ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 22.08.2025, 21:56
صلح نافرجام ترامپ در اوکراین

پراجکت سیندیکیت

برگردان: آزاد ـ شریف‌زاده
۲۱ اوت ۲۰۲۵

همه نشانه‌ها حاکی از آن است که نخستین دیدار رودررو میان رؤسای‌جمهور آمریکا و روسیه از زمان تهاجم تمام‌عیار روسیه به اوکراین در سال ۲۰۲۲، به یک شکست دیگر در سیاست خارجی دونالد ترامپ انجامیده است. آنچه در ادامه رخ خواهد داد، احتمالاً نه تنها برای اوکراین، بلکه برای خود روسیه نیز فاجعه‌بار خواهد بود.

تصویر کلی

دستور ترامپ به نیروهای آمریکایی در پایگاه هوایی آلاسکا (انکوریج) برای زانو زدن بر باند فرودگاه و پهن کردن فرش قرمز برای ولادیمیر پوتین، لحن نشست را از همان آغاز تعیین کرد. رئیس‌جمهور ترامپ – که با پافشاری بر آتش‌بس در اوکراین وارد اجلاس شده بود – در برابر همتای روسی خود سر فرود آورد و اکنون می‌گوید بهترین راه پایان دادن به جنگ این است که «مستقیماً به توافق صلح برسیم.»

تیموتی اسنایدر از دانشگاه تورنتو این اجلاس را «نقطه پایان قطبی» در «دنیای خیالی» ترامپ می‌داند؛ دنیایی که در آن رهبران خارجی با «وعده‌های توخالی و زورگویی زننده» متأثر می‌شوند. اما «حرف‌های تند» اگرچه ممکن است بر آمریکایی‌ها اثر بگذارد، به هیچ وجه پوتین را قانع نخواهد کرد که از چشم‌انداز خود برای اوکراین – یعنی «دولت دست‌نشانده»، «مردمی مرعوب خشونت» و «منابعی در دست روسیه» – دست بردارد؛ به‌ویژه وقتی که ترامپ «امتیازات فوق‌العاده‌ای به روسیه در برابر هیچ» پیشنهاد می‌کند.

● در واقع، همان‌طور که یوشکا فیشر، وزیر خارجه و معاون صدراعظم پیشین آلمان، نوشته است، ترامپ با دعوت از پوتین – که یک «جنایتکار جنگی تحت تعقیب» است – برای دیدار در خاک آمریکا، به انزوای دیپلماتیک او پایان داد و عملاً چشم‌انداز کرملین از یک امپراتوری روسی بازسازی‌شده را که «سرزمین‌های از دست‌رفته اش را بازمی‌گیرد»، تأیید کرد. بدین ترتیب ترامپ پیام‌های روشنی فرستاد: به اوکراین («شما در جایی که باید باشید قرار دارید») و به اروپا («ایدهٔ غرب دیگر برای آمریکا معنای چندانی ندارد، اگر اصلاً معنایی داشته باشد»). نه اوکراین و نه اروپا دیگر نمی‌توانند روی ایالات متحده حساب کنند.

● اکنون، همان‌طور که نینا ال. خروشچوا از دانشگاه نیو اسکول سال گذشته هشدار داده بود، اوکراین ممکن است با «تجزیهٔ سرزمینی» روبه‌رو شود؛ وضعیتی که در آن ترامپ و پوتین این کشور را وادار می‌کنند تا به نام «صلح»، بخشی از زمین‌هایش را به روسیه واگذار کند. اما دلایل اندکی وجود دارد که باور کنیم اوکراینی‌ها – که شجاعت و پویایی عظیمی نشان داده و متحمل «خسارات انسانی و اقتصادی هنگفتی» در جنگ شده‌اند – «به‌آرامی با ایدهٔ تقسیم کشور» کنار بیایند. تاریخ به‌روشنی نشان داده است که چنین تقسیماتی معمولاً به «خشونت ویرانگر» و «دشمنی‌های پایدار» منجر می‌شوند.

کارل بیلت، نخست‌وزیر و وزیر خارجه پیشین سوئد، به درس دیگری از تاریخ اشاره می‌کند که به نظر می‌رسد پوتین آن را نادیده گرفته است: امپراتوری شوروی که او می‌کوشد بازسازی‌اش کند، یک «شکست عظیم» بود که با فروپاشی فاجعه‌باری پایان یافت، تا آنجا که «کشورهای غربی مجبور شدند کمک‌های بشردوستانه اضطراری ارسال کنند.» بنابراین، نوستالژی برای اتحاد شوروی یک «تهدید برای بسیاری» است – به‌ویژه برای مردم عادی روسیه، که اکنون به خاطر آن رنج می‌کشند و جان خود را از دست می‌دهند.

حماقت آلاسکایی ترامپ

🖊️ تیموتی اسنایدر
🗓️ ۱۷ اوت ۲۰۲۵

رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، باور دارد که با رهبران خارجی هم می‌توان مانند آمریکایی‌ها رفتار کرد: با وعده‌های شگفت‌انگیز و زورگویی زننده. اما وعدهٔ پوچ یک آیندهٔ «زیبا» دیکتاتورهایی مانند ولادیمیر پوتین را تکان نمی‌دهد، زیرا او آیندهٔ خاص خودش – پر از جنایت – را برای اوکراین در ذهن دارد.

ورشو – در جهان باستان، مردم از «اولتیما ثوله» سخن می‌گفتند؛ سرزمینی اسطوره‌ای در شمال دور، در انتهای جهان. ترامپ با سفر به شمال و دیدار با رئیس‌جمهور روسیه در آلاسکا، به اولتیما ثولهٔ خودش رسید: نقطهٔ قطبی و انتهایی یک دنیای خیالی در سیاست خارجی.

برای ترامپ، رهبران خارجی همانند آمریکایی‌ها هستند و باید با وعده‌های پرزرق‌وبرق و تهدیدهای زننده با آنان رفتار کرد. اما این خیال‌بافی‌ها خارج از مرزهای آمریکا کار نمی‌کند. وعدهٔ توخالی یک آیندهٔ «زیبا» دیکتاتورهایی را که با ارتکاب جنایت چشم‌انداز خود را پیش می‌برند، یا مردمانی را که از خانواده‌هایشان در برابر تهاجم جنایتکارانه – سرقت زمین و ثروت، ربودن کودکان، شکنجه و کشتار غیرنظامیان – دفاع می‌کنند، تحت‌تأثیر قرار نمی‌دهد. پوتین هیچ دلیلی برای ترجیح آیندهٔ زیبا از نگاه ترامپ بر آیندهٔ خودش ندارد: اوکراینی با دولت دست‌نشانده، جمعیتی مرعوب خشونت، میهن‌پرستانی در گورهای جمعی، و منابعی در دست روسیه. همانند خیال‌بافی‌های ترامپ، زورگویی‌هایش هم در خارج جواب نمی‌دهد.

بی‌تردید، بسیاری از آمریکایی‌ها از ترامپ می‌ترسند. او حزب خود را پاکسازی کرده و تهدید به خشونت، نمایندگان جمهوری‌خواه کنگره را در خط نگه داشته است. او ارتش آمریکا را مانند نیروی پلیس به‌کار گرفته – نخست در کالیفرنیا و اکنون در واشنگتن دی‌سی. اما دشمنان خارجی این تاکتیک‌های ارعاب را به‌گونه‌ای دیگر درک می‌کنند: همان اقداماتی که آمریکایی‌ها را شوکه می‌کند، برای دشمنان آمریکا مایهٔ خوشحالی است. در مسکو، استقرار سربازان در خاک آمریکا نشانهٔ ضعف به نظر می‌رسد.

سخنان تند ممکن است در آمریکا پژواک داشته باشد، جایی که اغلب کلمات را با عمل اشتباه می‌گیریم. اما برای رهبران روسیه، این تنها پوششی بر سیاست خارجی ضعیف است. ترامپ امتیازات خارق‌العاده‌ای به روسیه داده، بی‌آنکه چیزی به دست آورد. پاسخ روسیه هم ادامهٔ جنگ در اوکراین و تمسخر او در رسانه‌های دولتی بوده است.

این امتیازات چه بودند؟ تنها با دیدار پوتین در آلاسکا، ترامپ به بیش از سه سال انزوای دیپلماتیک کرملین در غرب پایان داد. با دست دادن با یک جنایتکار جنگی تحت تعقیب، ترامپ نشان داد که کشتار، شکنجه و آدم‌ربایی‌ها در اوکراین اهمیتی ندارند. حتی انتخاب آلاسکا به‌خودی‌خود یک امتیاز – و آن هم امتیازی عجیب – بود. بسیاری از روس‌ها، از جمله شخصیت‌های برجستهٔ رسانه‌ای، آلاسکا را برای روسیه مطالبه می‌کنند. دعوت از کسانی که مدعی قلمرو شما هستند، به داخل اصلی‌ترین پایگاه نظامی‌تان در همان قلمرو، برای بحث دربارهٔ جنگ تجاوزکارانه‌ای که آغاز کرده‌اند، بدون اینکه نماینده‌ای از کشور قربانی حضور داشته باشد – این شاید نهایت یک دنیای خیالی در سیاست خارجی باشد. این همان اولتیما ثوله بود.

و این نقطه پایان بود، زیرا ترامپ پیش‌تر مسائل بنیادی‌تر را واگذار کرده بود. او سخنی از عدالت برای جنایتکاران جنگی روس یا غرامت‌هایی که روسیه بدهکار است، به میان نمی‌آورد. او پذیرفته که روسیه می‌تواند سیاست خارجی اوکراین و آمریکا را در مهم‌ترین موضوع، یعنی عضویت در ناتو، تعیین کند. همچنین قبول کرده که تجاوزات روسیه باید نه‌تنها به تغییرات عملی، بلکه به تغییرات حقوقی در حاکمیت سرزمینی منجر شود. پذیرش اینکه تهاجم می‌تواند به‌طور قانونی مرزها را تغییر دهد، نظم جهانی را از هم می‌پاشد. اعطای حق به روسیه برای تعیین سیاست خارجی دیگر کشورها، تجاوزهای بیشتر را تشویق می‌کند. چشم‌پوشی از واکنش‌های بدیهی حقوقی و تاریخی به جنگ‌های جنایتکارانهٔ تجاوزکارانه – یعنی غرامت و محاکمه – اصولاً جنگ را تشویق می‌کند.

ترامپ با صدای بلند سخن می‌گوید و چماقی کوچک در دست دارد. این تصور که کلمات به‌تنهایی کافی‌اند، او را به این نتیجه رسانده که سخنان پوتین اهمیت دارد، و بنابراین مجبور شد برای یک «تمرین شنیدن» به آلاسکا برود. دوران سیاسی ترامپ پر از گوش دادن به پوتین و سپس تکرار سخنان او بوده است. هر دو مرد شیفتهٔ این هستند که در آینده به بزرگی دیده شوند. پوتین باور دارد که این با جنگ محقق می‌شود، و بخشی از آن، با بازیچه قراردادن رئیس‌جمهور آمریکا صورت میگیرد. ترامپ گمان می‌کند میراث اجتماعیش با طرح صلح تضمین خواهد شد؛ و چون خود نمی‌خواهد سیاستی را اعمال کند، در دام جنگ‌افروز گرفتار می‌شود.

وقتی رئیس‌جمهور آمریکا سخنان تبلیغاتی پوتین را تکرار می‌کند، پوتین انگیزه‌ای برای پایان دادن به جنگ نخواهد داشت. او با چشم‌انداز مبهم یک دنیای بهتر فریب نمی‌خورد، چرا که خودش آیندهٔ خاص و جنایت‌بارش را در ذهن دارد. در آلاسکا، ترامپ به «اولتیما ثولهٔ » شخصی‌اش رسید: مرزهای دنیای پر از گفتار جادویی.

او با پرسشی بسیار ساده روبه‌رو شد: آیا پوتین آتش‌بس بی‌قیدوشرطی را که ترامپ خواستار شده بود می‌پذیرد یا خیر؟ پوتین چنین چیزی را نپذیرفت، و در آلاسکا هم دوباره آنرا رد کرد. روس‌ها پیشنهاد متقابل آشکارا مضحک و تحریک‌آمیزی مطرح کردند: اوکراین باید رسماً قلمرویی را به روسیه واگذار کند که حتی در اشغال روسیه نیست – سرزمین‌هایی که اوکراین در آن‌ها استحکامات دفاعی ساخته است – و سپس روسیه می‌تواند دوباره حمله کند، از موقعیتی بسیار بهتر.

پوتین می‌داند که ترامپ در پی جایزهٔ صلح نوبل است، پس حرکت آشکارش این است که به ترامپ القا کند جنگ روزی پایان خواهد یافت و ترامپ اعتبار آن را خواهد گرفت – اگر آن دو فقط به گفتگو ادامه دهند («دفعهٔ بعد در مسکو؟» او پیش از ترک آلاسکا پرسید) – در حالی که روسیه همچنان به بمباران ادامه دهد.

اکنون که ترامپ نتوانسته آتش‌بس بی‌قیدوشرط روسیه را به دست آورد، دو مسیر پیش روی اوست:

• یا می‌تواند این خیال‌بافی را ادامه دهد، هرچند هرچه بیشتر حتی برای دوستان و حامیانش آشکار می‌شود که این خیال‌بافی در واقع خیال پوتین است.
• یا می‌تواند جنگ را برای پوتین سخت‌تر کند و بدین وسیله پایان آن را نزدیک‌تر سازد.

ایالات متحده هنوز امتیازات غیرعادی خود به روسیه را رسمی نکرده است، و ترامپ می‌تواند آن‌ها را تنها با یک کنفرانس خبری لغو کند. آمریکا ابزارهای سیاستی لازم برای تغییر مسیر جنگ در اوکراین را دارد و می‌تواند از آن‌ها استفاده کند. ترامپ تهدید کرده بود که اگر پوتین آتش‌بس بی‌قیدوشرط را نپذیرد، «پیامدهای شدیدی» خواهد داشت. اما تاکنون، پیامد سخنان ترامپ برای روسیه، تنها سخنان بیشتر بوده است.

اکنون همه‌چیز در اولتیما ثوله روشن می‌شود. ترامپ به مرز دنیای خیالی‌اش رسیده است. پرسش این است: از اینجا به کجا خواهد رفت؟

صلح زمانهٔ ما به روایت ترامپ

🖊️ یوشکا فیشر
🗓️ ۱۹ اوت ۲۰۲۵

پیامی که نشست ترامپ–پوتین به اوکراین فرستاد این بود که حتی رئیس‌جمهور ایالات متحده هم می‌پذیرد امپراتوری روسیه بازگشته است. به اوکراین گفته شد: شما متعلق به روسیه هستید، نه به غرب، و تنها زمانی که این واقعیت خشن را بپذیرید، صلح بازخواهد گشت.

مونیخ – و اینک دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین بار دیگر دیدار کرده‌اند، این بار در سرزمین پیشین روسیه، آلاسکا. از منظر یک ناظر بیرونی، ممکن بود چنین به نظر برسد که زمان به پیش از پایان جنگ سرد بازگشته، وقتی که دو ابرقدرت – ایالات متحده و اتحاد شوروی – با غرور سرنوشت جهان را در وحدتی استکباری رقم می‌زدند.

اما این دیدار چیزی بیش از یک یادآوری تاریخی بود. سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، پوششی به تن داشت که هم مناسب این مناسبت می‌دانست و هم متناسب با اهداف پوتین: یک تی شرت با حروف «СССР» (مخفف سیریلیک اتحاد شوروی) بر روی سینه. اگر هم شوخی بود، در پس آن تهدید نهفته بود. هر کسی که لاوروف را می‌شناسد، می‌داند که او چندان به شوخ‌طبعی معروف نیست و جزئیات را در دیپلماسی جدی اجلاس‌ها نادیده نمی‌گیرد. انتخاب پوشش او عمدی بود؛ می‌خواست پیام دهد که روسیه بزرگ دوباره به میز اصلی سیاست جهانی بازگشته است. فروپاشی اتحاد شوروی و امپراتوری اروپای شرقی‌اش میان سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ پشت سر گذاشته شده است. امپراتوری بازگشته و در حال بازپس‌گیری سرزمین‌های از دست‌رفتهٔ خود است. مهم‌ترین این سرزمین‌ها، البته، اوکراین است. همان‌گونه که زبیگنیو برژینسکی، مشاور پیشین امنیت ملی آمریکا، در سال ۱۹۹۴ معروفاً گفت: «بدون اوکراین، روسیه از امپراتوری بودن بازمی‌ماند».

تی شرت لاوروف دربارهٔ جنگ سرد نبود، بلکه دربارهٔ جهانی بود که روسیه می‌خواهد بسازد. دعوت ترامپ از پوتین – یک جنایتکار جنگی تحت تعقیب – برای دیدار در خاک آمریکا، تأییدی بر همین چشم‌انداز بود. حضور مشترک پوتین با رئیس‌جمهور آمریکا، دست دادن بر باند فرش قرمز و نشستن در یک لیموزین، به جهان اعلام کرد که روسیه – بی‌آنکه ذره‌ای از خواسته‌های حداکثری‌اش دربارهٔ آیندهٔ اوکراین عقب‌نشینی کند – بار دیگر به‌عنوان شریکی برابر به رسمیت شناخته شده است. با این حرکت، پوتین بیش از سه سال انزوای دیپلماتیک را شکست.
پیامی که به اوکراین فرستاده شد نیز روشن بود: حتی رئیس‌جمهور آمریکا هم پذیرفته که امپراتوری روسیه بازگشته است. خیال نکنید می‌توانید با رفتن به غرب از آن بگریزید. شما همان‌جایی تعلق دارید که تعلق دارید: تنها وقتی این واقعیت خشن را درک کنید، صلح بازخواهد گشت. شما تنها هستید؛ آمریکا کمکی به شما نخواهد کرد و اروپا به‌تنهایی از عهدهٔ آن برنمی‌آید.

اما اروپایی‌ها نیز باید زیرمتن نشست آلاسکا را با دقت مطالعه کنند، چراکه برای آنان هم این تجلی یک نظم جهانی متکی صرف بر منافع قدرت‌های بزرگ پیام‌های هشداردهندهٔ فراوانی دارد. اگر این نشست بوی کنفرانس یالتا در ۱۹۴۵ را به خود داشت – جایی که فاتحان جنگ جهانی دوم غنایم ژئوپولیتیک را تقسیم کردند – دلیلش آن بود که این نیز نقطهٔ عطفی دیگر در افول چندجانبه‌گرایی و فراملی‌گرایی است. ایدهٔ «غرب» دیگر برای آمریکا تحت رهبری ترامپ معنای چندانی ندارد، اگر اصلاً معنایی داشته باشد. تنها چیزی که اهمیت دارد جهان‌بینی ترامپ و برداشت او از منافع آمریکاست – هرچند این برداشت‌ها به‌شدت مغشوش‌اند.

اروپاییان باید خود تصمیم بگیرند که کجا ایستاده‌اند. هرچند روابط رسمی آمریکا با اروپا در کوتاه‌مدت تغییر نخواهد کرد، ترامپ همچنان به سخنان اروپایی‌ها گوش خواهد داد، با رضایت به چاپلوسی‌هایشان لبخند خواهد زد، و سپس آنان را نادیده خواهد گرفت – درست همان‌گونه که در نشست آلاسکا رفتار کرد. بنابراین اروپاییان باید دریابند که در این نظم جهانی جدید تنها هستند. آمریکا دیگر منافع آنان را – چه در حوزهٔ امنیت و چه در تجارت – در نظر نخواهد گرفت.

اروپا باید به‌سرعت و با انرژی، خود را به یک قدرت جهانی مستقل بدل کند و با همهٔ طیف چالش‌هایی که این جایگاه به همراه دارد روبه‌رو شود – از فضا و سرویس‌های اطلاعاتی گرفته تا کل بخش دیجیتال. این «نقطهٔ عطف» در تاریخ طولانی اروپا، به تلاش‌هایی بسیار گسترده‌تر و عمیق‌تر از صرفاً تجدید تسلیحات متعارف و افزایش نیرو نیاز دارد – هرچند آن هم اهمیت دارد. این پیام آلاسکا برای اروپاست.

چرا آمریکای ترامپ این‌چنین آشکارا علیه منافع خودش عمل می‌کند؟ جز رفع تحریم‌های اقتصادی، پوتین تقریباً همه‌چیز را از نشست به دست آورد: مهم‌تر از همه رهایی از انزوای دیپلماتیک، به رسمیت شناخته شدن روسیه به‌عنوان یک قدرت جهانی برابر از سوی آمریکا، و پذیرش سرنوشت اوکراین به‌عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از «روسکی میر» (جهان روسی). چرا ترامپ روسیه را بی‌هیچ عوضی تقویت می‌کند؟

چنین پرسش‌هایی – هرچند برای اروپاییان بسیار مهم‌اند – تنها در عرصهٔ سیاست داخلی آمریکا پاسخ خواهند یافت. اروپا اکنون باید به فکر خودش باشد.

آیا یک جنگ وحشیانه بر سر تجزیه در انتظار اوکراین است؟

🖊️ نینا ال. خروشچوا
🗓️ ۳ دسامبر ۲۰۲۴

به نظر می‌رسد دونالد ترامپ مصمم است «صلحی» با روسیه منعقد کند که به تجزیهٔ اوکراین بینجامد. تاریخ، از لهستان قرن هجدهم تا شبه‌قارهٔ هند در قرن بیستم، به‌روشنی نشان می‌دهد که چنین تجزیه‌ای به‌احتمال زیاد خشونت هولناک و دشمنی دیرپا به همراه خواهد داشت.

مسکو – برخلاف دوران نخست ریاست‌جمهوری‌اش، به نظر می‌رسد ترامپِ منتخب این بار مصمم است بسیاری از وعده‌های انتخاباتی خود را عملی کند. معرفی اعضای کابینه‌اش – از «تولسی گابارد» طرفدار کرملین به‌عنوان مدیر اطلاعات ملی، تا «رابرت اف. کندی جونیور» مخالف واکسن و دوستدار تئوری توطئه به‌عنوان وزیر بهداشت – نشان‌دهندهٔ عزم ترامپ برای اجرای کارزار «خانمان برانداز» علیه نهادهای آمریکایی و «دشمنان داخلی» است. سخنرانی پیروزی‌اش نیز گویای جدیت او در «توقف جنگ‌ها» – ابتدا جنگ اوکراین – بود.

ترامپ بارها مدعی شده که ظرف ۲۴ ساعت پس از ورود به کاخ سفید، جنگ اوکراین را پایان خواهد داد. سناریوهای مختلفی دربارهٔ توافق مورد نظر او مطرح شده است و همهٔ آن‌ها یک وجه مشترک دارند: تجزیهٔ اوکراین. اگر چنین بهایی برای صلح لازم باشد، به خاطر اوریم تاریخ تلخ تجزیه‌های سرزمینی را.

هیچ رویدادی مانند تجزیه کینه‌های طولانی‌مدت نمی‌آفریند؛ و معدود رویدادهایی خشونتی چنین ویرانگر به بار آورده‌اند. سه تجزیهٔ لهستان در اواخر قرن هجدهم – توسط اتریش هابسبورگ، پادشاهی پروس و امپراتوری روسیه – نمونه‌ای اروپایی شبیه به چشم‌انداز ترامپ برای اوکراین است. این تجزیه، که از ۱۷۷۲ آغاز شد، در نهایت بزرگ‌ترین کشور اروپایی از نظر وسعت را از نقشه حذف کرد.

چنین سلطه‌ای ناگزیر با مقاومت خشونت‌آمیز روبه‌رو ‌شد. لهستانی‌ها جنگ‌های چریکی متناوبی در دوران اشغال انجام دادند، با شورش‌های بزرگ در ۱۸۳۱ و ۱۸۶۳. مقاومت تا قرن بیستم ادامه یافت، به‌ویژه با کارزارهای یوزف پیلسودسکی برای استقلال – آمیخته با اعمال ترور – تا پیش از جنگ جهانی اول. دشمنی نسبت به روسیه، به‌ویژه، تا امروز ادامه یافته است؛ کرملین همچنان باید به‌خاطر خشونت‌های دوران استالین علیه مردم لهستان پاسخگو باشد.

فرانسه نیز دهه‌ها از آلمان کینه به دل داشت؛ به‌ویژه پس از الحاق آلزاس و لورن به امپراتوری آلمان در ۱۸۷۱. آشتی واقعی دو کشور تازه در دههٔ ۱۹۵۰ و با شکل‌گیری جامعهٔ زغال‌سنگ و فولاد اروپا (پیش‌درآمد اتحادیهٔ اروپا) و ناتو آغاز شد.

همچنین، تصمیم بریتانیا برای تقسیم ایرلند – و نگاه‌داشتن بخشی از اولستر در قلمرو بریتانیا – جنگ داخلی‌ای به‌راه انداخت میان موافقان سازش، به رهبری مایکل کالینز، و مخالفان هر توافقی که استقلال کامل ایرلند را تضمین نکند. این «جنگ وحشیانهٔ صلح» دو سال طول کشید، اما میراثی از ترور – هم کاتولیک و هم پروتستان – بر جای گذاشت که تنها با «توافق جمعه نیک»، با میانجی‌گری آمریکا در ۱۹۹۸، پایان یافت.

اما بی‌رحمانه‌ترین تجزیه‌ها در آسیا رخ داد. در ۱۹۳۲، امپراتوری ژاپن منچوری را از چین جدا کرد و دولت دست‌نشاندهٔ مانچوکوئو را ساخت. ارتش کوانتونگ ژاپن ۱۳ سال حکومت وحشیانه‌ای در آنجا داشت – با به‌بردگی‌کشاندن میلیون‌ها نفر، آزمایش‌های پزشکی غیرانسانی، و کشتار جمعی اقلیت‌ها – که الگویی برای نازی‌ها در اروپای شرقی شد. نفرت چینی‌ها از این اشغال وحشیانه تا امروز باقی است و رهبران چین از آن برای تحریک مخالفت با سیاست‌های ژاپن مدرن استفاده می‌کنند.

اما از نظر شمار جان‌باختگان مستقیم، هیچ تجزیه‌ای به پای تقسیم ۱۹۴۷ شبه‌قاره هند نمی‌رسد. خروج بریتانیا به تقسیم این منطقه به هندِ عمدتاً هندو و پاکستانِ عمدتاً مسلمان انجامید. این تجزیه یکی از بزرگ‌ترین مهاجرت‌های تاریخ را به‌همراه داشت: حدود ۱۸ میلیون نفر جابه‌جا شدند. خشونت‌های فرقه‌ای – شامل تجاوز، آتش‌سوزی و قتل‌عام – تا ۳.۴ میلیون قربانی گرفت. در ۷۷ سال پس از آن، هند و پاکستان چهار جنگ با هم داشته‌اند؛ آخرین آن در ۱۹۹۹، زمانی که هر دو کشور سلاح هسته‌ای داشتند. هیچ چشم‌اندازی برای آشتی تاریخی شبیه فرانسه و آلمان وجود ندارد.

تقسیم ویتنام در ۱۹۵۴ نیز به جنگی دو دهه‌ای انجامید که تا سه میلیون ویتنامی را به کام مرگ برد. (جالب آنکه ویتنامی‌ها کینه‌ای ویژه نسبت به آمریکا – که ۵۸ هزار سربازش را از دست داد – در دل نگاه نداشتند.) و تجزیهٔ ۱۹۴۷–۴۸ فلسطین به دو دولت یهودی و عرب نیز جنگ‌ها و دشمنی‌های چند دهه‌ای آفرید که هنوز ادامه دارد. کافی است به ویرانه‌های غزه بنگریم تا میراث هولناک آن را ببینیم.

حال اوکراین چه؟ اوکراینی‌ها در دفاع از تمامیت ارضی‌شان از فوریهٔ ۲۰۲۲ شجاعت و پویایی خارق‌العاده‌ای نشان داده‌اند – ویژگی‌هایی که در بازسازی کشور نیز به کار خواهند بست. اما با توجه به خسارت‌های عظیم انسانی و اقتصادی که متحمل شده‌اند، به‌سختی می‌توانند آرام و خاموش با ایدهٔ تجزیه کنار بیایند. این امر وقتی سخت‌تر می‌شود که ولادیمیر پوتین آشکارا می‌گوید اوکراین صرفاً «یک کشور همسایه» نیست، بلکه «به‌طور کامل توسط روسیه ساخته شده» و بنابراین باید زیر چتر روسیه باقی بماند.

در هر مذاکرهٔ صلح احتمالی، اوکراینی‌ها می‌دانند که بهترین راه برای جلوگیری از دخالت بیشتر روسیه، تضمین‌های امنیتی بین‌المللی محکم – اگر نه عضویت فوری در ناتو – خواهد بود. ترامپ از تعهدات امنیتی آمریکا بیزار به نظر می‌رسد، اما خودداری آمریکا از ارائهٔ چنین تضمین‌هایی ممکن است به زیان روسیه هم تمام شود. پوتین پس از جنگ و شورش طولانی‌مدت در چچن به قدرت رسید – شورشی که شامل حملات تروریستی جدایی‌طلبان چچنی در مسکو و دیگر شهرها بود. اوکراینی‌ها نیز از همان ۲۰۲۲ وعده داده‌اند که علیه روسیه جنگ چریکی به راه خواهند انداخت. اگر گزینهٔ دیگری در کار نباشد، این خطر تنها بیشتر خواهد شد. ترامپ باید بکوشد کرملین را به ضرورت مذاکرات منصفانه متقاعد کند؛ در غیر این صورت، پس از تجزیه، موج تازه‌ای از تروریسم ممکن است به روسیه برسد – شاید در مقیاسی بزرگ‌تر از آنچه چچنی‌ها تصور می‌کردند.

درک هدف نهایی روسیه

🖊️کارل بیلت
🗓️ ۱۹ اوت ۲۰۲۵

اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۲۲ با وعده‌ی آینده‌ای روشن برای بشریت پدید آمد، اما هفت دهه بعد با شکستی چنان عظیم فروپاشید که کشورهای غربی مجبور شدند کمک‌های بشردوستانه‌ی اضطراری به آن ارسال کنند. با تلاش برای بازآفرینی آن، رژیم ولادیمیر پوتین روسیه را به سرنوشتی مشابه محکوم می‌کند.

استکهلم – بسیاری شگفت‌زده شدند وقتی سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، برای نشست ترامپ-پوتین در انکوریجِ آلاسکا از هواپیما پیاده شد در حالی که پلیوری با حروف «СССР» – مخفف سیریلیک اتحاد جماهیر شوروی – بر تن داشت. آشکارا این یک اتفاق نبود. اما لاوروف می‌خواست چه پیامی بدهد؟

پیام مورد نظر او احتمالاً این بود که روسیه‌ی امروز به همان اندازه بزرگ و قدرتمند است که زمانی اتحاد شوروی بود؛ و اینکه ولادیمیر پوتین جایگاه کشورش را به‌عنوان یک ابرقدرت شایسته‌ی احترام جهانی بازگردانده است. دلتنگی برای دوران جنگ سرد – زمانی که اتحاد شوروی و ایالات متحده تنها دو ابرقدرت جهان بودند – از زمان فروپاشی امپراتوری شوروی کرملین را به‌کلی دربرگرفته است.

خود لاوروف کاملاً موجودی برآمده از گذشته است. اگرچه او به زبان دیپلماسی چندجانبه مسلط است (به دلیل مأموریت پیشینش در سازمان ملل در نیویورک)، اما تمایل او به قلدری ریشه‌ای به‌وضوح شوروی دارد. او به‌راستی باور دارد که اوضاع در زمان حکومت اتحاد شوروی بهتر بود. سفرهای مکررش به پیونگ‌یانگ (کره شمالی) در سال‌های اخیر قطعاً خوشایند نبوده است. هنگامی که فرصتی برای نشستی با رئیس‌جمهور آمریکا در سرزمینی که زمانی بخشی از روسیه محسوب می‌شد فراهم شد، او مطمئن شد پلیور قدیمی‌اش را همراه ببرد.

این پیام در کشورهایی که زمانی پشت «پرده آهنین» زندانی بودند خوشایند دریافت نشد. وزیر خارجه روسیه بدترین ترس‌های استونیایی‌ها، لتونیایی‌ها و لیتوانیایی‌ها را درباره هدف واقعی پوتین ایجاد کرد و همچنین در قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی نیز نگرانی آفرید. این کشورها اتحاد شوروی را نه به‌عنوان یک امپراتوری باشکوه، بلکه به‌عنوان زندان به یاد می‌آورند. در حقیقت، نارضایتی در میان غیرروس‌ها بود که در نهایت فروپاشی شوروی را رقم زد. با کاهش سرکوب سیاسی در پی تلاش‌های میخائیل گورباچف برای اصلاح نظام در حال پوسیدگی شوروی در دهه ۱۹۸۰، دیگر آشتی دادن خواسته‌های ملیت‌ها با نظام متمرکز کرملین ممکن نبود.

اتحاد شوروی باید پایان می‌یافت تا مردم آن آزاد شوند. همین امر برای خود روسیه نیز صادق بود. بوریس یلتسین پرچم روسیه را برافراشت، نه پرچم شوروی را، زیرا آینده‌ای را می‌دید که کشورش بار سنگین امپراتوری را کنار گذاشته است. او خواستار روسیه‌ای بود که توسط روس‌ها اداره شود و این هدف در چارچوب ساختارهای پیچیده و پرهزینه‌ی امپراتوری قابل پیگیری نبود. اتحاد شوروی گذشته بود، در حالی که روسیه، اوکراین و دیگر جمهوری‌های شوروی که استقلال می‌جستند، آینده بودند. این چشم‌اندازی غیرمنطقی نبود.

پس از فروپاشی شوروی، توافق فوری برای احترام به مرزهای قدیمی جمهوری‌های سابق صورت گرفت تا از بروز درگیری‌های جدید جلوگیری شود. زمانی که روسیه با خشونت شدید به تلاش چچن برای اعلام استقلال پاسخ داد، باقی جهان ادعای کرملین مبنی بر تعلق آن منطقه به خاک روسیه را پذیرفت. پس از آن، هیچ دلیلی وجود نداشت که چرا روسیه و اوکراین – و همه‌ی ملت‌های دیگرِ سابقاً اسیر شوروی – نتوانند در آرامش زندگی کنند. البته همواره مقداری رقابت و حتی شاید دشمنی شدید وجود داشت؛ اما این پویایی‌ها می‌توانستند سالم باشند. این کشورها می‌توانستند همچون همسایگان خوب، به شرکای خوبی نیز بدل شوند – درست مانند آنچه در اروپای غربی دیده می‌شود.

اما چنین نشد. دلتنگی امپراتوری کم‌کم به کرملین بازگشت. رژیم پوتین که از توسعه‌های دموکراتیک در چندین کشور سابق شوروی تهدید می‌شد، هرچه بیشتر اقتدارگرا شد. در طول زمان، اوکراین دموکراتیک‌تر و در حال آزادسازی بیشتر، نه به‌عنوان یک شریک، بلکه به‌عنوان خطری برای رژیم آشکاراً غیردموکراتیک روسیه دیده شد. پوتین شروع به توصیف اوکراین به‌عنوان «ضد روسیه» کرد، حتی اگر اوکراینی‌ها هرگز چنین موضعی نداشتند. آنها فقط می‌خواستند اوکراین، اوکراین باشد.

تعجبی ندارد که پلیور لاوروف در هر کشوری که زمانی رژیم‌های دست‌نشانده شوروی بر آن حاکم بودند، به‌عنوان تهدید تلقی شود. اما این باید به‌عنوان تهدیدی برای خود روسیه نیز دیده شود. اگر کرملین همچنان با انگیزه‌ی دلتنگی امپراتوری عمل کند، روسیه هرگز نخواهد توانست روسیه باشد. ویران کردن و تلاش برای اشغال اوکراین برای نسل‌ها باری بر دوش آن خواهد بود. آخرین پروژه‌ی امپراتوری کرملین شاید در صورتی تداوم یابد که چین روسیه را به‌عنوان یک ماهواره‌ی سودمند ببیند (این کشور منابع خام و انرژی دارد و یک کرسی دائمی در شورای امنیت سازمان ملل، اما چیز چندانی فراتر از این ندارد). اما در این صورت، روسیه آینده‌ای به‌عنوان یک کشور مدرن، نسبتاً صلح‌آمیز و مرفه را از دست خواهد داد – هدفی که کاملاً در دسترس بود.

اتحاد جماهیر شوروی شکست عظیمی بود. این نظام در سال ۱۹۲۲ با وعده‌ی آینده‌ای درخشان برای بشریت پدید آمد، اما هفت دهه بعد چنان سقوط کرد که کشورهای غربی مجبور شدند کمک‌های اضطراری بشردوستانه ارسال کنند. در دوران اوج شوروی، نیکیتا خروشچف لاف می‌زد که این نظام «غرب را به خاک خواهد سپرد»؛ اما در واقع، گور خودش را می‌کند. ما باید از لاوروف برای یادآوری این میراث حقیر سپاسگزار باشیم. دلتنگی‌ای که او در آلاسکا به نمایش گذاشت، تهدیدی است برای بسیاری، از جمله شهروندان عادی روسیه.
____________________

درباره نویسندگان:
تیموتی اسنایدر، نویسنده یا ویراستار ۲۰ کتاب، دارنده نخستین کرسی تاریخ مدرن اروپا در دانشکده امور جهانی و سیاست عمومی مانک در دانشگاه تورنتو است و هم‌اکنون عضو دائمی «انستیتو علوم انسانی» در وین می‌باشد.
یوشکا فیشر، وزیر امور خارجه و معاون صدراعظم آلمان در سال‌های ۲۰۰۵-۱۹۹۸، به مدت نزدیک به ۲۰ سال از رهبران حزب سبز آلمان بود.
نینا ال. خروشچوا، استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه نیو اسکول، نویسنده مشترک (با جفری تیلر) کتاب «در پی گام‌های پوتین: جست‌وجوی روح یک امپراتوری در گستره یازده منطقه زمانی روسیه» (انتشارات سنت مارتینز، ۲۰۱۹) است.
کارل بیلت، نخست‌وزیر و وزیر امور خارجه پیشین سوئد بوده است.

* «تصویر کلان» (The Big Picture) مجموعه‌ای از دیدگاه‌ها و تفسیرهای پراجکت سیندیکیت را گرد هم می‌آورد تا به خوانندگان درکی جامع از موضوعات خبری – و مسائل عمیق‌تر و ریشه‌ای‌ای که پشت اخبار قرار دارند – ارائه دهد. «تصویر کلی» تحلیل‌ها و پیش‌بینی‌های فشرده‌ی نویسندگان را درباره موضوعات روز ارائه می‌کند.

https://www.project-syndicate.org/onpoint/trump-s-botched-ukrainian-peace