ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 07.09.2008, 18:32
با یاد انوشیروان لطفی در بیستمین سالگرد جانباختگان

علی اصغر سلیمی
تقدیم به آزاده زن و قهرمان مادر، فروع لطفی

اواخر اردیبهشت ۱۳۶۲، هنگامی که از ماموریت سازمانیم در یکی از ایالات، به تهران برگشتم، به سرعت دریافتم که شبکه گستنرده و قوی سازمان ایالتی تهران (سازمان و سازمان جوانان) در حال عقب نشینی و آسیب دیده است. دستگیری رهبری حزب توده و ضرباتی که به شکل دستگیریهای مشکوک و غیره، گهگاه به سازمان اکثریت وارد می‌آمد، ادامه داشت. رهبری سازمان اکثریت در ماههای فروردین و اردیبهشت ۶۲ به دلیل اجرای پروژه گسترده "پاکسازی" دو جریان حزب توده و اکثریت، که در آن زمان همکاریهای نزدیکی با هم داشتند، تصمیم گرفت به سرعت از ایران خارج شود و حتی‌المقدور کادرهای اصلی سازمان را نیز از طریق مرزهای گوناگون و عمدتا از مرزهای شمالی و ترکیه خارج کند. همزمان عده بسیار کمی از مسئولین و کادرهای سازمان می‌بایست این عقب نشینی را سازمان دهند و ضربه را به حداقل برسانند.

رژیم جمهوری اسلامی در سالهای قبل از ۶۲ بسیاری از سازمانها و احزاب، از سلطنت طلبان تا نیروهای جبهه ملی، مجاهدین خلق، کانون وکلا، سازمانهای گوناگون چپ، احزاب و سازمانهای کردستان و ترکمن صحرا، مبارزان مستقل و دموکرات و رهبران سندیکاها و سازمانهای صنفی و .... را قلع و قمع کرده بود و تجارب زیادی در حذف و سرکوب نیروهای سیاسی اندوخته بود. رژیم در عین حال که درگیرودار جنگ ایران و عراق بود، تصفیه نیروهای سیاسی و سازمانها را بطور متوالی و پی در پی دنبال می‌کرد.

در هرحال، بدنبال دستگیری دسته جمعی و سریع کمیته مرکزی و فعالان اصلی حزب توده، رهبری سازمان بطور عمده و نسبتا سریع از کشور خارج شد و انوش به عنوان انسانی محکم و قابل اعتماد و کاردان، مسئولیت تشکیلات گسترده تهران و برحی از ارتباطات سراسری سازمان و کادرها را بعهده گرفت. او را روزهای آخر اردیبهشت و اوایل خرداد ۶۲ دیدم. از آن هنگام تا اوایل شهریور او به تحقیق در تهران بود، بعدها از اخبار زندانها شنیدم که او در سفر شمال در شهریور ۱۳۶۲ پس از تعقیبهای پی در پی دستگیر شده بود.

اختر به سحر شمرده یاد آر

اکنون ۲۵ سال از آخرین دیدار با او و از آن تاریخ می‌گذرد. در روزهای انقلاب یعنی سی سال پیش در ستاد سازمان فدائیان در دانشکده فنی و خیابان میکده و در تسخیر چاپخانه فرانکلین در خیابان روزولت در تیمی همراه با انوش و دیگر همرزمان و همراهان، او را شناختم. از سابقه‌اش در سالهای قبل از انقلاب و از قهرمانی‌هایش در تحمل شکنجه در زندان شاه بسیار شنیده بودم. اظهارات تهرانی شکنجه‌گر زمان شاه، که پس از انقلاب دستگیر شده بود، بیانگر صبر ، تحمل و توانائی و قهرمانی انوش در زندان و در زیر شکنجه بود. اینها بحشی از شخصیت و سجایای اخلاقی و مبارزاتی او بودند.

انوش را در سالهای بعد گاه گاه می‌دیدم. از سال ۵۹ به بعد دیدارها به دلیل برخی مسئولیتهای مشترکمان بیشتر شد. زمانی که او سرانجام به عنوان دبیر داخلی تشکیلات تهران برگزیده شد دیدارهایمان هفته‌ای چند بار و حتی دوره‌ای روزانه شده بودند.

او در قلب تهران متولد شده بود. تهران توپخانه، تهران پارک شهر، تهران ۲۴ اسفند و دانشکده فنی و توچال و اوین را در خاطرات شیرین و تلخش و در حافظه تیزش بخوبی حک کرده بود. فعالیت هدفمند و بزرگی وظیفه و تحمل فشارها و اندوختن تجارب و ممارست با مردم و شخصیتها و همرزمانش او را سرد و گرم چشیده و آبدیده کرده بودند. دستگیری اولش و ماندن در زندان زمان شاه، تجارب انقلاب و شاید بیش از همه اسکلت اصلی شخصیت او و فضای تربیتی خانوادگیش از او انسانی مستقل، با اراده، آرام و فکور ساخته بود. انوش در خلال جلسات کمتر اظهار نظر می‌کرد. در سالهای اولی که به کمیته ایالتی و هیئت دبیران تهران وارد شده بود، در برخورد با مسائل حساس هیچگاه آرامش در رفتار و دقت در تصمیم گیری را از دست نمی‌داد. انوش علاقمند به مطالعه جدی و منظم بود، قدرت فکر کردن سیستماتیک را داشت، مسائل نظری را دنبال می‌کرد و پی‌گیری منظم بحثهای سیاسی و تشکیلاتی را رها و کم‌بها نمی‌کرد. در برخورد با مسئولان بالاتر، انوش همان انسانی بود و همان نحوه رفتاری را داشت که با رفقای چند رده پائین تر از خودش. در ذات و ضمیرش و در مرامش ذره‌ای از تفرعن و خود را بالاتر گرفتن و فخر فروختن به خاطر سابقه مبارزاتیش، کنار آمدن در مقابل نظر مسئول و یا رفیقی دیگر، موضع‌گیری‌های مصلحتی و کوتاه مدت بر علیه و یا له اشخاص نمی‌گنجیدند. انوش تمیز و خوش پوش بود، جز در روزهای سخت بهمن ۱۳۵۷ که همگی در شرایط جنگی بودیم. انوش در عین اینکه جان در راه آرمان زحمتکشان و دفاع از برابری‌های اجتماعی نهاد، هیچگاه تظاهر به تعلق به طبقات فرودست نمی‌کرد. اکنون که از ورای زمان به معرفت و شناخت و شخصیتش در حدود سنی آن دوره، یعنی در مرز سی سالگی او می‌اندیشم، او را به جرات سزاوار آفرین و همواره الگویی شایسته برای کار و پیکار مبارزان می‌بینم.

در اواخر حرداد همان سال سیاه و مرگبار ۱۳۶۲، روزی بسیار گرم و تفنده در خیابان جمهوری (شاه) و حول و حوش آذربایجان دو قرار پی در پی با او داشتم. در اولین قرار در جمهوری جلو یک رستوران، قرار بود که او را در داخل یک وانت بار که در جنب خیابان پارک می‌شد ببینم. او در سر قرار حاضر نشد. در قرار دوم که نیم ساعت بعد در خیابان آذربایجان جلوی بیمارستان بود او را دیدم که از دور به من علامت سلامتی داد. هنگامی که او را چشم بسته، البته به اصرار خودش، به منزلم بردم، در هر دو مشتش دستمال کاغذی های نازکی داشت که هنوز از یاد نبرده‌ام. او به من گفت که دستمال کاغذی یک دستش اسامی رفقائی هستند که باید در تهران سازماندهی می‌شدند تا بمانند و به فعالیت ادامه دهند و در مشت دیگرش اسامی و مشخصات همرزمانی بودند که باید بسرعت ترتیب خروج آنان از ایران داده می‌شد. به او گفتم که "دکتر، این کلینکس‌ها بقدری نازکند که در این گرما در کف دست بسرعت آب می‌شوند." گفت: "اصغر خوبیش در همین است که وقتی قورتش دادم در یکی دو دقیقه در معده آب می‌شوند و پس از شستشوی معده، اطلاعاتی به دست دشمن نمی‌افتد". در آخر آن روز پس از دیدار دو سه ساعته می‌خواند.
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یکروز بی‌گمان
سر می‌زند ز جائی و خورشید می‌شود.
بر جسب اتفاق و یا شاید می‌دانست که من این شعر را حفظ بودم، چون در سالهای قبل گاه گاهی در جلسات پیش می‌آمد که در حاشیه جلسه، رفقا شعرهائی را با هم و با ترنم زمزمه می‌کردند. آن روز قسمتی دیگر از شعر زیر کسرائی را برایش خواندم. آن شعر را تماما روی کلینکسی نوشت و با خود برد.
آخر چگونه عشق نهان می‌شود به گور؟
بی‌آنکه سرکشد گل عصیانیش ز حاک
آحر چگونه دل روزی نمی‌تپد؟
نفرین بر این دروغ
دروغ هراسناک

در بهار و تابستان ۱۳۶۲انوش علیرغم فشار کار و تنگتر شدن حلقه‌های محاصره وظیفه مبارزاتی و سازمانیش را در رابطه با حفظ جان کادرها، عقب نشینی منظم و ایجاد شبکه سازمانی منطبق با شرایط نو بنحو احسن پیش برد. او آرام و خونسرد بود. خط های جوان پیشانیش حکایتی از انحنای زمان و امید به عشق و حقیقت و گشودگی آینده‌ای هرچند دوردست می‌کرد. عشق انوش و دیگر فرزندان آزاده میهنمان هیچگاه به گور نهان نمیشوند.

در بیستمین سالگرد فاجعه ملی، نسلی دیگر در سراسر میهنمان در آستانه رستاخیز قرار دارند. قطره‌های اشک جانباختگان و فرزندان در بند امروز میهنمان اقیانوسی خواهد شد که بی‌شک روزی پلیدیها را خواهد شست.

در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
که این نقش آدمی بر لوحه زمان
جاوید میشود


علی اصغر سلیمی
کلن، شهریور 1387