افتد و تداوم می‌یابد که بر اساس حاکمیت ملی بنا شده باشد. وگرنه توسعه می‌شود همان رشد که بارها در ایران اتفاق افتاده اما دوام نیاورده است. برای بحث جامع تر در این باره به مقاله من"نقش دولت و جامعه مدنی در فرایند توسعه ملی" که در کتاب من تحت عنوان "جامعه مدنی، جامعه سیاسی و توسعه ملی" چاپ شده است مراجعه شود.

* آقای امیراحمدی! همانطور كه اشاره كردید، انقلاب اسلامی براساس قدرت نرم ‌افزاری شكل گرفته و این تفكر در میان مردم نهادینه شده و حتی با وجود روابط عمومی ضعیف به زعم شما، توانسته مردم را در طول ۳۰ سال انقلاب با خود همراه كند تا جایی كه شما می‌گویید در ۲۲ بهمن عزای غرب شكل گرفت. سئوال من اینست كه چرا اصرار دارید بر قدرت سخت‌افزاری كشور به جای قدرت اصلی و ماهوی حاكمیت تاكید كنید؟

امیراحمدی: من جامعه مدنی را ۴ سال قبل از آقای خاتمی در این كشور دیدم و در باره آن مفصل نوشتم. برای همین نوشته‌ها بود كه جریانی در كشور با من دشمن شد. یك بار از كیهان آقایان صفارهرندی و سلیمی نمین، اگر اسمها را اشتباه نکنم، در همین زمینه مصاحبه چند ساعته‌ای با من انجام داند كه البته آن را در کیهان چاپ نكردند ولی بعدا خلاصه ناقص و نادرستی از آن را در کتابی چاپ کردند (فکر می‌کنم اسم کتاب نیمه پنهان باشد). آنها از من سئوال می‌كردند این حرف‌ها را بر چه مبنایی در كشور مطرح ‌كرده‌ام. من به آنها گفتم این مسئله را در كشور دیده‌ام و اصلا بحثم بر سر خوبی یا بدی جامعه مدنی نیست بلكه من بعنوان یک محقق دانشگاهی پدیده‌ای را دیده‌ام و آنچه را که دیده‌ام بدون توجه به خوشامد و بدآمد دیگران تشریح می‌کنم. الان هم می‌گویم جمهوری اسلامی ضمن تقلا برای حفظ ماهیت نرم افزاری خود، بدلایلی که توضیح آنها رفت، بسوی یک جامعه سخت افزاری می‌رود که من فکر نمیکنم بد باشد بشرط اینکه حکومت اسلامی توازون بین افزارها را حفظ نماید و ملت و دشمنان خارجی را توجیح کند. این توجیهات مهم هستند چون مسیر برگشت از حرکت بسوی سخت افزار در آینده نزدیک بسیار مشکل خواهد بود و در همین حال جوانان و دشمنان خارجی بیش از پیش مظنون می‌شوند. من این پدیده را امروز می‌بینم و بعنوان یک محقق دانشگاهی وظیفه دارم مطرح کنم و شرح دهم.

* آقای امیراحمدی! شورای امنیت احتمالا از سال جدید تحریم‌هایی را علیه ایران شكل خواهد داد و باز هم احتمالا نوك پیكانش به سمت سپاه خواهد بود. ابتدا ارزیابی خود را از این رفتار شورای امنیت بیان كنید و دوم اینكه شما به عنوان كسی كه از بیرون كشور به داخل نگاه می‌كنید، آیا پیش بینی می‌كنید نیروهای نظامی قدرت اجرایی را به دست گیرند و مثلا رئیس جمهور یا وزیر شوند یا اینكه در انتخابات آینده پارلمان ۲۰۰ سپاهی كرسی‌های مجلس را به دست گیرند؟ در محافل آمریكایی چه نگاهی به سپاه وجود دارد و آنها استراتژی سپاه را برای آینده چه می‌دانند؟

امیراحمدی: متاسفانه نظریه یک ایران قوی یک ایران خطرناک است را انگلیسی‌ها و امریکائی‌ها به شورای امنیت سازمان ملل هم قبولانده‌اند. از طرف دیگر وقتی اینها به قدرت ایران فکر می‌کنند فقط به فکر سپاه پاسداران می‌افتند که برابر قانون اساسی حافظ انقلاب و حکومت اسلامی است یعنی همان دو پدیده‌ای که غرب می‌خواهد نابود کند. پس سپاه می‌شود دشمن این غربیها. مشکل دیگر سپاه با غرب این است که در سی سال گذشته خیلی فعال بوده و همیشه در خط اول جبهه قرار گرفته است. واحد قدس سپاه هم که ورای مرزهای ایران عمل کرده، دائما خار چشم امریکائی‌ها و اسرائیلی‌ها بوده است. در عین حال غرب سپاه را یک نیروی خشن و دیکتاتور می‌داند که در مقابل دمکراسی مردم ایستاده است و کاری جزء آزار مردم و سخت افزار سازی ندارد. در رابطه با این حرف آخری، غرب سپاه را حامی و متولی و سازنده بمب اتم ایران می‌داند و فکر می‌کند مبارزه با بمب سازی جمهوری اسلامی از مبارزه با سپاه جدا نیست. این است که بطور فزاینده‌ای تحریم‌ها و تهدید‌ها سپاه را هدف قرار می‌دهند. این اواخر غرب سپاه را نه فقط حافظ انقلاب و حکومت اسلامی که خود حکومت می‌بیند و از دیکتاتوری نظامی در ایران حرف می‌زند. یاد آوری کنم که از دید امریكای حافظ منافع اسرائیل و اعراب و اروپا، یك ایران قوی یک ایران خطرناك است و به همین دلیل یك ایران تحت سلطه نظامی‌ها را ده برابر خطرناك‌تر می‌داند.

بر عکس غربیها، من اعتقاد دارم کشور هرچه بیشتر تحریم و تهدید گردد، به همان نسبت نقش سپاه در اداره امور کشور بیشتر خواهد شد. من عقیده ندارم که سپاه برای خاطر قدرت و یا منافع خود دنبال حکومت کردن باشد اما در عین حال هم سپاه آماده نخواهد بود ایرانی را که دائما تحریم و تهدید می‌شود را بدست نیروهای "سازشکار" و غیر نظامی بدهد. من نمی‌دانم اسراتژی سپاهیان برای افزایش حضور در دولت آینده چه خواهد بود اما این را می‌توانم بگویم که احتمالا سپاه برای حفظ امنیت و مرز‌های کشور و حکومت اسلامی از هیچ اقدامی فروگزار نخواهد کرد ولی هر حرکتی را هم با رهبری هماهنگ خواهد نمود. ظاهر قضیه این است که امریکائیها از قدرت گرفتن سپاه می‌ترسند. من اعتقاد دارم که امریکائی‌ها بصرف اینکه سپاه کشور را بگیرد چندان نگران نخواهند بود. آنها با نظامیان زیادی در دنیا کار کرده‌اند. آنچه انها را نگران می‌کند این است که به گمان آنها سپاه دنبال بمب سازی است و اینکه این قدرت در اختیار دشمنان امریکا می‌تواند قرار بگیرد. یک روزی امریکائی‌ها تمرکزشان روی نیروهای روحانی بود و آنها را تهدیدی برای امنیت منطقه می‌دانستند. امروز سپاه جای روحانیون را برای امریکا گرفته است و نیروی جدید تهدید منطقه و حتی جهان شده‌اند. امریکائی‌ها فکر می‌کنند که سپاه جاه طلبی‌های منطقه‌ای و حتی جهانی دارد. در همین حال این را هم باید خاطر نشان کرد که امریکا همیشه با نظامیان بهتر کار کرده است تا با نیروهای روحانی یا مذهبی. این امکان وجود دارد که روزی نه چندان دور امریکا بتواند با سپاه به سازشی برسد. در حال حاضر دشمن اصلی سپاه درون حکومت امریکا وزارت امور خارجه است و نه کاخ سفید! وزارت دفاع هم با سپاه رقابت می‌کند اما آنرا لزوما دشمن نمیداند.

* چرا آمریكا فقط سپاهی‌ها را نظامی می‌‌داند؛ مگر ایران ارتش ندارد؟

امیراحمدی: آنها به ارتش فكر نمی‌‌كنند و فقط به سپاه فكر می‌‌كنند چون در این سه ده گذشته سپاه در خط اول جبه نظامیان کشور بوده است و ارتش عملا در سایه قرار داشته و دارد.

* چرا؟ مگر ارتش نیروی نظامی نیست؟

امیراحمدی: تردیدی نیست كه ارتش قوه نظامی است اما چون سپاه از پاسداران اصلی انقلاب اسلامی و از دید امریکائی‌ها نیروئی ایدئولوگ و حافظ نرم‌افزار نظام و سازنده و متولی اصلی سخت افزارهای حکومت اسلامی است مورد توجه ویژه هستند. متاسفانه، سپاه هم برای معرفی بهتر خود روابط عمومی خوبی نداشته است.

* قبل از این نظر شما این بود كه نیروهای نظامی ایدئولوگ نیستند؟

امیراحمدی: اولا گفتم که استثناء هم وجود دارد. ثانیا این نظر من است كه نظامی‌ها ایدئولوگ نیستند نه نظر آمریكایی‌‌ها! ممكن است سپاه یک کم ایدئولوگ باشد اما در هر صورت یك نیروی نظامی است و نظر من اینست كه نظامی‌ها نمی‌توانند برای یک مدت طولانی ایدئولوگ بمانند چون ذاتا وطن‌ پرست،عملگرا و مدرن هستند. تاریخ ایران ما هم نشان می‌دهد که نقش نظامی‌ها در تداوم تاریخی ایران بسیار مهم بوده است. درواقع تاریخ سه هزار ساله ایران شاهد این ادعا است که اکثر قهرمانان ملی ایران نظامی هستند.

* به نظر شما اینكه سپاه با وجود اقتداری كه دارد، جنگ طلبی نكرده و تاكنون علیه كشورهای دیگر اقدامی نكرده و نیروی دفاعی از تمامیت ارضی كشور خود بوده، این مسئله در آمریكا مورد توجه قرار نمی‌گیرد؟

امیراحمدی: امریکائی‌ها عادت دارند که بیشتر به آینده فکر کنند تا به گذشته، درست عکس ما که همیشه زندانی گذشته خودمان هستیم و کمتر به آینده توجه داریم. آنجه امریکائی‌ها را نگران می‌کند این است که سپاه از قدرت خود در آینده چه استفاده‌ای خواهد کرد. آیا این قدرت در جهت منافع امریکا ودوستانش خواهد بود یا در تضاد با آنها. در حال حاضر نظامی‌های آمریكا مخالف حمله به ایران هستند و سپاه هم مخالف هر نوع درگیری با امریکا است. این خبر خوشی است. اساسا نیروهای نظامی جنگ‌طلب نیستند چون جنگ را باید خودشان بکنند و در جنگ هم حلوا پخش نمی‌شود بلکه جان از دست می‌رود.

من بارها گفته‌ام كه مشكل غرب با ما مشكل سپاه و امور نظامی نیست؛ مشكل اینست كه یك نظریه برای تصمیم سازان آمریكا در باره ایران عمده شده که می‌گوید یک ایران قوی یك ایران خطرناك است. واقعیت اینست كه موضوع قدرت‌سازی در ایران هم برای مخالفین داخلی حکومت و هم برای مخالفین خارجی آن موضوع مهمی شده است. از اول انقلاب تا الان عده‌ معدودی تصمیمات راهبردی در کشور را در انحصار خود داشته‌اند. اینان در مقاطعی عمدتا چپ‌ گرا و در مقاطعی دیگرعمدتا راست‌ گرا بودنده‌اند. اینها روی پروژه قدرت سازی و اصلاحات نه تنها هم نظر نبوده‌اند که در عمل هم تاکید متفاوت داشته‌اند. نتیجتا این دو پروژه بجای اینکه مکمل هم باشند در مقابل هم قرار گرفته‌اند. این رقابت بیجا باعث شده است که جوانان کشور و دشمنان خارجی هم، که در مورد پروژه قدرت سازی توجیح نشده بودند، در این کشمکش طرف انتخاب کنند؛ طبیعی بود که آنها بسوی جبهه اصلاحات و نرم افزاری‌ها کشیده شوند. جوانان ما مخالف قدرت‌سازی نیستند و خوششان هم می‌آید که ایران قدرتمند باشد اما چون توجیه نشده‌اند و خارجی‌ها هم درباره پروژه قدرت‌سازی جمهوری اسلامی سم پاشی می‌كنند، به غلط تصور می‌كنند سلاح‌های جمهوری اسلامی كاربرد داخلی هم خواهد داشت. همانطور که گفتم این مشکل زاده ضعف روابط عمومی دولت است. مثلا یك آمریكایی بطور عادی به این فكر نیست كه ایران در حال ساختن بمب و موشک است و برای او شاید موشک سازی خیلی هم غیر عادی نباشد اما چون ایران در زمینه توجیه افكارعمومی زیاد فعال نیست ودر مقابل دشمنانش خیلی فعال هستند، موشک ایران غیر عادی می‌شود. در واقع آنان که “پروژه ایران هراسی” را پی گیری می‌كنند، از غیبت ایران در بازار افکار عمومی- سازی دنیا به خوبی برای رسیدن به هدف ضد ایرانی خود استفاده می‌كنند. اگر من جای آقای احمدی‌نژاد و و سپاه و وزارت امور خارجه بودم تمام هم و غم خود را صرف این می‌كردم كه ثابت كنم یك ایران ضعیف برای خودش و منطقه و حتی آمریكا و اروپا خیلی بدتر از یک ایران قوی است. من درباره این موضوع مقالاتی هم نوشته‌ام اما پراكنده‌اند و کافی نیستند. دولت باید توجیح درست قدرت سازی، و نه فقط قدرت سازی، را یک پروژه ملی بکند و از طریق سمینار‌ها، سخن رانی‌ها، حمایت‌های مالی از تحقیقات دانشگاهی، و چاپ مقالات و کتاب‌ها نظریه غرب را کلا زیر سوال ببرد.

* آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بارها صلح‌آمیز بودن فعالیت‌های هسته‌ای ایران را تایید كرده اما آمریكا می‌گوید به نیت ایرانیان تردید دارد و با این وجود نمی‌توان خیلی به تغییر نگرش آنها امیدوار بود.

امیراحمدی: یک روزی شاید مشکل شک داشتن در نیت ایران بود اما امروز بحث این است که در نیت ایران برای بمب سازی شکی نیست. آنچه می‌ماند این است که چگونه جلوی ایران را بگیرند که این نیت را عملی نکند. همانطور که گفتم حتی یک امریکائی یا اروپائی که سرش به تنش بیارزد را پیدا نمیکنید که از شما قبول کند که قصد بمب سازی ندارید. در چنین وضعیتی ایران سعی دارد به غربی‌ها بقبولاند که چنین قصدی ندارد. بدیهی است که این تلاش کار کرد نخواهد داشت همان طور که تا به امروز هم نداشته است. جمهوری اسلامی به اندازه كافی درباره عدم تلاش برای دستیابی به سلاح اتمی اصرار كرده و رهبری هم به صراحت گفته که این كار حرام است. بنظر من وقت آن رسیده است که ایران بحث خود را عوض کند؛ برای شما دیگر نباید مهم باشد كه غربی‌ها چه می‌گویند بلكه آن‌ها درباره شما چه فكر می‌كنند باید عمده شود. در همین حال، ایران باید بحث حق غنی سازی خود را هم به بحث نگرانی امنیتی خود (در رابطه با امنیت ملی، امنیت انرژی و امنیت نظام) تغییر دهد. امروز ایران، ضمن اینكه تاكید دارد به دنبال تولید سلاح نیست، باید از آمریكا سؤال كند با فرض پذیرش این كه ایران برای اقتدار نظامی تلاش می‌كند، چرا با یک ایران قدرتمند مشكل دارد و چرا برعكس فكر نمی‌كند كه یک ایران قدرتمند ایران بهتری است؟

* اگر ایران فرضیه آمریكایی‌ها را بپذیرد كه دنبال سلاح است و خود را در مظان اتهام قرار ‌دهد، آنوقت باید بر اساس این اعتراف هر روز جواب بدهد كه چرا این كار را كرده است؟

امیراحمدی: آقای احمدی‌نژاد در سخنرانی ۲۲ بهمن اعلام كرد که ایران به فناوری غنی‌سازی ۸۰ درصدی اورانیوم دست یافته و این یعنی اینكه ما اگر بخواهیم می‌توانیم بمب بسازیم. من می‌گویم ایران نباید بگوید که دنبال سلاح هسته‌ای است؛ در مقابل اصراری هم نداشته باشد که قصد این کار را ندارد. ایران باید بگوید من نگرانی امنیتی دارم و اینکه یک ایران قوی هم برای خودش، هم برای منطقه و هم برای امریکا و دنیا خوب است. واقعیت این است که غنی سازی در رابطه ایران و امریکا بخش کوچکی از یک مشکل استراتژیک بزرگ است که هسته اصلی‌اش جایگاه قدرت ایران در رقابت بین قدرت‌های جهانی برای یک موقعیت مسلط است. آیا در این رقابت قدرت ایران در کنار امریکا قرار خواهد گرفت یا در مقابلش؟ آمریکائی‌ها فکر می‌کنند که ایران در کنار دشمنانش قرار دارد و بهمین دلیل هم قدرت آن خطرناک است و باید کاهش پیدا کند. می‌خواهم بگویم تا وقتی که ایران و امریکا رابطه خود را عادی نکرده‌اند، قدرت ایران برای غرب یک مسئله می‌ماند و مشکل غنی سازی حل نمیشود و حتی اگر هم حل بشود باز هم مشکل ایران با غرب باقی می‌ماند. بعبارت دیگر، حل مشکل غنی سازی باید از طریق عادی ساختن رابطه ایران و امریکل اعمال شود. یعنی اگر ایران غنی سازی را رها کند ولی رابطه را عادی نکند باز هم مشکل می‌ماند. در واقع ایران باید مسیر عکس را برود: رابطه را عادی کند و غنی سازی را شاید بعد از یک توفق کوتاه نگه دارد. آنها که می‌گویند غنی سازی را به امریکا بدهیم و با آن کشور رابطه غیرعادی را هم حفظ کنیم در اشتباه هستند. بهترین سیاست برای ایران این است که هم رابطه با امریکا را عادی کند و هم غنی سازی را حفظ کند. اگر از حرف‌های بالا بخواهم نتیجه بگیرم این می‌شود که برای سالم سازی محیط‌های داخلی و خارجی خود ایران باید رابطه خود با آمریكایی‌ها را عادی کند و در عین حال هم جوانان ایرانی مظنون به قدرت سازی را توجیح نماید.

* البته جوانان ایرانی متنوع هستند و اگر عده بسیار قلیلی این نظر را دارند، مجموعه كثیری از جوانان ایرانی با حاكمیت پیوند دارند و حتی برخی از آنها می‌گویند ایران باید در نحوه تعامل با مجامع بین‌المللی مانند آژانس و نظام سلطه‌ تجدیدنظر كند؟

امیراحمدی: به هر حال واقعیت‌ها را نباید نادیده گرفت؛ منظور من این است كه بخشی از جوانان معتقدند ایران با تولید سلاح قصد سركوب آنها را دارد و شما هم بیش از آنكه به عدد آنها توجه كنید باید به کیفیت آنها نگاه کنید. دنیای امروز، دنیای كمیت نیست، دینای كیفیت است. برای نمونه، در آمریكا ۵ میلیون یهودی فکر ۳۵۰ میلیون آمریكایی را می‌سازند چون رسانه‌ها، مطبوعات، سینما‌ها و دانشگاها را در تصرف خود دارند!

* ایران خیلی تلاش كرده برای تنویر افكار ملت‌ها به خصوص در منطقه بگوید که تهدیدی برای دیگران نیست اما لابی‌ صهیونیستی و كشورهایی چون انگلیس و آمریكا شیطنت می‌كنند و با پیگیری پروژه‌ ایران‌هراسی تلاش‌های ما را خنثی می‌كنند؛ و چون مردم كشورهای دیگر از ضریب آگاهی بالایی برخوردار نیستند و از آنسوی مرزها درباره ما قضاوت می‌كنند، فریب تبلیغات پروپاگاندای غربی‌ها را می‌خورند.

امیراحمدی: قبول، اما تلاش‌هائی كه ایران برای تنویر افکار عمومی می‌کند مقطعی است، یعنی مداوم، منسجم و گسترده نیست و از آن بد تر بی برنامه و بی هدف است. ضمنا ایران دوست ندارد در راه تبلیغ و لابی گری پول خرج کند. ایران تاكنون باید صد‌ها مقاله در رسانه‌های خارجی چاپ کرده باشد، ده‌ها كتاب منتشر کرده باشد، صدها اگهی در مطبوعات و وسایل ابواب جمعی گذاشته باشد، و صدها سمینار مشخص بر گزار کرده باشد که البته هیچ یک از این‌ها را نکرده است و اگر کاری هم کرده، مثلا سمیناری گذاشته، با برنامه و هدف تنویر افکار عمومی نبوده است. ایران باید هم اکنون تمام تجربیات تاریخ سیصد سال گذشته خود را به صورت مستدل در یك كتاب ارائه كرده باشد که البته نکرده است. باید مثلا در نیویورك تایمز در قالب یك آگهی رپرتاژی گذاشته باشد که نشان دهد یك ایران قوی بهتر از یك ایران ضعیف است که البته نکرده است. غربیها یک چهره سیاه از ایران ارائه می‌دهند. ما باید بتوانیم طرف پر لیوان ایران را هم به نمایش بگذاریم. این روز‌ها در غرب مد شده است که هر کس در باره ایران رمان انتقادی‌ای بنویسد، فیلم انتقادی‌ای بسازد، و بر علیه اسلام و حکومت اسلامی فعالیت بکند جایزه می‌گیرد! این برخورد غرب با ایران خطرناک ودر جهت تدارک جنگ احتمالی در آینده است. یادمان نرود که قبل از اینکه کشوری مورد حمله قرار بگیرد اول آن کشور در بیشترین جهات ممکن دمونیزه می‌شود یعنی غیر انسانی تصویر می‌شود و آنگاه از این تصویر برای حمله استفاده توجیحی می‌کنند. ایران باید با دقت این تاکتیک غرب را پیگیری و خنثی کند و همه ایرانیان وطن پرست هم باید همکاری بکنند. متاسفانه در این زمینه كوتاهی شده و می‌شود در حالیكه اگر شما اینجا ۱۰ میلیون دلار هزینه كنید، ۱۰۰ میلیون دلار سود می‌كنید چرا كه یك مشكل بزرگ را حل خواهید كرد.

* آقای امیراحمدی! اگر مایل باشید در بخش پایانی گفتگو درباره آینده ایران و آمریكا صحبت كنیم. ارزیابی شما از وضعیت امروز این رابطه چیست؟

امیراحمدی: اول اجازه دهید یك درس را که باید از حوادث بعد از انتخابات ایران بگیریم را گوشزد کنم و بعد برویم سر رابطه ایران و امریکا. یک روزی تهران برای همه ایران حرف می‌زد و روشنفکران برای هم ایرانیان. امروز به باور من هر دوی این احکام منسوخ می‌شوند و بحد زیادی شده‌اند. به عبارت دیگر دوران استیلای تهران و روشنفکران تمام شده است. امروز همه مناطق کشور و مردم آنها درباره سرنوشت كشور نقش دارند و حرف تهران یا تهرانی‌ها و روشنفکران در مجموع فصل‌ الخطاب نیست. شاید یكی از عواملی که باعث شد نتیجه انتخابات زیر سوال برود هم همین بود که پایتخت نشینان وروشنفکران تصور می‌كردند باید همچنان نظر آنها تعیین كننده امور باشد و چون دیدند نشد، به اصل جریان شک کردند. نكته دیگر اینكه اگرچه اعتراضات مردمی خودجوش بود اما نقش دخالت‌های خارجی را نباید نادیده گرفت. من اعتقاد دارم [میرحسین] موسوی عامل انگلیس یا امریکا نیست وآنها که غیر از این نظر می‌دهند حتما منصف نیستند. اما در عین حال هم باور دارم انگلیسی‌ها و امریکائی‌ها به خوبی از جنبش سبز در اعتراض به انتخابات استفاده کردند. این را هم اضافه کنم که انگلیس حتی امریکا را هم به بیراهه کشاند و نگذاشت که آقای اوباما مستقل در باره وضعیت بعد از انتخابات تصمیم بگیرد. صحنه‌ گردان جوسازی علیه ایران در تحولات بعد از انتخابات دهم انگلیسی‌ها بودند و اساسا آنها همیشه جریان‌سازی می‌كنند و بعد پشت سر آمریكایی‌ها سنگر می‌گیرند، مانند كودتای ۱۹۵۳ که انگلیسی‌ها شروع و رهبری کردند و بعد آمریكایی‌ها وارد شدند و مسولیت آنرا هم پذیرفتند. آمریكایی‌ها به خاطر اینكه دنباله روی انگلیسی‌ها و اسرائیلی‌ها هستند، بازی می‌خورند. اما در اینجا هم درس جدیدی نهفته است و آن اینکه همچون تهران و روشنفکران، نقش خارجی‌ها در رقم زدن به تحولات داخلی ایران بسیار کمرنگ شده است.

و اما در رابطه با مشکل ایران و امریکا! در اینجا اسرائیل حرف آخر را می‌زند و انگلیسی‌ها حرف ماقبل آخر را. در اینجا هم باید بگویم امریکا متاسفانه مستقل عمل نمیکند. آخرین تحریم شورای امنیت گواه این وابستگی امریکا به نیروهائی است که لزوما نگران منافع امریکا نیستند. من اعتقاد دارم که این تحریم آخری که بدنبال موافقت ایران، ترکیه و برزیل اعمال شد علیرغم میل باطنی اوباما شکل گرفت. در واقع می‌دانیم که کاخ سفید اوباما آن موافقت نامه را یک “پیشرفت” نامید در حالیکه وزارت امور خارجه خانم کلینتون آن را بی ارزش دانست و و با قدرت هرچه بیشتر بدنبال تحریم رفت. ما ضمنا می‌دانیم که اوباما در یک نامه خصوصی به رئیس جمهور برزیل او را تشویق به حرکت در جهت چنین قراردادی کرده بود. واقعیت این است، و من سالها است که به آن توجه می‌دهم و ایران آنرا نادیده می‌گیرد، که ما بطور فزاینده‌ای دو امریکا داریم. یک امریکا طرف دار منافع خودش است و امریکای دیگر طرفدار منافع اسرائیل و اعراب و دیگران. یعنی آمریكا را نباید به صورت یک حکومت یكپارچه دید بلكه نخبگان سیاسی آن دو چهره دارند كه یكی چهره آمریكای طرفدار منافع آمریكا و دیگری چهره آمریكای طرفدار منافع اسرائیل است. آمریكای طرفدار منافع آمریكا الان ضعیف است و ترسو چون آمریكای طرفدار اسرائیل مافیایی عمل می‌كند. در عین حال این امریکای دوم از هر خلائی، مثل نبود رابطه بین ایران و امریکا، برای افزایش قدرت خود و تامین منافع خود استفاده می‌کند. در۱۵- ۱۰ سال گذشته كنگره آمریكا به جای كاخ سفید امور آمریكا را اداره كرده و دلیل آن هم این است که کنگره امریکا در طی همین سالها در تصرف طرفداران اسرائیل در آمده است. به گفته یک سناتور امریکائی، فقط فلسطین نیست که اشغال شده؛ کنگره امریکا هم یک سرزمین اشغالی است. مدافعان منافع اسرائیل در كنگره جا خوش كرده‌اند و به همین دلیل اوباما به عنوان آمریكایی طرفدار منافع آمریكا خیلی گرداننده امور نیست و دارد بسرعت دنباله روی امریکای دیگر می‌شود. این تغییر در اوباما را ما وقتی ایشان لایحه ضد ایرانی کنگره امریکا در ژوئن ۲۰۱۰ امضاء کرد به وضوح دیدیم.

* گفتید اوباما آمریكایی طرفدار آمریكاست، نه طرفدار اسرائیل ولی او بعد از انتخاب به ریاست جمهوری بلافاصله به تل آویو سفر كرد و حامی صهیونیست‌هاست...

امیراحمدی: سفر به اسرائیل مهم نیست؛‌ چون سفرهای دیپلماتیك بخش تجزیه‌ ناپذیر دیپلماسی امروز است؛ آنچه مهم است این است که در تعامل با دیگران چه امتیازی بدهیم و چه امتیازی بگیریم! اوباما سعی کرد مستقل عمل کند اما فشار نیروهای طرف دار اسرائیل نگذاشت که به حرف و حرکت خود تداوم لازم را بدهد، تا جائیکه امروز دیگر اوباما عمل و فکرش در مغایرت هستند و یا حداقل عمل دولتش با فکرش سازگار نیست. ما می‌دانیم که اوباما مخالف جنگ است ولی قطع نامه آخری سازمان ملل اگر قرار باشد که اجراٍ شود می‌تواند به درگیری نظامی بین ایران و امریکا منجر گردد. مثلا قطعنامه اجازه می‌دهد که کشورها اگر به محموله یک کشتی که بسوی ایران می‌رود مشکوک شوند آنرا تجسس کنند. چنین عملی حتما عکس العمل تند ایران را بهمراه خواهد داشت و می‌تواند درگیری نظامی ایجاد کند.

* لطفا بگوئید در باره این قطع نامه چه فکر می‌کنید. آیا این قطع نامه نشان نداد که امریکا دیگر قدرتی نیست چون اولا نتوانست همه اعضای شورای امنیت را وادار کند که به آن رای بدهند و برای همین رای ناکامل و قطع نامه آبکی هم بیش از یک سال تقلا کرد و کلی امتیاز داد؟

امیراحمدی: امریکا حتما دیگر آن قدرت مافوق چند دهه گذشته نیست. در واقع امریکا ابر قدرتی است که دائما بیشتر منزوی می‌شود و قدرتش کاهش می‌ابد. اما امریکا هنوز هم قدرت برتر دنیا است و نظیر ندارد و شاید تا ۲۵-۳۰ سال دیگر هم وضعش به همین منوال باشد. درست است که امریکا بعد از ماه‌ها کوشش نتوانست قطع نامه مورد نظر خودش را به تصویب برساند، اما این هم درست است که امریکا توانست قطع نامه‌ای علیه ایران از شورای امنیت بگذراند. واقعیت این است که قطع نامه‌های شورای امنیت برای امریکا یک ارزش سمبولیک دارند و مهم نیست که دندانهای آنها چقدر تیز باشد. همین قدر که یک قطع نامه بگذرد کافی است. امریکا می‌خواهد به دنیا بگوید که فقط او نیست که مخالف غنی سازی ایران است بلکه اکثریت قریب به یقین کشورهای دنیا هم مخالف هستند. چنین مفهومی از قاطعیت جهانی علیه غنی سازی ایران بعدها می‌تواند توجیح گر فشارهای یک جانبه امریکا نظیر افزایش تحریم‌ها و تجاوز نظامی به ایران بشود. البته این را هم باید گفت و امریکائی‌ها هم خوب می‌دانند که ایران عراق و افغانستان نیست و برخورد نظامی با آن تبعات بسیار مخرب برای امریکا، منطقه و جهان خواهد داشت. بدیهی است که ملت ایران از حقوق خود دفا ع خواهد کرد. این را هم یاد آوری کنم که آنانی که از تحریم هدفمند دفاع کرده‌اند شاهد هستند که امریکا از آن نوع تحریم‌ها به عنوان بهانه‌ای برای اعمال تحریم‌های جامع استفاده می‌کند. نمونه روشن این سیاست لایه تحریم‌های بسیار جامعی است که امریکا بعد از آخرین قطع نامه شورای امنیت علیه ایران تصویب کرد.

* امریکا باید به تجربه دریافته باشد که دشمنی‌اش با ایران در ۳۰ سال گذشته باعث کاهش قدرتش در منطقه و جهان شده است. یعنی امریکا باید بداند که فقط در صلح و دوستی با ایران است که می‌تواند دوباره یک قدرت مهم بشود. چرا فکر می‌کنید امریکا نمیتواند به این درک برسد و یا اگر رسیده براساس آن با ایران یک معامله بکند؟

امیراحمدی: امریکا قبول دارد که دوستی با ایران برایش مهم است اما مطمئن نیست که جمهوری اسلامی بخواهد با آن به توافقی برسد. آیا واقعا جمهوری اسلامی حاضر است که با امریکا عادی سازی بکند و برای حل مسائل منطقه با آن همکاری بکند؟ اگر حاضر است من قول می‌دهم که امریکا هم حاضر خواهد شد. خود من احساسم این است که نیروئی در ایران دارد برای چنین آینده‌ای کم کم آماده می‌شود. این نیرو که قدرت حقیقی بالائی در کشور دارد می‌خواهد رابطه با امریکا را عادی کند تا بتواند غنی سازی را حفظ کند. درعین حال قدرت حقوقی در کشور هیچ علاقه‌ای به برقراری ارتباط با امریکا ندارد و حتی حاضر است غنی سازی و امریکا را با هم از پنجره به بیرون پرت کند. ایران باید اول فکر خودش را در باره امریکا یک کاسه کند و بعد با آن وارد یک میدان جدید بشود.

* شما چه دلایلی دارید که امریکا برای حل مشکلش با ایران آماده گی دارد و راه حل پیشنهادی شما چیست؟

امیراحمدی: من در بیست و چند سال گذشته که در این رابطه فعال بوده‌ام به کرات از امریکائی‌های بسیار مهم شنیده‌ام که واقعا می‌خواهند مشکل خودشان را با ایران حل بکنند. مثلا آقای جورج شولتز به من گفت که امریکا آرزوی عادی سازی با ایراان را دارد، خانم آلبرایت از قول دولت امریکا از ایران برای سیاست‌های غلط گذشته عذرخواهی کرد، آقای سایروس ونس رسما از آقای کلینتون و آقای خامنه‌ای خواست که پا به میان بگذارند و بین دو ملت آشتی ایجاد کنند، وآقای فلانی از وزارت امورخارجه (متاسفانه نمیتوانم اسم ببرم چون هنوز سر کار است) بمن گفت که امریکا ایران را بر کل اعراب ترجیح می‌دهد. این لیست شامل آقای اوباما، چند سناتور برجسته حال و سابق امریکا منجمله آقای چاک هیگل، و شخصیت‌های متعدد دیگر هم می‌شود. و اما اینکه چه باید کرد؟ ایران و امریکا باید اول این سیاست “روکم کنی” را کنار بگذارند و بعد با هم وارد یک میدان جدید بشوند. من در “مقاله سفید” شورا که در وب سایت آن هم هست، رئوس یک سیاست جدید را مطرح کرده‌ام. آنها باید بتوانند روی تعاریف مشترکی در باره مسائل مطرح در رابطه شان به توافق برسند، باید بجای بحث حق و حقوق به بحث نگرانی‌های همدیگر برگردند، باید بپذیرند که مشکل غیرقابل مذاکره‌ای در این رابطه وجود ندارد، باید روش را بر مسند اصول ننشانند، باید فراموش نکنند که این رابطه دشمنان زیادی دارد و به همین جهت هم خود باید دوست این رابطه بشوند، باید روی مواردی که اشتراک منافع دارند تمرکز کنند، باید در باره مشکلات فیمابین واقع بین باشند و باید قبول کنند که این وضعیت “نه جنگ و نه صلح” قابل دوام نیست و راهی جز صلح یا جنگ نمانده است و سعی کنند هر شانسی را به صلح بدهند.

* لطفا شفاف بگوئید با دیدن ایران پس از انتخابات، چه تصویر و تحلیلی از كشورمان به آمریكایی‌ها ارائه می‌‌دهید؟

امیراحمدی: من به امریکائی‌ها می‌گویم تحریم‌ها و تهدید‌های شما هیچ کارکرد مثبتی برای شما و ایران نخواهد داشت همان طور که تا به امروز هم نداشته‌اند. من به آنها می‌گویم که هرچه با زبان تحریم و تهدید با ایران حرف بزنید به همان اندازه نیروهای امنیتی-نظامی را در ایران تقویت می‌کنید، و گذار بسوی یک جامعه سخت افزاری به همان اندازه سریع تر و مطمئن تر پیش خواهد رفت. من به امریکائی‌ها گفته‌ام و می‌گویم كه این نظام سقوط نمی‌كند و جمهوری اسلامی سرجای خودش است و اگر می‌خواهید مسائل تان را با ایران حل كنید، باید با این حكومت وارد مذاكره شوید و این حرف شما كه احمدی ‌نژاد نمی‌‌تواند مذاكره كند یا اینكه دولت او یك ساله از بین می‌رود، بیهوده است. من به امریکائی‌ها می‌گویم که رابطه ایران و آمریكا ربطی به آقای احمدی ‌نژاد یا رئیس جمهوری دیگر ندارد و اساسا رهبری در امر سیاست امریکائی جمهوری اسلامی نقش آفرین است و اگر می‌‌خواهید حرف بزنید، باید گفتگو را با ایشان شروع كنید و با احمدی نژاد به جائی برسانید. اگر به مسئولان آمریكایی بخواهم بگویم به مسئولان ایرانی نامه بنویسند، حتما توصیه می‌كنم به رهبری نامه بنویسند نه احمدی‌نژاد؛ اما در عین حال به انها خواهم گفت و در گذشته هم گفته‌ام که نباید سعی کنید رئیس جمهور را، هرکس که باشد، نادیده بگیرید چون ایشان است که باید دستور رهبری را اجرا کند.

* شما در راهپیمایی ۲۲ بهمن در آمریكا بودید؟

امیراحمدی: بلی و آن شب تا آخرین لحظه راهپیمایی ۲۲ بهمن را از تلویزیون جمهوری اسلامی ‌دیدم و سخنرانی آقای احمدی‌نژاد را به طور كامل شنیدم.

* آیا این حضور ملی در ایران در تحلیل‌های شما تغییری به وجود نیاورد؟

امیراحمدی: نه! تحلیل من از روز اول جریان بعد از انتخابات تاكنون یكی بوده و كوچك‌ترین تغییری در آن به وجود نیامده است؛ من وقتی راهپیمایی و تجمع ۲۲ بهمن را دیدم واقعا سورپرایز نشدم. من می‌دانستم که جمهوری اسلامی برعکس گفته دشمنانش بی پشت و پناه نیست و هنوز ایرانیان بیشماری از آن حمایت می‌کنند. من بعد از روز ۲۲ بهمن فقط یک حرف به امریکائی‌ها و دشمنان حکومت اسلامی زدم: که تحلیل من درست و تحلیل شما غلط بود.

* نظر شما درباره نامه‌ نگاری احمدی نژاد با اوباما چیست؟

امیراحمدی: آقای احمدی‌‌نژاد در خصوص نگارش نامه به اوباما كار بدی نكرده است اما اگر فرضا با من مشورت می‌شد، اصل كار و خود نامه را تایید می‌كردم اما متن نامه را تایید نمی‌كردم. مثلا در مورد نامه تبریک برای انتخاب شدن، بهتر بود احمدی نژاد یك متن کوتاه خطاب به اوباما می‌نوشت و از طرف ملت ایران انتخاب او به ریاست جمهوری را به ملت آمریكا تبریك می‌‌گفت و ابراز امیدواری می‌كرد این انتخاب موجب درك بهتری میان دو كشور شود و تاكید می‌كرد ایران هم مانند همه كشورهای صلح دوست آماده ایجاد یک فضای سیاسی بهتری با امریکا است. اما آقای احمدی ‌نژاد در نامه خود از قرآن و نماز و آداب دینی سخن گفته بود تا نقد سیاست‌های امریکا و غیره. اگر چه ادب حكم می‌كند انسان پاسخ پیام‌هایی كه دریافت می‌كند را بدهد و اوباما به خاطر عدم پاسخگویی به نامه آقای احمدی نژاد قابل سرزنش است، اما معتقدم چون نامه رئیس جمهور ایران حاشیه‌های زیادی داشت، اگر اوباما جواب می‌‌داد كار خراب‌تر می‌‌شد. اینكه وی در آن لحظه جواب نامه احمدی نژاد را نداد، به خاطر آن بود كه نمی‌‌خواست كار را خراب‌تر كند. اوباما با خودش می‌گفت یكی به من نامه نوشته و مسائل حاشیه‌ای فراوانی را مطرح كرده كه اگر بگویم تشكر می‌‌كنم، آمریكایی‌های دشمن ایران با من برخورد می‌‌كنند كه چرا نظر نویسنده را تایید كردی و اگر بخواهم مقابله به مثل كنم كه کار رابطه خراب تر می‌شود و اگر هم جواب ندهم حمل بر بی توجهی و یا بی ادبی می‌شود. به نظرمن اوباما دچار چنین مخمسه‌ای شد و در آخر سر تصمیم گرفت راه سوم را برگزیند. این گزینه اگر چه تاثیر منفی داشت، اما بار منفی آن از بار منفی یک جواب که مقابله به مثل می‌کرد و یا هیج مقابله‌ای نمیکرد کمتر بود.

* فرض كنید من دارای جایگاه در دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی هستم و شما از آمریكا آمده‌اید و با افراد مختلف مانند سیاسیون و اقشار مردمی در زمینه‌های گوناگون بحث كرده‌اید و حالا می‌خواهید یك پیام به من برسانید و مثلا بگویید كه در ۶ ماه آینده باید چه رفتاری با آمریكا داشته باشم. در چنین شرایطی چه پیامی به من می‌دهید؟

امیراحمدی: من معتقدم در عرصه سیاست خارجی جمهوری اسلامی رهبری تصمیم ‌گیرنده و رئیس جمهور كه حالا آقای احمدی‌نژاد است، کارگزار است. درست است كه رئیس جمهور ایران رئیس شورای عالی امنیت ملی و نفر دوم كشور است اما تصمیم سازی در حوزه سیاست خارجی، خصوصا در رابطه با امریکا، با شخص رهبری نظام است و رئیس‌جمهور مجری تصمیمات ایشان است. توصیه من به مقام معظم رهبری این است که شخصا پا میان بگذارند و مشکل ایران و امریکا را یک بار و برای همیشه و برای خاطر اسلام و ایران و این ملت ستمدیده حل کنند و نگذارند امریکائی‌ها و اروپائی‌ها به این ممکلت مظلوم بیش از این ستم روا دارند. پیشنهاد من این است که رهبری نظام با اقتدار و حفظ عزت ایران و بر اساس حکمت و درایت اسلامی و ملی و در چهارچوب حفظ منافع ملی کشور خواهان عادی شدن رابطه شوند و این توپ دشمنی را که امریکا ئی‌ها در زمین ایرا ن انداخته‌اند به زمین آنها برگرداند. بنظر من مهم نیست امریکائی‌های مخالف ایران چه جوابی بدهند. جواب انها چه مثبت باشد و چه منفی ایران برنده خواهد بود: در صورت جواب مثبت، ایران پیشگام صلح معرفی خواهد شد، و در صورت جواب منفی، دنیا امریکائی‌ها را سرزنش خواهد کرد. اعتقاد راسخ دارم که بزرگترین کابوس امریکای دشمن ایران این است که ایران به آن پیشنهاد عادی سازی رابطه را بدهد. مطمئن هستم که این امریکا حتی نمیخواهد ایران غنی سازی را متوقف کند چه در آن صورت بهانه اصلی آنها برای تحمیل یک جنگ احتمالی به ایران از بین می‌رود. وقتی صدام حسین کویت را در اشغال داشت، نیویورک تایمز نوشت که کابوس واشینگتن این است که قبل از شروع جنگ، صدام از کویت خارج شود! امروز هم کابوس امریکائی‌های دشمن ایران، اسرائیلی‌ها و اعراب این است که یک روز بشنوند ایران به امریکا پیشنهاد عادی سازی رابطه را داده است و یا روی غنی سازی با آن به مصالحه رسیده است.

واما حرف اصلی من همان تکیه روی روابط عمومی درست و قوی است. یادم است یک بار آقای کمال خرازی، وقتی که وزیر امور خارجه بودند، از من در باره چگونگی برخورد درست با امریکائی‌ها را پرسیدند؛ من جواب دادم روابط عمومی قوی و گفتم مشکل در اینجاست که شما یك خروار پسته کرمان پربار به آمریكایی‌ها می‌‌دهید اما زمانی كه صدای آن در می‌آید، می‌‌گویید آمریكائی‌ها دروغ می‌گویند و یك پسته از دست ما به زمین افتاده بود كه آنها آن را برداشته‌اند. در مقابل، امریکا یک پسته کم کیفیت کالیفرنیائی به شما می‌دهد و در تمام دنیا جار می‌زند که به شما یک خروار پسته داده است! یعنی می‌‌خواهم بگویم كه شما خودتان بر سر جنس خودتان می‌‌زنید! این اتفاق روی همکاری ایران با امریکا طی جنگ و بعد از آن افغانستان افتاد. ایران بقدری مخفی کاری کرد و دم از کمک‌های خود به امریکا نزد که دشمنانش جرئت کردند نه تنها این همکاری را کلا تخطئه کنند که حتی جورج بوش ر ا وادار کردند که ایران را اهریمن هم بخواند. اگر من جای تصمیم گیرندگان جمهوری اسلامی بودم این نوع مخفی کاری را کنار می‌گذاشتم. برعکس، از طروق مختلف یك روابط ‌عمومی بسیار بسیار وسیع و قوی راه می‌انداختم و هدف اصلی آن را هم اینگونه تعریف می‌‌كردم كه یک ایران قوی یک ایران خطرناك نیست. برعکس، یک ایران ضعیف است که معمولا دردسر ساز می‌شود. من در عین حال از این روابط عمومی استفاده می‌کردم و امریکائی‌ها را با واقعیت‌های ایران و با سیستم سیاسی و تصمیم گیری کشور و با ساختار قدرت در جمهوری اسلامی بیشتر و بهتر آشنا می‌کردم، و پدیده گذار به سخت افزار سازی را توضیح می‌دادم و توجیح می‌کردم. من مثلا برای دنیا توضیح می‌دادم که ایران دوست همه ملت‌های دنیا است و اینکه ایران بعد از انقلاب مجبور شده است که به سخت افزار سازی به پردازد. من به همه یادآوری می‌کردم که این گذار از نرم افزارسازی به سخت افزارسازی تحمیلی بوده است و دفاعی است، و در واقع نتیجه منطقی ترور نرم افزار سازان حکومت اسلامی، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، تحریم‌های امریکا علیه جمهوری اسلامی و تهدید‌های روزانه داخلی و خارجی علیه موجودیت نظام اسلامی است. در همین حال، حکومت اسلامی باید به دشمنان و دوستان خود اطمینان بدهد که در اولین فرصت آرامش و صلح، بار دیگر به همان جای نرم افزاری گذشته خود بر می‌گردد و از دنیا بخواهد که به ایران این فرصت را با کاهش تنش‌ها بدهد. از این منظر، آنچه امروز شورای امنیت سازمان ملل انجام می‌دهد نه تنها کمکی نمیکند که کار برگشت به یک جامعه نرم افزاری در ایران را دشوارتر می‌کند. من این واقعیت را برای دست اندر کاران سازمان ملل با دقت توضیح می‌دادم. به نظر من این توضیح و توجیح مخصوصا برای کسانیکه جمهوری اسلامی را متهم به دیکتاتوری و ضدیت با حقوق بشر می‌کنند بسیار مفید خواهد بود. آنها باید بدانند تا وقتی که محیط ایران امنیتی- نظامی بماند تنها جای تنگی برای توسعه و دمکراسی باقی می‌ماند.

* شما چه تضمینی می‌‌دهید كه ما این كار را بكنیم و با آمریكا اینگونه رفتار كنیم اما بهانه ‌جویی‌های آمریكا به اتمام برسد؟

امیراحمدی: شما میلیاردها تومان خرج حماس و حزب‌الله و دیگران كردید، چه تضمینی داشتید كه آنها پیروز می‌شوند؟ من می‌گویم جمهوری اسلامی مثل اسرائیل پول زیاد هزینه كند تا حرف خود را به دنیا بزند تا دنیا بداند شما چه می‌‌گویید و چه می‌اندیشید. “تو نیکی می‌کن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز”. من معتقدم كه در صورت یک روابط عمومی سالم و قوی نتیجه می‌‌گیرید. یعنی حتی اگر نتوانید افكار اوباما را تغییر دهید، بی تردید افكار عمومی بخشی در دنیا تغییر خواهد كرد و نظر ملت‌ها در مورد شما عوض خواهد شد. شما دلتان برای فلسطین می‌سوزد، در حالیكه روابط عمومی فلسطین در آمریكا چندین برابر قوی ‌تر از روابط عمومی جمهوری اسلامی است. این را هم اضاف کنم که روابط عمومی مثل مسکن عمل می‌کند و نه جراحی. در تحلیل نهائی مشکل ایران و امریکا فقط و فقط از طریق عادی شدن رابطه حل می‌شود.

* به نظر شما اگر در ایران انقلابی رخ نمی‌‌داد، وضعیت آمریكا در جهان چگونه بود؟

امیراحمدی: من اعتقاد دارم كه انقلاب اسلامی در تاریخ مهم است و جزء چهار انقلاب بزرگ جهان است؛ یعنی انقلاب فرانسه، انقلاب اكتبر، انقلاب چین و انقلاب اسلامی جزء ‌انقلاب‌های استخوان ‌دار تاریخ بشر هستند. در بین اینها، به نظر من، انقلاب ایران به منافع آمریكا در منطقه ضربه بیشتری زد. البته در دوره انقلاب فرانسه امریکا چیز مهمی نبود در حالیکه در زمان انقلاب اسلامی امریکا همه کاره بود. این سوال شما مرا بیاد گفتگوی من با آقای جورج شولتز انداخت. بعد از ساعت‌ها گفت و شنود، ایشان که سالها در سمت‌های بالا ازجمله وزارت به کشورش خدمت کرده است به من گفت که ایشان یاد ندارد هیچ کشوری در دنیا به اندازه جمهوری اسلامی ایران به امریکا صدمه زده باشد. البته باید اعترف کنم که این حرف ایشان مرا خوشحال که نکرد هیچ، ناراحت هم کرد. چرا باید ما باعث صدمه دیگران بشویم؟ من صدماتی را که امریکا به ایران زده را می‌دانم ولی این را هم می‌دانم که با صدمه زدن به آنها که به ما صدمه زده‌اند کار ما بهتر پیش نمیرود. من اصولا مخالف انتقام جوئی هستم و فرهنگ آن را باید کلا طرد کرد. بعلاوه، امریکا همیشه به ایران صدمه نزده، یکوقت کمک هم کرده است و تمدن ساز هم بوده است. مشکل ما با امریکا بعد از کودتای ۱۹۵۳ شروع شد در حالیکه قبل از آن تاریخ، امریکائی‌ها به ایران کمک‌های ارزنده‌ای کرده‌اند و حتی در انقلاب مشروطیت یک “شهید” هم دادند که اسمش‌هاوارد باسکرویل است.

* یعنی اگر انقلابی در ایران رخ نمی‌داد، امروز آمریكا حاكم جهان بود؟

امیراحمدی: فرض كنیم كه گفته شما درست باشد،آنوقت چه چیزی نصیب ما می‌شود؟ از اینکه انقلاب ما امریکا را کاهش داد بسود ما تمام شده است؟ یعنی هرچه چینی‌ها و اروپائی‌ها و دیگران در مقابل امریکا قوی تر بشوند بسود ماست؟ یعنی واقعا این دیگران با ما بهتر کرده اند؟ آمریكا كه با كل جهان دشمن نیست و حتی با ملت ایران هم دشمن نیست و ۱۰ میلیون مسلمان و تعداد زیادی از هموطنان ما در آمریكا زندگی می‌‌كنند که اکثرا هم در رفاه هستند.

* به هر حال آمریكایی‌ها باید بدانند كه اگر بخواهند به چالش خود با جمهوری اسلامی ادامه دهند، ضرر می‌كنند. خوب است این پیام را در دیدار با مقامات كاخ سفید به آنها منتقل كنید كه ایران نیازی به برقراری رابطه با آمریكا ندارد. این را هم باید گوشزد كنم كه حتی اگر انقلاب ایران هم نبود، باز هم هژمونی اسرائیل در منطقه تمام می‌شد. آمریكا در گذشته به همه منابع گاز و نفت جهان مسلط بود و اگر می‌‌خواهد به قدرت سابق خود برگردد، چاره‌ای جز ارتباط با ایران ندارد.

امیراحمدی: این حرف شما را می‌پذیرم که برای حفظ قدرت خود امریکا باید با ایران کنار بیاید، و اعتقاد دارم که در این حرف شما یک برخورد معقول و در جهت منافع ملی ایران هم نهفته است. در واقع و اگر اشتباه نکنم شما دارید پیشنهاد همکاری به امریکا را می‌دهید. من امیدوارم که منشاء این نظر شما سطوح بالای حکومت باشد چه در این صورت حتما می‌تواند شروع جدی و جدیدی باشد. تصادفا این شبیه همان حرفی است که چند سال پیش آقای جورج شولتز که سالها در مصدر وزارت و امنیت امریکا بوده است بمن زد. او بمن گفت که ما امریکائی‌ها از اینکه با بی درایتی ایران را از دست دادیم متاسفیم، و باید یک روزی باز هم ایران در کنار ما قرار بگیرد. او همچنین گفت که همکاری ایران و امریکا بنفع هر دو کشور خواهد بود و تنها راه رسیدن به این وضعیت مطلوب هم عادی کردن رابطه از طریق دیپلوماسی و سازش است. یکی دیگر از بزرگان وزارت امور خارجه امریکا روزی بمن گفت که ما به ناچار بسوی اسرائیل و اعراب رفته‌ایم در حالیکه جایگاه طبیعی ما در جوار ایران است. اما امریکا نمیداند چگونه در کنار ایران قرار بگیرد و جمهوری اسلامی هم کمکی به این امر نکرده است. واقعیت دیگر هم این است که بدلیل تفکر قدرتی که در جوهر هر دو کشور نهفته شده است، هر وقت آمریكا آماده مصالحه بوده ایران آماده نبوده و هر وقت ایران آماده مصالحه بوده، آمریكا آماده نبوده است. برای اثبات این سخن همین دلیل كافیست كه آمریكا به شورای ایرانیان و امریکائیان اجازه تاسیس دفتر در ایران را داد اما ایران نپذیرفت؛ در زمان دیگری ایران پیشنهاد همکاری برای از بین بردن صدام حسین به امریکا می‌دهد اما امریکا نمیپذیرد.

* آقای امیراحمدی! شما خودتان هم خوب می‌دانید كه آمریكایی‌ها اول آب‌ نبات نشان می‌دهند و سپس طرف خود را می‌زنند؟

امیراحمدی: اینكه اول آب نبات نشان دهند و بعدا بزنند بهتر است یا از همان اول زهر مار بدهند و سپس بکشند؟ ما نباید از این موضوع غفلت كنیم كه یك مو از خرس كندن هم غنیمت است.

* به شرطی كه نیاز ما به آن خرس كمتر از نیاز خرس به ما باشد؟

امیراحمدی: شما بدانید یك نمودار همیشه بالا نمی‌رود. منحنی جمهوری اسلامی در خصوص رابطه با آمریكا اگر چه تا به امروز در بیشتر موارد بالا ‌رفته است اما قول می‌دهم كه روزی این منحنی راه خودش را کج خواهد کرد، نظیر منحنی گروگانهای امریکائی در ایران و جنگ با عراق. واقعیت این است که هر دو کشور به هم نیاز دارند. دنیای امروز دنیای وابستگی متقابل است. اینکه چه کشوری تا به چه حد به کشور دیگر نیاز دارد یا ندارد حرف چندان مربوطی نیست.

* چه كسی بیشتر بازنده خواهد بود؟

امیراحمدی: هر دو بازنده بوده‌اند و خواهند بود. مهم نیست که کی بیشتر یا کمتر می‌بازد. یادتان باشد که کل اقتصاد ایران از اقتصاد یک شهر امریکا بنام نیویورک هم کوچک تر است. ما هرروز داریم میلیون‌ها دلار می‌بازیم. در جنگ تحمیلی میلیارد‌ها دلار باختیم و سر لوله‌های نفت و گاز از آسیای میانه و قفقاز میلیارد‌ها دلار باختیم. البته این دعوا با امریکا برد هم داشته است نظیر خود کفائی و استقلال رای و عمل در دنیای سیاست. اما سئوال این است که آیا جمهوری اسلامی واقعا نمیتوانست مثل کره جنوبی در صلح با امریکا به این خود اتکائی دست پیدا کند؟ من فکر می‌کنم می‌توانست و حتی خیلی بهتر هم می‌توانست. ایران برای این که با اقتدار و استقلال زندگی کنند لزومی ندارد که امریکا را دشمن خود کند.

* شما به وضعت بد امریکا هم توجه داشته باشید. واقعا امریکا الان چه وضعیتی دارد؟

امیراحمدی: شما به صحبت‌های آقای دکتر حمید مولانا و دیگران زیاد گوش داده‌اید. من آنجا زندگی می‌كنم. باور كنید اینگونه نیست كه برخی دوستان شما می‌گویند. قبول، سرمایه داری امریکا در بحران است و این اولین بار هم نیست که دچار بحران شده است. بحران اقتصادی امریکا در اواخر دهه ۱۹۲۰ و اوایل ۱۹۳۰ حتی وخیم تر بود. با این وجود نه تنها آن بحران و بحرانهای بعدی امریکا را نکشتند که باعث رونق بیشتر آن هم شدند. نمگویم که این بار هم اقتصاد امریکا به همان شکل سابق پر رونق خواهد شد اما این را هم می‌دانم که این کشور به این زودی و به این ساده گی سقوط نخواهد کرد!شما بی جهت منتظر آن روز نمانید!

* اما خود آمریكایی‌ها قبول دارند كه زنگ خطر برای آنها به صدا درآمده است.

امیراحمدی: آری اما در عین حال امریکائی‌ها باور راسخ دارند که چون گذشته این بحران را هم از سر می‌گذرانند و اوضاع بهتر خواهد شد. نگاه کنید دلار امریکا دارد چه بلائی سر یوروی اروپا می‌آورد! آمریكا در ۱۵۰ -۱۶۰ سال گذشته قسمت عمده تمدن بشر را ساخته است. هواپیمایی كه شما با آن پرواز می‌كنید، کمپیوتری که با آن کار می‌کنید، دوربینی که با آن عکس می‌گیرید، برقی که با آن به جنگ تاریکی می‌روید، و هزاران اگر نه میلیون‌ها کشف و اختراع و ابداع دیگرحاصل تمدن آمریكاست. اگر در این ۱۰۰ سال آمریكا را از صحنه جهانی پاك كنید، دنیای جدید حذف می‌‌شود؛ بنابراین، حداقل یک اعتبار کمی برای امریکا قائل شویم! اما این حرف هم درست است که امریکا مانند همه امپراطوریهای بزرگ کارهای غیر انسانی هم کرده و می‌کند و تا ابد هم قرار نیست به شکل و شمایل امروزی خود باقی بماند. یک وقت ایران یک امپراطوری بزرگ بود حالا چه کاره است؟ یک وقت اسلام یک امپراطوری وسیع داشت حالا آن قدرت کجا است؟ امپراطوری‌هائی که ایرانیان، یونانیان، رومیان، اعراب، عثمانیها، مغولان، سلاجقه، انگلیسی‌ها، روسها و دیگران ساختند هم از بین رفتنه‌اند. یک روز نوبت امریکا هم می‌رسد. اما به باور من تا آن روز هنوز وقت زیادی مانده است. ما باید مواظب باشیم که انهائی که دارند سقوط می‌کنند ما را با خود نبرند.

* فكر نمی‌كنید زوال آمریكا شروع شده است؟

امیراحمدی: بله؛ شروع شده اما قول می‌‌دهم تا ۲۵ سال آینده آمریكا بزرگترین قدرت اقتصادی – نظامی دنیا خواهد ماند. بعد چه می‌شود نمیدانم اما اینطور نیست که امریکا بعد از اینکه دیگر قدرت برترنیست به یک کشور درجه دو یا سه تبدیل خواهد شد. منابع و توانائیهای تکنولوژیک امریکا آن را برای دهه‌ها اگر نه چند قرن یک کشور مهم نگه خواهد داشت. الان آمریكا به تنهایی بیشتر از تمام دنیا بودجه نظامی دارد و اقتصاد آن در حدود یک چهارم اقتصاد دنیا است. و سلطه فرهنگی امریکا به حدی است که شما و دیگران دائما از تهاجم فرهنگی آمریكا می‌نالید.

* آقای امیراحمدی! فكر كنم مصاحبه طولانی شد. برای اینكه بحث را تمام كنیم، می‌خواهیم تصویر ذهنی شما از آینده ایران را ببینیم. آینده ایران را چگونه ارزیابی می‌كنید؟

امیراحمدی: من آینده ایران را بسیار درخشان می‌بینم. ما ملت ثروتمندی هستیم، و ثروت ما فقط منابع زیر زمینی ما نظیر نفت، گاز و مس نیست. مهمترین ثروت ما ملت با هوش ماست، فرهنگ ایرانی- اسلامی ماست، تاریخ طولانی ماست، جغرافیای استراتژیک ماست، و غیره. اما این منابع غنی به تنهائی کار ساز نخواهد بود. ما باید هوش فردی زیاد ما را با عقل و خرد و درایت جمعی در آمیزیم تا توسعه گر شود. م بندرت این کار را کرده‌ایم و در نتیجه هوش سرشار ما بهدر رفته است. آنچه کشور‌ها را توسعه می‌دهد نه هوش زیاد که عقل جمعی بالا است که ما متاسفانه کم داریم. اینکه دقیقا باید چکار کنیم که یک کشور توسعه یافته شویم یک بحث طولانی دارد که در حوصله این مصاحبه نمی‌گنجد. فقط به این مهم اشاره کنم که ستون اصلی توسعه کشور جوانان آن است و باید آنها را بطور جدی و موثر در کشورداری و کشورسازی شریک کنیم و این امر نیز باید بدون توجه به اینکه این جوان به اصطلاح خودی است یا غیر خودی، ریش دارد یا ندارد، و علایق شخصی‌اش چیست انجام داد. در همین حال دولت باید بفوریت جوانان کشور را نسبت به برنامه‌های ملی خود توجیح کند چه در غیر اینصورت دولت غیر ممکن است بتواند به راحتی افکار عمومی را با خود همراه سازد. در حالیکه سخت افزارسازی در این مقطع از تاریخ ایران ضروری است، کوشش در این راه به نتیجه مطلوب نخواهد رسید مگر اینکه در کنار آن نرم افزارسازی جدی هم صورت گیرد و جوانان ما هسته اصلی این سخت افزارسازی و نرم افزارسازی باشند.

* یعنی می‌خواهید بگویید اگر ما اقتدار خود را بر اساس قدرت سخت‌افزاری تعریف كنیم و از قدرت نرم‌افزاری غافل شویم زمین خواهیم خورد؟

امیراحمدی: درست است! ما محكوم هستیم به عنوان یك حكومت اسلامی عمدتا نرم‌افزاری باشیم. من حدود ۲۸ سال پیش جمله‌ای را در مقدمه کتابم تحت عنوان “ایران پس از انقلاب” نوشتم كه کماکان به صحت آن اطمینان دارم، و آن این است که جمهوری اسلامی باید بتواند بین ایدئولوژی وعملگرایی توازن ایجاد كند و اگر نتواند اینكار را بكند، دچار مشكل می‌‌شود. فکر من این است كه ایدئولوژی اسلامی نرم افزاری است که جمهوری اسلامی با آن ساخته شده است و در طی زمان حفظ این نرم افزار، بدلایلی که بر شمردم، به سخت افزار نیاز پیدا کرده است. تمایل بسوی سخت افزار سازی ممکن است چنان شدت یابد که جمهوری اسلامی را کلا از نرم افزار تهی کند. این روند از دید من برای نظام اسلامی خطرناک خواهد بود. به همین دلیل هم در همان اوایل انقلاب خواستار توازون بین ایدئولوژی و عملگرائی شدم و امروز هم خواهان توازون بین نرم افزار و سخت افزار هستم. مردم ایران برای این نرم افزار که در جوهر آن آزادی، عدالت، استقلال، انصاف و توسعه همه جانبه کشور نهفته است هزینه‌های زیادی داده‌اند. در ۳۰ و چند سال گذشته، این ملت برای حکومت اسلامی جنگیده، تحریم و تهدید تحمل کرده، در صحنه مانده، وسعی کرده حد قناعت را حفظ کند. در عوض نه ادعائی داشته و نه خواست غیر موجهی. به نظر من مردم ایران به جمهوری اسلامی بدهكار نیستند و این جمهوری اسلامی است كه به مردم این کشور بدهكار است. نظام باید جوانان این ملت را توجیه كند و بدون طبقه بندی، آحاد ملت را به وسط میدان بیاورید و در سرنوشت كشور دخیل سازد. من معتقدم اگر جمهوری اسلامی می‌خواهد ایران اسلامی ما قدرت بزرگ و توسعه یافته‌ای بشود، جز این راهی ندارد که ملت را در کشورداری و کشورسازی شریک برابر و غیر مشروط بکند. والسلام!