برگردان: علیمحمد طباطبایی
پیشگفتار کتاب:
«شاه تا دهه ۱۹۸۰ در زندگی ایران فردی فعال خواهد بود... در آینده نزدیک تغییر رادیکالی در رفتار سیاسی ایران رخ نخواهد داد.»
- گزارش محرمانه سیا، «ایران در دهه ۱۹۸۰»، اوت ۱۹۷۷، پنج ماه قبل از آغاز انقلاب
در حدود ساعت ۱۰:۲۰ صبح روز ۱۵ نوامبر ۱۹۷۷، دو هلیکوپتر سیکورسکی سی کینگ (Sikorsky Sea King) از ارتفاعی پایین از فراز رودخانه پوتوماک (Potomac River) گذشتند و به سمت علفزار پهناور و هموار پایه جنوبی بنای یادبود واشنگتن رفتند. هلیکوپترهای سبز و سفید با نشان نظامی خود، بخشی از ناوگان ریاست جمهوری معروف به اچاماکس-۱ (HMX-1) بودند و در هواپیمای پیشرو، شاه ایران، محمدرضا پهلوی، به همراه همسرش فرح و گروه کوچکی از همراهان سلطنتی حضور داشتند. هدف اصلی هلیکوپتر دنبالهرو این بود که به عنوان طعمه عمل کند.
در کنار فرودگاه هلیکوپتر، حدود نیم دوجین لیموزین سیاه، همراه با چندین وسیله نقلیه سرویس مخفی و یک صف از پلیسهای موتورسوار اسکورت منتظر بودند. به دلایل امنیتی، تنها تعداد معدودی از مقامات میدانستند کدام لیموزین شاه را، که تنها نیم مایل (حدود ۸۰۰ متر) فاصله داشت، به کاخ سفید منتقل خواهد کرد. این دوازدهمین سفر پادشاه ایرانی به ایالات متحده از زمان نشستن بر تخت سلطنت، سی و شش سال قبل از آن بود. طی این سفرها، او در کاخ سفید با شش رئیس جمهور مختلف آمریکا، از هری ترومن (Harry Truman) آغاز کرده بود، ملاقات کرده بود. اکنون قرار بود با هفتمین آنها ملاقات کند: جیمی کارتر (Jimmy Carter).
شاه درباره این سفر نگران بود، و به دو دلیل خوب: کارتر در پیروزی برای ریاست جمهوری سال قبل، با شعار اصلاحطلبانه و تأکید بر دولت پاک (مبارزه با فساد) کارزار انتخاباتی خود را پیش برده بود. او که فرماندار سابق جورجیا (Georgia) بود، وعده داده بود که تأکید جدیدی بر حمایت از حقوق بشر در سراسر جهان و بازبینی انتقادی فروش تسلیحات آمریکا به رژیمهای دیکتاتوری خواهد داشت. هر دوی این وعدهها ایران را در وضعیت دشوار و ناراحت کننده ای قرار می داد. در سالهای اخیر، چندین سازمان به دلیل سابقه حقوق بشر، به شدت به رژیم شاه حمله کرده بودند و ایران بی تردید بزرگترین و بهترین خریدار سیستمهای تسلیحاتی آمریکا بود و تقریباً نیمی از کل این فروشها در سالهای اخیر را شامل میشد. مقامات ارشد دولت کارتر به طور محرمانه به شاه اطمینان داده بودند که این وعدههای بلندپروازانه شامل حال او نمیشود، اما رهبر ایرانی به طور قابل درکی مشتاق بود این را مستقیماً از زبان خود رئیس جمهور بشنود.
علاوه بر این موضوع، یک نگرانی فوریتری نیز وجود داشت. تا سال ۱۹۷۷، حدود پنجاه هزار دانشجوی ایرانی در کالجها و دانشگاههای ایالات متحده درس میخواندند و در روزهای اخیر بخش قابل توجهی از آنها - طبق برخی گزارشها تا چهار هزار نفر - شروع به تجمع در واشنگتن برای اعتراض به دیدار او کرده بودند. اگرچه عمدتاً چپگرایان جوان بودند، اما تعدادشان با حضور پراکندهای از مخالفان و تبعیدیان ایرانی مسنتر و همچنین فعالان حقوق بشر آمریکایی تکمیل میشد و آنان قسم خورده بودند که استقبالی پرسر و صدا و شرمآور از شاه به عمل آورند. در واقع، آنها روز قبل، زمانی که او در روستایی باز مانده از دوره استعمار و کاملاً تحت محافظت به نام ویلیامزبرگ ویرجینیا (Williamsburg, Virginia) اقامت داشت، به پادشاه اخطار داده بودند. در طول شب، خواب زوج سلطنتی با شعارهای چندصد نفر از معترضان ضد شاه که در فاصله کوتاهی جمع شده بودند، قطع شد. بسیاری برای دادن حالتی نگرانکننده به ظاهرشان، صورتهای خود را با ماسکهای کاغذی پنهان کرده بودند، که به ادعای آنان محافظت ضروری در برابر شناسایی شدن توسط پلیس مخفی شاه بود.
در پیشبینی ناخوشایندیای که احتمالاً در واشنگتن رخ میداد، گزارش شده بود که دولت ایران برای صدها نفر از هواداران طرفدار رژیم در جامعه ایرانیان- آمریکایی برنامهریزی کرده بود تا با هواپیما یا اتوبوس به پایتخت بیایند، از جمله دانشجویان نیروی هوایی ایران که در پایگاه نیروی هوایی لافلین (Laughlin Air Force) در تگزاس تحت آموزش بودند. همراه با بنرهایی که رهبری شاه و دوستی آمریکا و ایران را ستایش میکرد، سازماندهندگان طرفدار شاه، پرچمهای همبستگی دوطرفه توزیع کرده بودند: نشان ایالات متحده در یک طرف و نشان ایران در طرف دیگر. تا اواسط صبح، پلیس آگاهشده واشنگتن دیسی، دو جناح را در دو طرف منطقه بیضیشکل - چمنزار وسیعی که درست زیر کاخ سفید امتداد داشت - جدا کرده بود، اما صحنهای پرتنش ایجاد شده بود. محصور در پشت نردههای نازک برفگیر در فاصله حدود پانصد فوتی از هم، دو گروه از طریق بلندگو به یکدیگر فحش میدادند و شدت و حجم فریادهایشان با نزدیک شدن زمان ورود برنامهریزی شده شاه به کاخ سفید افزایش مییافت.
آن صبح من نیز در منطقه بیضیشکل حضور داشتم، در حال قدم زدن میان پلیسها و تعداد معدودی از گزارشگرانی که سرزمین بیطرف میان دو گروه متخاصم را اشغال کرده بودند. من هجده ساله بودم و در ساختمان مرکزی وزارت خزانهداری (Treasury Department headquarters)، در مجاورت کاخ سفید، به عنوان دستیار ویژه وزیر خزانهداری کار میکردم. اما با وجود عنوان زیبا،من در اصل یک پادو بودم و از آنجا که وزیر وقت، دبلیو. مایکل بلومنتال (W. Michael Blumenthal)، به پادویی بسیار کمی نیاز داشت، بیشتر ساعات کاریام را به قدم زدن در شهر و جستجوی کار جالبی برای انجام دادن میگذراندم. در صبح روز ۱۵ نوامبر ۱۹۷۷، هیچ چیز به اندازه منظرهای که در منطقه بیضیشکل در حال تکوین بود جالب به نظر نمیرسید.

در حدود ساعت ۱۰:۳۰ صبح، کاروان موتوری شاه از دروازههای آهنی کاخ سفید عبور کرد و به راه نیمدایرهای آن آمد، مناسبتی که با آغاز سلام ۲۱ توپ مشخص می شد. با نگاه به گذشته، این افتخار مرسوم برای یک رئیس کشور مهمان شاید اشتباه بود، زیرا معترضان ضد شاه در سمت شرقی منطقه بیضیشکل، آن را تقریباً مانند شلیک گلوله آغاز مسابقه تفسیر کردند. در یک لحظه، صدها نفر از نردههای برفگیری که آنها را عقب نگه میداشت، عبور کردند و شروع به حمله به سوی مخالفان خود در عرض چمنزار بزرگ کردند. در حالی که برخی از هواداران طرفدار شاه شروع به فرار وحشتزده کردند، تعدادی از مردان جوان در میان آنها - با قیافه و موهای کوتاه نظامی، ظاهراً دانشجویان نظامی - هر سلاح بالقوهای که در نزدیکی دستشان بود را برداشتند و به طور مشابه برای نبرد به جلو هجوم آوردند. ناگهان سرزمین بیطرف که به سرعت در حال کوچک شدن بود، جای چندان خوبی برای بودن به نظر نمیرسید.
برای دو یا سه دقیقه بعد - در آن زمان طولانیتر احساس میشد - منطقه بیضیشکل صحنه نوعی درگیری خیابانی عظیم بود، مشتها و لگدها در پرواز، افرادی که زمین میخوردند یا میدویدند یا سینهخیز میرفتند، طوری که کاملاً غیرممکن بود مشخص شود چه کسی بر دیگری برتری دارد. همچنین نمیتوانستم مطمئن باشم که معترضی که با چوبی چنان محکم به پشتم زد که لحظهای مرا به زمین انداخت، متعلق به کدام جناح بود، اگرچه قدرت ضربه مرا به این ظن انداخت که آن کار یکی از دانشجویان نظامی و به لحاظ قدر بدنی قوی تر بوده، نه یک دانشجوی چپگرای تحصیلات تکمیلی. وقتی سرانجام پلیس با گاز اشکآور و باتوم حمله کرد، تعداد زیادی مجروح در سراسر چمن پراکنده بودند.

برای مراسم خوشامدگویی به شاه در کاخ سفید، یک سکو در چمن جنوبی برپا شده بود، که چند صد مهمان دعوت شده پیش از آن جمع شده بودند تا سخنان افتتاحیه او و رئیس جمهور را بشنوند. با نگاه به گذشته، این سنت نیز احتمالاً اشتباه بود، زیرا به محض اینکه دو رهبر، به همراه همسرانشان، بر روی سکو قرار گرفتند، اولین موجهای گاز اشکآور استفاده شده در منطقه بیضیشکل شروع به فراگرفتن و احاطه آنها کرد. در یک سری عکس مشهور گرفته شده در آن زمان، هر دو زوج سعی میکنند در حالی که اشک از گونههایشان جاری است، ظاهر متین خود را حفظ کنند.
با به پایان رساندن سریع نمایش شرمآور در چمن جنوبی - جیمی کارتر بعدها شوخی میکرد که این یکی از کوتاهترین سخنرانیهایش بود - دو زوج به هوای سالمتر درون کاخ سفید عقب نشینی کردند. در حالی که رزالین کارتر (Rosalynn Carter)، فرح و همراهانش را برای پذیرایی قهوه و بازدید « سنتی بانوان» کاخ سفید راهنمایی میکرد، دو رئیس کشور به اتاق کابینه، دو در پایینتر از دفتر بیضیشکل، رفتند. برای این جلسه، شاه تنها با دو مشاور همراهی میشد، در مقابل آرایهای از مقامات آمریکایی که روبرو نشسته بودند: رئیس جمهور کارتر، معاون رئیس جمهور والتر ماندیل (Vice President Walter Mondale)، مشاور امنیت ملی زبیگنیو برژینسکی (National Security Advisor Zbigniew)، همراه با وزیر امور خارجه سایروس ونس (Secretary of State Cyrus Vance) و چند مقام ارشد دیگر وزارت خارجه.
در کنار همان میز، گری سیک (Gary Sick)، افسر ارشد شورای امنیت ملی (NSC) مسئول امور ایران، که یک ناخدای نیروی دریایی چهل و دو ساله بود، نیز نشسته بود. اگرچه او دو سال بود که پرونده ایران را در NSC بر عهده داشت، سیک برای اولین بار شاه را میدید. او به یاد میآورد: «اولین فکرم این بود که چقدر حساس و شکننده (delicate) به نظر میرسد. بسیار ظریف، بسیار فرهیخته، با قامتی کاملاً راست، اما تصویر کلی کسی بود که تا حدی آسیبپذیر مینمود. با همه آنچه دربارهاش خوانده بودم، همه فیلمهای خبری که دیده بودم، فکر نمیکنم برای این [دیدار] کاملاً آماده بودم.»
این جلسات مقدماتی در کاخ سفید با روسای کشورهای خارجی اغلب کیفیتی کلیشهای و پر از شعار دارند، همراه با تعارفات و مروری بر مسائلی که بعداً با جزئیات بیشتر به آنها پرداخته میشود. اگرچه جلسه ۱۵ نوامبر حاوی بخشی از این عناصر بود، اما به شکلی غیرمعمول محتوایی نیز داشت. رئیس جمهور کارتر چندین بار تأکید کرد که نه تنها از «روابط ویژه» آمریکا با ایران قدردانی میکند، بلکه میخواهد راههایی برای تقویت بیشتر آن بیابد - نشانهای ضمنی از اینکه شاه نگرانی چندانی از دولت جدید درباره سابقه حقوق بشر ایران یا خریدهای بیرویه تسلیحاتی نخواهد شنید. به نوبه خود، پادشاه ایران قولی را تکرار کرد که در اجلاس آینده اوپک به دنبال افزایش قیمت نفت نخواهد بود - خبری خوشایند از کسی که مدتها عامل اصلی چنین افزایشهایی بود.
در طول این جلسه نود دقیقهای، گری سیک تحت تأثیر رفتار آمرانه شاه قرار گرفت: «در سمت ما میز، بحثهای غیررسمی زیادی رفت و برگشت بود، اما نمیتوانم به خاطر بیاورم که شاه حتی نگاهی به دو نفری که با او بودند انداخته باشد. قطعاً نقش سخنپراکنی نداشتند. اما این عنصر او بود: جلسه برنامهریزی شده، دستور کار از پیش تعیین شده. او را بسیار پرابهت یافتم، کاملاً بر هر موضوعی که مطرح میشد مسلط بود.»
علیرغم احتیاطی که شاه به این سفر دولتی داشت و هرج و مرجی که ورودش را همراهی کرد، به سرعت مشخص شد که او و کارتر رابطه شخصی خوبی دارند، آنقدر که تا زمانی که او و شهبانو بعد از ظهر روز بعد واشنگتن را ترک کردند، شاه حالتی شاد و سرخوش داشت. او به یک دیپلمات آمریکایی گفت که این سفر به هیچ وجه نمیتوانست بهتر از این پیش برود، و به یک مشاور دربار گفت که این یکی از ثمربخشترین سفرهایی بوده که تا به حال به پایتخت آمریکا انجام داده است. در ایران، رسانههای دولتی تیترهای بزرگی درباره پیروزمندانهترین سفر خارجی شاهنشاه منتشر کردند، در حالی که اجماع در کاخ سفید کارتر این بود که دو روز گفتوگو موفقیتی بزرگ بوده و اتحاد دیرینه آمریکا و ایران را بیشتر تقویت کرده است.
با این حال، این مناسبت، اگر کسی توجه میکرد، چند پرسش نگرانکننده مطرح می نمود. تظاهرات خشونتآمیز ۱۵ نوامبر [۲۴ آبان ۱۳۵۶] منجر به بیش از یکصد مجروح، از جمله ۲۹ پلیس شد و آن را به بدترین روز آشوب شهری در پایتخت این کشور در نزدیک به یک دهه گذشته تبدیل کرد. زد و خورد بین جناحهای متخاصم حتی تا اتاقهای اورژانس شهر نیز گسترش یافته بود و باعث شد محافظان بیمارستان، معترضان طرفدار و ضد شاه را که منتظر درمان بودند، از هم جدا کنند. بسیاری از حدود چهار هزار دانشجوی ایرانی که برای محکوم کردن شاه به واشنگتن آمده بودند، از طبقات متوسط و بالای جامعه کشورشان بودند، و اگر این دیدگاه کسانی بود که بیشترین بهره را از حکومت او برده بودند، این چه میتوانست درباره کسانی در درون ایران که فاقد چنین امتیازی بودند بگوید؟ و در حالی که بیشتر معترضان ضد شاه خود را چپگرا معرفی میکردند، اعضای چند گروه مذهبی مسلمان محافظهکار نیز به آنها پیوسته بودند، به طوری که در میان پلاکاردهایی که شاه را فاشیست راستگرا و نوکر آمریکا محکوم میکرد، پلاکاردهای دیگری نیز بود که او را به خیانت به اسلام متهم میکردند. برخی از افراد در این دسته اخیر، پلاکاردهایی با تصویر یکی از تلخترین منتقدان شاه حمل میکردند، یک روحانی سالخورده که تقریباً خارج از ایران ناشناخته بود به نام آیتالله روحالله خمینی. آخرین بار کی بود که واشنگتن، یا پایتخت هر کشوری، شاهد راهپیمایی چپگرایان سکولار و بنیادگرایان مذهبی برای رسیدن به یک هدف مشترک بود؟
اما هیچکس توجه نکرد - حداقل هیچکس در موقعیتی که بتواند کاری انجام دهد. در عوض، بلافاصله پس از ترک واشنگتن توسط شاه، دستیاران کاخ سفید شروع به برنامهریزی برای سفر متقابل رئیس جمهور کارتر به ایران کردند که قرار بود تنها شش هفته بعد، برای بهرهبرداری بهتر از پیشرفت حاصل شده، انجام شود. در این جلسه دوم، کارتر ستایشی را که در کاخ سفید از شاه کرده بود تکرار کرد و خاطرنشان کرد که «به لطف رهبری شاه، ایران جزیره ثبات در منطقهای پرآشوب است .»
باز هم انگار یک تپانچه روانی شلیک شده بود، زیرا چند روز پس از این ستایش اغراقآمیز کارتر، اولین تظاهرات ضد شاه قابل توجه در ایران در بیش از یک دهه رخ داد. در ابتدا، این تظاهرات کوچک بود و به راحتی متفرق میشد، اما در عرض چند هفته به نقاط دیگر گسترش یافت و خشونتآمیز شد. با این حال، باز هم توجه چندانی به آن نگردید. تا بهار ۱۹۷۸ ، معترضان به خیابانهای تقریباً هر شهر ایرانی با هر اندازهای آمدند و هدفشان اکنون رنگ و بویی متمایزاً مذهبی گرفته بود، اما تنها در آن زمان، شش ماه پس از آنکه تصویر او روی پوسترهای معترضان در واشنگتن ظاهر شد، روزنامه نیویورک تایمز برای اولین بار فکر کرد که دشمن اصلی شاه، روحالله خمینی را معرفی کند، در حالی که موفق شد نام کوچک او را اشتباه بنویسد. اما باز هم بدتر شد، و باز هم تعداد بسیار کمی عمق ماجرا را درک کردند. تا آن دسامبر، در حالی که ایران با اعتصابات فلج شده و به سمت جنگ داخلی پیش میرفت و تلفات نبردهای خیابانیاش اکنون به هزاران - به گفته مخالفان، دهها هزار - رسیده بود، رئیس جمهور کارتر هنوز میتوانست اطمینان کامل خود را به توانایی شاه برای اصلاح اوضاع و ادامه حکومت ابراز کند. و سپس، تنها چند هفته بعد، امری که زمانی غیرقابل تصور بود: پس از سی و هفت سال، شاهنشاه محمدرضا پهلوی، شاهنشاه، نور آریاییها، سایه خدا بر روی زمین، به سادگی دیگر وجود نداشت، به تبعیدی آواره رانده شد، در حالی که رژیمش درگیر انقلابی شد که کسی آمدنش را ندیده بود و هیچ کس نمیدانست چگونه آن را متوقف کند.
ادامه دارد ...
(۳ تصویر سیاه و سفید متعلق به خود کتاب شاه شاهان است)
