ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 20.12.2025, 10:39
گفتگوی اشپیگل با دانیل زیمنس

گفتگوی اشپیگل با دانیل زیمنس

گفتگوی جدیدترین شماره هفته‌نامه اشپیگل با دانیل زیمنس
و سپس مقاله‌ای در باره جمهوری وایمار

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

بسیاری از آلمانی‌ها در دهه بیست قرن گذشته، هفت سال از امکان یک زندگی افراطی لذت بردند. سپس دموکراسی به پایان رسید. آیا تاریخ می‌توانست طور دیگری رقم بخورد؟ بله. این نظر تاریخ‌دان دانیل زیمنس (Daniel Siemens) است. زیمنس، متولد ۱۹۷۵، از سال ۲۰۱۷ استاد تاریخ اروپا در دانشگاه نیوکاسل (Newcastle) است.

اشپیگل: آقای زیمنس، آیا در سال ۱۹۲۶ قابل پیش‌بینی بود که جمهوری وایمار تنها هفت سال دیگر دوام بیاورد؟

زیمنس: نه، برای بسیاری از مردم این سال دوران آرامش و ثبات نسبی بود. معاصران احتمالاً سال ۱۹۲۶ را بیشتر به عنوان مرحله‌ای از تحکیم دموکراسی تجربه کردند، حتی اگر در افق تحولات نگران‌کننده‌ای نمایان می‌شد.


تاریخ‌دان دانیل زیمنس (Daniel Siemens)

اشپیگل: آیا آلمانی‌ها هنوز برای دموکراسی آماده نبودند؟

زیمنس: این فرضیه به نظر من بی‌راه می‌آید. در اروپای مرکزی از اوایل قرن نوزدهم سنت‌های دموکراتیک قوی وجود داشت. علیرغم عقب‌گردها، در امپراتوری آلمان نیز روش‌های دموکراتیک توسعه یافت. البته این یک دولت دموکراتیک به معنای امروزی نبود و زنان حق رأی نداشتند. اما مشارکت مردان در انتخابات مجلس قانون گذاری (رایشستاگ) حتی در دوران قیصری بالا بود. ما نمی‌توانیم فروپاشی جمهوری وایمار را با این توضیح دهیم که آلمانی‌ها دموکراسی را نمی‌فهمیدند یا آن را به عنوان یک ایده اساساً رد می‌کردند.

اشپیگل: پس با چه توضیحی؟

زیمنس: به ویژه از دیدگاه امروز، یک نکته برای من بسیار مهم به نظر می‌رسد، چون یک علامت هشدار است: در اواخر جمهوری وایمار، احزاب راست- میانه، امروزی وجود نداشتند که بتوانند به عنوان شریک برای ائتلاف‌های پایدار با حزب سوسیال دموکرات و حزب کاتولیک مرکز مطرح باشند. حزب خلق آلمان (DVP)، که بیشتر با حزب دموکرات مسیحی امروزی (CDU) قابل مقایسه است، به شدت قدرت را از دست داد و لیبرال‌ها تقریباً کاملاً بی‌اهمیت شده بودند.

اشپیگل: آیا شور و اشتیاق برای شکل جدید دولت، دموکراسی، کم بود؟

زیمنس: اولین انتخابات در جمهوری جوان نشان می‌دهد که در ابتدا اکثریت‌های دموکراتیک پایدار برای دولت جدید وجود داشت. تا حدود سال ۱۹۲۷، من تاریخ جمهوری وایمار را بیشتر یک موفقیت می‌بینم.

اشپیگل: با این وجود، مورخان در مورد این سؤال که آیا همه چیز می‌توانست خوب تمام شود، اختلاف نظر دارند.

زیمنس: پس از ۱۹۴۵، در جمهوری فدرال، جمهوری وایمار ابتدا دولتی دیده می‌شد که از همان آغاز تنها توانایی بقای محدودی داشته است. این تصویر تحریف‌شده از یک دموکراسی غیرقابل بقا برای نخبگان بورژوازی مفید بود تا توجیه کنند چرا حالا در جمهوری فدرال همه چیز بهتر است. تنها در دهه‌های گذشته است که مورخان بر پتانسیل‌های نوآورانه و قابلیت بقای وایمار تأکید کرده‌اند.

اشپیگل: این پتانسیل‌ها چه بودند؟

زیمنس: بسیاری تغییرات مثبت به دست آمد. مثلاً روز کاری هشت ساعته، یک خواسته قدیمی حزب سوسیال دموکرات. یا سرمایه‌گذاری گسترده در مسکن اجتماعی، بهبودهای قابل توجه در نظام مدرسه، در اشتغال زنان و در حمایت از جوانان.

اشپیگل: همچنین مرد و زن برابر بودند و یک بردباری جنسی نسبتاً بزرگ وجود داشت. با این اوصاف، جمهوری وایمار تقریباً امروزی به نظر می‌رسد.

زیمنس: با این حال، چنین موضوعاتی عمدتاً برای یک محیط شهری بزرگ و جوان مهم بود. در آن زمان خیلی چیزها به طور همزمان اتفاق می‌افتاد. آنچه برای برخی بسیار رهایی‌بخش بود، برای دیگران بی‌اهمیت بود، یا آن را به شدت رد می‌کردند. از این منظر، جمهوری وایمار جامعه‌ای بسیار مدرن بود، با چالش‌های مشابهی که امروز دوباره داریم. بسیاری چیزها قطعه‌قطعه بود، محیط‌های متعددی وجود داشت، اما همچنین میل شدیدی به تعلق. متأسفانه دموکرات‌ها نتوانستند این را خوب زیر یک سقف جمع کنند.

اشپیگل: در انتخابات ۱۹۳۰، حزب نازی به طور غافلگیرکننده‌ای به دومین نیروی قوی تبدیل شد. آنان از بحران اقتصادی جهانی ۱۹۲۹ سود بردند. دولت بورژوایی تحت ریاست هاینریش برونینگ (Heinrich Brüning) نیز تحت فشار پرداخت‌های غرامت جنگ بود. آیا اساساً فضایی برای مانوور داشت؟

زیمنس: یک بحران اقتصادی جهانی با ابعاد مشابه، امروز نیز هر دولتی را به مرزها می‌رساند. برونینگ دیگر بر اکثریت‌های پارلمانی تکیه نمی‌کرد، بلکه خط مشی خود را با کمک فرمان‌های اضطراری رئیس جمهور رایش پیش می‌برد. او سعی کرد بار پرداخت غرامت را کاهش دهد و در این کار نیز نسبتاً موفق بود. با این حال، او یک فروشنده بسیار بد برای سیاست‌هایش بود، رأی‌دهندگان در نهایت دیگر باور نمی‌کردند که چیزی تغییر کند.

اشپیگل: برونینگ همچنین سعی کرد بحران را با کاهش دستمزدها و مزایای اجتماعی مهار کند. آیا او دموکراسی را با سیاست های ریاضتی به انتهای خود رساند؟

زیمنس: برونینگ اگر هنوز به پارلمان نیاز داشت، می‌بایست بیشتر در نظر می‌گرفت که سیاستش چقدر غیرمحبوب بود. بنابراین یک برش حیاتی این است که سیاست دولتی از سال ۱۹۳۰ دیگر بر اکثریت‌های دموکراتیک متکی نبود. از این رو، دموکراسی وایمار عملاً نه با انتصاب هیتلر در ژانویه ۱۹۳۳، بلکه پیش از آن پایان یافت. چگونه می‌خواهی برای دموکراسی مقبولیت کسب کنی، در حالی که همزمان سیگنال می‌دهی که اراده رأی‌دهنده را محترم نمی‌شمری و از کنار پارلمان حکومت می‌کنی؟

اشپیگل: نازی‌ها در انتخابات هرگز بیش از ۳۷٪ آرا را به دست نیاوردند و در نهایت جمهوری را نابود کردند. این درباره شکنندگی دموکراسی‌ها چه می‌گوید؟

زیمنس: دموکراسی‌ها از بین نمی‌روند چون احزاب ضد دموکراتیک اکثریت مطلق آرا را دارند. بسیار کمتر از این کافی است. کافی است به اندازه کافی قوی باشید و سپس یک شریک مطیع پیدا کنید. مهم است که ما این را دقیقاً امروز درک کنیم.

مصاحبه: کریستوف گونکل


***

نگاهی کوتاه به دهه بیست طلایی در جمهوری وایمار

۱۰۰ سال از دهه بیست پررونق؛ لذت. سرخوشی. سقوط

نوشته: رافائلا فون بردو، کریستوف گانکل و فرانک پاتالونگ
اشپیگل شماره ۵۲ / ۱۸ دسامبر ۲۰۲۵

صد سال پیش، جمهوری جوان آلمان آزادی دموکراتیک را جشن می‌گرفت و به وحشیانه‌ترین مهمانی‌ها و دگرجنس‌بودگی می‌پرداخت – حتی در استان‌ها، چنانکه تحقیقات جدید نشان می‌دهد. اما سپس نازی‌ها آمدند.

نور سالن رقص را طلایی می‌کند، یک گوی آینه‌ای، تراش‌های درخشان را بر دیوارها و سقف می‌پاشد، گرم روی گونه‌های رنگ‌پریده‌ی پودرزده، روی یقه‌های باز می‌نشیند و منجوق‌ها را می‌درخشاند. دور میدان رقص، خانم‌هایی با پر در موهای کوتاه و فرخورده، آقایانی با سبیل نازک و کلاه فدورا (Fedorahut) جمع شده‌اند، روی کفش های پاشنه‌بلند یک زن ترنس با سایه‌ی چشم دودی در ضرب‌آهنگ چارلستون تاب می‌خورد.

دو دهه است که «بوهم وحشی» (Bohème Sauvage) [بوهمیسم افراطی و رها] در برلین و دیگر شهرها، دهه بیست قرن گذشته را دوباره زنده می‌کند، ترکیبی از واریته و مهمانی رقص، نوشیدنی با الکل بسیار بالا (Absinth) و قمار دارد و روی صحنه هنرهای آکروباتیک و نمایش اغوا گرانه ظنز آمیز (Burlesque). قوانین لباس و مدل مو سخت‌گیرانه است، تلفن همراه ممنوع. در این شب زمستانی، حدود ۵۰۰ نفر در سالن «هایماتهافن» (Heimathafen) در برلین- نویکولن گرد آمده‌اند.

به گفته بنیان‌گذارش، السه ادلشتال (Else Edelstahl)، بوهم ساووآژ می‌خواهد «جشنی پر‌غوغا به افتخار قهرمانان شب‌های گذشته» باشد، برای «همه کسانی که هر شب را چنان جشن می‌گیرند که گویی آخرین شب است، که هرجه بنوشی هنوز هم کم است و و شیک پوشی در اینجا حد و اندازه ای ندارد.». به نظر وحشی می‌آید. لذتبخش است. رنگارنگی بخشی از برنامه است، دگرجنس‌بودگی هم. صحنه درست همانی است که باید باشد، خود برلین با تصویرش به عنوان شهر گناه و فساد. مجموعه «بابیلون برلین» که آخرین فصل آن انتظار می‌رود در سال ۲۰۲۶ منتشر شود، قبلاً از «نوستالژی مدرن» سود برده است، همانطور که ادلشتال این شور پایدار را برای دهه بیست در جمهوری وایمار می‌نامد.

و راست هم می‌گوید: «دهه بیست طلایی، زمانی باورنکردنی از رهایی و آزادی بود»، کیتی ساتن (Katie Sutton)، مورخ استرالیایی می‌گوید. «این احساس وجود داشت که در اوج مدرنیته قرار داری.» سال‌های نشاط. و شاید هم یک اوج کوتاه قبل از سقوط بود؟ گفته می‌شود آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci)، از بنیان‌گذاران حزب کمونیست ایتالیا، دوره بین دو جنگ جهانی را «زمان هیولا» نامیده است. «جهان قدیم در حال مرگ است، جهان جدید هنوز متولد نشده.»

پس این نوستالژی اصلاً برای چیست؟ آیا موضوع این رقص بر روی کوه آتشفشان و بسیار مورد اشاره [که هر لحظه ممکن است منفجر شود] است، به عنوان حس زندگی جامعه پارتی باز امروز؟ ساتن باور دارد که «نگاه ما به دهه بیست طلایی، از طریق عینک گذشته‌نگر تحریف شده است». در واقع، صد سال پیش به ندرت کسی می‌توانست حدس بزند که نازی‌ها به قدرت خواهند رسید و قصد نابودی جهان را خواهند کرد.

امروز دقیقاً دانش ما از آنچه آن‌زمان رخ داد، ما را حساس کرده است. ما زندگی را جشن می‌گیریم، در حالی که مصیبت در کمین است. پوتین، اوربان، هرکدام به شیوه خود، جهان دموکراتیک را همان‌طور که می‌شناسیم خرد می‌کنند. جنگی در افق است. در آلمان حزب راست افراطی آلترناتیو برای آلمان که نفوذ بیشتری به دست می‌آورد.

یک معیار برای درجه تهدید دموکراسی وجود دارد، یک ابزار اندازه‌گیری دقیق: باید دید بر سر اقلیت‌ها چه می‌آید. برای مثال، افراد دگرباش (کوئیر). خودکامگان تعقیب، زندانی، و جنایت می کنند – دموکرات‌ها اجازه می‌دهند متفاوت باشی.


ادلشتال، خالق بوهم ساواژ: «جشنی باشکوه به افتخار قهرمانان شب‌های گذشته»

و بدین ترتیب می‌توان صعود و سقوط جمهوری وایمار، اولین دموکراسی آلمان، را با فرهنگ جشن‌گیری‌اش و نوسان بین افراط‌ها، به عنوان تاریخ دورانی روایت کرد که در آن لزبین‌ها، گی‌ها و ترنس‌ها برای اولین بار با هم برای حق زندگی دگرباشانه مبارزه می‌کردند. در اکتبر ۱۹۲۹، نزدیک بود موفق شوند، پاراگراف ۱۷۵ که همجنس‌گرایی را جریمه می‌کرد، باید لغو می‌شد. اما بحران اقتصادی جهانی همه چیز را به آشوب کشید، اصلاحات مسکوت ماند. سپس نازی‌ها آمدند.

پس در بازنگری شبیه معجزه می‌نماید که برای لزبین‌ها، گی‌ها و «ترانس‌وستیت»‌ها (همان‌طور که آن زمان نامیده می‌شدند) دقیقاً در زمان تولد جمهوری وایمار، زندگی رادیکال جدیدی آغاز شده بود: در ۱۴ اوت ۱۹۱۹ قانون اساسی اجرایی شد و با آن آزادی مطبوعات، بیان و سایر آزادی‌ها آمد. در همان روز اولین شماره مجله «دوستی» (Die Freundschaft) منتشر شد که خطاب به افراد همجنس‌گرا بود.

ماتیاس فویت (Mathias Foit)، مورخ در دانشگاه پادووا (Padua) می‌گوید: «به این ترتیب، اولین جنبش توده‌ای دگرباش جهان در آلمان آغاز شد. این هفته‌نامه راه را برای سیل مطبوعات همجنس‌گرا و تراجنسیتی گشود، که از مهم‌ترین عناوین آن «دوست دختر» (Die Freundin) بود که اولین مجله لزبین محسوب می‌شود، اما همچنین «جنس سوم» (Das 3. Geschlecht) برای افراد ترنس. چنانکه فویت می‌گوید، این مجلات منجر به «انفجار زندگی گی، لزبین و ترنس» شدند، آن چه جرقه‌هایش حتی فراتر از شب‌های برلین نیز امتداد یافت. این مورخ که برای اولین بار فرهنگ دگرباش را در شرق آن زمان آلمان و لهستان تحقیق کرده است، می‌گوید: «آنها برای اولین بار ممکن کردند که مردم در استان‌ها متوجه شوند: من تنها نیستم. از طریق آگهی‌های تماس، همفکران یکدیگر را پیدا می کردند و باشگاه‌ها، هتل‌ها یا میخانه‌هایی که در آن‌ها برای جشن قرار می‌گذاشتند.»

چنانکه فویت می‌گوید کلوب‌های مختص مخاطبین دگرباش گاه حتی بیش از امروز وجود داشتند. برای مثال در برسلاو (Breslau)، او در طول ۱۳ سال گذشته حداکثر ۶ مورد از این قبیل مکان‌ها را شمارش کرده، در حالی که برای دوره نه چندان طولانی‌تر جمهوری وایمار، نشانه‌هایی از ۱۵ مؤسسه مشابه در آنجا یافته است. در دیگر بخش‌های جمهوری نیز جزایر دگرباش وجود داشت، مانند اشتوتگارت (Stuttgart) یا در اِسِن (Essen)، جایی که تونی سیمون (Toni Simon) (که در اصل آنتون نام داشت) در کافه‌اش به نام ۴۷۱۱ با لباس زنانه خدمت می‌کرد. مقامات به او مجوز سرو الکل نداده و رقص را ممنوع کرده بودند، بنابراین مهمانان آبجو را در فنجان‌های چای می‌نوشیدند. اگر پلیس می‌آمد، آن را با عجله سر می‌کشیدند.


زنان سیگاری در کافه‌ای در برلین (۱۹۲۷): «انفجار زندگی همجنسگرایان، لزبین‌ها و ترنس‌ها»

و دیروقت شب، سیمون میزها را کنار می‌زد و گرامافون را روشن می‌کرد. سپس رقص آغاز می‌شد: مردان با زنان، مردان با مردان، زنان با زنان. تکه‌ای از آزادی در استان. برلین کانون فرهنگ تفریح باقی ماند. این کلان‌شهر که آن زمان سومین شهر بزرگ جهان بود، به گفته ساتن مورخ، «نخستین جایی است که می‌توان شکل‌گیری سیاست هویت LGBTQ را در آن مشاهده کرد». شهری مترقی بود، «جایی که جهان به آن می‌نگرد».

اگرچه سال‌های اول جمهوری آشفته و متأثر از خشونت و تلاش‌های کودتا بود — هیتلر در سال ۱۹۲۳ تلاش کرد جمهوری را سرنگون کند — پس از ابرتورم، اقتصاد تثبیت شد و وضعیت سیاسی آرام گرفت. با بحران اقتصادی جهانی از سال ۱۹۲۹، شمار بیکاران به سرعت افزایش یافت. فقر اجتماعی، خواسته یا نا خواسته به سود افراطی‌های دشمن دموکراسی، کمونیست‌ها و به ویژه حزب نازی هیتلر، عمل نمود.

در میانه این فاز کوتاه و آرام بین سال‌های ۱۹۲۳ و ۱۹۲۹، سال ۱۹۲۶ قرار داشت. شاید واقعاً یک سال طلایی. در برلین سال ۱۹۲۶، جماعت های هنری غیر متعارف و یاغی (Boheme) پرسه می‌زدند. اوتو دیکس (Otto Dix)، هنرمند، روزنامه‌نگار سیلویا فون هاردن (Sylvia von Harden) را با موهای کوتاه، تک‌عینک و سیگار به عنوان تصویری از زن جدیدِ رها شده و شاغل نقاشی کرد. رقاصه جنجالی آنیتا بربر (Anita Berber) سال قبل‌تر برای انجام کار هنری در برابر دیکس قرار گرفته بود. هانا هوخ (Hannah Höch)، هنرمند دوجنسهٔ دادا (Dada-Künstlerin)، با کلاژهایش نقد تند اجتماعی می‌کرد. ترانه‌های کورت وایل (Kurt Weill) آهنگسازی که بعدها مغضوب شد و ترانه معروف مکی چاقو به دست (Mackie Messer) را ساخته بود، در شهر طنین‌انداز بود.


مشتریان کوییر در کلوپ شبانه الدورادو حدود سال ۱۹۲۶: ارنست روهم، دوست همجنسگرای هیتلر، و همچنین مارلین دیتریش، بازیگر جوان دوجنسگرا، به این کلوپ رفت و آمد داشتند

حتی آغاز سال ۱۹۲۶ شورانگیز بود. جوزفین بیکر (Josephine Baker)، نابغه رقص ۱۹ ساله از ایالات متحده، برای اولین بار در برلین برنامه اجرا کرد. تنها چند پر اندامش را آراسته بود، باسنش را می‌چرخاند و می‌لرزاند و در ضرب‌آهنگ چارلستون بر روی صحنه می‌چرخید. تماشاگران به وجد آمده بودند. بیکر شهر را مسحور کرد. او به یک سوپراستار تبدیل گردید و همانطور که بعدها گفت، با هزاران مرد و زن همخواب شد.

بیش از ۵۰۰ کلوب شبانه در آن زمان در پایتخت وجود داشت، که «جنبه غیررسمی» آن تنها پس از غروب آفتاب بیدار می‌شد، «با مشعل‌های نوری‌اش آسمان شب را می‌افروخت یا در تاریکی پنهان می‌گردید»، همان‌طور که «راهنمای برلین فاسد/آلوده به گناه» (lasterhafte Berlin) منتشر شده در سال ۱۹۳۱ توصیف می‌کند. حدود ۵۰ مؤسسه به طور خاص لزبین‌ها و زنان ترنس را برای نوشیدن، رقص و گپ زدن جذب می‌کردند. همان گونه که توصیفی از همان دوره به ما می گوید، در کافه دومینو (Café Domino)، «بسیاری از زنان شیک با اطوارهای ظریف» پرسه می‌زدند، در حالی که در تاورن (Taverne) «جو تقریباً ملموسی از صراحت و سادگی بدوی» حاکم بود — اینجا «دوست‌دختران» کم‌بضاعت‌تر دور هم جمع می‌شدند.

همچنین در دورین گِری (Dorian Gray)، به روایتی دیگر، «زنان مشتری‌های ثابت بودند». این مکان «مکان مقدس عشق سافیک» بود، جایی که مهمان در «روزهای ویژه برای بانوان نخبه» قدم به «دنیایی رنگارنگ پر از زرق و برق درخشان» می‌گذاشت. بسیار مهم در این صحنه: کلوب بانوان ویولِتا با شب‌های رقصش در سالن قرمز. که در سال ۱۹۲۶ افتتاح شد و به زودی بیش از ۴۰۰ عضو داشت. بنیان‌گذارش، لوته هام (Lotte Hahm)، خود را از پیشگامان جنبش لزبین نشان داد.

مردان همجنس‌گرا به گفته «راهنمای برلین فاسد» در میان ۸۰ مکان در شهر حق انتخاب داشتند. دبلیو. اچ. اودن (W. H. Auden)، شاعر بریتانیایی- آمریکایی که برلین را «رویای هر مرد همجنس‌گرا» می‌دانست، حتی از «۱۷۰ بار و رستوران مرتبط که تحت نظارت پلیس بودند» گزارش داد. دوستش کریستوفر ایشروود (Christopher Isherwood) مجذوب جذابیت برلین، نیز از انگلستان که در چنین مواردی محدودیت بسیار داشت گریخته بود. این نویسنده در زندگینامه خود به «سوزن‌سوزن شدن لذت‌بخش و تپش قلب» هنگامی که اودن «پرده سنگین چرمی یک بار پسرانه را کنار زد» یاد می‌کند.


بیکر، رقصنده‌ی مشهور، با دامن موزی، ۱۹۲۶: او با هزاران مرد و زن خوابیده است

شاید معروف ترین مؤسسه جامعه دگرباش، الدورادو (Eldorado) در شونبرگ (Schöneberg) بود. همانطور که در «راهنمای برلین فاسد» آمده در سالن رقص، مخاطبین با لباس اسموکینگ، فراک و لباس شب خوش می‌گذراندند، «یک خواننده زن (با صدای مردانه) با سوپرانو نازکش ترانه‌های دوپهلوی پاریسی می‌خواند»، و «یکی از دل‌انگیزترین و ظریف‌ترین زنانی که در کل سالن حضور دارند، اغلب بابِ ظریف (zierliche Bob) است، و مردان زیادی هستند که در عمق قلبشان تأسف می‌خورند که او یک دختر نیست، که طبیعت به اشتباه آنان را از یک معشوقه دلپذیر محروم کرده است.»

ارنست روم (Ernst Röhm)، دوست همجنس‌گرای هیتلر، هم‌دست کودتا در مونیخ ۱۹۲۳ و رئیس بعدی اس‌آ (SA)، در الدورادو رفت‌و‌آمد می‌کرد، همان‌جا که مارلنه دیتریش (Marlene Dietrich) جوان نیز می‌رفت. بر اساس یک شایعه، بازیگر با خواننده مشهور، کلر والدوف (Claire Waldoff)، رابطه داشت که در همان مکان از روی صحنه فریاد می‌زد: «مردان را از رایشستاگ (Reichstag) [یا پارلمان آلمان در جمهوری وایمار] بیرون کنید!». والدورف که دوست صمیمی کورت توخولسکی (Kurt Tucholsky) بود، به همراه همسر زندگی‌اش در مرکز محافل لزبین برلین قرار داشتند.

روزنامه «برلینر مورگنپست» (Berliner Morgenpost) در سال ۱۹۲۴ درباره اجرای هنرمندی که با مار به جرای کار هنری می پرداخت با نام هنری «وو دو» (Voo Doo) نوشت: «صحنه خیالی و شرقی معبد با یک شگفتی به پایان رسید، زمانی که رقاص خود را به عنوان یک مرد آشکار کرد». وو دو، با نام واقعی ویلی پاپه (Willy Pape)، قهرمان و الگوی جامعه ترنس بود. اندکی قبل از هجده‌سالگی، پاپه که از کودکی لباس دخترانه دوست داشت، رگ‌های مچ دستش را زد. او بیمار ماگنوس هیرشفلد (Magnus Hirschfeld)، پزشک برجسته برلینی شد که در سال ۱۹۱۹ مؤسسه علوم جنسی (Institut für Sexualwissenschaft) را تأسیس کرد. پاپه که در دوران امپراتوری اقتدارگرا می‌خواست به زندگی خود پایان دهد، در جمهوری وایمار به یکی از موفق‌ترین هنرمندان واریته تبدیل شد و در خارج از کشور به عنوان «هنرمند جنجالی اروپا» تبلیغ می‌شد.

و با این حال، علیرغم تمام آن «فضاهای شکوفای رهایی» (کیتی ساتن) — هرکس که فقط به بیرون رفتن و عیش و نوش در الدورادو نگاه کند، تصویر کامل را نمی‌بیند. ماتیاس فویت معتقد است: «مفهوم “دهه بیست طلایی” نگاه انسان را نسبت به واقعیت زندگی افراد دگرباش می‌بندد»، زیرا همواره «تعقیب و محکومیت وجود داشت، همجنس‌گرایان خودکشی می‌کردند.»

حدود ۱۰٬۰۰۰ همجنس‌گرا بین سال‌های ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۳ بر اساس پاراگراف ۱۷۵ محکوم شدند. همچنین همین پاراگراف می‌توانست برای افراد میان‌جنسی و زنان ترنس در صورتی که روابط صمیمی با مردان داشتند، خطرناک باشد. از سوی دیگر، «پاراگراف بی‌اخلاقی» ۱۸۳، «برانگیختن رنجش عمومی» را مجازات می‌کرد. «رفتار بسیار ناشایست» را می‌شد با پاراگراف ۳۶۰ پیگیری کرد، مثلاً وقتی مردان لباس زنانه می‌پوشیدند. اما با یک «گواهی ترانس‌وستیت» که در برلین از جمله توسط مؤسسه ماگنوس هیرشفلد صادر می‌شد، افراد ترنس می‌توانستند از بازرسی پلیس عبور کنند. چنین گواهی‌هایی در شهرهای دیگر نیز صادر می‌شد.


رقصندگان “دختران کشاورز” از کاخ دریاسالار برای اجرای شبی در حوالی سال ۱۹۲۶ بیرون آمدند: “دنیای رنگارنگ پر از زرق و برق درخشان”

مؤسسه هیرشفلد محل مراجعه تمام افرادی بود که تمایلات جنسی‌شان در دسته‌بندی‌های رایج نمی‌گنجید. این متخصص علوم جنسی — که آشکارا همجنس‌گرا زندگی نمی‌کرد و تا امروز به عنوان یک نماد از سوی صحنه دگرباش ستایش می‌شود — به همراه همکارانش به جامعه LGBTQ مشاوره می‌داد. آنان تحقیق می‌کردند، پزشک آموزش می‌دادند، افراد عادی را آگاه می‌ساختند و جراحی‌های تطبیق جنسیت انجام می‌دادند. هیرشفلد از این دیدگاه انقلابی آن زمان دفاع می‌کرد که همجنس‌گرایی ذاتی و گرایشی است که نمی‌توان به سادگی تغییرش داد.

جنبش دگرباش کاملاً سازمان‌یافته بود، همچنین از نظر سیاسی در مبارزه علیه پاراگراف ۱۷۵. پزشک جنسیت‌شناس هیرشفلد از سال ۱۸۹۷ با همفکرانش کمیته علمی- انسانی را تأسیس کرده بود، اولین سازمان در سطح جهان که برای حقوق افرادی مبارزه می‌کرد که از نظر جنسیتی و جنسی مطابق عرف نبودند. انجمن‌های قدرتمند دیگر با ده‌ها هزار عضو به دنبال آمدند، اعضای آن‌ها در شهرهایی مانند اِشتِتین (Stettin)، برسلاو (Breslau) یا دوسلدورف (Düsseldorf) برای سخنرانی و خوانش، رویدادهای ورزشی و گردش‌های دسته‌جمعی و بله، برای جشن دور هم جمع می‌شدند.

در سال ۱۹۲۱، وو دو (Voo Doo) در برسلاو برنامه اجرا کرد. در آنجا یا مثلاً در اشتِتین، بر اساس تحقیقات فویت، افراد دگرباش اهل مهمانی در «بال بدجنس‌ها» یا «شب رنگارنگ» گرد هم می‌آمدند، اما همچنین در گُوورلیتس (Görlitz) یا کونیگزبرگ (Königsberg). در کلن، صحنه توسط همان جامعه خاص فرهنگی اجتماعی در «زیبای خفته» (Dornröschen) یا «مهمانخانه عقاب» (Hotel zum Adler) جشن گرفته می شد، جایی که هنرمندان دگرجنس‌گرا مانند یوهان باپتیست ولش (Johann Baptist Welsch) با نام هنری «تیلا» (Tilla) مخاطبین دگرجنس‌گرا را نیز به وجد می‌آوردند. تیلا از ترور نازی‌ها جان سالم به در نبرد. او در سال ۱۹۴۳ در اردوگاه کار اجباری مائوتهاوزن (KZ Mauthausen) درگذشت، همان‌طور که ۱۸ همجنس‌گرای دیگر اهل کلن.

وقتی نازی‌ها در ژانویه ۱۹۳۳ به قدرت رسیدند، همه چیز بسیار سریع پیش رفت. حتی قبل از آن نیز اوباش اس‌آ (SA-Schläger) گاه به دگرباشان حمله می‌کردند، اما حالا ابعاد نفرت آشکار می‌شد: همجنس‌گرایان از نخستین قربانیان رژیم بودند.

دادگستری نازی بیش از ۵۰٬۰۰۰ مرد را محکوم کرد، تدر حدود ۱۵٬۰۰۰ مرد همجنس‌گرا مجبور شدند به اردوگاه کار اجباری بروند. اینکه چند فرد میان‌جنسی و ترنس در دوران ناسیونال‌سوسیالیسم کشته، تعقیب، در اردوگاه زندانی و تحت اعمال جراحی اجباری قرار گرفتند، با توجه به وضعیت کنونی تحقیقات، به طور دقیق مشخص نیست.


زنان به عنوان تبلیغات سیار برای یک تئاتر واریته در سال ۱۹۲۵: آیا جمهوری وایمار به دلیل شیوع فساد فروپاشید؟

حزب نازی کلوب‌ها و محل‌های تجمع صحنه دگرباش را تعطیل کرد، و البته الدورادو بلافاصله پس از «به دست گرفتن قدرت» توسط هیتلر. روزنامه‌های همجنس‌گرایان در همان سال ممنوع شدند. در ماه مه ۱۹۳۳، نازی‌های جوان به مؤسسه هیرشفلد یورش بردند و هرچه یافتند سوزاندند و نابود کردند. مدت ها بعد از زمان به قتل رساندن ارنست روم، یعنی همان رهبر همجنس‌گرای اس‌آ در سال ۱۹۳۴ و آنچه به «کودتای روم» (Röhm-Putsch) مشهور می باشد، دیگر هیچ توهمی باقی نماند: هرکس که همچنان تمایلات همجنس‌گرایانه خود را آشکار نشان می‌داد، جان خود را به خطر می‌انداخت.

در سال ۱۹۳۵ نازی‌ها پاراگراف ۱۷۵ را تشدید کردند. از آن پس تنها قصد انجام یک عمل همجنس‌گرایانه کافی بود، که تعقیب قضایی دل‌خواهانه‌ای را ممکن می‌ساخت. شکوه برلین به عنوان پایتخت آزادی و جشن خاموش شد.

کریستوفر ایشروود در ماه مه ۱۹۳۳ نوشت: «هشت ساعت دیگر برلین را ترک می‌کنم، شاید برای همیشه، فقط حس می‌کنم دارم از یک بیماری سخت بهبود می‌یابم.» در سال ۱۹۳۳، بار دگرباشی (queere Bar) هم که ویلی «وو دو» پاپه علاوه بر حرفه صحنه‌ای خود تأسیس کرده بود، مجبور به تعطیلی شد. او دیگر نمی‌توانست با لباس زنانه در خیابان‌ها راه برود. لوت هام، کلوب بانوان ویولتا را به «باشگاه ورزشی خورشید» تغییر نام داد، اما فایده‌ای نداشت. در یک حمله غافلگیرانه اس‌آ، ده‌ها زن دستگیر شدند و کلوب تعطیل شد. هام مدتی در اردوگاه کار اجباری مورینگن (KZ Moringen) زندانی بود. او از دوران نازی جان سالم به در برد، همان‌طور که همسر زندگی‌اش، کته فلایشمان (Käthe Fleischmann)، که یک یهودی بود و او به پنهان کردنش کمک کرده بود.

لوری مارهوفر (Laurie Marhoefer)، یکی از مورخان برجسته در زمینه تاریخ دگرباشان در سال ۲۰۱۹ در یک مقاله فرضیه‌ای پرسید: «آیا این سکس بود که جمهوری وایمار را سرنگون کرد؟». این ایده وجود دارد که آن زمان آزادی جنسی، راست‌گرایان را شعله‌ور کرده بود، همان‌طور که امروز «بیداری و آگاهی و حساسیت نسبت به مسائل اجتماعی و نژادی » (Wokeness). جمهوری سقوط کرد زیرا فساد از کنترل خارج شد، به طوری که نازی‌ها و محافل محافظه‌کار، مانند «انجمن‌های اخلاق» (Sittlichkeitsvereine) و کلیساها، متفق‌القول بودند که به این کارها پایان دهند.

اما لوری مارهوفر با قاطعیت می‌گوید که چنین نتیجه گیری یک اشتباه است. در حوزه سیاست جنسی، جمهوری حتی «باثبات» بود، مناقشات جامعه را از هم نگسیخته بود. شکل های غیرمتعارف سکسوالیته تحمل می‌شدند، حداقل اگر خیلی آشکار به نمایش گذاشته نمی‌شدند. این کارشناس بحران اقتصادی از سال ۱۹۲۹ را به ویژه مسئول سقوط جمهوری می‌داند.


مهمانی وحشی‌های بوهمی در برلین: آزادی چقدر امن است؟

مورخ دیگر ما یعنی ساتن نیز دیدگاه مشابهی دارد. تئوری عقب‌نشینی «یک افسانه سرسخت است». با این حال، او «مفید می‌داند که درباره آنچه آن زمان اتفاق افتاد فکر کنیم»، به ویژه در زمانه احزاب راست‌پوپولیستی که اغلب مواضع همجنس‌گراستیزانه دارند. با این اشتیاق عجیب امروز به دهه ۱۹۲۰، با دانشی که نسبه به آن دوران داریم دموکراسی در آلمان در برابر دشمنان تنوع جنسیتی چقدر ثبات نشان می‌دهد؟ آزادی چقدر استوار است؟

آزادی چقدر استوار است؟ در «هایماتهافن» برلین (Berliner Heimathafen) نیمه‌شب گذشته است و یک زوج مسن و ظریف از پیست رقص به میزشان بازمی‌گردند، هر دو با نگاهی شاداب و درخشان. این یازدهمین حضور مایکل و کریستیانه در «بوهمِ سَوواژ» است.
کریستیانه می‌گوید: «این حس زندگی، این رنگارنگی و بردباری است که با دهه بیست مرتبط می‌دانیم، و ما را جذب می‌کند.» مایکل می‌گوید: «و برای من، بیش از هر چیز، خودِ موسیقی سوینگ است.» مایکل می‌گوید: «آمدن من به اینجا بیشتر برای تغییر است». کریستیانه جدی می‌شود. «گرچه گاهی فکر می‌کنم، وقتی حزب آلترناتیو برای آلمان را می‌بینم یا آنچه ترامپ با آمریکا می‌کند: امیدوارم تاریخ تکرار نشود.»

»Bis 1927 eher eine Erfolgsgeschichte«
Goldene Zwanziger
DER SPIEGEL 52 | 2025