خداناباوری در هر کرانبندی، مرزگویی و تعریفی در جایی به خودبسندهگی آدمی میرسد؛ و خودبسندهگی بنیاد جهانها ی جدید پس از نوینش است.
اما خودبسندهگی و خودبنیادی بار سنگینی است که به آسانی آدمیان زیر آن نمیروند؛ و نرفتهاند.(۱) همین شوند است که در جهان باستان به گسترش و همهگیری دینها انجامید، و امروز به همهگیر شدن دانشها؛ اگر در دریافت این گزاره دشواری دارید باید بهیادآورید که دانشها نوادهگان دینها هستند و همهگی آمدهاند تا آدمی را از رنج کشیدن بار هستی و دشواری ی خودبسندهگی، سگالش و اندیشه برهانند؛ و تا امروز و هنوز بسیار پیروز بودهاند!
دینها ی رنگارنگ و دانشها ی گوناگون در یک نقطه بههم میرسند؛ و آن برداشتن این بار سنگین از روی دوش همهگانی است. همه ادعاها و داوهایی در باره ی هستی دارند و پیشگذاشتهاند و میخواهند آینده را برپایه ی آنها بالابیاوند. ایمان به «دیگری ی بزرگ» هسته ی سخت این فرآیند و بستهی «است»ها ی آن است که به خودسپاری میرسد؛ در دانشها که امروز (در باور بسیاری) عالیترین ریخت این بستهها را پیش میگذارد، تنها نام دیگری ی بزرگ برای آدمیان دیگر میشود. زیرا آدمیان بهتجربه آموختهاند که این دیگری ی بزرگ اعتمادانگیزتر از آن دیگری ی بزرگ است. اما کسانی که خود را به دینها و دانشها میسپارند، کموبیش از شر اندیشیدن یا ژرفاندیشیدن هم راحت میشوند! و میخواهند بشوند. یعنی فرآیندها ی خودسپاری و خودبسندهگی همسو و همآهنگ نیستند.
و این درست همانجاست که شهریاری، رامیاری و سیاست دانسته و خواسته نمیشود. زیرا رامیاری و سیاست در بنیادها خودبسنده است؛ و کسی نمیتواند و نباید اراده ی خود را به دیگری واگذارد؛ و بار اندیشه و سگالش را روی دوش دیگری بگذارد. سیاست پیچیدهترین، لایهلایهترین و باریکترین (Nuanced) رفتار انسانی است؛ رفتاری که در بنیادها خودبسنده و خودبنیاد و خودپا است. یعنی در هرچه بتوان رهرو بود در سیاست اگر دریافتی نوین از سیاست در کار باشد باید رهبر شد. (۲) همه ی کشمکشها در سیاست و رامیاری کشمکش بر سر رهبر شدن است؛ کشمکش بر سر ارج (شان) و ورج (قدرت).
اگر بخواهیم دریافت ژرفتری از سیاست و بار سنگین خودبسندهگی در آن داشته باشیم، ناچار باید به انگاره و نگرهمان بازشناسی (Recognition) اکسل هونت (Axel Honneth) بازگشت و در سایه ی سهگانه ی سپهر ویژه (private sphere)، سپهر قانون (legal sphere) و سپهر باور همبودیگ (social esteem sphere) او به برساختن شخصیت، هویت و شناسمان آدمی اندیشید. هونت خودباوری (Self-confidence) را میوه ی درخت دوستی و عشق میداند که در خانواده، دوستیها و همآمیزیها ویژه به آدمی پیشکش میشود. این خودباوری در سپهر سیاسی و کاربست قانون در همبودمان (جامعه) به برآمدن خودستایی (Self-respect) میرسد؛ و گام پسین در همبودمان و همبودگان (اجتماع) رقم میخورد و بیش از پشتیبانی قانونی است. وی آن را خودبسندهگی و خودیابی (Self-realization) میخواند و پشتیبانی و همبستهگی همبودیگ را در آن کارآمد و بنیادین مییابد. این جایگاه همان است که در هرم نیازها ی پایه ی مزلو خودآگاهی (Self-actualization) خوانده شده است. جانور سیاسی ارسطو برآمد و میوه ی این دوران است؛ دورانی که خودآگاهی در ژرفترین ریخت ممکن فراهممیآید؛ دورانی که در نبود آن و ناکامی در آن از ما تنها یک جانور جامیگذارد.
اگر دریافت درخوری از ایران، سطح توسعه و شکوفایی در آن داشته باشیم، آشکار است که جانور سیاسی بودن، آن هم بهگونهای خودبسنده و خودپا و خودستا در ایران تا چه پایه دشوار است. همه ی استها (دینها، اخلاقها و دانشها) و بستها (بایدها ی دینی، اخلاقی و حتا علمی) ی ایرانی در کارند که خودپایی، خودستایی و خودبسندهگی ما را پیکنند و ازمیانبردارند. فرهنگ شبانرمهگی نام بزرگ این فرآیند زهرآگین است که به برهوت سیاست و سیاست زهرآگین در ایران میرسد. در عرفان ایرانی همه ی سازوکارها برای از میان برداشتن «خود» فراهم آمده است تا هیچ شویم و هیچ ردی از ما نماند.
کسانی که در دریافت سیاست میمانند و از کشیدن این بار سنگین سربازمیزنند، به طور چیره از دریافت سیاست هم میگریزند و در پایان سیاست را یا به دین (در جهان سنت) یا به علم (در جهان نوین) و حتا به اخلاق (در همه ی جهانها و از جمله در برخی از جهانها ی پسانوین) فرومیکاهند! همه ی این پسرویها، پسگشتها و گاهی بازگشتها، بازگشت به «پیشاسیاست»، و خالیدن (خالیکردن) شانه از زیر بار سگالش و چالشها ی ژرف و قندسوز مغزی است که با ایستاری زیستی-آغلتشی ی یاختهها ی مغزی همآهنگتر است؛ بازگشت به جهانی که در آن شهریاری، رامیاری، سیاست و فرآیندها ی آن هنوز ناشناخته است و آدمی بهریختی کورمال و ناخودآگاه (همانند مورچهها، زنبورها و اورانگوتانها) همبودمان و جامعه ی خود را میگرداند.(۳)
سیاست اخلاقی آخرین و همهگیرترین ریخت این تنبلی، نادانی و ناتوانی در جهانها ی جدید است. تا جایی که حتا بسیاری از خداناباوران هم به آن آلودهاند و در سایه ی آن درد دشواردرمان خودبسندهگی و اضطراب شیرین آدمیزادهگی را پاددرمان میکنند. چه، اگر رامیاری و سیاست را بارهای جمعی، انباشتی و پسینی بدانیم که است، باید در بنیادها با اخلاق که بارهای فردی است، و به انگیزه، آماج، یا برآمد کار استوار است، فاصله داشتهباشد. در اینجا گفتوگو در امکان یا ناامکان اخلاق و حتا نیک و بد اخلاقی نیست. گفتوگو بر سر آن است که اخلاق در بنیادها اخلاقها است؛ چیزی بهنام حقیقت اخلاقی یافت مینشود؛ و از اخلاقها همانند دانشها یا دینها سیاست زاییده نمیشود. همه ی پیشاسیاستها از جمله بددانی ی سیاست اخلاقی از همین نادانی آمدهاند! (۴) پیشاسیاست تکاپوی گردانش سپهر همهگانی با اتکا به بستهای از (استها) است؛ اینکه این استها از کجا آمده باشند چندان اهمیت ندارد. همین که بخواهیم این استها را از جایگاه گردآوری به جایگاه داوری برکشیم، از سپهر سیاست و رامیاری بیرون میرویم؛ و عجیب نخواهد بود اگر به جا ی رامداری دامداری بالابیاوریم. استها بیزبان هستند و آدمی است که آنها را زباندار میکند؛ به زبان دیگر آنکه دانسته یا نادانسته بستهای از استها را (چه دینی، چه اخلاقی، و چه حتا علمی) از جایگاه گردآوری به جایگاه داوری میکشاند، میخواهد خود را داور کند و کسمکش بر سر ارج و ورج را دوربزند. (شاهفیلسوف، شاه و ولیفقیه و شورای نگهبان و خبرهگان همه برآمد این بدپنداریاند.)
اخلاق اگر بخواهد فردی نباشد یا باید در دینها و دانشها فرورود (همانند روانشناسی کمال، یا انسانکاملشناسی) و از میان برداشته شود، و یا باید در سیاست گم شود. اخلاق اگر پیشینی باشد (یعنی داوگفت حقیقت اخلاقی در میان باشد) همانند دینها خواهد بود(۵) یا همانند برخی از دانشها ی قدیمی؛ و اگر بخواهد پسینی باشد باید همانند دریافتها ی نوین از دانشها و سیاستها شود. (یعنی به اخلاقها تن دهد و در عالیترین ریخت به ادبها و قانونها دگردیسد.)
سیاست ایستادن روی پاها ی شکننده ی (خطاپذیر) خود و خدایگانی کردن است؛ سیاست هنر آفریدن جهانها ی آینده در همسایهگی خداوندان است. سیاست هنر است و در پایان اهمیت ندارد کسانی که جهانها ی آینده را آفریدهند، چه در سر داشتهاند؛ چه انگیزهای آنها را رانده است؛ و چه حسابوکتابی را در کله ی خود میپروراندند. سیاست جهان آینده است در چهارچوب پسند ما. (۶) در سیاست همهچیز در پایان در جهان فیزیکی و فرآیندها ی ژرف «شدن» فشرده میشود؛ و از راه بردارها ی نیرو (زور) روان و کارگر میشود. سیاست فرآیندها ی همسازی و همجوشی در همبودمان برای هموار و پایدار کردن این رانشها و گردانشها است، تا هزینهها ی نالازم کم شود؛ و کشمکشها بر سر قدرت و داوری (ارج و ورج) را فروکاهد. سیاست به زبان پیشینیان «رامیاری» است که میتواند رامش و آرامش را به همبودمان پیشکش کند. سیاست گریز از گزینش طبیعی(Natural selection) و زاستاریگ و ریختی از گزینش انسانی است که جایگزین آغلتش و فرگشت میشود. سیاست دیگر آغلتش (Evolution) نیست ریختی از فنآوری است. در این فرآیند جایگزینی است که خودبسندهگی جا ی خودسپاری مینشیند؛ و برای نخستینبار هزینهها ی گردانش سیاسی (با افزایش هزینهها زیستی در مغز) کاهش مییابد.
————————————
پانویسها
۱. این داستان حتا ریشهها ی زیستی و عصبی هم دارد؛ چه، یاختهها ی مغزی و عصبی برای کاهش هزینهها ی ساختوسوز و متابولیک آموختهاند که قند نسوزانند و از کارها ی دشوار مغزی همانند خودپایی، خودبسندهگی بگریزند. یعنی ما در دل آغلتش و فرگشت آموختهایم که بیشتر رهرو باشیم و نه راهبر.
۲. جمهوری اسلامی ایران را باید تکاپویی برای ویرانیدن سیاست در بنیادها ی خود دید؛ تکاپویی پادوار با آنچه در ناریخ اندیشه و سیاست دیده میشود. تکاپویی که میخواهد سیاست را به امری «تقلیدی» فروبکاهد. ولایتفقیه در این خوانش انسانکاملی است که باید پیروی شود. به لطف او بار اندیشه و سگالش از دوش طالبها و ولایتپذیرها برداشته میشود.
۳. در برخی از جانوران همانند مورچهها، زنبورها، فیلها و اورانگوتانها ما ریختهایی از گردانش و مدیریت گروه و همبودمان را میبینیم؛ گردانشی که ادامه ی رانهها ی زیستی است و از راه ترس و تقلید کار میکند.
۴. سیاست در بنیادها همانند تراز نیروها ی فیزیکی کار میکند و از هر نیرو ی فرافیزیکی پندارپذیری خالی است. کردور(کرد+ور= فاکتور)ها ی پندارین و ذهنی (واقعی یا بدپندارانه) برانگیزاننده و کارگر هستند، اما در پایان چیزی بیش از چرخش در انگیزشها و خواهشها ی ما نیستند و نمیتوانند باشند؛ و تنها با دگرش در برآیند نیروها کار میکنند. اهمیت این پندار آنجاست که فرمان (حتا آنگاه که پا ی دیگری بزرگ درمیان است) نمیتواند جا ی زور، قدرت و ورج بنشیند! فرمان به آنها جهت و سو میدهد.
۵. همچنانکه هر داو دینی در باره جهان، دین را در بهترین ریخت به علم و استپایهها (استانداردها) ی آن میکشاند. بهزباندیگر اخلاق اگر استبنیاد باشد علم است؛ و همانند علم ما با علمها روبهرو خواهیم بود.
۶. برای دریافت این داو باید بتوان میان سیاستها و دانشها ی سیاسی از یکسو و سیاست و کاربرد دانش و دستآوردها ی علمی در گستره ی سیاست فاصله گذاشت.
سیاستمدارها نیازمند دستآوردها (از جمله تاریخ سیاسی) و سازوکارها ی علمی (از جمله گردانش و مدیریت و نقد) در جهانها ی جدید هستند، (که به فرآیندها ی تصمیمسازی میرسند) اما در پایان این تصمیمها و تصمیمگیرندهها هستند که هنرمندانه و با پندار جهانی دلپسندتر کار میکنند و با گردانش نیروها و فشارها تراز نیروها ی سیاسی را به آنسو میچرخانند.
***
نسخه اصلاحشده برای روانی خوانش:
اخلاق، خداناباوری و رامیاری (سیاست)
خداناباوری در هر تبیین و تعریفی، به نقطهای از خودبسندگی آدمی میرسد؛ و این خودبسندگی، بنیاد جهانهای جدید پس از رنسانس و دوران مدرن است.
اما خودبسندگی و خودبنیادی بار سنگینی است که آدمیان بهآسانی زیر بار آن نمیروند و نرفتهاند (۱). همین امر است که در جهان باستان به گسترش و همهگیری دینها انجامید و امروز به همهگیر شدن دانشها. اگر در درک این گزاره دشواری دارید، باید بهیاد آورید که دانشها نوادگان دینها هستند و همگی آمدهاند تا آدمی را از رنج کشیدن بار هستی و دشواریهای خودبسندگی، سگالش (تفکر) و اندیشه برهانند؛ و تا امروز و هنوز، بسیار پیروز بودهاند!
دینهای رنگارنگ و دانشهای گوناگون در یک نقطه به هم میرسند؛ و آن برداشتن این بار سنگین از روی دوش همگان است. همه ادعاها و داوهایی در بارهی هستی دارند و پیشنهادهاند و میخواهند آینده را بر پایهی آنها بنا کنند. ایمان به «دیگریِ بزرگ» هستهی سخت این فرایند و بستهی «اَست»های آن است که به خودسپاری میانجامد. در دانشها که امروز (به باور بسیاری) عالیترین شکل این بستهها را پیش میگذارد، تنها نام آن دیگریِ بزرگ برای آدمیان تغییر میکند، زیرا آدمیان بهتجربه آموختهاند که این «دیگریِ بزرگ» اعتمادانگیزتر از آن دیگریِ بزرگ است. اما کسانی که خود را به دینها و دانشها میسپارند، کموبیش از شر اندیشیدن یا ژرفاندیشیدن هم راحت میشوند یا میخواهند که بشوند. این نشان میدهد که فرایندهای خودسپاری و خودبسندگی همسو و همآهنگ نیستند.
و این درست همانجاست که شهریاری، رامیاری و سیاست دانسته و خواسته نمیشود. زیرا رامیاری و سیاست در بنیادها خودبسنده است و کسی نمیتواند و نباید ارادهی خود را به دیگری واگذارد و بار اندیشه و سگالش را روی دوش دیگری بگذارد. سیاست پیچیدهترین، لایهلایهترین و باریکترین (Nuanced) رفتار انسانی است؛ رفتاری که در بنیادها خودبسنده، خودبنیاد و خودپا است. یعنی در هرچه بتوان رهرو بود، در سیاست (اگر دریافتی نوین از آن در کار باشد) باید رهبر شد (۲). همهی کشمکشها در سیاست و رامیاری، کشمکش بر سر رهبر شدن است؛ کشمکش بر سر ارج (شان) و وَرج (قدرت).
سیاست و بار سنگین خودبسندگی
اگر بخواهیم دریافت ژرفتری از سیاست و بار سنگین خودبسندگی در آن داشته باشیم، ناچار باید به انگارهی بازشناسی (Recognition) اکسل هونت (Axel Honneth) بازگردیم و در سایهی سهگانهی سپهر ویژه (private sphere)، سپهر قانون (legal sphere) و سپهر باور همبودیگ (social esteem sphere) او به برساختن شخصیت، هویت و شناس (شناخت) آدمی بیندیشیم.
هونت، خودباوری (Self-confidence) را میوهی درخت دوستی و عشق میداند که در خانواده، دوستیها و همآمیزیهای ویژه به آدمی پیشکش میشود. این خودباوری در سپهر سیاسی و کاربست قانون در همبودمان (جامعه) به برآمدن خودستایی (Self-respect) میرسد؛ و گام پسین در همبودمان و همبودگان (اجتماع) رقم میخورد و بیش از پشتیبانی قانونی است. وی آن را خودبسندگی و خودیابی (Self-realization) میخواند و پشتیبانی و همبستگی همبودیگ را در آن کارآمد و بنیادین مییابد. این جایگاه همان است که در هرم نیازهای پایهی مزلو خودآگاهی (Self-actualization) خوانده شده است. جانور سیاسی ارسطو برآمد و میوهی این دوران است؛ دورانی که خودآگاهی در ژرفترین شکل ممکن فراهم میآید؛ دورانی که در نبود و ناکامی در آن، از ما تنها یک جانور بهجا میمانَد.
سیاست در ایران و فرار از بار خودبسندگی
اگر دریافت درخوری از ایران، سطح توسعه و شکوفایی در آن داشته باشیم، آشکار است که جانور سیاسی بودن، آن هم بهگونهای خودبسنده، خودپا و خودستا، در ایران تا چه پایه دشوار است. همهی اَستها (دینها، اخلاقها و دانشها) و بَستها (بایدهای دینی، اخلاقی و حتی علمی) ی ایرانی در کارند که خودپایی، خودستایی و خودبسندگی ما را پیکنند و از میان بردارند. فرهنگ شبانرمگی نام بزرگ این فرایند زهرآگین است که به برهوت سیاست و سیاست زهرآگین در ایران میرسد. در عرفان ایرانی، همهی سازوکارها برای از میان برداشتن «خود» فراهم آمده است تا هیچ شویم و هیچ ردی از ما نماند.
کسانی که در درک سیاست میمانند و از کشیدن این بار سنگین سرباز میزنند، بهطور غالب از درک سیاست هم میگریزند و در پایان، سیاست را یا به دین (در جهان سنت)، یا به علم (در جهان نوین)، و یا حتی به اخلاق (در همهی جهانها و از جمله در برخی از جهانهای پسانوین) فرومیکاهند! همهی این پسرویها، پسگشتها و گاهی بازگشتها، بازگشت به «پیشاسیاست» و خالیکردن شانه از زیر بار سگالش و چالشهای ژرف و قندسوز مغزی است که با ایستار زیستی-آغلِتشیِ (تکاملی) یاختههای مغزی همآهنگتر است؛ بازگشت به جهانی که در آن شهریاری، رامیاری، سیاست و فرایندهای آن هنوز ناشناخته است و آدمی بهشکلی کورمال و ناخودآگاه (همانند مورچهها، زنبورها و اورانگوتانها) همبودمان و جامعهی خود را میگرداند (۳).
نقد سیاست اخلاقی (پیشاسیاست مدرن)
سیاست اخلاقی آخرین و همهگیرترین شکل این تنبلی، نادانی و ناتوانی در جهانهای جدید است. تا جایی که حتی بسیاری از خداناباوران هم به آن آلودهاند و در سایهی آن، درد دشواردرمان خودبسندگی و اضطراب شیرین آدمیزادگی را پاددرمان میکنند.
چه، اگر رامیاری و سیاست را امری جمعی، انباشتی و پسینی بدانیم که هست، باید در بنیادها با اخلاق که امری فردی است و به انگیزه، آماج یا برآمد کار استوار است، فاصله داشته باشد. در اینجا گفتوگو در امکان یا ناامکان اخلاق و حتی نیک و بد اخلاقی نیست. گفتوگو بر سر آن است که اخلاق در بنیادها، اخلاقها است؛ چیزی بهنام حقیقت اخلاقی یافت نمیشود؛ و از اخلاقها همانند دانشها یا دینها، سیاست زاییده نمیشود. همهی پیشاسیاستها از جمله بددانیِ سیاست اخلاقی از همین نادانی آمدهاند (۴)!
پیشاسیاست تکاپوی گردانش سپهر همگانی با اتکا به بستهای از (اَستها) است؛ اینکه این اَستها از کجا آمده باشند چندان اهمیت ندارد. همین که بخواهیم این اَستها را از جایگاه گردآوری به جایگاه داوری برکشیم، از سپهر سیاست و رامیاری بیرون میرویم؛ و عجیب نخواهد بود اگر بهجای رامداری، دامداری بنا کنیم. اَستها بیزبان هستند و آدمی است که آنها را زباندار میکند. بهزبان دیگر، آنکه دانسته یا نادانسته بستهای از اَستها را (چه دینی، چه اخلاقی، و چه حتی علمی) از جایگاه گردآوری به جایگاه داوری میکشاند، میخواهد خود را داور کند و کشمکش بر سر ارج و وَرج را دور بزند. (شاهفیلسوف، شاه و ولیفقیه و شورای نگهبان و خبرگان، همه برآمد این بدپنداریاند.)
اخلاق اگر بخواهد فردی نباشد، یا باید در دینها و دانشها فرو رود (همانند روانشناسی کمال یا انسانکاملشناسی) و از میان برداشته شود، و یا باید در سیاست گم شود. اخلاق اگر پیشینی باشد (یعنی داوگفت حقیقت اخلاقی در میان باشد) همانند دینها خواهد بود (۵) یا همانند برخی از دانشهای قدیمی؛ و اگر بخواهد پسینی باشد باید همانند دریافتهای نوین از دانشها و سیاستها شود. (یعنی به اخلاقها تن دهد و در عالیترین شکل به ادبها و قانونها دگردیسَد.)
سیاست: هنر خودبسندگی و آفرینش
سیاست ایستادن روی پاهای شکنندهی (خطاپذیر) خود و خدایگانی کردن است؛ سیاست هنر آفریدن جهانهای آینده در همسایگی خداوندان است. سیاست هنر است و در پایان اهمیت ندارد کسانی که جهانهای آینده را آفریدهاند، چه در سر داشتهاند، چه انگیزهای آنها را رانده است و چه حسابوکتابی را در کلهی خود میپروراندند. سیاست، جهان آینده است در چارچوب پسند ما (۶).
در سیاست، همهچیز در پایان در جهان فیزیکی و فرایندهای ژرف «شدن» فشرده میشود و از راه بردارهای نیرو (زور) روان و کارگر میشود. سیاست، فرایندهای همسازی و همجوشی در همبودمان برای هموار و پایدار کردن این رانشها و گردانشها است تا هزینههای نالازم کم شود و کشمکشها بر سر قدرت و داوری (ارج و وَرج) را فروکاهد. سیاست بهزبان پیشینیان «رامیاری» است که میتواند رامش و آرامش را به همبودمان پیشکش کند.
سیاست گریز از گزینش طبیعی (Natural selection) و شکلی از گزینش انسانی است که جایگزین آغلتش و فرگشت میشود. سیاست دیگر آغلتش (Evolution) نیست، شکلی از فنآوری است. در این فرایند جایگزینی است که خودبسندگی جای خودسپاری مینشیند؛ و برای نخستینبار هزینههای گردانش سیاسی (با افزایش هزینههای زیستی در مغز) کاهش مییابد.