فارین پالیسی / ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۵
جنگ هوایی اسرائیل علیه ایران — با عنوان «عملیات شیر خیزان» — شاید به پایان رسیده باشد، اما مناقشه پیرامون این حملات همچنان ادامه دارد. یکی از پرسشهای اساسی این است که آیا حملات ایالات متحده به تأسیسات هستهای ایران در فردو، نطنز و اصفهان — با اسم رمز «عملیات چکش نیمهشب» — توانست سایت عمیقاً مدفون فردو را به کلی نابود کند یا صرفاً برای چند ماه آن را از کار انداخت. میزان خسارت واردشده به برنامه هستهای ایران، البته از جنبه عملیاتی، اهمیت دارد. اما انتقاد گستردهتر — اینکه این کارزار ۱۲ روزه بهخاطر آنکه شاید نتوانسته باشد برنامه هستهای ایران را بهطور دائمی از میان بردارد، اقدامی نسنجیده بوده است — در واقع نکته اصلی را نادیده میگیرد.
عملیات شیر خیزان، یک جنگ محدود بود که با امکانات محدود و در یک بازه زمانی بسیار محدود انجام شد — و همین یعنی اهداف این کارزار نیز به همان نسبت محدود بوده است. بنابراین، این عملیات را باید در قیاس با دیگر گزینههای موجود سنجید: یا آغاز یک جنگ طولانیتر و فرسایشیتر، یا پرهیز از هرگونه اقدام نظامی و ادامه پیگیری صرف گزینههای دیپلماتیک. از این منظر، این عملیات موفق بوده است.
بیایید با گزینه جنگ طولانیتر آغاز کنیم: بیتردید، در زمان اعلام پایان جنگ توسط دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، هنوز اهداف زیادی در ایران باقی مانده بود. هرچند انتشار کامل آثار این حملات برای افکار عمومی زمان خواهد برد، اما ارتش اسرائیل مدعی است که حدود ۱,۰۰۰ فروند — معادل ۴۰ تا ۵۰ درصد — از موشکهای بالیستیک ایران را از میان برده، ۲۵۰ سکوی پرتاب موشک (یا به عبارتی نزدیک به دوسوم آنها) را منهدم کرده، چندین دهه از فرماندهان ارشد نظامی و دانشمندان هستهای ایران را کشته و برنامه هستهای این کشور را «برای سالها» به عقب رانده است. به بیان دیگر، حتی بر پایه ارزیابیهای خود ارتش اسرائیل، برنامه هستهای ایران نابود نشده، بخش عمدهای از زرادخانه موشکی ایران همچنان باقی است و بیشتر فرماندهان نظامی ایران نیز دستنخورده ماندهاند.
با این حال، پرسش اصلی این است که آیا عملیات نظامی اسرائیل به نقطه بازدهی نزولی رسیده بود یا خیر. برخی شواهد، چنین احتمالی را تقویت میکنند. برای نمونه، آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) تأیید کرده است که حملات اسرائیل و ایالات متحده به تأسیسات هستهای ایران در اصفهان و نطنز، خسارات قابل توجهی وارد کرده است. اما در مورد سایتهای زیرزمینی نظیر فردو، که تا حدی همچنان دستنخورده باقی ماندهاند، هنوز روشن نیست اسرائیل دیگر چه کاری میتوانست انجام دهد که حملات ایالات متحده با بمبهای سنگرشکن ۳۰,۰۰۰ پوندی GBU-57 — معروف به «بمب نفوذگر عظیم» — قادر به انجام آن نبوده است. در نهایت، اسرائیل فاقد چنین تسلیحاتی و بمبافکنهای راهبردی برای حمل آنها است.
طولانیتر شدن کارزار هوایی احتمالاً به اسرائیل این امکان را میداد که اهداف بیشتری از توانمندیهای موشکی ایران و رهبران ارشد این کشور را هدف بگیرد، اما مزایای عملیاتی اضافی باید در مقایسه با هزینههای محتمل آن سنجیده شود. بهرغم نابودی بخشی از سکوهای پرتاب موشک ایران، این کشور همچنان موفق شد بیش از دو دوجین از شهروندان اسرائیلی را بکشد، بیش از ۳,۰۰۰ نفر را زخمی کند و بالغ بر ۳ میلیارد دلار خسارت وارد سازد. اسرائیل با ترکیبی از مهارت و شانس توانست از دست دادن خلبانان خود بر فراز ایران جلوگیری کند، اما با ادامه عملیات و انجام سورتیهای بیشتر، سرانجام این شانس میتوانست از میان برود و این امر، برگ برندهای ارزشمند در اختیار ایران قرار میداد. از سوی دیگر، در حالی که یهودیان اسرائیلی عمدتاً از این جنگ پیشدستانه حمایت میکردند، افکار عمومی آمریکا در مورد مشارکت مستقیم در این جنگ، نظراتی دوگانه داشتند — و این میتوانست به شکلگیری فضایی سیاسی منجر شود که اسرائیل را در نهایت بدون حمایت کشور ابرقدرتِ حامیاش تنها بگذارد.
در نهایت، تنها راهی که اسرائیل یا ایالات متحده میتوانستند برای پایان دادن محتمل به تهدید ایران در پیش بگیرند، فشار برای تغییر رژیم بود. بیتردید، چنین راهحلی خالی از جذابیت هم نیست. نزدیک به نیم قرن است که رژیم ایران از طریق گروههای نیابتی خود، بهطور فعال آمریکاییها و اسرائیلیها را هدف قرار داده و در همان حال شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» سر داده است. حتی برای اینکه هیچکس دچار سوء تفاهم نشود، در مرکز تهران یک ساعت شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل نیز نصب کرده است.
اما چنانکه تجربه جنگهای عراق و افغانستان به روشنی نشان داد، تغییر رژیم، همواره فرایندی پرآشوب، با پیامدهای پیشبینیناپذیر و نیازمند تعهدی بلندمدت برای اجرای درست است. به همین دلیل قابل درک است که نه اسرائیل و نه ایالات متحده تمایل چندانی نداشتند که تغییر رژیم را به هدف اصلی این جنگ تبدیل کنند.
در عین حال، گزینه دوم — یعنی خودداری از حمله به ایران و واگذار کردن همهچیز به دیپلماسی و تحریمها — به هیچ روی جذابتر از گزینه نخست نبود. با وجود ادعاهای مکرر ایران مبنی بر اینکه به دنبال سلاح هستهای نیست، آژانس بینالمللی انرژی اتمی اعلام کرده که ایران در حال غنیسازی اورانیوم، بسیار فراتر از حد نیاز برای مصارف صلحآمیز است. در واقع، پیش از حمله، برنامه هستهای ایران شتاب بیشتری گرفته بود. بنا بر گزارشهای آژانس، ایران تنها در فاصله فوریه تا مه، ذخایر اورانیوم نزدیک به درجه تسلیحاتی خود را تقریباً ۵۰ درصد افزایش داده بود.
علاوه بر این، اگر واقعاً نیت ایران صرفاً صلحآمیز بود، دلیلی وجود نداشت که سایتهای هستهای خود را با سامانههای پدافند هوایی محاصره کند یا آنها را در اعماق زمین دفن کند. برای نمونه، تأسیسات غنیسازی فردو در عمق ۸۰ تا ۹۰ متری در دل یک کوه ساخته شده است.
البته بحثی جدی در جریان است درباره اینکه پیش از جنگ ایران تا چه حد به ساخت بمب نزدیک شده بود. هم اسرائیل و هم آژانس برآورد میکنند که ایران میتوانسته ظرف چند هفته، اورانیوم غنیشده کافی برای ساخت ۱۵ بمب را تولید کند. در مقابل، ارزیابیهای ایالات متحده میگوید که اورانیوم غنیشده بهتنهایی برای ساخت یک سلاح قابل استفاده کافی نیست و ساخت بمب واقعی میتواند تا سه سال زمان ببرد.
با این حال، باید توجه داشت که برآورد زمان گریز هستهای کاری دشوار است و ایالات متحده بارها در این زمینه غافلگیر شده است. برای مثال، در جریان جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱، آمریکا از پیشرفتهای برنامه هستهای عراق شگفتزده شد — و بار دیگر در جنگ دوم خلیج فارس، از میزان کم پیشرفت آن برنامه شگفتزده شد. همچنین ایالات متحده در پیشبینی سرعت و ابعاد پیشرفت برنامههای هستهای و موشکی کره شمالی دچار اشتباه شد و نیز سرعت گسترش توانمندیهای هستهای چین را کمتر از واقع برآورد کرده بود.
با این همه، در یک سطح بنیادیتر، این موضوع که ایران چند هفته یا چند سال تا دستیابی به بمب فاصله داشته باشد، تفاوت چندانی نمیکند. شواهد اندکی در دست است که نشان دهد دیپلماسی و فشار اقتصادی بهتنهایی میتوانست ایران را وادار به کنار گذاشتن برنامه هستهایاش کند، مگر در سایه فشار نظامی. کارزار «فشار حداکثری» در دولت نخست ترامپ، بیگمان فشار اقتصادی سنگینی بر مردم ایران وارد کرد، اما نتوانست موضع ایران در قبال برنامه هستهایاش را تغییر دهد. این امر چندان هم عجیب نیست، چراکه سابقه تاریخی نشان میدهد تحریمهای اقتصادی در واداشتن کشورها به چشمپوشی از دغدغههای اساسی امنیتیشان — نظیر برنامههای تسلیحات هستهای — کارنامهای بهشدت متناقض دارد. هیچ نشانهای هم وجود نداشت که فشار اقتصادی مشابه در این مورد میتوانست به نتیجه متفاوتی منجر شود.
همچنین هیچ راه حل دیپلماتیکی در آینده نزدیک وجود نداشت. دولت ترامپ، در آغاز دوره ریاستجمهوری خود، تلاش کرد یک توافق جدید با ایران به دست آورد. بنا بر گزارشهای رسانهای، آنچه بر سر میز مذاکره قرار داشت، توافقی مشابه با برنامه جامع اقدام مشترک — توافق هستهای دوران اوباما — بود. توافقی که محدودیتهای متعددی داشت: از جمله بندهای موسوم به «غروب» (پایان زمانبندی محدودیتها)، نبود هرگونه محدودیت بر برنامه موشکی ایران (که به احتمال زیاد ابزار پرتاب سلاح هستهای میشد) و نپرداختن به شبکه نیابتی تهران. و حتی همین توافق نیز برای رژیم ایران غیرقابلقبول بود.
واقعیت ناخوشایند این است که پیش از اقدام نظامی اسرائیل، هیچ گزینه دیپلماتیک یا اقتصادی قابل اتکایی برای محدود کردن برنامه هستهای ایران وجود نداشت. با توجه به آمادگی پیشین ایران برای حمله به اسرائیلِ مسلح به سلاح هستهای و پایگاههای آمریکا در منطقه، ایرانِ مجهز به سلاح هستهای — که حتی کمتر از قبل مهارپذیر باشد — گزینهای غیرقابلتحمل برای اسرائیل و دولت ترامپ به شمار میرفت. حتی اگر اقدامات گروههای نیابتی ایران را کنار بگذاریم، ایران مستقیماً و با شلیک موشک به پایگاههای محل استقرار نیروهای آمریکایی در عراق در سال ۲۰۲۰، به کشته شدن یکی از فرماندهان ارشد خود، پاسخ داده بود. در مقطع اخیرتر، ایران در آوریل ۲۰۲۴ اسرائیل را با بارانی از موشکها و پهپادها هدف قرار داد و سپس در اکتبر همان سال یک حمله دیگر انجام داد — حملاتی که دامنه جنگ خاورمیانه پس از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل را گسترش داد. شاید بتوان امیدوار بود که ایران در صورت دستیابی به «برگ برنده هستهای» خود، خویشتندارتر عمل کند، اما تاکنون هیچ چیز چنین تضمینی نمیدهد.
اگر یک جنگ بزرگتر و طولانیتر، بیش از حد خطرناک باشد و بیعملی هم بالقوه فاجعهبار، در این صورت، به حکم ضرورت، تنها گزینه باقیمانده همان جنگ محدود برای تضعیف برنامه هستهای ایران و خریدن زمان برای تغییر شرایط خواهد بود. در مورد اسرائیل، این کشور پیشتر هم دو بار از این راهبرد استفاده کرده است — در حمله به رآکتور اوسیراک عراق در سال ۱۹۸۱ و حمله به رآکتور الکِبار سوریه در سال ۲۰۰۷. هر دوی این حملات، دستکم به این معنا که زمان کافی برای تغییر معادلات ژئوپولیتیک فراهم کردند و مانع از هستهای شدن عراق و سوریه شدند، موفقیتآمیز بود. اما در زمان حملات اخیر، برنامه هستهای ایران بسیار پیشرفتهتر از موارد پیشین بود و بنابراین، هیچ تضمینی وجود ندارد که حملات اسرائیل و آمریکا به نتایجی مشابه بینجامد. با این همه، دستکم میتوان گفت که این جنگ، احتمالاً برای اسرائیل و ایالات متحده زمان خریده است.
اما از آن مهمتر، جنگهای محدود میتوانند زمینهساز دیپلماسی باشند. همانگونه که توماس شلینگ، اقتصاددان برنده جایزه نوبل، اشاره کرده است، خشونت هم میتواند شکلی از دیپلماسی باشد. بهکارگیری زور، سنجهای عینی از میزان قدرت و اراده یک طرف در برابر طرف مقابل است. تنها در عرض چند هفته، اسرائیل و ایالات متحده نشان دادند که توانایی و اراده آن را دارند که برنامه هستهای ایران را از بین ببرند. و این امر باید به هر دو کشور، در هر مذاکرهای بر سر توافق هستهای آینده با ایران، اهرم چانهزنی بدهد — بهویژه حالا که بهصراحت اعلام کردهاند اگر ایران برنامهاش را از سر بگیرد، «بیهیچ تردیدی» بار دیگر به آن حمله خواهند کرد. اینکه آیا این اهرم فشار در نهایت به توافقی جدید — شاید نسخهای بهبودیافته از توافق دوران اوباما — منتهی خواهد شد یا نه، هنوز روشن نیست. اما عملیات شیر خیزان، به هر روی، صحنه دیپلماسی را از نو چید. و همین، در نوع خود، یک موفقیت عمده است.
طنز ماجرا اینجاست که پس از سالها گلایه از «جنگهای بیپایان» خاورمیانه، حالا همان صداها از انجام جنگی ۱۲ روزه شکایت میکنند. اما این موضوع، بر ضرورت بازاندیشی در منطق جنگهای محدود و درک واقعبینانه از آنچه این جنگها میتوانند — و نمیتوانند — بهطور معقول به دست آورند، تأکید دارد. جنگهای محدود بهتنهایی بهندرت به راهحلهای دائمی منتهی میشوند، اما میتوانند زمان بخرند، معادلات ژئوپولیتیک را دگرگون کنند و از این رهگذر، راه را برای راهحلهایی پایدارتر هموار سازند. و برای مسائلی که واقعاً به لحاظ امنیت ملی دشوار و پیچیدهاند — نظیر برنامه هستهای ایران — این احتمالاً بهترین چیزی است که میتوان انتظار داشت.
——————
* رافائل اس. کوهن، مدیر برنامه راهبرد و دکترین در پروژه نیروی هوایی مؤسسه رَند است.