تایمز اسرائیل / ۱۰ اوت ۲۰۲۵
واقعگرایی به جای آرمانگرایی:
چرا اسرائیل باید پس از جنگ ۱۲ روزه از مجاهدین خلق (MEK) حمایت کند
جنگ اخیر ۱۲ روزه بین ایران و اسرائیل، چشمانداز استراتژیک سیاستهای مخالفان در خاورمیانه را بهطور اساسی تغییر داده و حقایقی آشکار درباره ماهیت مقاومت مؤثر علیه رژیمهای اقتدارگرا را به نمایش گذاشته است. پس از جنگی که بیش از ۱۱۰۰ کشته ایرانی به جا گذاشت و توانایی اسرائیل در نفوذ به امنترین تأسیسات ایران را نشان داد، پرسشی حیاتی مطرح میشود: آیا اسرائیل باید به امید تغییرات مردمی و خودجوش در ایران ادامه دهد یا باید بهصورت واقعگرایانه از ابزارهایی که از نظر عملیاتی مؤثر بودهاند، حمایت کند؟
تضاد در میان اپوزیسیون ایران
چشمانداز مخالفان ایرانی، مطالعهای جذاب از تضاد میان محبوبیت و کارآمدی ارائه میدهد. رضا پهلوی، ولیعهد سابق ایران، بدون شک از حمایت مردمی قابلتوجهی در داخل ایران و در میان دیاسپورای ایرانی برخوردار است. اعتبار دموکراتیک او به نظر قوی میرسد؛ او از انتخابات آزاد و حکومتی سکولار حمایت میکند و تأکید دارد که هرگونه نقش آینده او تنها انتقالی خواهد بود.
با این حال، محبوبیت به معنای ظرفیت انقلابی نیست. جنبش پهلوی، با وجود جذابیت گستردهاش، بیش از آنکه یک نیروی عملیاتی باشد، بهعنوان یک آرمان سیاسی عمل میکند. حامیان پهلوی، هرچند پرشمار، فاقد ساختار سازمانی و انضباط عملیاتی لازم برای مقاومت پایدار در برابر یک نظام اقتدارگرای ریشهدار هستند. به گفته یکی از تحلیلگران، «هیچ جنبش مقاومت مدنی مسلح یا غیرمسلح برای او در داخل ایران وجود ندارد». قدرت این جنبش در مشروعیت اخلاقی و چشمانداز دموکراتیک آن نهفته است، اما این داراییها نمیتوانند سامانههای دفاع هوایی را غیرفعال کنند یا اطلاعات لحظهای درباره تأسیسات هستهای جمعآوری کنند.
مجاهدین خلق: منفور اما بهشدت کارآمد
در مقابل، سازمان مجاهدین خلق (MEK) شاید منفورترین سازمان در میان ایرانیان عادی باشد. همکاری آنها با صدام حسین در جریان جنگ ایران و عراق همچنان «منبع نفرت عمیق ایرانیان است که این گروه را خائن میدانند». این سازمان بهطور گسترده بهعنوان گروهی شناخته میشود که «هیچ حمایت مردمی معناداری» در داخل ایران ندارد و منتقدان رفتار آن را «شبیه به فرقه» توصیف میکنند.
با این حال، جنگ ۱۲ روزه قابلیتهای عملیاتی خارقالعاده مجاهدین خلق را آشکار کرد. دادگاه کیفری تهران اسنادی ارائه داد که نشان میداد اعضای مجاهدین خلق با هماهنگی با سرویس اطلاعاتی اسرائیل، اطلاعاتی درباره جریان ترافیک در نزدیکی بیمارستان فارابی کرمانشاه جمعآوری کرده و به تلآویو منتقل کردهاند؛ اطلاعاتی که برای انجام حملهای مرگبار استفاده شد. قاضی امیررضا دهقانی فاش کرد که «اسناد و شهادتهای جدید ارائهشده توسط متهم دوم، همکاری فعال بین اعضای مجاهدین خلق و مأموران اسرائیلی را نشان میدهد، بهویژه در شناسایی و هدف قرار دادن دانشمندان هستهای ایران».
دامنه همکاری مجاهدین خلق و موساد بسیار فراتر از حمله به یک بیمارستان است. مقامات آمریکایی تأیید کردهاند که مجاهدین خلق «توسط سرویس مخفی اسرائیل تأمین مالی شده، آموزش دیده و مسلح شدهاند» تا دانشمندان هستهای ایران را ترور کنند. شبکه عملیاتی این سازمان توانست «مختصات دقیق» زیرساختهای حساس، از جمله سایتهای امنیتی، تأسیسات تسلیحاتی و آزمایشگاههای تحقیقاتی را در اختیار نیروهای اسرائیلی قرار دهد.
تکامل عملیات موساد و مجاهدین خلق
ارزش مجاهدین خلق برای سرویس اطلاعاتی اسرائیل نه در محبوبیت آنها، بلکه در مزایای عملیاتی منحصربهفردشان نهفته است. بهعنوان اتباع ایرانی «آشنا با زبان، فرهنگ و تاکتیکهای عملیاتی»، آنها «بهترین انتخاب برای موساد» در انجام عملیات مخفی در داخل ایران هستند. این همکاری دستکم به سال ۲۰۰۲ بازمیگردد، زمانی که مجاهدین خلق تأسیسات هستهای ایران در نطنز و اراک را افشا کردند — اطلاعاتی که بعدها روزنامهنگاران تحقیقی تأیید کردند از منابع اسرائیلی به دست آمده بود.
در جریان جنگ اخیر، این همکاری به سطح جدیدی از پیچیدگی رسید. «عناصر عملیاتی» مجاهدین خلق «خانههای تیمی در تهران ایجاد کرده بودند، جایی که پرتابگرها و خمپارههای دستی ساخته و فعالیتهای تبلیغاتی و جمعآوری اطلاعات» در حمایت از اهداف اسرائیل انجام میدادند. مقامات ایرانی دو تن از اعضای مجاهدین خلق، مهدی حسنی و بهروز احسانیاسلاملو، را به دلیل نقششان در ساخت تسلیحات دستساز و جمعآوری اطلاعات اعدام کردند.
کارایی عملیاتی سازمان مجاهدین خلق از طریق توانایی آنها در ارائه دادههای هدفگیری برای ترورهای باارزش بالا نیز به نمایش گذاشته شد. بیوه دکتر مسعود علیمحمدی، فیزیکدان هستهای ایرانی، شهادت داد که «ده روز پیش از مرگ همسرم، او ایمیلها و تصاویر ماهوارهای از سایتهای هستهای را که توسط مجاهدین خلق ارسال شده بود به من نشان داد. وقتی او از همکاری با آنها خودداری کرد، او را کشتند».
الزام واقعگرایانه
محاسبات استراتژیک اسرائیل اکنون باید با واقعیتی ناخوشایند روبرو شود: انتخاب بین خلوص اخلاقی و کارایی عملیاتی. جنبش پهلوی، با وجود اعتبار دموکراتیک و جذابیت مردمیاش، نشان داده که قادر به نفوذ در برنامه هستهای ایران یا اخلال در تواناییهای نظامی آن نیست. در مقابل، مجاهدین خلق، با وجود نفرت گستردهای که نسبت به آنها وجود دارد، توانایی ارائه اطلاعات عملیاتی، انجام عملیات خرابکارانه و هماهنگی با نیروهای اسرائیلی در زمان واقعی در جریان درگیریهای فعال را به اثبات رساندهاند.
این عدم تقارن، حقیقتی گستردهتر درباره عملیات تغییر رژیم را منعکس میکند: جنبشهای مردمی در کسب مشروعیت برتری دارند اما اغلب فاقد ظرفیت عملیاتی هستند، در حالی که سازمانهای کوچکتر و منضبط ممکن است از حمایت مردمی برخوردار نباشند اما ساختار لازم برای اقدام مؤثر را دارا باشند. عملیات «بهطور شگفتانگیزی کارآمد» مجاهدین خلق ناشی از ساختار «بسیار سازمانیافته» آنها است، حتی اگر «تعداد اندک هواداران» باعث عدم محبوبیت آنها شده باشد.
تحلیل پروفسور حقوق بینالملل، کوین جان هلر، روشنگر است: اگرچه اقدامات مجاهدین خلق ممکن است طبق کنوانسیونهای بینالمللی بهعنوان تروریسم تلقی شود، اما آنها از نظر عملیاتی در جایی موفق بودهاند که جنبشهای دموکراتیک شکست خوردهاند. توانایی این سازمان در جذب مأموران، جمعآوری اطلاعات و هماهنگی عملیات پیچیده، آنها را به یک دارایی ضروری در کارزار اسرائیل برای اخلال در برنامه هستهای ایران تبدیل کرده است.
توصیه مبتنی بر رئالپولیتیک
اسرائیل با یک انتخاب استراتژیک روبروست که فراتر از ترجیحات اخلاقی است: ادامه امید به تغییرات دموکراتیک خودجوش از طریق جنبشهای مردمی مانند جنبش پهلوی، یا پذیرش واقعگرایانه تواناییهای عملیاتی سازمانهای غیرمحبوب اما مؤثری مانند مجاهدین خلق. جنگ ۱۲ روزه نشان داد که برتری فنی و نظامی اسرائیل، هرچند قاطع، نیازمند اطلاعات میدانی و پشتیبانی عملیاتی برای دستیابی به اهداف استراتژیک است.
آمار تلفات این درگیری — بیش از ۱۱۰۰ ایرانی کشتهشده در مقابل ۲۸ اسرائیلی — بر تسلط تاکتیکی اسرائیل تأکید دارد. با این حال، این تسلط نه تنها از طریق قدرت نظامی، بلکه از طریق یکپارچگی عملیات موساد با شبکههای اطلاعاتی مجاهدین خلق به دست آمد. مقامات اسرائیلی اذعان کردند که «هماهنگی و فریب تاکتیکی انجامشده توسط نیروی هوایی و واحدهای کماندو زمینی ما» موفقیت آنها را ممکن ساخت، هماهنگیای که به شدت به پشتیبانی عملیاتی مجاهدین خلق وابسته بود.
اسرائیل باید رابطه خود با مجاهدین خلق را بهصورت رسمی در سیاستهای خود ادغام کند و از همکاری مخفیانه به سوی مشارکت استراتژیک حرکت کند. این توصیه کاملاً بر اساس رئالپولیتیک است: مجاهدین خلق توانایی ارائه نتایجی را دارند که با اهداف استراتژیک اسرائیل همراستا هستند، صرفنظر از میزان محبوبیت آنها در میان ایرانیان. گزینه جایگزین — انتظار برای توسعه تواناییهای عملیاتی توسط جنبشهای مردمی — ممکن است دههها طول بکشد، در حالی که ایران به سمت دستیابی به توانایی تسلیحات هستهای پیش میرود.
اجتنابناپذیری واکنشها و مدیریت آن
هرگونه پذیرش علنی مجاهدین خلق بدون شک واکنشهای قابلتوجهی را هم در میان مردم ایران و هم در سطح بینالمللی ایجاد خواهد کرد. همکاری تاریخی این سازمان با صدام حسین و ساختار داخلی اقتدارگرایانه آن، این گروه را به شریکی غیرقابلقبول تبدیل کرده است. با این حال، کارایی استراتژیک اغلب نیازمند اتحادهای ناخوشایند است.
اسرائیل باید این واکنشها را پیشبینی کرده و از طریق چندین مکانیزم مدیریت کند:
نخست، باید این مشارکت بهعنوان یک همکاری موقت و تاکتیکی، و نه استراتژیک و دائمی، معرفی شود. ارزش مجاهدین خلق در اخلال در رژیم کنونی ایران است، نه در اداره ایران پس از انقلاب.
دوم، حفظ روابط موازی با جنبشهای دموکراتیک مردمی مانند جنبش پهلوی ضروری است، بهگونهای که آنها بهعنوان شرکای ترجیحی برای سناریوهای پس از رژیم معرفی شوند، در حالی که از مجاهدین خلق برای نیازهای عملیاتی کنونی استفاده میشود.
سوم، باید پیچیدگی اخلاقی این همکاری تصدیق شود، اما بر ضرورت عملیاتی آن تأکید گردد. هدف استراتژیک اصلی اسرائیل جلوگیری از دستیابی ایران به توانایی تسلیحات هستهای است، هدفی که مشارکتهای تاکتیکی با سازمانهای مؤثر اما غیرمحبوب را توجیه میکند.
درسهایی از پیشینه تاریخی
تاریخ نمونههای متعددی از همکاری قدرتهای دموکراتیک با متحدان نامطلوب برای دستیابی به اهداف استراتژیک ارائه میدهد. ایالات متحده با پارتیزانهای شوروی علیه آلمان نازی همکاری کرد، با وجود مخالفت ایدئولوژیک با کمونیسم. بریتانیا با استالین متحد شد و همزمان از جنبشهای دموکراتیک در اروپای اشغالشده حمایت کرد. نکته کلیدی این است که مشارکتهای تاکتیکی نیازی به انعکاس ترجیحات استراتژیک یا همسویی اخلاقی ندارند.
رابطه اسرائیل با مجاهدین خلق باید در این چارچوب درک شود: اتحادی تاکتیکی که برای دستیابی به اهداف عملیاتی خاص طراحی شده است، نه تأیید ایدئولوژی یا روشهای این سازمان. هدف، نصب رهبری مجاهدین خلق در تهران نیست، بلکه استفاده از تواناییهای عملیاتی آنها برای اخلال در برنامه هستهای رژیم کنونی است.
انتخاب کاذب بین واقعگرایی و اصول
منتقدان استدلال خواهند کرد که پذیرش مجاهدین خلق به معنای کنار گذاشتن اصول دموکراتیک به نفع رئالپولیتیک بدبینانه است. این چارچوب، انتخابی کاذب را ارائه میدهد. اسرائیل میتواند بهطور همزمان از جنبشهای دموکراتیک حمایت کند و از ابزارهای عملیاتی مؤثر استفاده نماید. نقش مجاهدین خلق باید اخلال تاکتیکی در رژیم کنونی باشد، در حالی که جنبشهای دموکراتیک مانند جنبش پهلوی پایهای مشروع برای اداره پس از انقلاب فراهم میکنند.
جنگ ۱۲ روزه نشان داد که برتری نظامی بهتنهایی نمیتواند اهداف استراتژیک را بدون اطلاعات عملیاتی و هماهنگی میدانی محقق کند. مجاهدین خلق توانایی ارائه این قابلیتها را به شیوهای که جنبشهای دموکراتیک مردمی نمیتوانند، به اثبات رساندهاند. امتناع از استفاده از ابزارهای مؤثر به دلیل فقدان حمایت مردمی، نوعی سوءمدیریت استراتژیک است وقتی با یک رژیم اقتدارگرا که به دنبال تسلیحات هستهای است، مواجه هستیم.
نتیجهگیری: ضرورت اتحاد واقعگرایانه
جنگ ۱۲ روزه واقعیتهای عملیاتی مقابله با رژیم ایران را آشکار کرد: موفقیت نهتنها به توانایی نظامی، بلکه به شبکههای اطلاعاتی، هماهنگی عملیاتی و داراییهای میدانی که قادر به اقدام در زمان واقعی هستند، وابسته است. مجاهدین خلق، با وجود عدم محبوبیت، بارها و بهطور مؤثر این قابلیتها را نشان دادهاند.
محاسبات استراتژیک اسرائیل باید نتایج را بر ظاهر ارجحیت دهد. برنامه هستهای رژیم ایران تهدیدی وجودی است که نیازمند استفاده از تمام ابزارهای موجود برای اخلال است. مجاهدین خلق بهعنوان مؤثرترین ابزار در دسترس کنونی ثابت شدهاند و اطلاعاتی ارائه کردهاند که حملات موفقیتآمیز به تأسیسات هستهای و نظامی را ممکن ساخته است.
اسرائیل باید مشارکت خود با مجاهدین خلق را رسمی کند و همزمان روابط خود با جنبشهای دموکراتیک را برای سناریوهای پس از رژیم حفظ کند. این رویکرد دوگانه، هم کارایی عملیاتی را به حداکثر میرساند و هم مشروعیت بلندمدت را تضمین میکند. گزینه جایگزین — انتظار برای توسعه تواناییهای عملیاتی توسط جنبشهای مردمی در حالی که ایران به سمت وضعیت آستانه هستهای پیش میرود — یک قمار استراتژیک است که اسرائیل نمیتواند آن را بپذیرد.
انتخاب نهایی بین امیدهای آرمانگرایانه و واقعیتهای واقعگرایانه است. جنگ ۱۲ روزه نشان داد که در مقابله با رژیمهای اقتدارگرا، کارایی اغلب بیش از محبوبیت اهمیت دارد. سیاست موساد اسرائیل به دلیل پذیرش این واقعیت واقعگرایانه موفق بوده است. اکنون زمان آن است که سیاست رسمی دولت اسرائیل نیز از این الگو پیروی کند، صرفنظر از واکنشهای اولیه کسانی که خلوص اخلاقی را به موفقیت استراتژیک ترجیح میدهند.
■ با سلام،
هیچکدام از دو آلترناتیوی که جولیان رنل در تایمز اسرائیل مطرح میکند واقعگرایانه نیستند. برای این حرف دو دلیل دارم. یک دلیل بنیادی است و دلیل دیگر سیاسی.
دلیل بنیادی است که اندیشه حاکم بر این تحلیل به شدت دوالیستی است. در حالیکه نه در دنیای امروز و نه نزد شهروندان امروز ایران، مخیر بودن بین “این یا آن”، بین “صفر و یک”، بین “یا با من یا بر من”، راه حل مطلوب نیست. این همان تفکر است که جمهوری اسلامی دارد و شهروندان ایرانی بارها، در اتنخابات مختلف، آن را مردود دانستهاند.
دلیل سیاسی آن است که هر دو این آلترناتیوها، همواره، خواهان کسب انحصاری قدرت بودهاند. اگر میتوانستند به اتکای نیروی خود، قدرت را به دست بگیرند، باید تابحال این کار را میکردند. هر دو اینها، با اعمال خود، ناتوانی خود را فریاد میزنند. دلیل سیاسی، یک فاکتور دیگر را هم در بر میگیرد. اندیشمندان و دانشمندان ایرانی چنان بهایی به دموکراسی میدهند که جایی برای موفقیت برای این دو آلترناتیو باقی نمیگذارد. رنجی که این دو آلترناتیو از “فقدان دموکراسی درونی” میبرند، هیچ درمانی ندارد. دموکراسی، خودش درمان است.
با احترام - حسین جرجانی