ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 22.12.2025, 14:26
برداشت نادرست از ایران

گرگوری برو

فارین پالیسی / ۱۹ دسامبر ۲۰۲۵

* کتاب «شاهِ شاهان» نوشته اسکات اندرسون، تصویری به‌موقع از کوته‌بینی و خطای محاسباتی آمریکا در تهران ارائه می‌دهد.

انقلاب اسلامی ایران، فروپاشی سلطنت پهلویِ همسو با ایالات متحده و جایگزینی آن با یک حکومت اسلام‌گرای خصمانه، آغازگر مرحله‌ای تازه از درگیری تقریباً مداوم آمریکا در خاورمیانه بود. نزدیک به ۵۰ سال بعد، شاهد چندین جنگ، یک اشغال نظامی طولانی‌مدت و ــ در تازه‌ترین مورد ــ نخستین اقدام نظامی گسترده آمریکا علیه خودِ ایران بوده‌ایم.

کتاب «شاهِ شاهان»، روایت پرهیجان تازه‌ای از اسکات اندرسون، بار دیگر رویدادهای فاجعه‌بار سال‌های ۱۹۷۸–۱۹۷۹ را در کانون توجه قرار می‌دهد. این کتاب بر رخوت و لختی سیاست‌گذاری آمریکا و نیز بر ماهیت آشفته و غیرقابل پیش‌بینی تغییرات سیاسی تأکید می‌کند؛ مضامینی که در زمانی طنین‌انداز می‌شوند که سیاست آمریکا در قبال ایران دچار رکود شده، در حالی که تحولات داخلی این کشور از جابه‌جایی‌های نیرومند و غیرقابل پیش‌بینی در افق خبر می‌دهد.

انقلاب ایران به‌عنوان یک موضوع، خواندنی و پرکشش است و اندرسون آگاهانه به جنبه‌های عامه‌پسندتر روایت خود تکیه می‌کند. بخش عمده‌ای از این داستان برای هر کسی که حتی آشنایی گذرایی با این رویدادها داشته باشد، آشناست: ایرانی که با شتاب در حال مدرن‌سازی است، جامعه‌ای که به‌تدریج رادیکال می‌شود، شاهی غایب و مردد که به‌شدت به ایالات متحده‌ای سرد و دور از دسترس متکی است. اگر بی‌توجهی و کوته‌بینی سیاست‌گذاران در واشنگتن و تهران را هم به این ترکیب بیفزایید، دستورالعمل یک انقلاب کامل می‌شود؛ انقلابی که با درگیری‌های خیابانیِ دراماتیک و بازگشت پیروزمندانه یک روحانی تبعیدی به اوج می‌رسد؛ کسی که تنها در عرض چند ماه از گمنامی به قدرت مطلق پرتاب می‌شود.

اندرسون با اتکا به منابعی که به‌تازگی کشف شده‌اند و مصاحبه با شماری از بازیگران آن دوران ــ به‌ویژه فرح پهلوی، همسر شاه برکنارشده ــ به این روایت آشنا رنگ‌وبُعد تازه‌ای می‌بخشد. در روایت اندرسون، نقش مقام‌های مطلع و دارای دسترسی در دولت آمریکا اهمیت ویژه‌ای دارد؛ افرادی که فروپاشی قریب‌الوقوع «خانه پوشالی» شاه را احساس کرده بودند و بی‌ثمر کوشیدند دولتِ سرگرم و حواس‌پرت جیمی کارتر را به واکنش وادارند. در میان این «کاساندراها» ــ هشداردهندگان بی‌اعتنا مانده ــ نام‌هایی چون گری سیک، هنری پرشت و، مهم‌تر از همه در بزرگ‌ترین موفقیت اندرسون، مایکل مترنکو دیده می‌شود؛ که به زبان فارسی تسلط داشت و انقلاب را هم در استان‌ها و هم در پایتخت از نزدیک شاهد بود.

اندرسون بیش از آنکه در پی کشف علل انقلاب باشد، به گشودن گره‌های ماهیت آشفته آن علاقه‌مند است. رویدادها حالتی گردبادی پیدا می‌کنند: دوره‌هایی تصادفی از آرامش که ناگهان با فوران‌های غیرمنتظره هرج‌ومرج درهم می‌شکند. با این حال، او در نهایت القا می‌کند که رویدادهای سال‌های ۱۹۷۸–۱۹۷۹ کمابیش اجتناب‌ناپذیر بوده‌اند.

در روایت اندرسون، دو دلیل برای این اجتناب‌ناپذیری وجود دارد. نخست، دلیلی شخصی است. زمانی که ایالات متحده در اوت ۱۹۵۳ مداخله کرد و به سرنگونی محمد مصدق ــ نخست‌وزیر مشروطه‌خواه (هرچند به‌تدریج اقتدارگرا) ــ کمک رساند، مقام‌های آمریکایی تصمیم گرفتند محمدرضا پهلوی را برای رهبری دولتی جدید و طرفدار غرب توانمند کنند. شاه، که در این روایت گاه چهره‌ای تراژیک و گاه شرور دارد، اسیر تاریخ است. محمدرضا پهلوی، به تعبیر اندرسون، «مردی ضعیف بود که نقش مردی سخت‌گیر را بازی می‌کرد»؛ کسی که می‌کوشید کشورش را رهبری کند، اما مهارت لازم برای عبور از بحران و جسارت لازم برای حفظ قدرت از طریق زور را نداشت.

دلیل دوم، ساختاری است و از ماهیت روابط آمریکا با ایرانِ دوران شاه سرچشمه می‌گیرد. ایالات متحده پس از آنکه در سال ۱۹۵۳ شاه را به قدرت رساند، ناگزیر شد در سال‌های بعد نیز از او حمایت کند، زیرا کودتا علیه مصدق هرگونه بدیلِ قابل‌اتکا را از میان برده بود. شاه به مهم‌ترین متحد آمریکا در منطقه تبدیل شد؛ هم‌زمان تأمین‌کننده‌ای کلیدی برای نفت و خریدار عمده سامانه‌های تسلیحاتی آمریکا. در نتیجه، سیاست ایالات متحده در تله افتاد و اذعان به سست‌تر شدن روزافزون پایه‌های حکومت شاه، مغایر با منافع آمریکا تلقی شد. به بیان دیگر، سیاست شکست‌خورده واشنگتن به‌واسطه لختی و رکود، خودبه‌خود به حیاتش ادامه داد.

اگرچه اندرسون درک تیزبینانه‌ای از پویش‌های درونی ایران نشان می‌دهد، اما در جایی که تمرکز خود را بر نقش آمریکا می‌گذارد، بیش از همه درخشان است. ناتوانی دولت ایالات متحده در تشخیص فروپاشی قریب‌الوقوع حکومت شاه، نمونه‌ای روشن از شکست اطلاعاتی از کار درمی‌آید. پیام روشن است: سیاست باید پویا، خلاق و بیش از هر چیز، مبتنی بر خوانشی دقیق از واقعیت‌های میدانی باشد.

با تکیه بر روایت اندرسون، آشکار است که ایالات متحده در معرض تکرار همان چرخه غرور و خطای محاسباتی قرار دارد که به انقلاب انجامید. هرچند حملات نظامی به برنامه هسته‌ای ایران آسیب زده‌اند، اما آن را «محو و نابود» نکرده‌اند. به‌جای آنکه از این برتری بهره بگیرد یا بحران کنونی را به سکویی برای دور تازه‌ای از دیپلماسی بدل کند، ایالات متحده عقب‌نشینی کرده است. به نظر می‌رسد ایران اکنون بار دیگر به‌عنوان مسئله‌ای حل‌وفصل‌شده تلقی می‌شود؛ همان‌گونه که پیش از سال ۱۹۷۸ در نگاه مقام‌های آمریکایی چنین بود.

یک بار دیگر، ایالات متحده در مقطعی حساس تمرکز خود را از دست می‌دهد؛ زمانی که سیاست داخلی ایران در آستانه دگرگونی‌های بزرگ قرار دارد. علی خامنه‌ای، همانند شاه، به پایان دوران قدرت خود نزدیک شده است. درگذشت او پس از بیش از ۳۰ سال زمامداری، به احتمال زیاد جابه‌جایی‌های قابل‌توجهی را در میان جناح‌های رقیب جمهوری اسلامی برخواهد انگیخت. حتی این احتمال وجود دارد که فشارهای جنگ، بحران اقتصادی و ناکارآمدی حکمرانی به تغییراتی گسترده‌تر بینجامد؛ تغییراتی که می‌تواند به اصلاح یا حتی دگرگونی جمهوری اسلامی و تبدیل آن به نظامی کاملاً متفاوت منتهی شود.

برای عبور از این تحولات، ایالات متحده به کارشناسان حرفه‌ای و متعهدی نیاز دارد که تجربه میدانی داشته باشند. دونالد ترامپ که شورای امنیت ملی و وزارت خارجه خود را به‌شدت تضعیف کرده، بر مشاوره حلقه‌ای بسیار محدود از افراد داخلی تکیه دارد. اکنون او در معرض آن است که به کارتری دیگر بدل شود: رئیس‌جمهوری حواس‌پرت که می‌کوشد خود را به رویدادهایی برساند که با سرعتی بیش از چرخ‌های کند تصمیم‌گیری در واشنگتن پیش می‌روند.