تصویر بزرگ
سردبیران پراجکت سیندیکیت
برگردان: آزاد و شریفزاده
۱۱ دسامبر ۲۰۲۵
منتشر شده در «تصویر بزرگ» (The Big Pictur) پراجکت سیندیکیت
استراتژی امنیت ملی جدیدی که از سوی دولت دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، منتشر شده است، گسستی آشکار از ارزشها، اصول و اهدافی به شمار میرود که از زمان جنگ جهانی دوم سیاست خارجی ایالات متحده را تعریف کردهاند. اما محتوای این سند – از اولویتدادن به منافع اقتصادی و تجاری بر هر چیز دیگر گرفته، دلواپسی از ایجاد عدم توازن جمعیتی و اهریمنسازی از مهاجران – عملاً هیچ شباهتی به یک استراتژی واقعی ندارد.
بهجای آن، همانطور که استیون هولمز (Stephen Holmes) از دانشگاه نیویورک مینویسد، این سند «اعترافی است به اینکه این دولت به آینده باور ندارد»، زیرا «تغییرات جمعیتی و فرهنگی را همچون فاجعهای هستیشناسانه میبیند». هنگامی که یک جنبش «معتقد شود که دنیای آن در حال پایان یافتن است»، دیگر «برای نسل بعدی برنامهریزی، برای مثال از طریق ساختن روابط پایدار، نخواهد کرد.»، چنین جنبشی «میشکند و میرباید».
به گفته زکی لَعِیدی (Zaki Laïdi) از ساینسپو، «تحقیر ارزشهای لیبرال» و مواضع «آشکارا ملیگرایانه و بومیگرایانه» در این استراتژی باید «هرگونه توهم باقیمانده» در اروپا را درباره «وضعیت کنونی اتحاد ترانسآتلانتیک» از بین ببرد. اکنون که ترامپ کاملاً روشن کرده است تنها زمانی «در کنار اروپا خواهد ایستاد» که این قاره نسخهٔ اروپایی ایدئولوژی «آمریکا را دوباره عظمت ببخشیم» او – یعنی «اروپا را دوباره سفید کنیم» – را بپذیرد، رهبران اروپایی باید «آسیب پذیری راهبردی قاره را بیپرده مورد مواجهه قرار دهند».
همانگونه که مایکل برلی (Michael Burleigh) از مدرسه اقتصاد لندن یادآور میشود، کسانی که «تبلیغات شبهروشنفکرانه» مورد استفاده در این استراتژی را منتشر میکنند، بیش از آنکه به متفکران واقعی شباهت داشته باشند، به «احمقهای مفیدی» شبیهاند که زمانی «به ایجاد همدلی با اتحاد جماهیر شوروی در غرب کمک کردند». علاوه بر این، در حالی که «ظاهر وانمود میکنند که به دنبال جلب طبقه کارگر هستند»، در واقع «در خدمت سرمایهداران مالی و میلیاردرهای فناوریاند که مشتاق فرار از مقررات و مالیات هستند».
ریچارد هاس (Richard Haass)، رئیس پیشین شورای روابط خارجی، هشدار میدهد که این استراتژی امنیتی همچنین «فرصتهای فراوانی» برای چین و روسیه ایجاد میکند. قرار دادن نیمکره غربی «در مرکز سیاست امنیت ملی آمریکا» و اینکه اعلام کنند «حقیقت جاودان روابط بینالملل» مبنی بر اینکه «کشورهای بزرگتر، ثروتمندتر و قدرتمندتر» نفوذی فراتر از اندازه خود دارند، عملاً به معنای پذیرفتن حوزههای نفوذ است. بنابراین ، برای «دوستان و متحدان سنتی آمریکا، در اروپا و آسیا»، این سند نشان میدهد که اکنون با «ریسک بیشتر» و «انتخابهای دشوارتر» روبهرو هستند.

ترامپ روی آینده شرطبندی نمیکند
🖊️ استیون هولمز
🗓️ ۹ دسامبر ۲۰۲۵
استراتژی جدید امنیت ملی آمریکا مُهر شناخت، جنبشی را بر خود دارد که تغییرات جمعیتی و فرهنگی را همچون یک فاجعهٔ هستیشناسانه میبیند. هدف صرفاً نادیده گرفتن تهدیدهای واقعی نیست، بلکه بازتعریف خودِ تهدید بهعنوان حضور انسانهایی است که رئیسجمهور دونالد ترامپ آنها را «زباله» مینامد.
پاریس – استراتژی جدید امنیت ملی آمریکا، در هیچ معنای واقعی، «استراتژی» نیست. استراتژی ابزارها را به اهداف قابلتحقق پیوند میدهد. آنچه کاخ سفید ترامپ هفتهٔ گذشته منتشر کرد چیز دیگری است: اعترافنامهای ۳۳ صفحهای مبنی بر اینکه این دولت به آینده باور ندارد – و بنابراین دلیلی برای سرمایهگذاری بر آن نمیبیند.
استراتژی ترامپ میان پیروزمندی افراطی و اضطراب زوالگرایانه نوسان میکند. آمریکا بزرگترین کشور تاریخ است؛ آمریکا در حال اشغال شدن است. ما در حال پیروز شدنیم؛ ما داریم همه چیز را میبازیم. این صرفاً تناقضگویی نیست: این مُهر ذهنی جنبشی است که تغییرات جمعیتی و فرهنگی را فاجعهای وجودی خود تلقی میکند.
این سند اهداف گستردهای را اعلام میکند بدون آنکه منابع، جدول زمانی یا سازوکارها را مشخص کند. نامیدن آن بهعنوان یک «کوتاه نگری» داریم فرض میکنیم که یک بازی بلندمدتی هم وجود دارد که نادیده گرفته شده است. اما اصلاً بازی بلندمدتی در کار نیست. جنبشی که قانع شده جهانش رو به پایان است، برای نسل بعدی برنامهریزی نمیکند. چنین جنبشی فقط میشکند و میرباید.
این روحیهٔ «ربایش» کاملاً آشکار است. در سند آمده: «تمام سفارتخانههای ما باید از فرصتهای بزرگ تجاری در کشورهای محل استقرارشان آگاه باشند، بهویژه قراردادهای بزرگ دولتی. هر مقام دولتی آمریکا که با این کشورها تعامل دارد باید درک کند که بخشی از وظیفهاش کمک به شرکتهای آمریکایی برای رقابت و موفقیت است.» دیپلماسی رسماً به یک عملیات توسعهٔ کسبوکار تبدیل شده است. شورای امنیت ملی مأمور شناسایی «مناطق و منابع استراتژیک» در نیمکرهٔ غربی برای بهرهبرداری شده است. روزنامهٔ لوموند نام واقعی آن را میگذارد: چپاول اقتصادی.
شورای روابط خارجی یادآور میشود که رقابت قدرتهای بزرگ، بهعنوان اصل سازماندهنده، از این سند حذف شده و جای خود را به اقتصاد بهعنوان «اوج میدان بازی» داده است. اعضای شورا میگویند که این سند بیشتر یک گفتگوی جدلی است تا راهبردی و غیرآمریکاییها بهتر است آن را بهعنوان بیانیهای واقعی از نیتها جدی نگیرند.
با این حال، حذف چارچوب رقابت قدرتهای بزرگ، یک اشتباه نیست. بلکه بازتابدهندهٔ دولتی است که بهطور بیصدا پروژهٔ شکلدادن به نظم بینالمللی را کنار گذاشته، زیرا شکلدادن به آن نظم مستلزم ایمان به آینده است.
به رفتار با متحدان نگاه کنید. استراتژی امنیت ملی آتش خطابه را بهسوی اروپا میچرخاند، در حالی که لحنش را دربارهٔ روسیه و دیگر دشمنان آشکارا نرمتر میکند. هشدار میدهد که اروپا بهخاطر مهاجرت و «خفهشدن زیر مقررات» در خطر «محو تمدنی» است. از اروپاییها میخواهد «مسئولیت اصلی» دفاع از خود را بر عهده بگیرند – در حالی که همزمان اعلام میکند ایالات متحده برای «پرورش مقاومت» در برابر روندهای سیاسی کنونی در اروپا، از احزاب ملیگرا و پوپولیست در کشورهای اتحادیه اروپا حمایت خواهد کرد.
این مدیریت اتحاد نیست؛ این خرابکاری است که در لباس «تقسیم بار مسئولیت» عرضه شده است.
دولت ادعا میکند که عادتِ بینالمللگرایی لیبرال در موعظه و دخالت در امور داخلی دیگران را کنار گذاشته است. اما همزمان از ایجاد حوزهای از نفوذ در سراسر نیمکره سخن میگوید که حق حاکمیتی کشورهای آمریکای لاتین برای انتخاب آزادانهٔ شرکای تجاری و ترتیبات امنیتی خود را انکار میکند. «متمم ترامپ» در دکترین مونرو، سیاست خارجیِ منتسب به ترامپ در قبال آمریکای لاتین، یک سیاست قدیمی و سلطهجویانه است که با نامی جدید ارائه شده و بیشتر بازتاب نگاه شخصی و منفعتطلبانهٔ رئیسجمهور است تا یک راهبرد مسئولانه و مدرن در روابط بینالملل.
مؤسسهٔ کِیتو (Cato) – که دوستی با لیبرالانترناسیونالیسم ندارد – تناقض دیگری را شناسایی میکند: تنش میان خطابهٔ ضد «جنگهای بیپایان» و اصرار زیربنایی بر اینکه آمریکا باید داور جهانی باقی بماند. یک «ظاهر آمریکا اول» روی پروژهای هژمونیک در عمل کشیده شده است. دولت میخواهد از مزایای برتری برخوردار باشد بدون بارهای آن – احترام بدون تعهد، دسترسی بدون رابطه.
این یک سیاست واقعگرایانه در سیاست خارجی نیست. این آموزهٔ کسی است که هرگز مجبور نبوده وعدهای را وفا کند.آنچه این تناقضات را کنار هم نگه میدارد، نه نظریهای دربارهٔ نظم بینالملل یا چشماندازی از رهبری آمریکا، بلکه دشمن مشترکی: که خودِ آینده است.
این سند NSSپر از اضطراب از تغییرات جمعیتی است. مهاجرت نه بهعنوان چالش سیاستگذاری، بلکه بهعنوان «تهاجم» ، چارچوببندی شده است. مرز «عنصر اصلی امنیت ملی» است. این سند خط میان تهدیدهای خارجی و رقابت سیاسی داخلی را محو میکند و جوامع دیاسپورا و تغییرات جمعیتی را همچون مشکلات امنیتی همتراز با دولتهای متخاصم تلقی میکند. این همان نظریهٔ «جایگزینی بزرگ» است که به آموزهٔ رسمی تبدیل شده است.
چرا دولتی که آمادهٔ عقبنشینی از تعهدات جهانی است، باید مهاجران را اهریمنسازی کند؟ چرا استراتژیای که بر نیمکرهٔ غربی تمرکز دارد، اینهمه انرژی صرف حمله به سیاست مهاجرتی اروپا میکند؟ زیرا ترسی که این دولت را برمیانگیزد نه چین است، نه روسیه و نه تروریسم. ترس اصلی این است که آمریکأ فردا شبیه آمریکأ دیروز نباشد.این سند NSSبرنامهای برای هدایت آینده نیست؛ بیان خشم از اجتنابناپذیری وقوع عوامل در آینده است.
این واقعیات اقتصاد غارتی را توضیح میدهد: اگر از ساختن روابط پایدار دست کشیدهاید، پس باید تا زمانی که میتوانید هر چیزی را که در دسترس است برای خود بردارید. اگر اتحادها صرفاً هزینههای برای تراکنشاند، رهایشان کنید. اگر نظم بینالمللی مانع کار شما است آنرا زیر پا بگذارید. منطق آنها، منطق حراج کامل و خالی کردن انباراست: همه چیز باید برود.
ترس از آینده همچنین نرمش دولت ترامپ نسبت به روسیه را توضیح میدهد. کرملین ولادیمیر پوتین همان اضطراب تغییرات جمعیتی، دشمنی با نهادهای لیبرال و رنجش از آیندهٔ جهانوطنی را دارد – و چیزی را در اختیار دارد که ترامپ میخواهد: یک دولت اتنوملیگرا و تجدیدنظرطلب که امپریالیسم را پذیرفته و هیچ پیامد معناداری متحمل نشده است. این سند روسیه را بهعنوان تهدیدی جدی نام نمیبرد، زیرا این دولت روسیه را تهدیدکنندهٔ آنچه ارزشمند میداند، تجربه نمیکند.
وقتی سیاست نمیتواند آنچه را که یک جنبش خواهان انست، برآورده کند، چه باقی میماند؟ ویرانی. اتحادهایی که ساختنشان نسلها طول کشیده، میتوانند در چند ماه نابود شوند. این سند NSSتوجیه ایدئولوژیک فراهم میکند – زبان «تمدنی»، مقدمات «جایگزینی بزرگ»، خطابهٔ «تهاجم» – برای بریدن پیوندهایی که به دموکراسیها اجازه میدهد با هم برای مواجهه با چالشهای عظیم آینده کار کنند.
هدف صرفاً نادیده گرفتن تهدیدهای واقعی نیست، بلکه بازتعریف خود تهدید با استفاده از تغییرات جمعیتی – یعنی حضور انسانهایی که ترامپ آنها را «زباله» مینامد. چرا باید اتحادها را برای مدیریت آینده ای حفظ کرد، اگر در آینده آن جمعیت سفید نباشد؟
این سند NSSمحصول زمانی است که سیاست خارجی را کسانی مینویسند که آینده را دشمن خود میدانند. ناتوان از متوقف کردن زمان، لذا به شکستن ساعتها بسنده میکنند – و به جیب زدن هر چیزی که بطور محکمی نگهداری نشده باشد.

ترامپ میخواهد اروپا را دوباره سفید کند
🖊️ زکی لَعِیدی
🗓️ ۸ دسامبر ۲۰۲۵
استراتژی جدید امنیت ملی آمریکا گسستی قاطع از ارزشهای جهانشمولی است که از سال ۱۹۴۵ سیاست خارجی این کشور را هدایت کرده است. موضع بومیگرایانه و ضدلیبرال آن باید هرگونه توهم باقیماندهٔ اروپاییها دربارهٔ وضعیت کنونی اتحاد ترانسآتلانتیک را از بین ببرد.
چشمانداز دونالد ترامپ برای جهان – بهویژه برای اروپا – از زمان بازگشتش به کاخ سفید، اغلب در میان ناسازگاریها و گزافهگوییهای همیشگیاش مبهم بوده است. اما استراتژی جدید امنیت ملی او new National Security Strategy (NSS) اصولی را روشن میکند که دستورکار سیاست خارجیاش بر آنها استوار است.
با ترسیم چارچوبی آشکاراً ملیگرایانه و بومیگرایانه، NSS شکافی جدی با رویکرد چندجانبهای ایجاد میکند که از سال ۱۹۴۵ هنر حکمرانی آمریکا را شکل داده است. تحقیر آن نسبت به ارزشهای لیبرال باید هرگونه توهم باقیمانده دربارهٔ وضعیت کنونی اتحاد ترانسآتلانتیک را برطرف کند و روشن سازد که ترامپ تنها زمانی در کنار اروپا خواهد ایستاد که این قاره کاملاً ایدئولوژی MAGA («آمریکا را دوباره عظیم کنیم») را بپذیرد – یا دقیقتر بگوییم نسخهٔ اروپایی آن را: «اروپا را دوباره سفید کنیم».
در حالی که رهبری آمریکا زمانی با جهانشمولگرایی ایدئولوژیک تعریف میشد، NSS موضعی کاملاً تنگنظرانه اتخاذ میکند. همانطور که پیت هگست (Pete Hegseth)، وزیر جنگ ترامپ، گفته است، پنتاگون دیگر نباید با «ساختن دموکراسی، مداخلهگرایی، جنگهای نامشخص، تغییر رژیم، تغییرات اقلیمی، بیداری سیاسی یا ملتسازی بیاثر» منحرف شود.
بسیاری از دولتهای جهان جنوبی بیشک از این چرخش استقبال خواهند کرد. برخی از دشمنان آمریکا نیز پیشتر چنین کردهاند. برای روسیه، که NSS ترامپ را «همسو با دیدگاه ما» توصیف کرد، جنگ اوکراین ناگهان بسیار امیدوارکننده تر به نظراو میرسد.
ترامپ دوست دارد خود را مدافع آزادیهای فردی، بهویژه آزادی بیان، معرفی کند. اما NSS داستان دیگری تعریف میکند و قصدش را برای مقابله با «محدودیتهای نخبگانی و ضددموکراتیک بر آزادیهای اساسی در اروپا، جهان انگلیسیزبان و سایر کشورهای دموکراتیک – بهویژه متحدانمان» را اعلام میکند.
همانطور که NSS نشان میدهد، انتظارات ترامپ از اروپا به شدت از برداشت اروپاییها از رابطهٔ ترانسآتلانتیک فاصله دارد. رهبران اروپایی میخواهند چتر امنیتی آمریکا برای خود را حفظ کنند بدون آنکه وارد پروژهٔ ایدئولوژیک ترامپ شوند؛ اما ترامپ از آنها میخواهد که به نظم جهانیِ MAGA تن بدهند، در حالی که چیز زیادی در مقابل ارائه نمیکند.
در اصل، ترامپ میخواهد همبستگی راهبردی میان آمریکا و اروپا – نظمی که او دیگر به آن اعتقاد ندارد – را با یک اتحاد «تمدنی» جایگزین کند که بر سه شرط کلیدی استوار است.
نخستین شرط، مطالبهٔ ترامپ از اتحادیه اروپا برای برچیدن چارچوبهای مقرراتی است که به باور او آزادی بیان را نقض میکنند و به منافع آمریکا آسیب میزنند. معاون رئیسجمهور، جیدی ونس، همین ادعا را در کنفرانس امنیتی مونیخ در فوریه مطرح کرد و گفت تهدید واقعی اروپا از سوی «منافع کهنهٔ ریشهدواندهای» میآید که با پنهان شدن پشت «واژههای زشت دوران شوروی مانند اطلاعات نادرست و گمراهکننده»، نوعی «سانسور دیجیتال» را بر صداهای پوپولیستی تحمیل میکنند.
اما جریمههای اتحادیه اروپا علیه غولهای فناوری آمریکا مانند گوگل، اپل، فیسبوک و آمازون هیچ ارتباطی با سانسور سیاسی نداشتهاند. و جریمهٔ اخیر ۱۴۰ میلیون دلاری علیه ایکس (توئیتر سابق)، که مقامات ترامپ را خشمگین کرد، به نقض شفافیت و قوانین حمایت از مصرفکننده مربوط بود: سیاست گمراهکنندهٔ تأیید هویت کاربران، ناتوانی پلتفرم در ارائهٔ دادههای الزامیِ تبلیغات، و تلاش آن برای جلوگیری از دسترسی پژوهشگران. با معرفی این اقدامات بهعنوان «سانسور»، ترامپ صرفاً ادعاهای مالک ایکس، ایلان ماسک، را تکرار میکند؛ فردی که آشکارا از «لغو» اتحادیه اروپا حمایت کرده است.
شرط دوم آن است که اتحادیه اروپا سیاستهای مهاجرتی و پناهندگی خود را بازسازی کند؛ سیاستهایی که NSS آنها را تهدیدی برای تمدن غربی معرفی میکند. احزاب راست افراطی اروپا – که مخالفت با مهاجرت هستهٔ اصلی هویت سیاسیشان است – فوراً این تأیید ایدئولوژیک را تصاحب کردند. رهبر راست افراطی فرانسه، اریک زمور (Éric Zemmour)، اعلام کرد: «ترامپ تنها کسی است که از تمدن اروپایی دفاع میکند».
شرط سومِ ترامپ این است که اروپا دیگرمنتظر استفاده از چتر محافظت نظامی آمریکا نباشند. در روایت او، دولتهای اروپایی سالهاست که به تضمینهای امنیتی آمریکا از طریق ناتو تکیه کردهاند، در حالی که از اتحادیه اروپا برای تضعیف منافع اقتصادی آمریکا بهره بردهاند.
معاون وزیر خارجه آمریکا، کریستوفر لاندائو (Christopher Landau)، این نکته را در پستی در شبکهٔ ایکس برجسته کرد: «وقتی این کشورها کلاه ناتو بر سر دارند، از وحدت ترانسآتلانتیک تمجید میکنند. اما وقتی کلاه اتحادیه اروپا را میگذارند، دستورکارهایی را دنبال میکنند که کاملاً مغایر با منافع و امنیت آمریکا است، از جمله « سانسور، خودکشی اقتصادی تعصب اقلیمی، مرزهای باز، تحقیر حاکمیت ملی ترویج حکمرانی و مالیاتگذاری چندجانبه، و حمایت از کوبای کمونیست».
یکی از بخشهای NSS به ویژه، به صورت قابل توجهی هشدار میدهد که «در نهایت، ظرف چند دهه»، برخی از اعضای ناتو «اکثریتی غیراورپایی» خواهند داشت. سند میافزاید که این یک «پرسش باز» است که آیا نسلهای آینده «جایگاه خود در جهان یا اتحادشان با آمریکا را همانگونه میبینند که امضاکنندگان منشور ناتو میدیدند».
این واژگان بازتاب باور دیرینهٔ ترامپ است که مهاجرت کشورهای اروپایی را «کمتر اروپایی» خواهد کرد؛ انگار که هویت اروپا بر پایهٔ «پاکی نژادی» بنا شده باشد. این سوءبرداشت عمیق، شکاف فزایندهٔ فرهنگی و سیاسی میان اروپا و آمریکا را برجسته میکند.
NSS ترامپ همچنین کاملاً روشن میسازد که اروپا باید انتظار حمایت اندک از اوکراین داشته باشد. دولت خود را «در تعارض با مقامهای اروپایی که انتظارات غیرواقعبینانه دربارهٔ جنگ دارند» میبیند و هدفش «بازگرداندن شرایط ثبات راهبردی در سراسر خشکیِ اوراسیا» و «کاهش خطر درگیری میان روسیه و کشورهای اروپایی» است. در این نگاه، آمریکا شریک اروپا در برابر روسیه نیست، بلکه میانجی میان دو طرف است.
در مجموع، این مواضع باید رهبران اروپایی را نگران کند. در مواجهه با دولتی خصمانه، آنان باید بپذیرند که دوران «حمایت خودکار» آمریکا به پایان رسیده است و با آسیبپذیری راهبردی قاره بهطور مستقیم روبهرو شوند. همانگونه که شارل دوگل دههها پیش هشدار داده بود، اروپا نمیتواند تا ابد به آمریکا تکیه کند. برای بقا، باید از خواب ژئوپولیتیک برخیزد و کنترل سرنوشت خود را دوباره به دست گیرد.

خیانت پوپولیستها
🖊️ مایکل برلی
🗓️ ۹ دسامبر ۲۰۲۵
چشمانداز رسانهای مدرن به «اندیشمندان» راستِ افراطی اهمیتی داده است که فراتر از رؤیاهایشان است؛ امری که در استراتژی امنیت ملی جدید آمریکا نیز بازتاب یافته است. اما شبهروشنفکری آنان هرگز با اندیشهٔ واقعی اشتباه گرفته نخواهد شد، و در حالی که وانمود میکنند طبقهٔ کارگر را خطاب قرار میدهند، در حقیقت منافع سرمایهداران مالی و میلیاردرهای فناوری را تأمین میکنند.
تا چند روز پیش حتی به ذهنم خطور نکرده بود که مردم سراسر اروپا – از جمله ما لندننشینها – در یک جهنم رنجزدهٔ آکنده از درگیری زندگی میکنیم؛ جایی که در آن با «مقررات زیاد» خفه شدهایم، آزادیهای سیاسیمان از ما سلب شده، و بهسوی «محو تمدنی» میرویم. بنابراین با شگفتی این ارزیابی را در استراتژی جدید امنیت ملی (NSS) آمریکا خواندم؛ سندی که بیشتر شبیه تبلیغات شبهروشنفکرانه است تا هرگونه تحلیل جدی سیاست خارجی.
همزمان با اینکه دولت دونالد ترامپ اروپا را از بدبختی و زوالش آگاه کرد، راه نجاتش را نیز اعلام نمود: «پرورش تفکر مقاومت» از طریق احزاب سیاسی «میهنپرست» که قادر باشند با اتحادیه اروپا – که بهزعم او نابودکنندهٔ حاکمیت است – مقابله کنند و سیاستهای مهاجرتی را که کشورها را «غیرقابلشناسایی» میکنند، باطل کنند. معنای ضمنیِ کاملاً روشن این است که ایالات متحده خواهان آن است که دستنشاندگان راست افراطیِ ترامپ، رهبری اروپا را به دست بگیرند: جوردن باردلا از «اجتماع ملی» جایگزین امانوئل مکرون شود؛ آلیس وایدل از حزب آلترناتیو برای آلمان جایگزین صدراعظم فریدریش مرتس شود؛ و نایجل فاراژ از «رفرم یوکی» جایگزین نخستوزیر بریتانیا کِیر استارمر گردد.
البته، آخرین چیزی که اروپا نیاز دارد این است که از رژیمی در آمریکا دستور بگیرد که اوباش مسلح را به خیابانها میفرستد تا مهاجران مظنون را شکار کنند، و مسائل جنگ و صلح را فرصتهایی برای ثروتاندوزی شخصی تلقی میکند. اروپا قطعاً نباید به دولتی گوش دهد که سیاستهای خود را از مروجان فریب و تبلیغات میگیرد – حتی اگر خود را «فیلسوف» بنامند، مانند نظریهپرداز توطئهٔ راست افراطی، رنو کامو (Renaud Camus)، یا «الهیدان»، مانند جیمز اور (James Orr)، «راهنمای ایدیولوژیک بریتانیایی» معاون رئیسجمهور آمریکا، جیدی ونس.
این شبهروشنفکران و رسانههایی که آنان را تقویت میکنند، وارثان سیاسی «احمقهای مفیدی» هستند که روزگاری به گسترش همدلی با اتحاد جماهیر شوروی در غرب کمک کردند. همانگونه که والتر دورانتی، روزنامهنگار آمریکایی، شگفتیهای زندگی شوروی را تبلیغ میکرد، در حالی که استالین میلیونها نفر را به گولاگ میفرستاد، احمقهای مفید پوپولیسم راست امروز نیز فهم اندکی از مسائلی دارند که درباره شان سخن میگویند. آنان فقط چیزهایی را میسازند و میتراشند؛ همانگونه که کامو(Camus) نظریهٔ «جایگزینی بزرگ» را از خود ساخت.
بهنظر آنان، خطر چندان زیادی هم موجود نیست: چاپلوسی از قدرت، امروزه فعالیتی کمخطر و پُرپاداش است. (چنین نبود در قرن شانزدهم، زمانی که نیکولو ماکیاولی (Niccolò Machiavelli) بهخاطر مخالفت با خاندان مدیچی از مچهایش آویزان شد، یا زمانی که توماس کرامول – که سالها مشاور معتمد هنری هشتم بود – به دستور همان پادشاه گردن زده شد.) رماننویس فرانسوی، ژولین بندا (Julien Benda)، در کتاب مشهورش دربارهٔ روشنفکرانی که از رژیمهای اقتدارگرا و فاشیستی استقبال کردند، چنین چاپلوسی را «خیانت روشنفکران» نامید.
امروزه «روشنفکران خائن» گروهی کاملاً کمارزش و بیاعتبارند. در میان آنها میتوان «بچهفنسالارهای» کممایهای مانند دامینیک کامینگز، مشاور ارشد ناکام نخستوزیر بریتانیا بوریس جانسون، و همچنین کِرتیس یاروین، گورو نرمافزار آمریکایی را یافت؛ کسی که یادداشتهای نامنسجمش در سابسْتَک برای افرادی مثل وِنس و میلیاردر هر روز نامتعادلتر، پیتر تیل، جذابیت دارد. بسیاری از این افراد، مانند هنری اولسن – دانشمند علوم سیاسی آمریکایی و هوادار حزب راست افراطی آلمان (AfD) و اجتماع ملی فرانسه – دیگر حتی تظاهر به بیطرفی علمی هم نمیکنند. آثار اولسن در «بروکسل سیگنال» منتشر شده است؛ یک رسانهٔ راستگرای تندرو که با حمایت استراتژیست سیاسی آمریکایی پاتریک ایگان تأسیس شده و یادداشتهایی از کونراد بلک – قطب رسانهای بدنام و کلاهبردار محکومشده (که در سال ۲۰۱۹ از ترامپ عفو گرفت) – نیز در کنار آن دیده میشود.
مَت گودوین (Matt Goodwin)، فعال راست افراطی و دانشگاهی سابق، بهعنوان مجری در شبکهٔ کابلی GB News – نسخهٔ تقلیدی فاکس نیوز متعلق به میلیاردر انجیلی، سر پال مارشال – استخدام شده و همچنین عنوان «رئیس افتخاری» سازمان جوانان حزب رفرم یوکی (Students4Reform) را دریافت کرده است. گودوین همراه با پادکستر راست افراطی، تاکر کارلسون (Tucker Carlson)، اکنون یک چهرهٔ کلیدی در عملیات تبلیغاتی خارجی ویکتور اوربان (Viktor Orbán)، نخستوزیر خودکامهٔ مجارستان است.
یکی از ستونهای اصلی این عملیات «کالج ماتیاس کورْوینوس» (MCC) است؛ بزرگترین مؤسسهٔ آموزشی خصوصی در مجارستان، که در سال ۲۰۲۱ بیش از ۱.۳ میلیارد یورو (۱.۵ میلیارد دلار) کمکهزینهٔ دولتی دریافت کرد. شعبهٔ بروکسل MCC نیز توسط یک «روشنفکر خائن» دیگر اداره میشود: فرانک فورِدی، جامعهشناس مجار-کانادایی که در دوران دانشجویی، «حزب کمونیست انقلابی»(RCP) را بنیان گذاشت؛ گروهی چپگرا که نسخهای آشفته از لنینیسمِ آزادیخواهانه را ترویج میکرد.
برخلاف ادعای این افراد دربارهٔ «حذف شدن» توسط رسانههای «بیدار» جریان اصلی، این رسانهها مرتباً به آنها فرصت میدهند تا زیر نام «تعادل» (که در واقع جعلی است) دیده شوند. بیبیسی بارونس کلر فاکس – رئیس «آکادمی ایدهها» با نام پرطمطراقش – را دعوت میکند تا دربارهٔ مسائل روز اظهار نظر کند. میک هیوم (Mick Hume)، سردبیر (europeanconservative.com)، و برندن اُنیل (Brendan O’Neill)، – عضو سابق RCP که ترامپ را «قهرمان ضد فاشیست» مینامد – نیز در روزنامههای جریان اصلی حضور دارند.
میتوان میان این ایدئولوگهای پوپولیست وجوه مشترک فراوانی یافت؛ از جمله ترس تقریباً بیمارگونهی آنان از مهاجران. با این حال، همانطور که پوپولیست هلندی، گیرت ویلدرز (Geert Wilders)، اخیراً دریافت، مردم عادی ممکن است از لفاظیهای تهاجمیِ ضد مهاجر و اسلامهراسانه به ستوه بیایند. فاراژِ (Farage) سرخوش، با ظاهرِ ساختگیِ روستاییاش، بد نیست این نکته را آویزهی گوش کند.
بههرحال، یک ویژگی بر همهٔ ویژگیهای دیگر غلبه دارد: کینهٔ عمیق نسبت به آنچه «نخبگان لیبرال» مینامند. بسیاری از پوپولیستها طوری رفتار میکنند که گویی تمام زندگی خود را با بینی چسبیده به شیشهٔ ساختمانهای باشکوه گذراندهاند، و به مهمانیهای پر زرقوبرقی نگاه میکردهاند که هیچگاه به آنها دعوت نشدهاند. برای برخی در بریتانیا، این عقده به نوعی وسواس برای پیوستن به مجلس اعیان تبدیل شده است (همانطور که برای فاکس اتفاق افتاد).
چشمانداز رسانهای مدرن به این افراد اهمیتی فراتر از رؤیاهایشان بخشیده است، همانگونه که استراتژی امنیت ملی ترامپ نشان میدهد. (با توجه به اینکه ترامپ اهل مطالعه نیست، آنها احتمالاً مشتاقانه منتظر قدرتگیری وِنس – فردی اهل ژستهای روشنفکرانه – هستند.) اما شبهروشنفکری آنها هرگز بهعنوان اندیشهٔ واقعی پذیرفته نخواهد شد، بهویژه وقتی کنار اندیشمندان برجستهای چون آن اپلبام ، جولیانو دا امپولی، تیموتی گارتن اَش و تیموتی اسنایدر قرار گیرد – کسانی که آنها را بهخوبی میشناسند و دروغشان را میبینند.
آنچه این اندیشمندان میبینند این است که این «روشنفکران» که تظاهر میکنند، که طبقهٔ کارگر – یا همان «کمسوادان» به تعبیر ترامپ در ۲۰۱۶ – را مورد خطاب قرار میدهند، در واقع تنها خادمان سرمایهداران مالی و میلیاردرهای فناوریاند؛ کسانی که مشتاقاند از مقررات و مالیات فرار کنند. در جهانی که ماشینها، وظیفه یادگیری را بر عهده گرفتهاند، این همان بازیگرانی هستند که «احمقها» ممکن است در نهایت بیشترین خدمت را به آنها بکنند.

ایالات متحدهٔ ترامپ
🖊️ ریچارد هاس
🗓️ ۸ دسامبر ۲۰۲۵
استراتژی امنیت ملی جدید دولت ترامپ جهانی را ترسیم میکند که در آن ایالات متحده دیگر ستون اتحادها و نهادهای بینالمللی نیست، از دموکراسی و حقوق بشر دفاع نمیکند، و تلاشی برای حفظ توازن قدرت جهانی انجام نمیدهد. روسیه و چین در این جهان جدید فرصتهای فراوانی خواهند یافت.
استراتژیهای امنیت ملی، که گاه بهگاه از سوی هر دولت آمریکا منتشر میشوند، معمولاً حرف چندانی برای گفتن ندارند و بهسرعت فراموش میشوند. اما آخرین مورد، که اواخر هفتهٔ گذشته از سوی دولت ترامپ منتشر شد، استثناست. این سند باید با دقت خوانده شود، زیرا بزرگ ترین تغییر مسیر در سیاست خارجی آمریکا را از آغاز جنگ سرد – یعنی ۸۰ سال پیش – پیشبینی میکند.
آنچه بلافاصله جلب توجه میکند، اولویت یافتن منافع اقتصادی و تجاری است. در این سند دربارهٔ کاهش کسری تجاری آمریکا، افزایش مبادلات، تأمین امنیت زنجیرههای تأمین، و بازصنعتیسازی کشور سخن گفته شده است. متحدان تا زمانی متحد به شمار میروند که سهم بسیار بزرگتری از بار دفاعی را بر دوش گیرند. ژئواکونومی جای ژئوپولیتیک را گرفته است. سرمایهگذاری مطرح است، اما کمکرسانی کنار گذاشته شده. سوختهای فسیلی و انرژی هستهای مطلوباند، اما انرژیهای بادی و خورشیدی و سایر منابع تجدیدپذیر – همراه با نگرانیهای مربوط به تغییرات اقلیمی – از دستور کار خارج شدهاند.
بزرگترین تغییر این است که نیمکرهٔ غربی، که مدتها عمدتاً نادیده گرفته میشد، اکنون در مرکز سیاست امنیت ملی آمریکا قرار گرفته است. این منطقه نخستین مورد در فهرست اولویتهای جهانی آمریکاست و پیش از هر منطقهٔ دیگر بهتفصیل دربارهٔ آن بحث شده.
این اولویت تازه را میتوان در وهلهٔ نخست حاصل نگرانیهای فزاینده دربارهٔ امنیت میهن دانست؛ ادامهٔ همان تلاشهای داخلی برای مقابله با قاچاق مواد مخدر و جلوگیری از مهاجرت غیرقانونی. حضور نظامی آمریکا نیز بر همین اساس تغییر خواهد کرد. بهاختصار، «متمم ترامپ» اکنون جای خود را در کنار دکترین مونرو (Monroe Doctrine) و متمم [تئودور] روزولت باز کرده است، هرچند این سیاست بهاندازهٔ جلوگیری از نفوذ دیگران، متکی بر تلاش برای نفوذ اقتصادی و راهبردی آمریکا در دیگر کشورهای قاره است.
منطقهٔ هند-اقیانوس آرام از نظر میزان توجه در جایگاه دوم قرار میگیرد. جای تعجب نیست که تمرکز زیادی بر ابعاد اقتصادی سیاست وجود دارد، از جمله «بازتنظیم روابط اقتصادی آمریکا با چین، با اولویتبخشی به عمل متقابل و انصاف برای بازیابی استقلال اقتصادی آمریکا.» با این حال، سند تصریح میکند که بازدارندگی از بروز درگیری بر سر تایوان یک اولویت است.
بااینحال، کرهٔ شمالی اصلاً ذکر نشده است. اینکه دولت چگونه میخواهد اهداف اقتصادی و راهبردی خود را در این بخش از جهان متوازن نگه دارد، نامشخص است؛ از همین رو سفر برنامهریزیشدهٔ ترامپ به چین در بهار آینده اهمیتی حیاتی دارد.
در مقابل، دولت میخواهد نقش آمریکا در خاورمیانه را کوچک کند؛ منطقهای که طی ۳۵ سال گذشته بر سیاست خارجی آمریکا سایه انداخته است. اینکه آیا چنین چیزی در عمل ممکن است، هنوز روشن نیست: به نظر میرسد استراتژی، دستاوردهای مربوط به صلح و تضعیف ایران را بیش از اندازه بزرگ جلوه میدهد.آفریقا – با وجود اینکه منطقهای با بیشترین رشد جمعیت در دهههای آینده است – عمدتاً به حاشیه رانده شده.
اما اروپا سختترین برخورد را دریافت کرده است. پس از توصیف مشکلات اقتصادی آشکار قاره، سند ادعا میکند که «این افول اقتصادی در برابر چشمانداز واقعیتر و آشکارتر محو شدن تمدنی رنگ میبازد.»
اتحادیهٔ اروپا نهادی معرفی میشود که آزادی و قدرت حاکمیت را تضعیف میکند. سند ادامه میدهد: «اگر روندهای کنونی ادامه یابد، این قاره در ۲۰ سال یا کمتر غیرقابلتشخیص خواهد شد. از این رو، بههیچوجه روشن نیست که آیا برخی کشورهای اروپایی همچنان دارای اقتصادها و نیروهای نظامی کافی برای باقیماندن بهعنوان متحدانی قابل اعتماد خواهند بود یا خیر».
جالب آنکه سند، بحث خود دربارهٔ اروپا را با لحنی تا حدی مثبت تر پایان میدهد: «هدف ما باید کمک به اروپا برای اصلاح مسیر کنونیاش باشد. ما به اروپایی نیرومند نیاز خواهیم داشت تا به ما در رقابت موفق کمک کند و همراه با ما کار کند تا از سلطهٔ هر دشمنی بر اروپا جلوگیری کنیم.» اما در مجموع، برخورد با اروپا منفی، از بالا به پایین، و همراه با هشدار است.
روسیه بهراحتی از تیررس انتقاد میگریزد. در سند، روسیه بهعنوان یک دشمن تلقی نمیشود. فشار برای صلح در اوکراین نیز بدون هیچ شرطی مطرح شده است. ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، بیتردید از هدف اعلامشدهٔ «بازبرقراری ثبات راهبردی با روسیه» و از آنچه دربارهٔ ناتو گفته شده – مبنی بر اینکه زمان پایان دادن به «برداشت و جلوگیری از واقعیت تبدیل شدن ناتو به یک اتحاد همواره رو به گسترش» فرا رسیده است – احساس آسودگی خواهد کرد.
با خواندن سند استراتژی، بهسادگی میتوان آن را نوعی پذیرش ضمنیِ مناطق نفوذ دانست: ایالات متحده در نیمکرهٔ غربی نقش اصلی را خواهد داشت؛ روسیه و اتحادیهٔ اروپا رها میشوند تا در اروپا اوضاع را بین خود حلوفصل کنند؛ و چین نیز تا زمانی که زیادهروی نکند، نقشی بزرگ در آیندهٔ آسیا خواهد داشت. سند در این بخش کاملاً صریح است: «نفوذ بیشازاندازهٔ کشورهای بزرگتر، ثروتمندتر و نیرومندتر، حقیقتی همیشگی در روابط بینالملل است».
این استراتژی انزواطلبانه نیست، اما نگرشی محدودتر و تنگ نظرانهتر نسبت به منافع و حضور آمریکا ارائه میدهد. «روزهایی که ایالات متحده چون اطلس تمام نظم جهانی را بر دوش میکشید، به سر آمده است.» در این میان، یکجانبهگرایی قابل توجه و بدگمانی شدید نسبت به نهادهای بینالمللی نیز وجود دارد؛ نهادهایی که عمدتاً ذاتاً ضدآمریکایی و تهدیدی برای حاکمیت ملی تصویر میشوند.
سیاست خارجی جدید نه غیراخلاقی است و نه اخلاقی؛ بلکه اساساً بیاعتنا به اخلاق است. گذشته از اروپا، نوعی تمایل نیز دیده میشود که از دخالت در امور داخلی دیگران پرهیز شود: «ما به دنبال روابط خوب و روابط بازرگانی مسالمتآمیز با کشورهای جهان هستیم، بدون اینکه آنها را مجبور به پذیرش دموکراسی یا تغییرات اجتماعی دیگری کنیم که با سنتها و تاریخشان تفاوت دارد.»
این واقعگرایی حداکثری در بخشی که از همکاری با دولتهای خاورمیانه حمایت میکند، تشدید میشود: «این کار مستلزم کنار گذاشتن تجربهٔ غلط آمریکا در موعظه به این کشورها – بهویژه پادشاهیهای حوزهٔ خلیج فارس – برای رها کردن سنتها و اشکال تاریخی حکومتشان است».
نتیجهٔ نهایی چیست؟ دورانی که آمریکا ستون اتحادها و نهادهای بینالمللی بود، از دموکراسی و حقوق بشر دفاع میکرد، و برای حاکمیت قانون و توازن قدرت در سراسر جهان هزینه میداد، به پایان رسیده است. در عوض، جهانی در حال شکلگیری است که در آن اقدامات آمریکا بیشتر بر اساس منافع مستقیم اقتصاد آمریکا، شرکتهای آمریکایی، و امنیت سرزمین اصلی تعیین میشود.
ممکن است رئیسجمهور آینده برخی عناصر این رویکرد – بهویژه تمرکز بر قارهٔ آمریکا – را تغییر دهد، اما تا آن زمان، جهانی آشفتهتر، کمآزادتـر، و کمرفاهتر نتیجهٔ محتمل خواهد بود؛ بهویژه که این دولت بیش از سه سال دیگر بر سر کار خواهد بود. روسیه و چین از این وضعیت بهره خواهند برد، در حالی که دوستان و متحدان سنتی آمریکا در اروپا و آسیا با خطرات بیشتر و انتخابهای دشوارتر روبهرو خواهند شد. تنها قطعیت این است که یک دوران تاریخی در حال پایان یافتن است و دوران جدیدی آغاز میشود.
———————
• استیون هولمز (Stephen Holmes)، استاد دانشکده حقوق دانشگاه نیویورک و برنده بورسیه «جایزه برلین» در آکادمی آمریکایی برلین، نویسنده (بههمراه ایوان کراستف) کتاب «نوری که خاموش شد: یک بازنگری» (پنگوئن، ۲۰۱۹) است.
• زکی لایدی (Zaki Laïdi)، مشاور ویژه پیشین نماینده عالی اتحادیه اروپا در امور سیاست خارجی و امنیتی (۲۰۲۰–۲۰۲۴)، استاد دانشگاه علوم سیاسی پاریس (Sciences Po) است.
• مایکل برلی (Michael Burleigh) ، پژوهشگر ارشد مؤسسه LSE Ideas در مدرسه اقتصاد لندن، نویسنده کتابهای «جنگهای کوچک، مکانهای دوردست: خاستگاه جهان مدرن ۱۹۴۵–۱۹۶۵» (مکمیلان، ۲۰۱۳) و «بهترینِ زمانه، بدترینِ زمانه: تاریخی از اکنون» (مکمیلان، ۲۰۱۷) است.
• ریچارد هاس (Richard Haass)، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی، مشاور ارشد شرکت سنترویویو پارتنرز و پژوهشگر ممتاز دانشگاهی در دانشگاه نیویورک، پیشتر مدیر دفتر برنامهریزی سیاستها در وزارت خارجه ایالات متحده (۲۰۰۱–۲۰۰۳) بوده و بهعنوان فرستاده ویژه رئیسجمهور جورج دبلیو بوش در ایرلند شمالی و هماهنگکننده آینده افغانستان فعالیت کرده است. او نویسنده کتاب «منشور تعهدات: ده عادت شهروندان خوب» (پنگوئن پرس، ۲۰۲۳) و خبرنامه هفتگی ساباستک Home & Away است.