فایننشال تایمز / ۸ نوامبر ۲۰۲۵
هیچ دلیل عینی وجود ندارد که چرا اسرائیلیها و فلسطینیها باید با یکدیگر بجنگند. اگرچه هر دو ملت ادعای مالکیت یک سرزمین بین رود اردن و دریای مدیترانه را دارند، اما آن سرزمین در واقع به اندازه کافی بزرگ و غنی است که به همه ساکنان فعلی خود اجازه دهد در آنجا در امنیت، رفاه و عزت زندگی کنند.
اگر از همه قضاوتهای اخلاقی و ادعاهای ایدئولوژیک اجتناب کنیم و به سادگی حساب کنیم که این سرزمین چند کیلومتر مربع مساحت دارد، چند کیلووات برق میتواند تولید کند، چند کیلوگرم گندم میتواند وارد کند و چند مولکول آب میتواند پمپ یا نمکزدایی کند، متوجه خواهیم شد که این سرزمین میتواند به راحتی از همه اسرائیلیها و همه فلسطینیها پشتیبانی کند.
آنچه به درگیری اسرائیل و فلسطین دامن میزند، کمبود عینی قلمرو یا منابع نیست، بلکه یقینهای اخلاقی کاذبی است که توسط روایتهای تاریخی بیش از حد سادهشده ایجاد شده است. بسیاری از اسرائیلیها و فلسطینیها، در اعماق وجودشان متقاعد شدهاند که صد در صد حق با آنهاست و طرف مقابل صد در صد اشتباه میکند و بنابراین طرف مقابل حقی برای وجود ندارد.
حتی اگر شرایط آنها را مجبور به امضای این یا آن توافق کند، هر دو طرف تمایل دارند آن را به عنوان یک اقدام موقت ببینند و امیدوارند که در درازمدت، عدالت مطلق برقرار شود و آنها کل سرزمین را به دست آورند. علاوه بر این، هر دو طرف از یقین اخلاقی طرف مقابل آگاه هستند ـــ و از آن وحشت دارند. هر دو طرف میترسند که طرف مقابل بخواهد آنها را نابود کند، و هر دو طرف حق دارند از این بترسند.
چرخه خشونت و رنج تنها زمانی میتواند شکسته شود که مردم یقینهای اخلاقی خود را کنار بگذارند و به جای آن از راهحلهای عملی و سخاوتمندانه حمایت کنند. برای درک اینکه یقینهای اخلاقی نادرست و مخرب از کجا ناشی میشوند، باید نگاهی به تاریخ طولانی مدت سرزمین بین اردن و مدیترانه و روایتهای تاریخی تحریف شدهای که اسرائیلیها، فلسطینیها و بسیاری از مردم دیگر در سراسر جهان برای مدت طولانی پرورش دادهاند، بیندازیم.
روایتی که قطعیت اخلاقی فلسطینیان را ایجاد میکند، کم و بیش به این شکل است: فلسطینیان بومیان اصلی سرزمین بین اردن و مدیترانه هستند. این سرزمین همیشه متعلق به آنها بود، تا اینکه یهودیان از راه رسیدند و آن را دزدیدند. طبق این روایت فلسطینی، این یهودیان، استعمارگران اروپایی هستند. آنها در اواخر قرن نوزدهم به عنوان بخشی از پروژه گستردهتر استعمار اروپایی به خاورمیانه آمدند. همانطور که اروپاییان مسیحی آفریقای جنوبی را فتح و در آن ساکن شدند، اروپاییان یهودی نیز فلسطین را فتح و در آن ساکن شدند. ضعف سیاسی ممکن است فلسطینیان را مجبور کند تا مدتی با مهاجران-استعمارگران یهودی سازش کنند، اما فلسطینیان در اعماق وجود خود میدانند که یهودیان هیچ ارتباطی با این سرزمین ندارند و حقی برای زندگی در آنجا ندارند.
روایتی که قطعیت اخلاقی اسرائیلیان را ایجاد میکند، چیزی شبیه به این است: یهودیان بومیان اصلی سرزمین بین اردن و مدیترانه هستند. آنها توسط رومیها از این سرزمین اخراج شدند. یهودیان در طول زندگی در تبعید، همیشه میخواستند به سرزمین اجدادی خود بازگردند، اما قدرتهای امپریالیستی متخاصم مانع از این کار شدند. سرانجام، در اواخر قرن نوزدهم، جنبش صهیونیستی یهودیان را بسیج کرد تا بر موانع عظیم غلبه کنند، به سرزمین خود بازگردند و میراث باستانی خود را بازپس گیرند.
در مورد فلسطینیها، بسیاری از اسرائیلیها معتقدند که چیزی به نام مردم فلسطین وجود ندارد. ظاهراً، هنگامی که یهودیان صهیونیست در اواخر قرن نوزدهم شروع به بازگشت به سرزمین مادری خود کردند، این سرزمین عمدتاً خالی از سکنه بود. درست است که شامل برخی قبایل کوچنشین و روستاهای فقیرنشین بود، اما تعداد آنها کم بود و هیچ ملت فلسطینی قابل تشخیصی را تشکیل نمیدادند.
هر دوی این روایتها در تضاد با حقایق تاریخی متعددی هستند. بیایید برخی از برجستهترین این حقایق را مرور کنیم و سپس بررسی کنیم که چگونه میتوان این دو روایت را با هم تطبیق داد.
اشتباهات در روایت اسرائیلی
این ادعا که یهودیان بومیان اصلی سرزمین بین اردن و مدیترانه هستند، آشکارا نادرست است، زیرا آن سرزمین هیچ «مردم بومی اولیه» قابل تشخیصی ندارد. مانند اکثر سرزمینهای دیگر روی سیاره زمین، این سرزمین نیز هزاران سال قبل از زندگی اولین یهودی (یا فلسطینی) توسط اقوام مختلف متعددی اسکان و اسکان مجدد یافته است. درست است که در هزاره اول قبل از میلاد، چند قرن وجود داشت که یهودیان اکثریت جمعیت این سرزمین را تشکیل میدادند. با این حال، حتی در آن زمان نیز آنها تنها ساکنان این سرزمین نبودند. پیش از آنها کنعانیها، نطوفیها و نئاندرتالها در آنجا ساکن بودند. و هیچ دلیل قانعکنندهای برای برتری دادن به هزاره اول قبل از میلاد به عنوان نقطه شروع تاریخ این سرزمین وجود ندارد.
همچنین این ادعا که یهودیان توسط رومیان یا هر امپراتوری بعدی دیگری از این سرزمین اخراج شدند، درست نیست. به دنبال شورش بزرگ یهودیان (۶۶-۷۰ پس از میلاد) و شورش بارکوخبا (۱۳۲-۱۳۶ پس از میلاد)، بسیاری از یهودیان توسط رومیان به بردگی گرفته شدند و یهودیان همچنین از زندگی در مکانهای خاصی در یهودیه، بهویژه شهر اورشلیم، منع شدند. با این حال، هیچ امپراتور رومی هرگز فرمانی مبنی بر ممنوعیت دائمی حضور یهودیان در سرزمین بین اردن و مدیترانه صادر نکرد، گواه این امر این است که برخی یهودیان — مانند نویسندگان میشنا و تلمود اورشلیم — در تمام طول دوره رومی به زندگی در آنجا ادامه دادند. با این وجود، بیشتر یهودیان به دلیل مهاجرت داوطلبانه، در جستجوی شرایط زندگی بهتر و فرصتهای اقتصادی، به زندگی در جای دیگری روی آوردند. حتی پیش از شورش بزرگ یهودیان، حدود ۵۰ درصد از یهودیان در خارج از این سرزمین، در مکانهایی مانند مصر و بینالنهرین زندگی میکردند.

محل یادبود قربانیان حمله حماس
پس از آنکه بیشتر یهودیان از آن سرزمین رفتند، هیچکس مانع بازگشت آنها نشد. امپراتوریهای روم، عرب و عثمانی که طی دو هزارهی گذشته بر این سرزمین حکومت کردند، مهاجرت یهودیان را ممنوع نکردند و حتی در برخی موارد از آن استقبال نیز کردند. (برای مثال، مانند دههی ۱۵۶۰ میلادی، زمانی که «دونا گراسیا مندس ناسی» بازرگان یهودی، حمایت رسمی دولت عثمانی را برای اسکان یهودیان در شهر طبریه دریافت کرد). اما، قبل از ظهور صهیونیسم مدرن، تعداد کمی از یهودیان میخواستند در سرزمین بین اردن و مدیترانه زندگی کنند و بنابراین آنها تنها حدود ۵ درصد از جمعیت را تشکیل میدادند.
اسرائیلیها اصرار دارند که گرچه اندک یهودیانی به آن سرزمین مهاجرت کردند، اما تمامی یهودیان جهان همواره دعا میکردند که روزی بازگردند. اما دعا که سند مالکیت به شمار نمیآید! اگر همسایهام خانهی زیبایی داشته باشد و من هر روز دعا کنم که روزی آن خانه از آنِ من شود، پس از چند دعای متوالی میتوانم به ادارهی ثبت اسناد بروم و سند خانهی او را به نام خود بگیرم؟
در مورد روایت اسرائیلی دربارهی فلسطینیان نیز باید گفت: هنگامی که نخستین صهیونیستها در اواخر سدهی نوزدهم میلادی به این سرزمین آمدند، آن زمین «خالی» نبود. در آن زمان، این منطقه نهتنها صدها روستا و شهر اورشلیم را در خود داشت، بلکه چندین مرکز شهری بزرگ دیگر همچون عکّا، یافا، غزه، نابلس و الخلیل نیز در آن آباد بود.
ممکن است دربارهی اینکه تا چه اندازه ساکنان آن سرزمین در قرن نوزدهم – اعم از مسلمان، مسیحی یا یهودی – خود را یک «ملت فلسطینیِ مستقل» میدانستند، بحث شود. اما حتی اگر تندروهای اسرائیلی درست بگویند و هویت ملیِ مشخص و متمایز فلسطینی در قرن نوزدهم وجود نداشته باشد، این امر ادعای ملت فلسطین در قرن بیستویکم را تضعیف نمیکند. همهی ملتها زادهی زماناند، و دو قرن برای شکلگیری یک ملت، زمانی بس کافی است.
کسانی که در خانهای شیشهای زندگی میکنند، نباید به خانهی همسایه سنگ پرتاب کنند. در قرن نوزدهم، یهودیان نیز فاقد یک هویت ملیِ قوی و متمایز بودند. اکثریت قریب به اتفاق یهودیان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، ایدهی صهیونیسم را رد میکردند و هیچ میلی به ترک سرزمینهای محل اقامت خود و تأسیس یک دولتـملت یهودی نداشتند. یهودیانی هم که به دلیل یهودستیزی یا جنگ، زادگاه خود را ترک کردند – مثلاً در لهستان – بیشتر تمایل داشتند به ایالات متحده، کانادا یا آرژانتین مهاجرت کنند تا به سرزمین میان اردن و مدیترانه. میان سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۹۲۴، تنها حدود ۳٫۵ درصد از مهاجران یهودی راهی آنجا شدند.
خطاهای روایت فلسطینی
وجود شکافها و نادرستیهای آشکار در روایت اسرائیلی از «قطعیت اخلاقی»، به این معنا نیست که روایت فلسطینی از «قطعیت اخلاقی» درست است. ادعای فلسطینیان مبنی بر اینکه آنان «مردمان بومیِ اصیل» سرزمین میان اردن و مدیترانهاند، از همان مشکلی رنج میبرد که ادعای مشابه یهودیان گرفتار آن است. همانطور که پیشتر اشاره شد، این سرزمین «مردمان بومیِ اصیل» ندارد؛ مگر آنکه بخواهیم از حقوق نئاندرتالهایی دفاع کنیم که صدها هزار سال پیش از ورود نخستین انسانهای خردمند (هوموساپینس) از آفریقا، در آن زندگی میکردند. در طول قرنها، این سرزمین بارها فتح شده و اقوام گوناگون در آن ساکن گشتهاند.
در سراسر تاریخ طولانی این منطقه، هیچگاه محدودهی جغرافیایی میان رود اردن و دریای مدیترانه، با دولتی مستقل به نام «فلسطین» همپوشان نبوده است. البته نام «فلسطین» قدمتی کهن دارد؛ از یکسو به فلسطینیانِ کتاب مقدس (Philistines) بازمیگردد و از سوی دیگر، به تصمیم امپراتور رومی «هادریان» که پس از سرکوب شورش بارکوخبا، استان رومی یهودیه را بهعنوان تنبیه، به «سوریه فلسطین» تغییر نام داد. بااینحال، سرزمینی که این نام بعدها بر آن اطلاق شد، معمولاً مجموعهای از واحدهای کوچکتر بود یا بخشی از امپراتوریهای بسیار بزرگتر. از زمان سقوط پادشاهی یهودا بهدست امپراتوری نوبابلی در سال ۵۸۶ پیش از میلاد تا تأسیس دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸، تنها دو بار پادشاهیهای مستقلِ محلی توانستند بخش عمدهای از این سرزمین را برای مدتی در اختیار داشته باشند: نخست، پادشاهی یهودیِ حَسمونی (حدود ۱۴۰ تا ۳۷ پیش از میلاد) و دوم، پادشاهی صلیبی اورشلیم (۱۰۹۹ تا ۱۲۹۱ میلادی).
در قرن هفتم میلادی، امپراتوری عرب این سرزمین را از امپراتوری روم شرقی فتح کرد؛ اما امپریالیسم عربی را نمیتوان اخلاقاً برتر از امپریالیسم رومیِ پیش از آن یا امپریالیسم بریتانیاییِ پس از آن دانست. کسانی که بر این باورند امپراتوری بریتانیا هیچ حقی برای اشغال آفریقای جنوبی در قرن نوزدهم یا فلسطین در اوایل قرن بیستم نداشت، باید بپذیرند که امپراتوری عرب نیز هیچ حقی برای فتح سرزمین میان اردن و مدیترانه در قرن هفتم نداشت.
در واقع، این امپراتوری بریتانیا بود – و نه هیچیک از امپراتوریهای اسلامی پیشین – که تا حد زیادی تعیین کرد چه کسانی امروزه «فلسطینی» به شمار میآیند. در اواخر دوران عثمانی، سرزمین میان اردن و مدیترانه به چند واحد اداری تقسیم شده بود؛ برای مثال، عکّا و غزه هر یک در استانهای جداگانه قرار داشتند. پس از جنگ جهانی اول، بریتانیا و فرانسه نقشهی خاورمیانه را از نو ترسیم کردند، و این بریتانیاییها بودند که عمدتاً تصمیم گرفتند مردم عکّا و غزه از آن پس در چارچوب یک واحد سیاسی جدید – یعنی قلمرو تحت قیمومت بریتانیا بر فلسطین – تعریف شوند.
اما دربارهی ادعای فلسطینیان مبنی بر اینکه اسرائیلیها فرزندان استعمارگران اروپاییاند، باید گفت این نگاه نادیده میگیرد که سرزمین میان اردن و مدیترانه در سه هزار سال گذشته همواره جمعیت یهودی قابلتوجهی داشته و پیوند یهودیان با این سرزمین ساختهوپرداختهی دوران مدرن نیست. هنگامی که مهاجران بریتانیایی در آفریقای جنوبی زمین را میکاویدند، هرگز با کتیبههایی انگلیسی از دو هزار سال پیش روبهرو نمیشدند؛ اما وقتی اسرائیلیها برای ساخت خانه یا جادهای خاکبرداری میکنند، گاه کتیبههایی عبری از دو هزار سال پیش پیدا میشود.
این امر البته به معنای «مالکیت مطلق» یهودیان بر آن سرزمین نیست؛ چرا که در همان خاک، کتیبههای باستانی فراوانی نیز به زبانهای عربی، لاتین، یونانی، آرامی، کنعانی و دیگر زبانها یافت میشود. با اینحال، چنین واقعیتی نشان میدهد که درک تاریخ یهودیان خاورمیانه از زاویهی استعمار اروپاییِ مدرن، بسیار گمراهکننده است. بهویژه، اطلاق عنوان «استعمارگران اروپایی» به یهودیان اسرائیلی امروزی، بهغایت ناعادلانه است؛ زیرا تقریباً نیمی از یهودیان کنونیِ اسرائیل، نوادگان پناهجویان خاورمیانهایاند که پس از سال ۱۹۴۸، در پی شکستهای پیدرپی اعراب از اسرائیل، از سرزمینهای نیاکانی خود – از جمله در مصر، عراق و یمن – رانده شدند.
صلح سخاوتمندانه
در اوایل دههی ۱۹۲۰ میلادی، زمانی که بریتانیا در حال ترسیم مرزهای استان جدید خود، یعنی «فلسطین» بود، مردمی که در آن واحد سیاسی زندگی میکردند، بهمراتب حقی نیرومندتر از مهاجرانی که از بیرون میآمدند بر آن سرزمین داشتند. در آن زمان، تنها حدود ۱۰ درصد از جمعیت فلسطینِ تحت قیمومت بریتانیا را یهودیان تشکیل میدادند. این واقعیت که دو هزار سال پیش، پادشاهی یهودی بر بخشهایی از آن سرزمین حکومت میکرد، بههیچوجه به یهودیان حق نمیداد که در قرن بیستم مالک آن شوند. بههمینسان، این حقیقت که در قرن بیستم یهودیان در بسیاری از کشورها مورد آزار و ستم قرار گرفتند، بیتردید فاجعهای بزرگ بود، اما این فاجعه نه بهدست فلسطینیان پدید آمد و نه حل آن بر عهدهی آنان بود.
با اینهمه، بیش از یک قرن از آن زمان گذشته است، و در تاریخ، گذر زمان همه چیز را دگرگون میسازد. امروز، در دههی ۲۰۲۰ میلادی، هم اسرائیلیها و هم فلسطینیها بر این سرزمین ادعایی موجه دارند؛ به این دلیل ساده که هر دو در آن زندگی میکنند و هیچیک جای دیگری برای رفتن ندارند. اکنون، سرزمین میان اردن و مدیترانه خانهی بیش از هفت میلیون یهودی است که بیشترشان در همانجا زاده شدهاند و پناهگاه دیگری ندارند. در عین حال، همان سرزمین خانهی بیش از هفت میلیون فلسطینی نیز هست که آنان نیز در همانجا متولد شدهاند و جای دیگری برای رفتن ندارند.

این واقعیت بدان معناست که نه اسرائیلیها و نه فلسطینیها کاملاً برحق یا کاملاً برخطا نیستند، و هیچیک دلیل کافی برای خواستنِ نابودی کامل دیگری ندارند. هیچ اندازهای از خشونت امروز نمیتواند مردگان را زنده کند یا دردهای گذشته را از میان ببرد؛ اما میتوان از جنگها و فاجعههای آینده جلوگیری کرد.
برای دستیابی به چنین هدفی، صرف رسیدن به توافقی موقت میان دو طرف کافی نیست. هیچ سازش کوتاهمدتی پایدار نخواهد بود تا زمانی که هر یک از دو طرف خود را صددرصد برحق بداند و «عدالت» را در ناپدید شدن نهایی طرف مقابل ببیند. چرخهی جنگ و رنج تنها زمانی پایان مییابد که هر دو طرف از «قطعیت اخلاقی» خویش دست بردارند، حق موجودیت دیگری را بپذیرند و بهجای آتشبسی موقت و سرد، صلحی گشادهدست و صادقانه عرضه کنند. هر دو باید از خود بپرسند: «اگر من در جای طرف مقابل بودم، برای آنکه بتوانم در امنیت، رفاه و کرامت زندگی کنم، به چه نیاز داشتم؟»
بیش از هر چیز، هر دو طرف باید سخاوت نشان دهند. اسرائیلیها باید از چانهزنی بر سر هر تپه و چشمه دست بردارند. صلحِ خوب برای اسرائیل، صلحی نیست که یک کیلومتر مربع بیابان یا یک چشمهی دیگر نصیبش کند، بلکه صلحی است که برایش همسایگانِ خوب به ارمغان آورد. منافع واقعی اسرائیل در آن است که فلسطین کشوری امن، آباد و برخوردار از کرامت باشد؛ و چنین چیزی تنها زمانی ممکن است که فلسطین واقعاً کشوری مستقل باشد، نه مجموعهای از محوطههای محصور و جداافتاده.
فلسطینیان نیز باید سخاوتمند باشند. آنچه میتوانند به اسرائیل بدهند، نه درهای دیگر است و نه درختی دیگر، بلکه چیزی بهمراتب ارزشمندتر: مشروعیت. اسرائیلیها در ترسی دائمی از نابودی زندگی میکنند، و این ترس بیدلیل نیست. توازن کنونی قدرت آشکارا به سود اسرائیل است، اما جهان عرب و جهان اسلام از آن بهمراتب بزرگترند، و آینده میتواند این توازن را دگرگون سازد، چهبسا به زیان اسرائیل. اگر فلسطینیان حق موجودیت اسرائیل را بهراستی بهرسمیت بشناسند، این مسیر را برای پذیرش اسرائیل از سوی کل جهان عرب و اسلام نیز هموار خواهد کرد. تنها در آن صورت است که اسرائیلیها میتوانند نفسی آسوده بکشند – و آن هنگام، فلسطینیان نیز خواهند توانست سرانجام آرامش را تجربه کنند.
هر دو طرف باید سخاوتمند باشند، زیرا تنها سخاوت است که میتواند پیش از آنکه دیر شود، صلح را ممکن سازد. تندروها دوست دارند از «ابدیت» سخن بگویند و گمان میکنند زمان بیپایان در اختیار دارند. اما ابدیت توهّمی بیش نیست، و زمان برای همه در حال پایان یافتن است. میلیونها سال پیش، نه اسرائیلیای وجود داشت و نه فلسطینیای؛ در آن زمان اصلاً انسانی وجود نداشت. اکنون اما آیندهی همهی انسانها در خطر است – بهسبب فناوریهای قدرتمند تازهای که خود ما در حال ساختنشان هستیم: از بمبهای هستهای نسل آینده گرفته تا پهپادهای مجهز به هوش مصنوعی و ارتشهای کاملاً خودکار.
دههها شعار غالب برای حل مناقشهی اسرائیل و فلسطین این بود: «دو دولت برای دو ملت.» اما اگر این دو ملت نتوانند سخاوتمندتر شوند، راهحل نهاییِ نزاعشان شاید چنین باشد: «صفر دولت برای صفر ملت.»
—————-
* یووال نوح هراری مورخ، فیلسوف و نویسنده است.