پایان جنگ، تشدید سرکوبها، تبلور راه سوم در درون کشور
اغراق نیست اگر ادعا شود حملات اخیر علیه سرزمینمان، علاوه بر خرابی و تلفات جانی، در عین حال، دارای نوعی تاثیر “ضربه درمانی” بود. به عنوان نمونه، کشوری که حیوان نوازی هیچگاه بخش بزرگی از فرهنگ و سنت رفتاری مردممان را شکل نمیداد، یا اقلا نه همانند کشورهای غربی، با شروع جنگ 12 روزه، در چند نقطه شاهد پدیده زیبایی بودیم که چند شرکت فروش مواد غذائی حیوانات اعلام نمودند هموطنانی که نیاز به غذا برای حیوانات خانگیشان دارند میتوانند مراجعه و غذای رایگان دریافت دارند. در کشوری که رژیم حاکم، فقط چند سال پیش، سگها را در خیابان، به زور از دست صاحبانشان بیرون میکشید و به داخل گونی میانداخت، شاهد فیلم کوتاهی بودیم که از سوی مقامات مددکاری و انتظامی تهییه شده بود. در این فیلم کوتاه، شاهد دو صف در دو طرف بودیم و مدکاران با سگهایشان که مصدومین را از زیر سنگ و خاک نجات داده بودند از میان این دو صف رد میشدند و کسانی که در صف بودند برای سگها کف میزدند. بعد هم هر مددکاری به معرفی سگ همراهش و سن و سالش میپرداخت و در آخر به هر مددکار و سگش یک شاخه گل اهدا میشد. این صحنه را مقایسه کنید با زمان دبستان یا حتی دبیرستان رفتنمان که در راه، سگهای ولگرد را از سنگ پرانی بچهها رها میکردیم.
البته در این ۱۲ روز و بعد از آن، نمونههای با شکوهتری از مغازهها، هتلها و رستورانهایی را شاهد بودیم که غذای رایگان در اختیار محتاجان قرار میدادند. اینها نمونههایی بودند که با دیدن آنها به ایرانی بودن خودم افتخار میکردم. این همیاری مردم نسبت به هموطنانشان، باعث شد که رژیم، این اقدام انسانی ایرانیان را به غلط، به حساب حمایت از رژیم وانمود کند، همانطور که به غلط غنیسازی اورانیوم را هم خواسته ملت ایران وانمود میکند.
البته ایرانیان دوبار دیگر هم در گذشته، بعد از یک فاجعه، همت نوعدوستی خود را به نمایش گذاردند. چند سال پیش، بعد از وقوع یک زلزله شدید در مناطق کردنشین سرزمینمان، ایرانیان بهطور بیسابقه و بسیار وسیع، از سراسر کشور اقدام به سازماندهی و کمکرسانی پوشاک و مواد غذایی به مناطق زلزله زده پرداختند و یکبار هم قتل مهسا باعث یک شورش وسیع بر علیه رژیم حاکم گردید. یادم هست یک دوست کرد، کاک احمد، از حزب کومله به من گفت: ایرانیها نشان دادند که ما کردها در ایران تنها نیستیم. این بار هم از ایرانی بودن خودم احساس افتخار کردم همراه با چند قطره اشک.
با وجود مخالفت با حمله به کشورم، باید اذعان کنم که جنگ ۱۲ روزه حامل یک پدیده مثبت نیز بود. یکی از علایم این پدیده، ظهور (آشکارتر از گذشته) یک نیروی سوم تازه نفس در صحنه سیاسی داخل کشور بود. نیروی سومی که با وجود عدم سازماندهی و نبود یک صدائی، ولی در عین حال، دارای مخرج مشترکهای زیادی هم بود. یکی از اشتراکات این راه سوم، مخالفت با جنگ و حمله به کشورمان و در عین حال مخالفت با اقدامات و شعارهای جنگ طلبانه رژیم علیه اسرائیل و امریکا. مخالفت با اصرار بیهوده رژیم به ادامه غنی سازی اورانیوم را هم میتوان یک خواست همگانی این خط سوم دانست. آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی و گشایش جامعه سیاسی نیز خواست همگانی اصلاحطلبان و گذارطلبان داخل کشور است.
تضاد آشکاری که از سوی رژیم در برابر خواستههای این موج سوم به چشم میخورد، ادامه بدون وقفه و حتی تشدید اعدامها میباشد که نشان از ترس رژیم از عواقب انزوائیست که خود را، هم در صحنه بینالمللی و هم ملی، دچار آن نموده. و از سوی دیگر ملاقات عدهای با موسوی و همسرش (نشان از نوعی دلجویی داشت) که نمیتواند بدون صلاحدید رهبری جمهوری اسلامی باشد، آن هم در زمانی که فراخوان موسوی با استقبال قابل توجهی روبرو میشود. طنین نیاز به تغییر و گشایش جو سیاسی کشور محدود به موج سوم نمیشود. از درون خود رژیم و حتی اصولگرایان هم خواستههای مشابهی با خواستههای موج سوم به گوش میرسد و حتی گاهی هم صحبتهای اعتراف مانندی از مقامات سطوح پایینتر رژیم، که شباهت به اظهار پشیمانی دارد.
در ادامه ظهور این راه سوم، در چند نقطه کشورمان، حرکتهایی آغاز شده (فعلا در سطح ابتدائی) که خواستار تغییراتی در سطح رهبری میباشند، مانند تغییر رهبری از فردی به شورایی و انتخابی، و حذف نظارت استصوابی. شخصا اهمیت ظهور چنین جنبشهایی از درون جامعه را کمتر از پیام و فراخوان موسوی نمیبینم. به خصوص نظر به جنبه شعاری (ولی شجاعانه) موسوی، این خواستههای از پائین به بالا، شرط اول برای محتمل شدن همهپرسی و تغییر قانون اساسی موسوی و تاجزاده میباشند. آشکار است که بدون تغییر در شرایط رهبری کشور، نه انجام همهپرسی و نه اطمینان به انجام سالم و بیطرفانه آن وجود دارد.
ادامه بارور شدن مطالبات سیاسی و معنوی، از درون جامعه، دارد تدریجا نوک تیز حمله را متوجه شخص علی خامنهای میکند که او را مسئول درجه اول تمام مصائب و بلایای امروزمان میداند. از جمله اظهارات شفاف روحانی و ظریف که فقط و فقط یک نفر را مقصر مخالفت با توافق با غرب و تجدید برجام میدانند، یعنی شخص خامنهای.
طبیعتا انزوا و گرفتاریهای اقتصادی و روابط بینالمللی را هم به جز خامنهای نمیتوان متوجه فرد دیگری دانست به جز او.
به حمایت از این ندا، چند بیانیه و ویدیو، نیز در خارج کشور منتشر شده که در صورت هم صدائی بین خارج و داخل ایران، بهتر میبود اگر خامنهای در همان خفاگاه خودش میماند تا زمان مرگ طبیعی وی فرا رسد.
نداها از درون رژیم و تلاش برای نزدیکی با غرب مرا به یاد زمانی انداخت که شاه فقید صدای انقلاب را شنید. ولی این پیام مسالمتجوی او، به جای این که انگیزهای برای مخالفان آن روزش برای مذاکره باشد، بر عکس محرکی برای سرعت بخشیدن به براندازی او گردید. زمان خروج شاه از ایران، حاج سید جوادی نوشت “دیو چو بیرون رود فرشته در آید” در حقیقت فرشتهای!! که میتوان او را مسبب تمام بلایا و عقب رفت جامعهمان دانست.
همزمان با ظهور این نیروی سوم در درون کشور، تظاهرات مونیخ به حمایت از فراخوان شاهزاده انجام گرفت. با علاقه و کنجکاوی تمام سخنان ایشان در مونیخ را خواندم. هرچه بیشتر خواندم کمتر کلمهای که نشان از اشاره به تحولات مسالمتآمیز درون کشور باشد یافتم. از دید ایشان و هوادارانشان پدیدهای به نام نهضت مدنی داخل کشور به چشم نمیخورد وگرنه اقلا اشارهای هم به موسوی، تاجزاده و یا اقلا مطالبات نرگس محمدی درباره توقف اعدامها مینمودند.
در خاتمه خطاب به رژیم حاکم یادآوری میکنم که نمیتوانی و موفق نخواهی بود چنانچه این چنین ظالمانه با منتقدین و مخالفان داخل کشور رفتار کنی و قهرمان اعدام در سراسر جهان باشی و از سوی دیگر با نقاب آشتی و عطوفت با غرب به صحبت بنشینی. خطر ماشه هنوز رفع نشده، نمیتوانی از یک سو مردمت را به زیر تیغ ببری و از سوی دیگر پشتت را در جبهه داخل بدون پشتیبان بگذاری.
داریوش مجلسی، ژوئیه ۲۰۲۵
■ آقای مجلسی عزیز. نوشته شما کمی خوشبینانه است، اما مگر میشود بدون خوشبینی مبارزه کرد؟! در مورد اینکه رضا پهلوی توجه چندانی به نهضت مدنی داخل کشور ندارد، حق با شماست. برعکس آن هم، تا حد زیادی صادق است. در حالیکه هر دو حرکت باید وجود یکدیگر را به رسمیت شناخته و حداقل در تبلیغات یکدیگر را تقویت کنند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان