سالها پیش نوشتهام و از تکرار آن خسته نمیشوم. اگر میخواهیم سکولاریسم، لاییسیته، جداییگرایی و برگردان درخشان آنها «روزگارگرایی» در ایران به جایی برسد، و ماشین سیاست در ایران هم روزآمد شود و هم ملی، باید دست آخوندها را در زندهگی خود بهویژه در سرچشمهها ی آن کوتاه کنیم. میگویم آخوندها و نه اسلام یا حتا مسلمانان؛ زیر اگر روزگارگرایی آنچنان که امروز شوربختانه چیره است، به اسلامستیزی یا مسلمانستیزی کشیدهشود، نهتنها پیشنرفتهایم، که فرورفتهایم و باید برای پرداخت صورتحسابهایی در آیندهای نزدیک که کمتر از صورتحسابها ی سرسامآور حکومت دینی نیست، آمادهشویم. چه، حکومت دینی پوشش و نقابی است که بر صورت زشت آخوندسالاری و ستمسالاری آخوندی گذاشته شده است. برآمد این داو آنکه گذار پیروز از این پلشتی گذار از آخوندسالاری و امتیازها و ممتازیتها ی آنهاست؛ گذاری که ما را به سوگ ناصر تقوایی و ادب مرگ او هم میآورد.
سرچشمهها ی رخنه و نفوذ آخوندها بر فرهنگ و تاریخ ما بسیار است، اما شاید برجستهترین آنها رسم و ادب مرگ و زندهگی (زناشویی) است. رسمها ی مرگ پیچیدهترین، ترسناکترین، هولناکترین و مرموزترین رخدادها ی زندهگی هستند که بسیار به مرگ و رمزوراز آن در آمیختهاند؛ و از همین رو بسیاری آن را رها کردهاند و به حیات خلوت آخوندها سپردهاند. دیگران بسیار گفتهاند که دینها همانند قارچهایی هستند که در شکافها ی دانایی ما رشد میکنند؛ و از آنجا در جاها ی دیگر هم رخنه میکنند؛ و سرانجام همانند سدی در برابر گسترش نور دانایی و زور زندهگی ایستادهگی میکنند.
و این ایستادهگی و سنگوارهگی چندان عجیب نیست؛ چه، گسترش دانایی شکافها را میپوشاند و جا را برای آخوندها که همانند قارچها در شکافها ی زندهگی ما سبز میشوند و از ما میخورند، تنگ میکند. به زبان دیگر اگر آدمیان در تکاپو ی پوشاندن شکافها با دانش هستند، آخوندها برای ماندن شکافها و نادانیها تلاش و جانسختی میکنند تا بتوانند زندهگی کنند. به زبان سادهتر مرگ ما، همبودگان (اجتماع) و همبودمان (جامعه) زندهگی آنهاست. دریافت این پویش پیچیده و پنهان است که میتواند فرایندها ی روزگارگرایی را پیشبرد؛ و به ساحل برساند.
مرگ و رمزوراز آن پهناورترین و سهمگینترین شکاف زندهگی آدمی است، که با آمدن آن همه چیز پایان مییابد، و به زبان خیام از آنجا که از «جمله ی رفتهگان این راه دراز» کسی بازنگشته است و شکاف بزرگی هست، امکان حرف مفت هم فراوان است و بخت رخنه بسیار بالا. آخوندها و امتیازها و ممتازیتها ی آخوندی از همینجا به زندهگی ما آمدهاند و به سپهر سیاسی هم رسیدهاند؛ و ناگزیر از همینجا باید بیرون گذاشته شوند.
اگر میخواهید آخوندسالاری را در ایران پیکنید، باید پای آخوندها را از رسمها ی مرگ هم کوتاه کنید؛ اگر نخواهیم یا نتوانیم (دستکم کسانی که مذهبی نیستیم) آخوندها را از این رسم برانیم، چیرهگی آنها به جاها ی دیگر هم خواهد رسید. حتا مسلمانان اگر میخواهند (به زبان خوزه ارتگای کاست) مدنیت و شهریگری ی ناتمام خود را تمام کنند و از کلاس تاریخ پیروز بیرونشوند، باید این دوالپاها را از شانهها ی خود پایینبگذارند. چه، این قارچها حتا به اسلامها و مسلمانان هم نمیاندیشند! و رحم نمیکنند! این قارچها در شکافها میرویند و بدپنداری مرگ آسان را در بسته ی رستگاری به کسانی (قربانیها) که در شکافها گیرافتادهاند مینوشانند.
اینجا چنان ترس بر همهگان چیره میشود که خود را خواسته یا ناخواسته و بهطور چیره از روی ناچاری و نبود گزینه ی درخور دیگر، به آخوندها میسپاریم. اگر بتوانیم آخوندها را همانند تقوایی از ادبها و رسمها ی ایرانی بهویژه در ادب مرگ (و زناشویی) بیرون بگذاریم، راه شکست آخوندسالاری و ستمسالاری هم در ایران بسیار کوتاهتر میشود.
سر به آسمان میسایم که پیشتر از هر کسی در یک دهه ی گذشته این نکته را کافته و تافتهام؛ اما امروز چند نکته است که آن دریافت را برجسته کرده است و نباید نادیده و نابررسیده بماند.
یکم. در جنبش زن، زندهگی و آزادی و مراسم مرگ یکی از شهیدان آن این مجیدرضا رهنورد بود که برای نخستینبار و پیش از مرگ خود، مرگ و ادب چیره ی آن را بهچالش گرفت و بهبیرونکشیدن این رسم از چنگ خونی ی آخوندها اشاره کرد و در آن آستانه ایستاد. نادانی ی عملهها ی استبداد در آن داستان کار دست آخوندها داد. آنها ذوقزده برای آنکه از مرگ مجیدرضا هم خوراکی برای خود فراهمآورند، و در خیال خود جوانی و نادانی مخالفان را برجسته کنند، گفتار او را در صداوسیما ی میلی خود بارها آوردند و به آن تاختند. اما اینبار خوشبختانه«سرکنگبین صفرا فزود».
پیش از او هم گامها ی کوچکی در این راه ناهموار برداشته شده بود. برای نمونه در ادب مرگ برخی از شهیدان دیگر هم از خواندن قران و آمدن آخوندها پیشگیری شده بود. حتا در برای از آنها پدران در گور فرزندان خود رقصیده بودند؛ اما در آستانه ی آدمکشی قانونی مجیدرضا رهنورد بود که قربانی آشکارا و در پاسداری از ارج و ورج (قدرت) خود، همانند آخرین جنبش مرغی که سر او را از بدن جدا کردهاند، دلیرانه برای آزادی بالبالزد و ادب مرگ را به چالش گرفت تا روزی ایران شاهد مرگ آخوندسالاری و ستمسالاری آخوندی شود.
ناصر تقوایی اما کار را تمام کرد و راه را به همهگان نمود؛ فرآیند بیرونراندن آخوندها را از زندهگی خود در آسانتر نقطه یعنی در ادب مرگ آغاز باید کرد. این رفتار مدنیترین و کمهزینهترین ریخت ایستادهگی در برابر ستم است و میتوانند از هر بازمانده یک آنتیگونه و از هر بازندهای یک قهرمان بیافریند. مجیدرضا رهنورد و ناصر تقوایی مرگ خود را به جشن و جنبش زندهگی دگردیسیدند و آغاز پایان ستمسالاری آخوندی را (به لحن زیبا ی بیضای) کارگردانی کردند.
دوم. به نامها ی دختران و پسران امروز نگاه کنید و با نامها ی همنسلیها و همزادگانها ی خود همانندکنید تا ببینید چهگونه ادب زادن، زادهشدن و زیستن از چنگ خونی ی آخوندها و سلیقهها ی تنگ آنها بیرون میآید. همان ایستادهگی مدنی آسان و کمهزینه اینجا هم دیده میشود. شعور غریزی مردم و رانهها ی زندهگی کارکردهاند و ما را به اینجا رساندهاند. اما هنوز راه به پایان خود نرسیده است؛ باید کار را تمام کرد و به زبان آگاتا کریستی «کار تمام نمیشود، مگر آنکه خوب تمام شود». آخوندها را باید از ادب زندهگی و رسم زناشویی هم بیرون گذاشت. باید و شاید که پا ی این قارچها را از زیباترین آن و گاه زندهگی یعنی گاه پیوندها ی همآمیزی، زناشویی و جنسی هم قلم کنیم.
روزگارگرایی در بنیادها جشن زندهگی، خودبسندهگی و آدمیزادهگی است. جشن شکوفایی و ایستادن روی پاها ی خود است؛ روزگارگرایی آغاز پایان دوران کودکی و خودسپاری است. آخوندها در همه ی فرهنگها و همه ی زبانها در برابر این فرایندها ی باشکوه ایستادهاند. آنها با شکوفایی، خودبسندهگی و رهایی بیگانه و دشمن هستند؛ فرآیند ایستادهگی با ستمسالاری را باید تا سرچشمههایی که به این قارچها امکان زندهگی میدهد، پیشبرد.