نیمههای اگوست، در دو یا سه نشریه پر تیراژ یومیه صبح هلند، رشته گزارشهایی از سوی سازمان ملل و صلیب سرخ منتشر گردید که سرمقاله آن، اشاره به سرنوشت انسانهایی داشت که در یک بیابان بیآب و علف، در زیر آفتاب سوزان و گرمای چهل درجه و بدون سایه، از جمله تعداد زیادی زن و اطفال خردسال، بدون نان و آب رها شدهاند. طبیعتا با خواندن این سرمقاله فکر من متوجه غزه گردید و احتمال کمی هم میدادم که شاید سودان باشد، چون آنجا هم یک فاجعه انسانی وسیع در حال شکلگیری میباشد.
خواندن مقاله را که آغاز کردم ناگهان چشمم افتاد به دو کلمه “اسلام قلعه” نقطه مرزی بین ایران و افغانستان. صلیب سرخ بینالمللی اعلام خطر نموده بود که هر روز هزارها افغانستانی با اتوبوس به آنجا آورده میشوند که از آنجا روانه افغانستان شوند. صلیب سرخ بینالمللی و هلال احمر ایران و افغانستان علنا اعلام نمودند که از عهده رسیدگی، تغذیه و درمان این تعداد وسیع (بیش از یک ملیون از اول امسال) بر نمیآیند و تقاضای کمک و یاری از سازمانهای بینالمللی نمودهاند که متاسفانه توجه زیادی به این کمکخواهی تا کنون نشده.
بر طبق آمار این دو سازمان بینالمللی حدود چهار میلیون افغانستانی بدون اجازه اقامت قانونی ساکن ایران هستند. در میان افغانهای اخراجی نیز تعداد زیادی خانواده به چشم میخورند که سالهای اقامتشان در ایران طولانی تر از دوران اقامتشان در افغانستان میباشد و دارای کسب و کار و زندگی مرفه بودند و الآن باید با دست خالی به کشورشان برگردند مضافا به این که تعدادی از این نگونبختان زمان ورود به افغانستان مورد آزار و اذیت طالبان قرار گرفتهاند.
حال علاوه بر نوک تیز انتقاد و سرزنش که باید به سوی رژیم اسلامی ایران نشانه گرفت، اولین سوالی که به ذهن من خطور کرد، چرا من باید خبر این فاجعه چشمگیر انسانی و این اعلام خطر دو سازمان بینالمللی را، آن هم در نشریات هلندی بخوانم. طبیعی است از رژیمی که قتل و آدمکشی با خونش عجین شده نمیتوان انتظار داشت که جنایت خودش را علنا اعلام دارد.
من به جز، یکی دو بار، در ایران امروز، گزارشی یا خبری از عمق فاجعهای که در حال وقوع است، در نشریات فارسی زبان نخواندم حتی از رادیو تلویزیونهای فارسیزبان هم از زنگ خطر این دو سازمان معتبر بینالمللی خبری نشنیدم و ندیدم. حالا این امکان وجود دارد که چون من اخبار از رسانههای فارسی زبان را تعقیب نمیکنم، برعکس تصورم رسانهها و نشریاتی در داخل و خارج ایران بودهاند که به نوعی زنگ خطر ، درباره یک فاجعه انسانی که در اسلام قلعه، و بهطور یقین، نقاط دیگر در حال شکلگیری میباشد را به صدا در آورده باشند. شاید هم چون من در یک کشور کوچک، دورافتاده از وطن، قرار دارم صدای زنگ خطر دلتشویشان، را نشنیدهام. واقعیت اینجاست که سازمان ملل و زیرمجموعههای آن و همچنین صلیب سرخ بینالمللی، اطلاعیهها و اعلام خطرهای خود را بطور گزینشی، برای یک یا دو نشریه در کشور کوچک هلند ارسال نمیکنند، بلکه مانند همیشه از طریق کانالهای شناخته شدهشان نداهایشان را منتشر میکنند. حالا سوال اینجاست چرا این اطلاعیههای بینالمللی در نشریات (به عنوان مثال) هلند انتشار پیدا میکنند ولی در ایران نه؟
دوستان عزیز، هرچه کوشش میکنم دلایل موردنظرم را بالا پایین کنم تا شاید یک دلیل، یا بهتر بگویم، یک بهانه منطقی برای برائت هموطنانم از یک خطای اخلاقی بیابم، دلیلی نمییابم. به احتمال زیاد وقوع این فاجعه فقط در اسلام قلعه نیست. آیا وجدان خودمان، در عالم تنهائی را چگونه مورد خطاب قرار میدهیم وقتی هزاران طفل خردسال همراه مادرانشان، در گرمای بیش از چهل درجه و آفتاب سوزان، بدون کوچکترین سایه، و نبود آب و غذا، در حال (بدون اغراق) جان کندن تدریجی میباشند و این خبر در صحنه سیاسی و اجتماعی داخل و بیرون کشورمان کوچکترین انعکاسی نداشته. فقط تعدادی از اصلاحطلبان (به عنوان مثال زیدآبادی) اشاره ضعیفی به این فاجعه نمودند. اجتماع مونیخ و سایر اجتماعات متعلق به گرایشهای مختلف، که تقریبا همزمان با وقوع این جنایت گرد هم آمدند، در این سکوت، شریک جرم، میباشند.
مسئول ایرانی صلیب سرخ آن منطقه، سامی فخوری، در یک مصاحبه، مطالب دلخراشی را ابراز داشته. افغانهایی که یک پاکت نسخه و مدارک پزشکی با خود داشتتند از داروهایی که مبلغش را پرداخته بودند ولی چنان سریع اخراجشان نمودهاند که قادر به دریافت داروهایشان نبودند. مسئول ایرانی حکایت از زنان بارداری داشت که در اثر گرما، سختی راه و سنگینی بار دچار سقط چنین شدهاند.
مقصر اصلی جمهوری اسلامی میباشد ولی سکوت (البته غیر عمدی) جامعه ایرانی، باید دلیلی برای “احساس شرم جمعیمان” گردد. تمام قربانیان این فاجعه مرتکب فقط یک جرم!! شدهاند: دارا بودن ملیت افغانستانی.
از جمله مطبوعات هلندی که خبر این فاجعه را منتشر کردند، نشریه ” تراو” دوشنبه ۴ اگوست ۲۰۲۵.
داریوش مجلسی، اگوست ۲۰۲۵
■ جناب مجلسی گرامی درود بر شما.
البته هر انسانی که همسر و فرزند و خانواده داشته و یا تنها انسان باشد، تنها با دیدن تصویر گویا و تلخی که دوستان ایران امروز آگاهانه و هنرمندانه در سایت گذاشته و زیور نوشتار شما ساختهاند، بویژه دربارهی همتباران افغانستانی که به من نیز از نگر تباری و تاریخی نزدیک هستند، دلش به درد میآید و نمیتواند ناراحت، و به تعبیر زیبای خود فارسی زبانان افغانستان «خون جگر» نشود. اما در شرایط دشواری که ایرانیان بویژه در درون کشور دارند و علت تیره روزی آنها یعنی دولت مسلمان اصلاحطلب و اصولگرای جمهوری اسلامی و نیز عامل اصلی تیره روزی مردم افغانستان یا اسلامگرایان جهادی طالبان کاملاً شناخته شده هستند، من نمیفهمم چرا شهروندان و روشنفکران ایران آنهم اپوزیسیون ایرانی باید «احساس شرم جمعی» کنند. آنهم در شرایط که دوستانی مانند خود شما و پشتیبانان به اصطلاح «محور مقاومت» ارتجاعی و یا شرارت، شب و روز به نام مردم مظلوم غزه آب به آسیاب تروریزم حماس میریزند.
چرا آنها فراموش میکنند که در جهان جاهایی مانند خوزستان، کردستان و سیستان و بلوچستان هم وجود دارد که آنها هم آب خوردن ندارند و هر روز گروهی از آنها را در وضعیتی بدتر از یک گوسفند میکشند، و هزاران تن از جوانان ایرانی در چند سال گذشته آشکارا با تیر کشتهاند.
من به اندازۀ شما با مطبواعت جهان آشنا نیستم و چیزی از سپهر ژورنالیسم جهانی بویژه شاخۀ عربی آن نمیدانم، اما بسیار خرسند خواهم شد که شما با آشنایی خوبی که با ژورنالیسم جهانی دارید و از همه چیز آگاه هستید، بفرمایید که در سه چهار سال گذشته چند تن از مردم مظلوم غزه و فلسطین و یا روشنفکران عرب، کلامی دربارۀ رنج ایرانیان نوشته و قطره اشکی برای مرهم زخم آنها افشاندهاند.
سیاهکاریهای رژیم اسلامی در تلف کردن منابع مالی ایرانیان در آب و نان دادن دست و دل بازانه و اسرافی در سفرهای زیارتی به مشتی بسیجی یا غیر بسیجی عقب مانده و کند ذهن بر من نیز آشکار است. اما کسانی مانند شما که دولت اسراییل را متهم به محاصره و بریدن نان و آب مردم غزه میکنند، آیا تلاش کردهاید که یک بطری آب به لبان خشک مردمان سیستان و بلوچستان برسانید.
جناب مجلسی، ستم دولت جمهوری اسلامی بر ایرانیان و مهاجرین افغانستان و ربودن مسافران خارجی بر کسی پوشیده نیست. اما مهربانی ایرانیان با همتباران افغانستانی حتا در همین روزها نیز کم نیست. از اینرو پیشنهاد میکنم بستۀ «احساس شرم جمعی» را نزد خودتان نگهدارید و یا برای روشنفکران فلسطینی و عرب هماندیش خود بفرستید. گمان میکنم بیشتر به درد آنها بخورد تا ایرانیان. دستکم در این زمینه. با پوزش.
بهرام خراسانی ۲۰ مرداد ماه ۱۴۰۴
■ جناب مجلسی با سپاس از همدلی شما نسبت به رنجی که به این شهروندان میرود. تمام همسایگانی که با ما پیشینه مشترکی داشتند و میتوانستند فرصتی باشند برای رشد اقتصادی و سیاسی و فرهنگی منطقه، با وجود نظام سراسر تبعیض اسلامی چه اصلاح طلب و چه اصولگرا از ایران فاصله گرفتند و هموطنان افغانستانی ما با وجود خدمات و زحمتشان در وطن تاریخیشان اینگونه مورد جور و ستم حاکمان اسلامی واقع میشوند و کرامت انسانی شان لگد مال میشود و متاسفانه عدهای مغرض و یا فریب خورده هم به ضرب و شتم آنان بعد از حمله اسراییل پرداختند. باید روی چنین رویکردهایی انگشت گذاشت و به حمایت از این شهروندان عزیز و پاسداری حقوق انسانی شان پرداخت و از یاد نباید برد که این کوچ اجباری در زمان “دولت و رییس جمبور” مورد حمایت شما انجام میگیرد. لبه تیز حمله شما باید متوجه این دولت و فرمانده اصلیاش برای این جنایت باشد نه روشنفکران یا اپوزیسیون. آنقدر بلا و نکبت از برکت وجود این نظام منجمد در این میهن ما هست که فرصت پرداختن به همه آنها از عهده کسی یا گروهی برنمیآید. میهن ما در حال آب شدن است.
با احترام سالاری
■ آقای مجلسی گرامی، آنچه را که برشمردید دردناک است و میپذیرم که شایسته “شرم عمومی”. فقط اضافه کنم که این نشانهها کم نیستند، چه در کشورمان و نسبت به همخویشان افغانستانی چه در جای جای دیگر دنیا، و افسوس که این روندی رو به رشد مینماید. هر کدام از وقایع جانگدازی که سالهای اخیر در دنیا و منطقه شاهد بودیم میتوانست در ۲۰ سال گذشته به تنهایی یک بمب خبری و متحرک افکار عمومی باشد. اما امروز متفاوت است، گویی بطور نامرئی کمی داروی بیحسی بر وجدان عمومی جهان مالیده شده. ریشهیابی بهترین کاریست که امروز باید به آن پرداخت، و این کار فردی نیست، برای اتصال نقاط مهم و ترسیم شکلی از مقطع کنونی جهان مشارکت و تلاش تمامی دلسوزان و پژهشگران لازم است.
در مورد بحران مهاجران افغانها در ایران تنها به این نکته بسنده کنم که مشکل به وجدان فرد و افراد ایرانی بر نمیگردد و کاملا بعد اجتماعی دارد. بعنوان شاهدی بر این موضوع در طول جنگ ۱۲ روزه نانواییها در خطه شمالی ایران به افغانها نان نمیفروختند.
دو موضوع در این میان برجسته بود. الف- شاهد هیچ اعتراض جمعی چه موضعی چه در سطح شهری نبودیم. ب- از طرف دیگر افغانستانیها در آن روزها دچار کمبودی بیشتر از ایرانیها نشدند چون آشنایان ایرانی آنها همگی خرید نان را با آنها به اشتراک میگذاشتند.
روزتان خوش، پیروز.
■ با سپاس از اظهار نظر، آقایان خراسانی، سالاری و پیروز گرامی، منصفانه باید اذعان کنم، جوابتان نتوانست مرا قانع کند که “احساس شرم جمعی” بی پایه و مبنا یا اغراق بوده. تاریخ درج این هشدار از سوی دو مرجع با اعتبار بین المللی ۲ اگوست بوده، امروز در ۱۳ اگوست بسر میبریم و هنوز نه شما و نه این حقیر، انعکاسی از این فاجعه عظیم در رسانههای ایرانی داخل و خارج کشور مشاهده نکردهایم.
مواردی را که شما عزیزان در مطلبتان نوشتید به هیچ وجه قابل مقایسه با عمق فاجعهای که در اسلام قلعه هنوز در حال وقوع است نمیباشد. هنوز که در حال مطالعه این نوشته هستید، بیآبی، گرسنگی، شدت گرما و آفتاب بدون سایه، مطمئنا ضایعات جانی و جسمی ادامه دارد و خواهد داشت. من مقصر اصلی را جمهوری اسلامی میدانم، ولی بی توجهی به این جنایت را از سوی رسانه های ایرانی قابل بخشش نمیدانم.
با احترام. مجلسی
■ آقای خراسانی فرمودند که: “بفرمایید که در سه چهار سال گذشته چند تن از مردم مظلوم غزه و فلسطین و یا روشنفکران عرب، کلامی دربارۀ رنج ایرانیان نوشته و قطره اشکی برای مرهم زخم آنها افشاندهاند.”
سوال من اینست که دوست عزیز و همفکران آقای خراسانی آیا هدف وسیله را توجیه میکند یعنی برای نسلکشی که نیتانیاهو در حال انجامش است میشود توجیه انسانی و اما و اگر آورد. به دلیلی که روشنفکران عرب و... اشکی برای قربانیان ولایت دجال و مردمفریب خامنهای نریختهاند باید پرچم اسراییل را به اهتزاز در آورد؟
دوست عزیز میشود به ولایت جنایتکار خامنهای و نیتانیاهو و همپیالهایهایش هم نه گفت. زیرا راه سومی هم هست که در حال شکلگیریست و بخش بزرگی از اسرایلیها و فلسطینیها آن را به پیش میبرند. انسانیت و حرمت انسانی در بالای قومیت و ملیت و نژاد و مذهب قرار دارد. آن را پاس بداریم و در کنر این دجالان قرار نگیریم.
مسعود
■ جناب مجلسی گرامی، درود بر شما، به نکته و دردی اساسی توجه کردهاید و نوری بر آن تابیدهاید، در مقابلِ مشکل و درد رنج این انسانهای بیگناه و بیپناه، عکسالعمل هموطنانمان در ایران و خارج از مرزهای ایران، اصلا قابل توجیه نبوده و نیست، از رنجی که به این مردم تحمیل شده نباید به هیچ بهانه چشم پوشید. در مورد یکی از علل اینکه درد و رنج این مردم و دیگر جنایات جاری در حق مردم سایر نقاط دنیا مثلا همچون بیست سال گذشته توجه نمیشود، گسترش روز افزون راست افراطی در این مدت گذشته میباشد.
با احترام اسفندیار جاوید
■ اسفندیار عزیز، گناه را گردن راست افراطی نگذار. در این مورد بخصوص، چپ و راست هر دو مقصرند.
با احترام، مجلسی
■ جناب مجلسی گرامی با عرض ارادت و احترام
احتمالا سوتفاهم شده باشد. من در یک مورد منظورم بود، آن هم تسلط راست بر رسانههای جمعی، نه اینکه چپ را عاری از اشتباه نمیبینم و یا نمیدانم، اتفافا در موارد دیگر من با بخشی از چپ که انها را “چپ محور مقاومت” میدانم یا بخش دیگری که بدون توجه به شرایط جامعه و مبارزات دمکراتبک جاری درروز مره مردم، این مبارزات را کم اهمیت یا حتی بی اهمیت میبیند، مرز بندی صریح و روشن دارم.
شاد و تندرست باشید / اسفندیار جاوید
■ جناب مجلسی،
من هم احساس شرم می کنم که با افغانهای نجیب چنین رفتاری شده است. به باور من مشکل از عقده خود بزرگ بینی ما ایرانیان نسبت به همسایگان و بخصوص افغانهای زحمتکش و نجیب است. شما انسان شریفی هستید که به این فاجعه پرداختید. به خودتان زحمت ندهید که دلیلی منطقی برای سکوت ایرانیان بیابید! ما ایرانیان در مقابل همسایگان قلدر و مقابل آمریکاییان و اروپاییان ضعیف و احساس خود کوچکبینی میکنیم! به باور من، فاجعهای که اتفاق افتاده تنها بر گردن جمهوری اسلامی نیست. همه ما در ایجاد این فاجعه انسانی سهیم هستیم. ما ملت ایران با سکوت خود امکان این فاجعه را فراهم آوردیم. همه ما در زندگی انتخاب میکنیم. بیتفاوتی هم یک انتخاب است. هم اکنون که این سطور را مینویسم بیش از ۲۰ هم وطن بهایی در اصفهان، صرفا به دلیل اعتقاداتشان، با مصادره اموال، منازل، و حتی وسیله نقلیه خود مواجه شدهاند. حتی حساب بانکی آنان مسدود و معاملاتشان متوقف شده است. آیا خبری کوچک از این خشونت دولتی در جایی گزارش شده است؟ چه بر سر ما انسانها آمده است؟ انفعال در برابر خشونت، فرقی نمیکند که چه ملتی و اعتقادی باشد، مسئولیت گریزی است. آفرین بر شما که ساکت نماندید.
با احترام، منیژه
■ منیژه خانم گرامی،
جانا سخن از زبان ما میگویی، چون خودم بچه اصفهان هستم یادم هست بهائی ستیزی در این شهر سابقه قدیمی دارد. کاش مطلبتان را زودتر خوانده بودم و درباره هموطنان بهائیمان هم انجام وظیفه میکردم. اینجا باید بگویم آفرین بر شما.
با احترام، مجلسی