به تازگی در برخی سایتهای فارسیزبان، خبری به نقل از الیعزر تسافریر، آخرین نماینده موساد در ایران پیش از انقلاب اسلامی منتشر شده است. تسافریر در کتاب خاطراتش شیطان بزرگ، شیطان کوچک گفته است شاپور بختیار، آخرین نخستوزیر نظام پادشاهی در ایران از او خواسته بود تا اسرائیل آیتالله خمینی را در فرانسه ترور کند. تسافریر این درخواست را به اسحاق حوفی، رئیس وقت آن سازمان منتقل کرده بود. او، حوفی و برخی دیگر از مقامات وقت موساد و کارشناسان امور ایران در سازمان اطلاعات و جاسوسی اسرائیل، به دلایل «اخلاقی و سیاسی» با این کار مخالفت کرده بودند. چند کشور اروپایی نیز با این برنامه مخالف بودند. جیمی کارتر و مناحم بگین، روسای جمهور وقت آمریکا و اسرائیل نیز درگیر مذاکرات صلح با مصر، فرصت پرداختن به این موضوع را نیافتند و ماجرا منتفی شد.
حمید مهدیپور از انتشارات فروغ، با توجه به کتاب یکرنگی، به قلم بختیار و کتاب پرواز در ظلمت؛ زندگی سیاسی شاپور بختیار که با استقبال گستردهی خوانندگان در ایران و خارج از کشور روبهرو شد، نظر حمید شوکت، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و نویسنده آن کتاب را در این زمینه پرسیده است.
* آقای شوکت، با توجه به تحقیقات شما، سخنان تسافریر که با گذشت نزدیک به بیست سال بار دیگر مطرح شده است تا چه اندازه میتواند حقیقت داشته باشد؟
حمید شوکت: گذشته از دلایل «اخلاقی» رئیس دستگاهی چون موساد در مخالفت با درخواست بختیار که درباره درستی آن جز آنچه تسافریر در این زمینه گفته است چیز دیگری نمیدانیم، پرداختن به جنبههای سیاسی موضوع اهمیت دارد. اگر «گرفتاریهای» کارتر و بگین به خاطر مذاکره صلح با مصر، فرصت پرداختن به رویدادهای ایران را در آن روزهای سرنوشتساز از آنها سلب کرده بودند کنار بگذاریم، واقعیتی را نمیتوان نادیده گرفت. واقعیتی به نشانه آنکه گرایش نیرومندی در سیاست آمریکا، حکومتهای غربی و اسرائیل نه تنها اسلام سیاسی را خطری نمیدانستند، بلکه مانعی در برابر نفوذ کمونیسم و شوروی میشناختند. سیاست جیمی کارتر و رونالد ریگان در برابر اسلامگرایان ایران و افغانستان نشانههای فراوانی از پیشبرد چنین سیاست خانمانبراندازی را آشکار ساختند.
* به این ترتیب پیروزی اسلامگرایان را در ایران نتیجه سیاستهای آمریکا، غرب و اسرائیل میدانید.
به هیچ وجه. چنین ادعایی نادیده گرفتن عوامل درونی تحولات جامعه ایران، نقش پادشاه و اپوزیسیونی است که از ضرورت آزادی بیان و اندیشه سخن میگفت تا در آنچه انقلاب اسلامی نام گرفت، سرنوشت خود و ایران را در کف برگزیدگانی نهد که حرمت آزادی و اندیشه را به هیچ میانگاشتند.
* به خاطرات تسافریر درباره درخواست بختیار بازگردیم. کارکردهای سیاسی آن را در این لحظه تاریخی میان ایران اسرائیل در چه میدانید؟
چنین به نظر میرسد که گفتههای آخرین نماینده موساد در ایران پیش از انقلاب و بازنشر آن، بیش از آنکه به دنبال بیان خاطرهای تاریخی از دوره کوتاه زمامداری بختیار باشد، هدفی سیاسی را دنبال میکند. موسادی که بهرغم گفته تسافریر چون گذشتههای دور و نزدیک، هیچ مانع اخلاقی و سیاسی در پیشبرد برنامه خود نمیشناسد. از این رو، صرف نظر از درستی یا نادرستی سخنان او در این زمینه، نخستین پیامد چنین ادعایی این خواهد بود که اگر در گذشته به خاطر چنان ملاحظاتی از کشتن آیتالله خمینی خودداری کردند، این بار نه تنها مانعی برای از میان برداشتن جانشین او و سران جمهوری اسلامی نمیبینند، بلکه بنا بر آنچه گذشته است بر حق هستند.
* درباره درستی یا نادرستی درخواست بختیار برای کشتن خمینی چه میگویید؟
بختیار در کتاب یکرنگی میگوید کشتن آیتالله خمینی را منتفی میدانست، چون نمیخواست از او اسطورهای ساخته شود.(۱) اینکه به واقع چنین بود یا اینکه امید داشت بتواند او را مهار کند ناروشن است.
در تدارک نوشتن کتاب «پرواز در ظلمت» با پنج وزیر بختیار، منشی او در دوره نخستوزیری، دختر و همسر و شماری از نزدیکانش گفتگو کردم. هیچ یک از آنها، جز سیروس آموزگار، وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه او در این خصوص چیزی نگفتند. آموزگار در نقد سیاستی که بختیار پس از ترک ایران در رویارویی با جمهوری اسلامی پیش گرفت، درباره ایجاد ایستگاه فرستنده رادیویی در خاک عراق که مخالف آن بود گفت: «... آبان یا آذر ماه ۱۳۵۹ بود. نمیخواستم صدای بختیار از عراق به ایران برسد و تمام تلاشم این بود که محل رادیو در بغداد نباشد. برای این کار سه محل را در نظر گرفته بودم. نیکوزیا در قبرس، بیروت در لبنان و سیسیل در ایتالیا. قاهره نیز مورد نظر بود و سرانجام این امکان در آنجا فراهم شد. به این منظور با چند نفر از کسانی که میتوانستند چنین امکانی را در اختیارمان قرار بدهند مذاکره کردیم. روشن بود که ایجاد فرستنده رادیویی در قبرس بدون موافقت آمریکا عملی نخواهد بود...
«با این حال در پاریس با پاکانیدس، معاون نخستوزیر آن کشور تماس گرفتیم. این ملاقات در آپارتمان دوستی ایرانی در محله پانزدهم پاریس انجام گرفت. پاکانیدس شخصی با نام مستعار جونز از اهالی سیسیل را به ما معرفی کرد. میدانستیم که سیسیل در اختیار مافیا است. جونز که در این میان نقش واسطه را ایفا میکرد ما را در ارتباط با یک شهروند فرانسوی به نام میشل قرار داد. میشل تقریباً ۳۵ ساله، سبزه، با صورتی گرد و موهایی خرمایی بود. موضوع گفتگوی با میشل که او نیز خود را با نامی مستعار به ما معرفی کرده بود، درباره تدارکهای فنی و اینکه مثلاً ایستگاه فرستنده رادیو میبایست روی کوه باشد و غیره دور میزد...
«در این بین میشل کاغذهایی را که روی میز بود جمع کرد و گفت: “این حرفها بچهگانه است، بیایید کمی جدی صحبت کنیم” و افزود: “من پنج میلیون دلار میگیرم و خمینی را میکشم. این پول را هم پس از اینکه خمینی کشته شد بدهید.” روشن بود که میشل از طرف مافیا حرف میزند. گفتم “اگر خمینی را کشتید و پول را ندادیم چطور؟” گفت: “نگران نیستیم، میدهید.” گفتم: “تصمیم در این باره بالاتر از حدود اختیاراتم است و باید بپرسم” که پذیرفت...
«پس محل ملاقات را ترک کردم و از یک تلفن عمومی با بختیار تماس گرفتم. چون نمیخواستم تلفنی ماجرا را بگویم، گفتم لازم است موضوع مهمی را با او در میان بگذارم. به ملاقاتش رفتم و ماجرا را توضیح دادم. اشاره کردم که حاضرند پولی را که برای کشتن خمینی میخواهند بعداً بگیرند. بختیار وقتی صحبتهایم را شنید، مثل فنر با عصبانیت از جا پرید و گفت: “این حرفها چیست که میزنی؟ معتقدی من پول بدهم یک ایرانی را بکشند، آن هم به یک جانی؟ ما اختلاف داریم، اما این اختلاف و دشمنی بین خودمان است. ما تمام این کارها را میکنیم که قانون رعایت شود. آن وقت من بیایم پول بدهم یک مافیایی برود خمینی را بکشد؟ دیگر راجع به این موضوع با هیچ کس صحبت نکن.” و بدین ترتیب موضوع خاتمه یافت. میشل اواخر دسامبر ۱۹۸۰، مدت کوتاهی پس از این ملاقات در جریان یک درگیری مسلحانه که گزارش آن در روزنامه فرانسوی فرانس سوار انتشار یافت کشته شد.»(۲)
سخنان آموزگار از بابت دیگری نیز درخور توجه است. آموزگار سالها پس از قتل بختیار از مخالفت او با کشتن آیتالله خمینی یاد میکند. در این سالها مدتی از جدایی آموزگار از نهضت مقاومت ملی که بختیار بنیاگذار آن بود میگذشت. پس دلیلی نداشت این چنین به دفاع از او برخیزد
* به این ترتیب خاطرات آخرین نماینده موساد را در ایران بیاساس میدانید.
بیاساس نمیدانم. اما هر سند و مدرک یا خاطره و یادمانده دیپلمات و مقام بلندپایهای را به صرف آنکه از نظمی منطقی برخوردار است، نباید بدون کاوشی نقادانه معیار سنجش و داوری رویدادی تاریخی قرار داد و به بازنشر آن دست زد. اگر تاریخ به تجدیدنظر زنده است و نباید آنچه را که کارگزار دستگاهی امنیتی چون تسافریر درباره درخواست بختیار برای کشتن آیتالله خمینی گفته است نادیده گرفت، درباره نظر بختیار و کسانی چون آموزگار، وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه او نیز نباید سکوت کرد و به آنچه گفتهاند بیاعتنا ماند. نادیده گرفتن چنین اصلی در سنجش رویدادها و شناخت از نیک و بد زندگی سیاسی دولتمردی چون بختیار سزاوار نیست. بختیاری که مهرش به ایران از اندازه فزون بود.
———————
۱. شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه مهشید امیرشاهی (پاریس: نشر خاوران، ۱۹۷۲)، ۱۶۶-۱۶۷.
۲. حمید شوکت، پرواز در ظلمت: زندگی سیاسی شاپور بختیار ( کُلن: ُانتشارات فروغ، ۱۴۰۲)، ۴۲۳-۴۲۴.
■ این سخن حمید شوکت بسیار آموزنده و به جا است که: «اگر «گرفتاریهای» کارتر و بگین به خاطر مذاکره صلح با مصر، فرصت پرداختن به رویدادهای ایران را در آن روزهای سرنوشتساز از آنها سلب کرده بودند کنار بگذاریم، واقعیتی را نمیتوان نادیده گرفت. واقعیتی به نشانه آنکه گرایش نیرومندی در سیاست آمریکا، حکومتهای غربی و اسرائیل نه تنها اسلام سیاسی را خطری نمیدانستند، بلکه مانعی در برابر نفوذ کمونیسم و شوروی میشناختند. سیاست جیمی کارتر و رونالد ریگان در برابر اسلامگرایان ایران و افغانستان نشانههای فراوانی از پیشبرد چنین سیاست خانمانبراندازی را آشکار ساختند»، سخن بسیار درستی است که از چند سال پیش از انقلاب، جز شمار اندکی از از روشنفکران سکولار، تقریباً همۀ نیروها و روشنفکران انقلابی آن روزها، دچار این بدفهمی و کژفهمی شده بودند، و ایرانیان هنوز تاوان آن را میپردازند.
شوربختانه هنوز هم بسیاری از روشنفکران بویژه چپهای همسو با به اصطلاح «محور مقاومت» جمهوری اسلامی آن را درنیافتهاند. این کژفهمی و نفهمیدن اهمیت و جایگاه مهم ایرانگرایی و رابطۀ سکولاریسم و اسلامگرایی را درنیافتهاند. گناه آمریکا و انگلیس را به دلیل ایدئولوژی مذهبی و منافع ملی آنها حتی در نمونۀ طالبان برای بازگشت به قدرت میتوان بخشید. اما به گمان من، گناه چپها، و جمهوریخواهان مدعی سکولاریسم را در همسویی با شکلهای گوناگون اسلام سیاسی و شیفتگی نسبت به اصلاحطلبان روزنهجوی جمهوری اسلامی را نمیتوان بخشید. امیدوارم همۀ ما درسهای تاریخ را بیشششتر جدی بگیریم.
همراه با گرامیداشت چهاردهم مرداد و روز مشروطیت، و آرزوی درک شرایط روز ودرس آموزی از گذشته.
بهرام خراسانی ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
■ چقدر مردم الجزایر در بعداز جنگ جهانی دوم شانس آوردندکه به استعمار ۱۵۰ ساله فرانسه خاتمه دادند و در بحث ها رایج بعداز ظهور خمینی و تشنج آفرینی ها حکومت اسلامی ایران توسط جامعه جهانی تضعیف نشدند.
وقتی جناب شوکت مینویسد: “واقعیتی را نمیتوان نادیده گرفت. واقعیتی به نشانه آنکه گرایش نیرومندی در سیاست آمریکا، حکومتهای غربی و اسرائیل نه تنها اسلام سیاسی را خطری نمیدانستند، بلکه مانعی در برابر نفوذ کمونیسم و شوروی میشناختند.”
نگارنده تصور نمی کند که این گزاره فقط در مورد ایران و قبل از ۵۷ صدق میکرد. همانطور که در مصاحبه آمده ست رونالد ریگان هم ادامه داد.
ریگان با اشتهای بیشر در پنهان با آیت الله خمینی بعداز ماجرای گروگان گیری در سفارت آمریکا ساخت و پاخت کرد و ۴۴۴ روز گروگانها اسیر حکومت ارتجاعی بودند تا ریگان جیمی کارتر را در انتخابات ۱۹۸۰ شکست دهد و داد. ریگان در ظاهر و علنی حرفهای دیگری میزد و جیمی کارتر را برای تضعیف آخرین شاه سرزنش میکرد.(دو روئی مشمئز کنند!)
آیا این با «منافع ملی» آمریکا مطابقت داشت؟ همه میدانیم که خیانت و دروغگوئی خمینی به مردم ایران در معامله با ریگان دور ازچشم چهانیان تا ۱۹۸۶ ادامه داشت و وقتی بر ملاشد رونالد ریگان استیضاج و رسوائی «ایران گیت» جهانی شد.این واقعه نشان داد که دروغگوئی ریگان و دور زدن قانون و تحریم های آمریکا علیه ایران و معامله با تروریستهای لبنانی و دیگر کشور ها بی جواب نماند و حمایت ریگان از اسلام، خمینی، مجاهدین افغانستان برای مقابله با شوروی در افغانستان نتوانست سوء استفاده کثیف شخصی او برای پیروزی بر جیمی کارتر در معامله با حکومت خمینی را بی مجازات بگذارد. بهر صورت و باوجود فروپاشی شوروی تبعات رشد واپسگرائی و تروریسم اسلامی در خاورمیانه و جهان انکار ناپذیر ست که القاعده، داعش، حزب الله، حماس، حوثی ها و ده ها فرقه دیگر و به قدرت ر سییدن حزب توسعه و عدالت اردوغان در ترکیه و پیروزی اخوان المسلمین بعداز «بهار عربی » جّو سیاسی جهان را بکلی بعداز جنگ سرد تغییر داد.
دیگر بلوک شرق وجود ندارد که فدرتهای غربی جهان برای مقابله با آن به پیاده نظام مسلمان و متعصب نیاز داشته باشند که آنها را علیه کمونیسم آموزش دهند و مجهز نمایند. ترجیح میدهند که طالبان به افغانستان برگردد و احمد الشرع که برای سَرَش جائزه گذاشتنه بودند به جای بشار السد به قدرت رساندند.اگر در بعداز جنگ جهانی دوم قانون ملی شدن نفت ایران را تحمل نمیکردند و علیه دولت ملی و مشروطه کودتا میکردند اصلا قابل توجیه نبود که به آن «منافع ملی » انگلیس یا آمریکا بگوئیم.
این ماهیت قدرتهای جهانی بود که در بنگلادش، اندونزی، غنا، کنگو، ویتنام، شیلی و دیگر کشور های جهان به بیرحمانه ترین شکلی خصلت نمائی کرد. وگرنه مردم فلسطین هم مانند ترکیه، عراق، اردن، لبنان، سوریه و....بعداز جنگ جهانی اول و انتقام از خلاف عثمانی که به چند کشور تقسیم شد همه به استقلال رسیدند به استقلال میرسید!! حکایت از تبعیض و سوء استفاده ی قدرت های جهان در حق تعیین سرنوشت مردم جهان ست که فلسطین نه تنها به استقلال نرسید بلکه بعداز جنگ جهانی دوم طبق قطعنامه ۱۸۱ به سه قشمت تقسیم شد که تا امروز به عنوان یک کشور مستقل از طرف قدرتهای جهان برسمیت شناخته نشده باوجودی که حدو ۱۵۰ کشور جهان آن را برسمیت شناخته اند.
از همه بدتر قدرتهای جهانی و راست افراطی به بهانه حماس که بعداز فروپاشی شوروی و مرگ یاسر عرفات و ترور اسحاق رابین رشد کرد حق حاکمیت مردم فلسطین را انکار میکنند. این استاندارد های دو گانه شناخته شده ست. با این وجود معلوم نیست قدرتهای جهانی در مورد حکومت اسلامی ایران با تمام جنگ افروزی های تاکنونی و شعار های ارتجاعی و اقدامات تروریستی چه اقدامی خواهند کرد. ایران با افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و... فرق دارد
بهمن خیرخواه