ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 16.07.2025, 20:55
انتقاد به بیانیه حمایت از طرح سیاسی موسوی

اسفندیار طبری

اخیرا حدود ۸۰۰ کنشگر سیاسی در بیانیه‌ای از نظر میر حسین موسوی برای همه‌پرسی آزاد برای تدوین قانون اساسی جدید حمایت کرده‌اند. در این بیانیه از قول موسوی ذکر شده، که «دفاع ملی در برابر تجاوز بیرونی نمی‌‌تواند بهانه‌ای برای تداوم سیاست‌های غلط داخلی باشد». باید از این دوستان پرسید: کدام دفاع ملی؟ ظاهرا این افراد هنوز در خواب و‌ خیال جنگ علیه عراق هستند، که ‌در آن زمان «دفاع ملی» به مقابله با حمله خارجی پرداخت. و ظاهرا این دوستان از واقعیت‌های درون ایران به کلی عقب افتاده‌اند، که از «دفاع ملی» سخن می‌گویند. از این بگذریم. انتقاد اصلی من بر حمایت این بیانیه از طرح موسوی به عنوان «گام نخست و ضروری برای عبور از شرایط بحرانی کنونی» است: «همه‌پرسی آزاد جهت تشکیل مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی جدید»!

این دسته از اپوزیسیون به این نتیجه رسیده که به واقعیت پیوستن چنین ضرورتی در چارچوب همین نظام می‌تواند به نفی نظام، یعنی سیستم ولایتی و دینی شود! به نظر می‌آید که این افراد همچون یک سیستم هوشمند دچار‌ هالوسیناسیون شده‌اند!

چگونه یک همه‌پرسی آزاد و موفق در چارچوپ چنین نظم‌و‌نظامی ممکن است و چگونه چنین نظامی منافع خود را در نفی خود خواهد دید؟ پس از نیم قرن حکومت اسلامی، چنین خوشبینی نسبت به رژیم تهمت بزرگی به مردم ایران است. اکثریت مردم ایران این نظام را نمی‌‌خواهند و از موسوی هم گذشته‌اند که از وجود «نظام» جمهوری اسلامی همیشه حمایت کرده است. او در همان زمان جنبش سبز از ادامه تظاهرات‌ها خودداری کرد، زیرا نظام ج. ا. آن را ممنوع کرد. اگر در همان زمان اعتراض‌های خیابانی ادامه می‌یافت، احتمالا امروز شرایط بهتری داشتیم. او با سکوت و‌ احترام به قانون در آن زمان، موج سرکوب رژیم را فراهم آورد.

همه‌پرسی، مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید، تنها با روی کار آمدن یک‌دولت انتقالی ممکن است.

در بررسی بحران‌های سیاسی و ضرورت تشکیل نظام‌های دمکراتیک، تحلیل هانا آرنت، فیلسوف سیاسی قرن بیستم، می‌تواند راهگشا باشد. آرنت به‌وضوح بر اهمیت «قدرت» و «مشارکت» تأکید دارد و این دو را مفاهیمی بنیادین در ساحت سیاسی به شمار می‌آورد. او تفاوت بارزی بین قدرت و خشونت قائل است و به این نکته تأکید دارد که قدرت تنها در فضایی عمومی و از طریق عمل جمعی به وجود می‌آید. در این راستا، بحران‌های کنونی تنها با ایجاد فضایی آزاد برای گفتگو و تعامل می‌تواند حل و فصل شود.

آرنت مفهوم «فضای عمومی» را به عنوان مکانی برای تبادل نظر و ظهور قدرت جمعی معرفی می‌کند. اگر نهادهای دینی بر فضای سیاسی تسلط داشته باشند، فضای عمومی مسدود می‌شود و امکان مشارکت واقعی کاهش می‌یابد. در این فضا، آرای عمومی و نظرات به حاشیه رانده می‌شوند و بدین ترتیب، خواسته‌های واقعی جامعه نمی‌تواند در فرآیند تصمیم‌گیری منعکس شود.

از چنین دیدگاهی تشکیل یک دولت انتقالی ضروری است. چنین دولتی می‌تواند شرایط لازم برای برگزاری همه‌پرسی آزاد را فراهم سازد. دولت انتقالی به‌عنوان سازوکاری است که می‌تواند در مدت کوتاهی، نهادهای لازم را پایه‌گذاری کرده و از خشونت و تضاد جلوگیری کند. این دولت باید به نهادهای غیرمتمرکزی منجر شود که بتوانند به نوعی مستقل از نهادهای دینی عمل کنند.

آرنت همچنین بر اهمیت ایجاد زیرساخت‌های دمکراتیک تأکید دارد. همه‌پرسی آزاد نه‌تنها باید در فضایی عاری از نفوذ نهادهای دینی برگزار شود، بلکه باید به‌دوراز هرگونه فشار و تهدید صورت گیرد. این همه‌پرسی نهایتاً می‌تواند منجر به تشکیل مجلس مؤسسان شود که نمایندگان واقعی مردم را به تصویر بکشد.

در نهایت، مسیر عبور از بحران‌های کنونی بر مبنای منطقی است که آرنت آن را تشریح کرده است: ایجاد یک دولت انتقالی قوی و مستقل، و فراهم کردن فضایی عمومی برای مشارکت آزاد و فعال جامعه که بتواند در نهایت به یک نظام دمکراتیک و عادلانه منجر شود. بدون این مراحل، ادامه وضعیت کنونی تنها به تشدید بحران‌ها و نارضایتی‌های اجتماعی خواهد انجامید.

بنابر این پیشنهاد من این است، این کنشگران عزیز به جای این شعار‌ها و بیانیه‌های بی ارزش و تو خالی، هر چه سریعتر به یک هم فکری و تبادل برای تفاهم بر یک دولت انتقالی که مورد حمایت تمامی قشر‌های اجتماعی و سیاسی باشد، بپردازند.



نظر خوانندگان:


■ با درود به آقای طبری، آیا شما مطلع از وجود یا شکل گیری چنین “دولت انتقالی” هستید؟ آیا زمینه های فکری و سازمانی چنین دولتی مورد توافق (نسبی) اپوزسیون قرار گرفته و مردم ایران اطلاع از آن و آمادگی در حمایت از آن دارند؟ در غیر این صورت آیا درست است که حرکت اخیر را، که در حال حاضر تنها حرکت کنشگرانه است، تخطئه کنیم و به دولت انتقالی که باید بدنبال از هم پاشی نظام پلیسی امنیتی بر قرار شود دل خوش کنیم؟ دولتی که در شرایط کنونی تنها می‌تواند از آستین یک شعبده باز خارج شود؟ پوتین، نتانیاهو یا دیگران و یا همه؟
من نیز تصور نمی‌کنم بیانیه مذکور بی‌عیب و نقص باشد. اما مفهوم کنشگری را بجا می‌آورد و مهم‌تر آنکه، جدا از مضمون سطور این بیانیه، همینکه ۸۰۰ فعال سیاسی اتحاد کلامی خود را به نمایش بگذارند و چشم انداز گامی بسوی تغییر را مطرح کنند، مثبت است و کمک به ذوب یخ جنبش می‌کند که جمهوری اسلامی بعد از جنگ ۱۲ روزه از آن بهره می‌برد و اختناق بیشتر به مردم تحمیل میکند.
موفق باشید، پیروز.


■ اسفندیار عزیز! از دیدن یادداشت تو بسیار متاسف شدم، نه فقط به خاطر نگاهت به راهبرد «گذار»، که به آن اشاره خواهم کرد، بلکه به خاطر دروغی که به موسوی بسته‌ای! تو می‌نویسی: «موسوی در همان زمان جنبش سبز از ادامه تظاهرات‌ها خودداری کرد، زیرا نظام ج. ا. آن را ممنوع کرد. اگر در همان زمان اعتراض‌های خیابانی ادامه می‌یافت، احتمالا امروز شرایط بهتری داشتیم. او با سکوت و‌ احترام به قانون در آن زمان، موج سرکوب رژیم را فراهم آورد.»
این یک دروغ بزرگ و تحریف خشن تاریخی است که در مقابل چشم همه ما که هنوز زنده‌ایم، جریان یافت. موسوی از قانون نظام عبور کرد و بر خلاف تایید شورای نگهبان و تنفیذ خامنه‌ای، پای به خیابان گذاشت و اتهام اصلی او هم از نگاه خامنه‌ای «اردوکشی خیابانی» بود. او هرگز از سبزها نخواست که خیابان‌ها را ترک کنند و بهترین دلیلش فراخوان به تظاهرات ۲۵ بهمن ۱۳۸۹، در حمایت از بهار عربی، بدون مجوز حکومت بود که به یک حضور و برآمدبزرگ سبز ها و دستگیری و آغاز حصر خانگی موسوی منجر شد. البته موسوی با شناخت کامل نسبت به ساختار قدرت و تعادل قوا، آنقدر کودک سیاسی نبود که مثلا تظاهرات چند میلیونی ۲۵ خرداد را به سمت خیابان پاستور یا رادیو تلویزیون هدایت کند . معنی این کار رفتن به سمت قتل عام ده ها هزار نفر و یک انقلاب قهرآمیز و شکست خورده می بود. البته از همان رمان تا همین امروز، کودکان سیاسی اینور آب، که کنار گود نشسته اند، موسوی را شماتت می کنند که چرا در ۲۵ خرداد فرمان آتش نداد! آنها نفس شان از جای گرم در می آید و همچنان ستایشگر « قهر انقلابی » هستند و جان مردم برایشان ، در مقابل « انقلاب» اهمیتی ندارد.
و اما در مورد نظریه گذار خشونت پرهیز، به گمانم، من نباید برایت که همه نمونه ها را مطالعه کرده ای کلاس بگذارم و زیره به کرمان ببرم. کافی است که فقط به نمونه های آفریقای جنوبی، لهستان ، شیلی و انقلاب بهمن خودمان نگاهی بیندازیم تا درک کنیم که فرمول لنینی انقلاب، یعنی «به ترتیب، اول قیام، بعد دولت موقت، و سپس مجلس موسسان» تنها راه تحول نیست. تو در اتحاد جمهوریخواهان بوده‌ای و در بسیاری از مباحثات مربوط به گذار حضور داشته‌ای و دقیقا می‌دانی که صحبت بر سر چیست. این سخن تو که «همه‌پرسی، مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید، تنها با روی کار آمدن یک‌دولت انتقالی ممکن است.» همان طور که پیروز اشاره کرد، تا وقتی معلوم نشود که این «دولت موقت» چگونه پدید آمده است، یک ابهام بزرگ دارد. استناد به هانا آرنت هم، نه تنها بدرد رفو کردن این سوراخ نمی‌خورد، بلکه نشان می‌دهد که اتفاقا حق با ما و موسوی است. تو به نقل از آنت می‌نویسی: «در این راستا، بحران‌های کنونی تنها با ایجاد فضایی آزاد برای گفتگو و تعامل می‌تواند حل و فصل شود.آرنت مفهوم «فضای عمومی» را به عنوان مکانی برای تبادل نظر و ظهور قدرت جمعی معرفی می‌کند.»
جالب است که تو حرفش را می‌زنی و وقتی موسوی آنرا در فضای عمومی بسیار تنگ ایران طراحی و اجرا می‌کند، به‌جای تشویق و حمایت طلبکار می‌شوی! موسوی در توضیح طرح سه ماده‌ای خود، در بیانیه درخشان ۱۵ بهمن می‌نویسد: «از آن مبرم‌تر، چگونه به توانایی‌مان برای عبور از این مرحله ایمان بیاوریم. مثلاً نگاه کنیم که نفس طرح یک سامان نو چگونه بنای قدرت خودکامه را به لرزه در می‌آورد و او را به واکنش وا خواهد داشت. زیرا مأوای اقتدار مردماند. اقتدار در سلاح و سرکوب نیست، بلکه در همراهی ملت است، همان ملتی که اگر نگاهش متوجه و علاقمند به نظمی جدید باشد، ساختار پیشین، بخواهد یا نخواهد فرو می‌ریزد.» بله! او دقیقا دنبال تسخیر فضای عمومی و همان کاری است که آرنت می گوید. از نگاه ما ـــ که من موسوی را یکی از همین «ما» می‌دانم ـــ نهادی که باید رفراندم را برگزار کند از دل همین تسخیر فضای عمومی در می آید و بر خلاف تصور اصلاح طلبان و بر اندازان ، رفراندم نه در «این نظام» و نه در «آن نظام» اتفاق می افتد، بلکه پلی است که فضای عمومی تسخیر شده، برای عبور مسالمت آمیز از این نظام به آن نظام می سازد. فهم این نظریه نباید برای یک دانش آموخته فلسفه تا این حد دشوار باشد.
احمد پورمندی



■ احمد عزیز، شما مدعی هستید که موسوی نه‌تنها از قانون نظام ‎عبور کرد، بلکه خواستار تداوم اعتراضات بود. اما این دفاع با گزینش موردی و برجسته‌سازی چند رفتار نمادین انجام می‌شود و از تصویر کلی عملکرد موسوی در بزنگاه‌های تاریخی غافل می‌ماند. به‌ویژه، موضع موسوی پس از روزهای ابتدایی جنبش سبز، مبهم، محافظه‌کارانه و گاه سکوت‌آمیز بود. او هیچ‌گاه از مردم نخواست تا در برابر سرکوب، سازمان‌یافته و پیوسته در خیابان بمانند، بلکه رفتار او نشانه‌ای از تعلیق مبارزه و ترجیح به «اصلاح درون‌سیستمی» بود.
‎در واقع، بیانیه‌های موسوی عمدتاً گنگ، اخلاقی و بدون فراخوان صریح به کنش جمعی پایدار بودند. تظاهرات ۲۵ بهمن هم، بیشتر واکنشی احساسی به فضای جهانی بود، نه بخشی از یک استراتژی منسجم مبارزاتی. ‎سؤال کلیدی اینجاست: آیا موسوی در مقام یک رهبر سیاسی، برنامه‌ای روشن، سازمان‌یافته و ادامه‌دار برای هدایت جنبش ارائه داد؟ ‎پاسخ منفی است.
شما با نگاهی «نخبه‌گرایانه» و تمسخرآمیز، منتقدان موسوی را «کودکان سیاسی این‌ور آب» می‌نامید. این حمله‌ی شخصی که مدعی است منتقدان فقط چون در خارج از کشورند، صلاحیت نقد ندارند، نه استدلال است و نه اخلاقی. نقد یک ایده، به موقعیت جغرافیایی و زیست‌جهان گوینده وابسته نیست. اگر کسی از بیرون، استراتژی‌های شکست‌خورده را بهتر می‌بیند، باید حرفش شنیده شود، نه تحقیر. ‎همچنین شما به‌شکل خطرناکی می‌کوشید همه‌ی خواهان تغییر ساختاری را «قهرطلب» و بی‌توجه به جان مردم جلوه دهد، گویی که مطالبه‌ی عدالت و تغییر ساختار، الزاما به معنای خواستار خشونت است. این مغالطه‌ی دوگانه‌سازی کاذب است: یا تسلیم‌پذیری موسوی، یا انقلابی‌گری خون‌بار.
شما به هانا آرنت استناد می‌کنید، اما دقیقاً در خلاف جهت مضمون نظریات او حرکت می‌کند. آرنت، «فضای عمومی» را نه صرفاً به‌معنای حضور در خیابان، بلکه به‌عنوان میدان گفت‌وگوی آزاد، تنوع دیدگاه، و شکل‌گیری کنش جمعی آگاهانه تعریف می‌کند. ‎در حالی که موسوی، در یک ساختار تمامیت‌خواه، بدون هیچ ساختار اجتماعی و نهادی آزاد، صحبت از «سامان نو» می‌کرد اما هیچ مکانیسمی برای گفت‌وگو، تضمین مشارکت، یا نمایندگی جریان‌های مختلف ارائه نداد.
‎شما نمونه‌هایی مانند آفریقای جنوبی و لهستان را مثال می‌زند، اما عمدتاً تفاوت بنیادین ایران را نادیده می‌گیرد:
* در لهستان، جنبش همبستگی، اتحادیه‌ای سراسری با ساختار مشخص بود؛
* در آفریقای جنوبی، نلسون ماندلا با انسجام درونی، حمایت بین‌المللی و مقاومت پایدار روبه‌رو بود.
‎اما در ایران، جنبش سبز نه ساختار تشکیلاتی داشت، نه رهبری جمعی، نه پایگاه اجتماعی پایدار و نه حمایت بین‌المللی مؤثر. اینکه تصور شود با چند بیانیه‌ی موسوی و «تسخیر فضای عمومی» می‌توان به رفراندومی گذار رسید، در خوشبینانه‌ترین حالت، یک رویاپردازی آرمان‌گرایانه و در بدبینانه‌ترین شکل، فریب توده‌هاست.
‎ شما می‌نویسد: «نهادی که باید رفراندوم را برگزار کند از دل همین تسخیر فضای عمومی درمی‌آید.» ‎این دقیقاً معادل است با گفتن: «از دل خلأ، نهاد درمی‌آید.» هیچ پاسخ مشخصی به پرسش حقوقی و سیاسی داده نمی‌شود که:
* کدام نیروی مشروع، این نهاد را می‌سازد؟
* چگونه قدرت اجرایی و منابع آن را فراهم می‌کند؟
* و چگونه این فرآیند از مسیر سرکوب نظام می‌گذرد بدون خشونت یا حمایت بین‌المللی؟
پس از این همه سال‌ها لازم است، که به نقد جدی جنبش سبز بپردازیم و از اسطوره سازی شخصیت پرستی پرهیز کنیم!
طبری


■ جناب اسفندیار طبری
نگارنده در اینجا بارها نظر خود را در مورد همه پرسی نوشته‌ام و با شما و تمام دوستان که به حکومت فاشیستی ولایت فقیه اطمینان ندارند همراه و همسو هستم. بدون هیچ تردیدی از زمان تشکیل «اتحاد جمهویخواهان ایران» به راه سوم باور دارم. یعنی؛ نه پادشاهی ساقط شده در سال ۵۷ که با اختناق سیستماتیک و ۲۵ ساله جامعه را به بحران کشاند. نه حکومت اسلامی که در همان دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی نشان داد که دگر اندیشان را بر نمی‌‌تابند. راه سوم حکومت جمهوری پارلمانی با شرکت نمایندگان آحاد مختتلف مردم از سراسر کشور می‌باشد.
وقتی شما می‌نویسید: ” همه‌پرسی، مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید، تنها با روی کار آمدن یک‌دولت انتقالی ممکن است.” از مطلق سازی شما تعجب می‌کنم که [امکان] همه پرسی و تدوین قانون اساسی جدید را مطلق و [تنها] با روی کار آمدن [یک دولت انتقالی] منوط می‌کنید. چرا؟
نمی دانم چگونه به این نظریه رسیده اید. ممکن ست تحلیل شما از ساختار حکومت تمامیت خواه اسلامی طوری باشد که برای شما هیچ امیدی برای تغییر توازن قوا در ایران بین حکومت فاشیستی و نیروهای مخالف و جنبش مردمی باقی نمی‌‌گذارد. همین بمباران‌ها ، یا دخالت جیمی کارتر در سال ۵۵ و دیگر محرک‌ها همه چیز را بهم می‌ریزد.
نگارنده قبلا هم به نمونه‌های دیگری در جهان از جمله حکومت نظامی ژنرال آگوستی پینوشه پرداخته‌ام که با وجود دکترین جیمی کارتر در مورد رعایت حقوق بشر در ایران ، شیلی و نیکاراگوئه..
صحبت‌های کارتر در ایران و نیکاراگوئه تاثیرات شدیدی داشت که به انقلاب منتهی شد. ولی ژنرال پینوشه به اجرای همه پرسی در ۱۹۸۰ روی آورد و از مردم پاسخ «آری» برای ادامه ی ۱۰ سال حکومت نظامی گرفت.
در سال ۱۹۸۹ نیروهای سیاسی مخالف و منقد حکومت نظامی پینوشه جبهه به نام «NO» تشکیل داده و با تمام تضعییقات و حتی سرکوب خونین در همه پرسی دوم شرکت کردند و به ادامه ی و تمدید مجدد برای ۱۰ سال دیگر نه گفتند. ژنرال پینوشه در همان شب که نتایج انتخابات اعلام شد به رهبر جبهه «NO» تبریک گفت و دست داد و به پادگان بازگشت. ( فیلم مستند «NO» تمام تلاش‌های نیروهای مخالف حکومت نظامی را نشان می‌دهد)
حکومت کودتای نظامی ۱۹۷۳ شیلی با انقلاب کنار نرفت.ولی با تمام سوابق سیاهی که ژنرال پینوشه و کودتای خونین و جنایت‌ها او در پیشانی تاریخ حک کرده ست. تلاش آزادیخواهان در شیلی و همگرائی آنها و نسل‌های بعداز کودتا دو همه پرسی به حکومت پینوشه تحمیل کرد.
بیاد دارم که در سال ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰ که موضوع دیوار برلین و فروپاشی شوروی و کشور‌های اروپای شرقی دیگر خبرها را تحت الشعاع قرار داده بود. کنار رفتن ژنرال پینوشه بازتاب چندانی نداشت.ولی از آن سال تا امروز مردم شیلی بارها در انتخابات و همه پرسی برای تغییر قانون اساسی شرکت کرده‌اند و بر خلاف ایران که هر حکومتی به قدرت رسیده خیلی راحت با سرکوب دیگران «مجلس« خودش را راه انداخته و هر«قانون» را نیز به اسم «مجلس» توسط عمّال خود اجرا کرده ست.
به باور من باید از این بحث و بیانیه‌ها توجه مردم را به کاهبرداری‌های تاریخی و به خصوص همین ۴۷ سال معطوف نمود که ما باید خود را برای یک فرآیند طولانی و انتخابات واقعی آماده کنیم.
اگر نحله‌های مختلف فکر ی و سیاسی و احزاب آزاد نباشند و نتوانند در مورد همه پرسی، انتخابات ، قانون اساسی در رسانه‌ها بحث و گفتگو کنند. می‌شود همان کاهبرداری‌های بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و بعداز انقلاب ۲۲ بهمن ۵۷ که اقلیتی در این حکومت‌ها برای میلیونها نفر قانون اساسی و قوانین ملی و اسلامی را نوشتند که خودشان هم به انها پای بند نبودند و نیستند.
آقای اسفندیار طبری گرامی مشکل ما «دولت انتقالی »نیست. مشکلات ما زیاد ست و مهترین آن این ست که فکر می‌کنیم برگزاری همه پرسی و تدوین قانون اساسی کار ساده‌ای ست و همه چیز درست میشه.
مگر فکر کنیم که به مثل ذهن مردم شیلی به ذکاوت ما ایرانیان نمیرسند که سالهاست برای تدوین قانون اساسی تلاش می‌کنند. نه ! ما باید به این فکر کنیم که در شیلی پارلمانتاریسم دوباره مانند قبل از کودتای ۱۹۷۳ برگشته و مردم با احزاب راست و چپ و میانه و مسیحی و....برای ترقی کشور و خوشبختی خود تلاش می‌کنند.
ما باید گفتمان همه پرسی و قانون اساسی را بین توده‌های میلیونی ببریم.
با احترام کامران امیدوارپور


■ اسفندیار عزیز!
۱- نوشته‌ای: «رفتار او ( موسوی). نشانه‌ای از تعلیق مبارزه و ترجیح به «اصلاح درون‌سیستمی» بود.» این، بیان «نیمی از حقیقت« و نشانه عدم درک راهبرد گذار خشونت پرهیز است. موسوی از امکانات درون سیستمی ، برای عبور از این محدوده، استادانه استفاده کرد. از امکان درون سیستمی استفاده کرد و کاندیدای ریاست جمهوری شد، اما در درون سیستم متوقف نشد و با « رای من کو؟ » همگام با مردم، پا به خیابان و خارج از سیستم گذاشت. هیچ فاکتی که اتهام « تعلیق مبارزه» را پشتیبانی کند، وجود ندارد. برعکس، سبز‌ها نزدیک به یک سال در میدان بودند. یک سال مبارزه بی وقفه را نمی‌‌توان به « چند حرکت نمادین » فرو کاست.بله ، جنبش سبز نتوانست به هدف اعلام شده خود یعنی ابطال انتخابات، دست پیدا کند. اما، پیروزی هزار پدر دارد و شکست همیشه یتیم است! جنبش سبز،اگر در دستیابی به هدف سیاسی اولیه خود ناکام ماند، اما از یک جنبش انتخاباتی بسی فراتر رفت، به جنبشی بزرگ تر و برگ زرینی در تاریخ ایران و منطقه بدل شد و فصل نوینی را در تاریخ ایران گشود. بزرگ ترین پیروزی آن ارائه یک الگوی جدید و پیروزی اخلاقی بود. ج.ا. در جنبش سبز، از نظر اخلاقی شکست خورد و سند مرگ خود را امضا کرد. این را در کنار عشق پرشور و شعور جوانان سبز، مدیون ایستادگی و درایت موسوی هم هستیم.
۲- همه سیاسیون اینور آب کودکان سیاسی نیستند. من که خودم اینور آبم، حداقل خود را کودک سیاسی نمی‌‌دانم. اما به ضرس قاطع می‌گویم که حمله به موسوی از این راویه که چرا از مبارزه خشونت پرهیز عبور نکرد و چرا در ۲۵ خرداد، راهپیمایی سکوت را به قیام بدل نکرد، در بهترین حالت، نشانه عدم بلوغ و کودکی سیاسی است.
۳- نوشته‌ای: «آیا موسوی در مقام یک رهبر سیاسی، برنامه‌ای روشن، سازمان‌یافته و ادامه‌دار برای هدایت جنبش ارائه داد؟ ‎پاسخ منفی است.» نه! پاسخ منفی نیست! موسوی با شعار « اجرای بی تنازل قانون اساسی» وارد یک مبارزه درون سیستمی شد تا فصول تعطیل شده مربوط به حقوق ملت در قانون اساسی را از تعلیق خارج کند و اگر نشد، آنرا بر سر خامنه‌ای بکوبد و کوبید! ۱۷ بیانیه موسوی و در نهایت، بیانیه ۱۷ که به منشور جنبش سبز معروف شد، نشان می‌دهند که موسوی از یک راهکار منسجم برخوردار بود و تنها چیزی که به او نمی‌‌چسپد، «بی برنامگی» است. روزی هم که به حصر ناجوانمردانه خانگی رفت ، فقط یک جمله گفت ، ولی به آن یک جمله وفادار ماند: صبر و استقامت! او نماد سخن خویش شد و با صبر و استقامت، شمع جنبش سبز را روشن نگه داشت. با خیزش زن-زندگی-آزادی ، در ستایش از آن، به خروش آمد و بی واهمه‌ای، پایان دوران تلاش برای « اجرای بی تنازل قانون اساسی» و ضرورت عبور از آن را اعلام کرد امروز هم جز برنامه سه ماده‌ای او، هیچ طرح راهبردی جدی دیگری که مبتنی بر نظریات مربو ط به گذار خشونت پرهیز باشد، روی میز سیاست ایران نیست. طرح‌های مجاهدین و پهلویست‌ها که بر جلب حمایت خارجی و سرنگونی از این طریق، متکی هستند، در جنگ ۱۲ روزه بیش از پیش رسوا شده‌اند. اگر تو طرح دیگری را می‌شناسی، لطفا به روی میز بگذار!
۴- من از تو پرسیدم که این «دولت موقت یا انتقالی» مورد نظرت، چگونه تشکیل می‌شود؟ به جای پاسخ، سوال را با سوال مواجه کردی! اشکالی ندارد. من تکرار می‌کنم و امیدوارم که تو هم به سوالم جواب بدهی. ما بر آنیم که با مطالبه رفراندم قانون اساسی، فضای عمومی را پر و تسخیر کنیم و حکومت را در گوشه رینگ وادار به انتخاب بین فروپاشی و تسلیم کنیم. هم اکنون در کشور سه دسته از جنبش‌ها جریان دارند:اول-جنبش امتناع که بر عدم همکاری با حکومت مبتنی است و در دو انتخابات اخیر وزن خود را نشان داد. دوم- جنبش‌های اجتماعی که دو جنبش علیه حجاب اجباری و جنبش برای دستیابی به اطلاعات در مرکزشان قرار دارند و سوم- جنبش‌های مطالباتی اقشار وسیع جامعه از کارگران تا معلمان و بازنشستگان ! به باور من ، جنبش رفراندم می‌تواند این مثلث را به مریع تبدیل و محاصره حکومت را تکمیل کند.
۵- در رابطه با نهادی که باید رفراندم را برگزار کند سه پرسش مهم را پیش کشیده‌ای:
* کدام نیروی مشروع، این نهاد را می‌سازد؟
* چگونه قدرت اجرایی و منابع آن را فراهم می‌کند؟
* و چگونه این فرآیند از مسیر سرکوب نظام می‌گذرد بدون خشونت یا حمایت بین‌المللی؟
اول- نمی‌‌دانم منظورت از « مشروع» چیست، اما تصور می‌کنم که اگر میلیون‌ها ایرانی خواستار رفراندم شوند، مشروعیتش را از خودشان می‌گیرند و نهادش را هم به راحتی خلق می‌کنند، چه با نظارت جهانی و چه بدون آن ! مهم تبدیل شدن از افراد پراکنده به « جمعیت» است و ید الله مع الجماعه ! جمعیت خدای تغییر است! از دل «جمعیت» همه جور منابع و قدرت اجرایی سبز می‌شود. نگران نباش!
دوم- وقتی با رفراندم به « جمعیت» تبدیل شویم، دستگاه سرکوب دوام نمی‌‌آورد، همانطور که در بقیه کشور‌ها دوام نیاورد و همانطور که در بهمن ۵۷ ، پودر شد و به هوا رفت. سرباز و پاسدار هم آدم و فرزندان آدم‌های دیگرند. ذوب می‌شوند.
۶- در مورد ضرورت نقد جنبش سبز و تاکید درست تو، ۱۵ سال است که به این کار مشغولیم و ضمن نقد، لازم است با تخریبگران هم مقابله کنیم.
۷- در مورد اسطوره سازی و شخصیت پرستی، من نمی‌‌توانم نقش شخصیت‌ها در تاریخ را ، بویژه در کشور‌هایی که احزاب ریشه دار وجود ندارند، نادیده بگیرم. گاندی، نهرو، ماندلا، مصدق و موسوی حاصل تولید انبوه ماشین‌های تولید مثل نیستند. پروفیل‌هایی هستند که در طول زمان و در متن مبارزات مردم، ورز می‌خورند و شکل می‌گیرند. چه دلیلی وجود دارد که قدر سرمایه‌های اجنماعی و نمادین خود را به بهانه پرهیز از شخصیت پرستی ندانیم؟ در مورد موسوی ، خطر کدام شخصیت پرستی ما را تهدید می‌کند؟ از ناحیه کسی که هرگز حاضر نشد عنوان رهبر جنبش سبز را بپذیرد، دهه هشتم و نیمی از دهه نهم عمرش را در خلوت زندان خانگی سپری کرد و حسرت یک آخ را بر دل حکومت گذاشت و حالا خورشید عمرش به لب بام رسیده، کدام خطر استالین شدن ما را تهدید می‌کند؟ درد ملت ما این نیست که گرفتار شخصیت پرستی هستیم. درد ما بیشتر بیماری « نخبه کشی» است. همین الان نگاهی به فضای مجازی بینداز تا ببینی که چطور « عرزشی »‌های شاهی، چپ، ولایی و ناسیونالیست به هزار بهانه به جان موسوی افتاده‌اند تا مبادا به خطری در مقابل بت‌های آنهابدل شود. نگرانی نسبت به خطر ابتلا به کیش شخصیت لازم است، اما نگرانی بیشتر باید متوجه بیماری ملی نخبه کشی باشد.
پورمندی



■ آقای پورمندی عزیز. چه می‌شد اگر میرحسین موسوی نتایج انتخابات را قبول می‌کرد؟ و با اتکا به حدود ۲۵ درصد آرا که رسما اعلام شده بود، چهار سال بعد دوباره وارد میدان انتخابات می‌شد؟ حالا که خوشبختانه در این بحث، سیاست موسوی زیر ذره بین قرار گرفته، خوبست از خود بپرسیم آیا “رای من کو؟” و همگام با مردم، پا به خیابان و خارج از سیستم گذاشتن، راه درستی بود؟ همان موقع، من نظرم این بود که موسوی باید موقعیت خود را در درون «سیستم انتخابات» تثبیت کرده و هواداران خود را برای پیروزی بعدی در انتخابات هدایت کند. با اتکا به رای خود، هم می‌توانست از سد «رد صلاحیت» بگذرد و هم می‌توانست با کمک هوادارن خود نظارت دقیق‌تری بر شمارش آرا اعمال کند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری عزیز! اگر موسوی، مثل محسن رضایی مرتکب به رسمیت شناختن تقلب می‌شد، به عمر سیاسی خود پایان می‌داد. اگر جنبشی تاریخ‌ساز در ایران شکل گرفت، محصول همین امتناع از پذیرش دروغ بود. جنبشی که یکی از شعارهای آن «دروغ ممنوع» بود! نه جمهوری اسلامی و نه ایران ، دیگر به دوران پیش از جنبش سبز باز نگشتند. هم روحانی و هم خیزش زن-زندگی-آزادی هم روی دوش جنبش سبز سوار شدند. راه مورد نظر شما را خاتمی و روحانی رفتند. نتیجه چه بود؟ دوره اول احمدی نژاد را به خاطر بیاورید! جنبش سبز، جنبشی افق ساز بود که درهای ایران به روی آینده‌ای آزاد را باز کرد. اگر موسوی به امید جوان های سبز پشت می‌کرد، به جای این جنبش، جامعه ای می داشتیم مایوس‌تر و سرخورده تر! شما به این راضی بودید؟
پورمندی


■ احمد عزیز، ادامه‌ این بحث بی‌فایده است. چون شما از یک موضعی برخورد می کنید، که هر نظر و نقد خود را متکبرانه و بزرگسالانه و نقد دیگری را کودکانه می بینی. به این دلیل شما فاصله انتقادی خود را از دست داده‌اید. این یک بیماری مضمن نسل انقلاب ۵۷ است، که همه چیز را دقیق می داند و دست به بیانیه نویسی خوبی دارد: تا در ایران امکان تحول و تغییری صورت می پذیرد، از خطر جنگ، سوریه یا یمن یا عراق شدن ایران سخن می‌گوید و هشدار می دهد. همین چند روز پیش یکی از چنین دوستانی شعار « نه لبنان و نه غزه…» را راسیستی اعلام کرد!
خلاصه کنم: به نظرم موسوی ‌با شعار «اجرای بی‌تنازل قانون اساسی» وارد مبارزه شد، اعمال دقیق و روشنی که او برای دستیابی به این هدف دنبال کرد، همواره به وضوح، قابل درک نبوده است. ابهام در رویکردهای او موجب سردرگمی در میان هواداران و حتی خودش شد و این ناکامی به‌وضوح در حرکت‌های بعدی جنبش سبز مشهود بود. همین سناریویی که جناب قنبری به آن اشاره دارند را حتما به خطر اجرای خشونت از سوی رژیم توجیح می‌کنی. این بیانه های حمایت و محکوم سازی صرفا «ارضای عواطف سیاسی شخصی» است، که با وجدان راحت به خواب برویم‌و‌بگوییم سیاسی هستیم و‌کار سیاسی می‌کنیم. بسیاری هنوز درنیافته اند، که رژیم امروز با سرکوب شدیدی که آغاز کرده، هیچگاه به اندازه امروز ضعیف نبوده. از این پتانسیل باید استفاده کرد. اینکه امید داشته باشیم در چهارچوب این رژیم به همه پرسی و قانون اساسی جدید برسیم خواب و‌خیال است. به همین دلیل جناب امیدوارپور: اگر شما با واژه دولت انتقالی حساسیت دارید یا آن را منفی می بینید، از گرمیوم‌‌موقت سخن بگوییم. به هر حال شرایطی که تمامی نهادهای دینی و انتصابی برجیده شده باشند و طیف بزرگی از نمایندگان مردم به طور موقت رهبری را به دست بگیرند، بدون انحصارطلبی!
پاسخ هم من به جناب پیروز: اگر می دانستم که دولت انتقالی در راه است، که چنین نقدی را نمی نوشتم. نکته من این است، که الان زمان کنش سیاسی است و اینگونه بیانه نویسی ها وقت هدر دادن، بی ارزش ‌و خود ارضا کردن است.
یک‌نکته هم در باره شخصیت پرستی که احمد پورمحمدی به آن اشاره کرد:
شخصیت‌پرستی در سیاست از خطرناک‌ترین بیماری‌ها است و مسأله‌ای نیست که بتوان به سادگی از آن گذشت. شخصیت‌ها به‌راستی نقش مهمی در تاریخ ایفا می‌کنند، اما در عین حال، پرستش شخصیت به نابودی نقد و بیان آزاد منجر می‌شود. این فقط نخبه‌کشی نیست، بلکه عطش به تقدس شخصیت‌ها می‌تواند به خودکامگی در عرصه سیاسی بینجامد. خطر اینجاست که توجه بیش از حد به شخصیت‌ها موجب اختلال در تفکر و ارزیابی واقعیت‌های اجتماعی خواهد شد.
سپاس اسفندیار


■ با درود به آقای طبری و آقای پورمندی، بسیار سپاسگزار از این مبحث و امید به ادامه‌ی آن.
اگر کسانی در خارج از کشور بر این باورند که می‌شود به حاکمیت فساد و جنایت از بیرون کشور پایان داد، اگر خائن نباشند بدون شک نادانند. نمونه‌ی مشخص آن دو گروه سلطنت‌طلب و مجاهدین هستند که با حمله‌ی کشور بیگانه به ایران، دچار وجد شده و مردم را به قیام فراخوانده‌اند. یکی (مجاهدین) با کمک به حکومتی جبار و جنایتکار همسایه که دو هدف مشخص داشت، یکی پاره کردن قرارداد الجزایر بطور در روی زمین و دیگری اشغال جزایر سه‌گانه و فروش آنها به هر کشور عربی که بیشتر بخرد، بود، سعی کرد با کمک چنین حکومتی بر اریکه‌ی قدرت بنشیند. دیگری هم با هورا کشیدن برای حمله حکومت جنایتکاری، اگر نگوییم جنایتکارتر از ج.ا. به ایران و نابود کردن کل دفاع ایران و کشتن تعداد زیادی از مردم (نگاه کنید به فیلم بمباران میدان تجریش)، موفقیت را نزدیک دید و تخت طاووس را زیر نشیمن مبارک حس کرد و به این باور رسید که مردم از حمله به کشورشان استفاده کرده و فرش قرمزی برای او پهن خواهند کرد و البته به عبث.
مردم ایران در ایران زندگی می‌کنند و نمایندگانشان هم در ایرانند. موسوی با این سیستم به قدرت رسید و در این سیستم کار کرد و بدون شک از خیلی از جنایتهای این سیستم در زمان قدرتمندی خود، اطلاع داشت و سکوت کرد. ولی وقتی متوجه شد که آرمان‌هایش برای یک حکومت اسلامی (به تصور خودش و وعده‌های خمینی در پاریس) نه فقط صورت تحقق نگرفته‌اند بلکه بطور منطقی هم صورت تحقق نخواهند گرفت و این غیرممکن را درک کرد.
تنها حسن موسوی اخلاق‌مداری اوست که در یک برهه دیگر نتوانست خود را فریب دهد. در واقع بعد از انتخابات ۸۸ متوجه یک حقیقت عریان شد که آنچه می‌گذرد، یا تسلیم صد در صد است و یا عدم تسلیم صد در صد. او انتخاب کرد که تسلیم نشود. او دنبال قدرت نبود. او دنبال اصلاح بود. باید برای استقرار یک سیستم حکومتی رویا پرورده باشی تا به سادگی به اضمحلال نیندیشی. موسوی نمی‌توانست به رویاهای خود پشت کند تا زمان پشت کردن فرا رسید. او هم قطعه‌ای از پازل ایران آزاد است. اگر می‌تواند قسمتی را پر کند، چرا با او سر ستیز داشته باشیم. او از جایگاهی در داخل ایران نظر می دهد و بدین علت قطعه‌ی بزرگی است. حملات سایپری های پرچمدار و تمامیت خواهان برای آینده‌ی ایران، نشان حقانیت موسوی است.
پاسخ کوتاهی هم برای دوست محترم آقای قنبری دارم. شما بر این باورید که خامنه‌ای اجازه دوباره حضور موسوی را در انتخابات می‌داد!؟ موسوی نظر او را برای شرکت در انتخابات جویا شده بود و او نظر مثبت داده بود چون می‌خواست از طریق شکست موسوی، مسئله اصلاح‌طلبی را برای همیشه بگور بسپارد. خامنه‌ای انتظار نتیجه‌ی انتخابات به آن شکل را نداشت. اگر موسی نتیجه‌ی انتخابات را قبول کرده بود، برای همیشه از صحنه‌ی سیاست ایران حذف شده بود البته با بی‌اعتباری مطلق در بین رای دهندگانش. خامنه‌ای در یک نشست با او، قول داده بود که در انتخابات چهار سال بعد، موسوی می‌تواند شرکت کند و حتا پشتیبانی او را خواهد داشت ولی موسوی به اندازه‌ی کافی از خامنه‌ای شناخت داشت (پدرانشان پسرعمه و پسردایی یکدیگرند و البته ویژگی‌های اخلاقی او در سی سالی که گذشته بود را خوب می شناخت) که بداند او به قولش عمل نمی کند و به محض خلاصی از شرایط، مثل همیشه به قدرت خداگونگی خود باز می گردد. موسوی تصمیم اخلاقی و سیاسی درستی گرفت که گفت «من تسلیم این صحنه آرایی خطرناک نخواهم شد» اشاره به همان نشستی بود که با خامنه‌ای انجام داده بود. و ما دیدیم که این صحنه آرایی تا چه حد خطرناک بود.
حماسه ایرانی


■ اسفنیار عزیز! پاراگراف اول پاسخت، به طرزی غیر منتظره و ناباورانه مشتی شعار و بد و بیراه است که اصلا ریبنده تو نیست. باقی مطلب را هم، اگر بتکانم، فقط این جمله می ماند : « این بیانه های حمایت و محکوم سازی صرفا «ارضای عواطف سیاسی شخصی» است، که با وجدان راحت به خواب برویم‌و‌بگوییم سیاسی هستیم و‌کار سیاسی می‌کنیم.»!
کسی نداند ممکن است تصور کند که اسفندیار در مرکز میدان نبرد با گرز گران ایستاده است و دارد به آنهایی که در داخل کشور ، هرشب با ترس و لرز سر بر بالین می گذارند و نمی دانند که ماموران امنیت کی به در خانه آنها خواهند آمد، به جرم « ارضای عواطف سیاسی شخصی» دهن کجی می کند!
نه، دوست عزیزم! واقع بینی بخورد به سرمان، اما کمی انصاف که می توان داشت! اگر پاسخ قانع کننده‌ای نداریم، می توانیم سکوت کنیم. بهتر از تناقض گویی که هست. با توجه به آنچه دوستی گرامی با اسم مستعار حماسه ایرانی نوشته، نیازی به تکرار نمی بینم. امروز ۱۷ کنشگر مدنی و سیاسی، در بیانیه ای تازه ، بدون موسوی، ایده های اصلی بیانیه او را تدقیق کردند و گسترش دادند تا این ایده ها از گزند موسوی ستیزان در امان باشند و بتوان بجای اشخاص، روی ایده ها بحث کرد. امیدوارم که نظرت را در مورد این «خود ارضایی سیاسی جدید» داشته باشیم.
پورمندی


■ با استدلال اسفندیار طبری در مورد این بیانیه جمعی موافقت ندارم. اما انتقاد دیگری از بیانیه‌های جمعی دارم که آن را در مورد این بیانیه هم می‌توانم به کار ببرم. آن انتقاد چنین است: چطور است که فعالان سیاسی که با هم اختلاف نظر دارند، می‌توانند در کنار یکدیگر به امضای بیانیه‌های مختلف بپردازند، و حتی در دفاع از نظرات کسانی که با آن‌ها اختلاف نظر دارند، امضاهای خود را کنار هم بگذارند، اما نمی‌توانند در درون “جبهه فکری” خودشان یک همبستگی نسبی ایجاد کنند؟ به عنوان مثال، چرا طیف وسیع سوسیال‌دموکرات‌ها (شامل کسانی که به دموکراسی رادیکال یا سوسیالیسم دموکراتیک)، نمی‌توانند یک “جبهه فکری” واحد داشته باشند و با نام مشترک آن جبهه زیر بیانیه‌ها یک امضای مشترک بگذارند؟ آیا بهتر نیست که ما “کوتاه دستان” بجای امضای ۲۰۰ نفر و ۳۰۰ نفر، ...، و ۸۰۰ نفر و غیره، فقط امضای ۴ تا ۵ تا جبهه را ببینیم؟
با احترام - حسین جرجانی


■ آقای پورمندی عزیز. پرسیده‌اید که آیا به یاس و سرخوردگی جوان‌های سبز راضی بودم؟! جواب این است که البته نه!! اینجا با جهان‌بینی‌های گوناگون خودمان اوضاع را بررسی می‌کنیم. مطابق جهان‌بینی من: حرکت مردم و خاتمی یک موفقیت برای ایرانیان بود، که البته به نتیجه نهایی نرسید. باید خوشحال و سرافراز باشیم و قدر موفقیت خود را بدانیم و بکوشیم در حرکت بعدی از اشتباهات گذشته درس بگیریم و قدم بعدی را با اشتباهات کمتر ادامه بدهیم. احتمال می‌دهم شما موضوع را طوری دیگر فرمول‌بندی می‌کنید. البته که «هر سری عقلی دارد».
با سپاس و ارادت فراوان. رضا قنبری