ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 04.07.2025, 22:17
ترامپ چگونه می‌تواند کار را در ایران تمام کند؟

جیمز جفری / فارین افرز

۴ ژوئیه ۲۰۲۵
(جیمز جفری در هفت دولت ایالات متحده به‌عنوان دیپلمات خدمت کرده است. در دولت اول ترامپ، او نماینده ویژه در امور سوریه و فرستاده ویژه ایالات متحده در ائتلاف جهانی برای شکست داعش بود.)

تداوم فشار بر تهران می‌تواند منطقه را باثبات کند

از زمان ورود به کاخ سفید، دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری ایالات متحده، در خاورمیانه هدفی بلندپروازانه را دنبال کرده است. او عملیات نظامی چشمگیری علیه برنامه هسته‌ای ایران آغاز کرد، عملیاتی که در امتداد تلاش گسترده‌تری برای درهم شکستن قدرت منطقه‌ای ایران بود. پس از آن، ترامپ آتش‌بس میان ایران و اسرائیل را میانجی‌گری کرد و تمایل خود را برای گفت‌وگو با دولت ایران اعلام نمود. این تحولات امیدی پدید آورده‌اند مبنی بر اینکه اگر ایالات متحده بتواند بر امر اساسی تمرکز کند — یعنی مهار مستمر و تضعیف بیشتر ایران — و از غرق شدن در مجموعه‌ای از اهداف پراکنده منطقه‌ای پرهیز کند، خاورمیانه شاید بالاخره به ثبات و به یک وضعیت عادی دست یابد که سال‌هاست از آن محروم بوده است.

با این حال، منطقه پیش‌تر نیز چنین لحظات امیدوارکننده‌ای را تجربه کرده است: پس از جنگ یوم‌کیپور در سال ۱۹۷۴، پس از شکست ایران و سپس عراق در فاصله ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۱، و پس از سرنگونی طالبان در سال ۲۰۰۱. در هر یک از این موارد، خاورمیانه در نقطه‌ای بحرانی از خطر قرار گرفته بود و مداخله موفق آمریکا موجب تغییر ورق شد، و پس از آن نیز کارزارهای دیپلماتیک به راه افتاد تا این لحظات ثبات را تثبیت کند. برای نمونه، توافقات کمپ دیوید روابط میان مصر و اسرائیل را عادی ساخت و بعدها اسرائیل با اردن نیز معاهده صلح امضا کرد.

اما پس از دوره‌هایی کوتاه از صلح، منطقه همواره دوباره به سوی آشوب بازگشته است. نخست انقلاب ایران و سپس تهاجم شوروی به افغانستان در سال ۱۹۷۹ رخ داد. توافقات اسلو که فرایند صلحی میان اسرائیل و فلسطینی‌ها را آغاز کرد، نهایتاً پس از سال ۲۰۰۰ از هم پاشید. تهاجم آمریکا به افغانستان پس از حملات یازده سپتامبر، مانند تهاجم پیشین شوروی، سال‌ها به درازا کشید و در نهایت به بازگشت طالبان به قدرت انجامید. حمله به عراق آغازگر دو دهه جنگ بود — هم جنگ نیابتی با ایران و هم نبرد مستقیم با شاخه‌ای از القاعده موسوم به داعش.

این تاریخچه، دهه‌ها شکست در سیاست‌گذاری آمریکا را نشان می‌دهد. ایالات متحده سال‌ها توانسته از سلطه خصمانه بر خاورمیانه جلوگیری کند، اما سیاست مهار در این منطقه کاملاً متفاوت از آن چیزی بوده که در آسیا و اروپا به‌کار بسته شد. کشورهای آسیایی و اروپایی نهایتاً نهادهای باثبات داخلی و سازوکارهای همکاری منطقه‌ای ایجاد کردند، و در نتیجه آمریکا توانست تمرکز خود را بر سازمان‌دهی امنیت جمعی علیه چین و روسیه بگذارد. اما در خاورمیانه، ایالات متحده ناچار بوده است بارها در درگیری‌های داخلی و منطقه‌ای مداخله کند — حتی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی — و این درگیری‌ها همواره ثبات و سیاست مهار را تضعیف کرده‌اند.

اما این‌بار ممکن است شرایط متفاوت باشد. در پی یک‌ونیم سال جنگ، ایران و نیروهای نیابتی‌اش به‌شدت تضعیف شده‌اند. رهبران جدیدی در غیاب تهران در حال شکل‌دادن به توازن قوا در منطقه‌اند. بنابراین، دولت ترامپ این فرصت را دارد که کاری را به انجام برساند که دولت‌های پیش از آن نتوانستند و واقعاً منطقه را باثبات کند.

زیر مدیریت جدید

از زمان فروپاشی داعش، ایران منبع اصلی بی‌ثباتی منطقه‌ای در خاورمیانه بوده است. گروه‌های نیابتی آن به اسرائیل، نیروهای آمریکایی، کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس و کشتی‌های تجاری در دریای سرخ حمله کرده‌اند. اما پس از حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، ابزارهای نفوذ تهران تا حد زیادی از میان رفت. حماس و حزب‌الله در جریان عملیات‌های تهاجمی اسرائیل به‌شدت تضعیف شدند. رژیم بشار اسد در سوریه فروپاشید و سامانه‌های هسته‌ای، موشکی تهاجمی و پدافند هوایی ایران توسط اسرائیل و ایالات متحده نابود شدند. ایران همچنان می‌تواند بر نفوذ خود در عراق و بر حوثی‌ها حساب کند، و بقایایی از برنامه هسته‌ای خود را حفظ کرده است. اما نمی‌تواند از این واقعیت فرار کند که این شکست‌ها حاصل تصمیم‌های خودش بوده‌اند — ابتدا با اجازه دادن به نیروهای نیابتی برای حمله به اسرائیل و سپس با ورود مستقیم به جنگ در سال ۲۰۲۴. در نتیجه، مسیر رسیدن به ثبات منطقه‌ای اکنون بسیار هموارتر شده است.

افول تهران همزمان شده است با ظهور قدرت‌های جدید در خاورمیانه. اسرائیل، ترکیه و کشورهای حاشیه خلیج فارس به بازیگران عمده در عرصه بین‌المللی بدل شده‌اند؛ آن‌ها در اقتصاد جهانی ادغام شده‌اند و دست به اصلاحات داخلی زده‌اند که هم پیش‌برنده و هم بازتاب‌دهنده جمعیت‌ها و اقتصادهای نوین و جهان‌گرایانه‌ترشان هستند. به‌جز رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهوری ترکیه، دیگر رهبران منطقه حتی با وجود تلفات سنگین غیرنظامیان در غزه، روابط رسمی و غیررسمی خود با اسرائیل را قطع نکرده‌اند. رهبران عرب با استقبال از دولت جدید سوریه، اعتمادبه‌نفس جدید خود را به نمایش گذاشته‌اند؛ آن‌ها ترجیح داده‌اند از پیشینه تروریستی رئیس‌جمهور احمد الشرع صرف‌نظر کنند و با اردوغان هماهنگ شده‌اند تا دولت ترامپ را — که در ابتدا بی‌میل بود — وادار کنند رهبری دمشق را بپذیرد.

ایالات متحده نیز، از زمان آغاز جنگ در غزه، در دوران ریاست‌جمهوری بایدن و ترامپ، نقشی بسیار مؤثرتر در منطقه ایفا کرده است. این کشور نه از منطقه روی‌گردان شده و نه درگیر تمامی مسائل اجتماعی، سیاسی و امنیتی آن گشته است. ترامپ در جریان سفر خود به خاورمیانه در ماه مه، در یک سخنرانی اعلام کرد که این منطقه خود توان دستیابی به رفاه و صلح را دارد، تنها با اندکی حمایت آمریکا. او در برابر تهدیدات نظامی، در صورت امکان، از طریق مذاکرات برخورد می‌کند. اما هرگاه دیپلماسی ممکن نباشد، به استفاده از نیروی نظامی سریع و گسترده متوسل می‌شود تا به اهدافی محدود و قابل تعریف دست یابد — اهدافی که برای مردم آمریکا قابل درک باشند، مانند حفاظت از آزادی کشتیرانی و توقف توسعه بمب هسته‌ای توسط ایران. به‌بیان ساده، او دکترین پاول در دهه ۱۹۸۰ را به‌روز کرده است: نیروی نظامی باید آخرین راه‌حل باشد، اما زمانی که به‌کار می‌رود، باید قاطعانه، با اهداف روشن و در راستای منافع ملی و با حمایت افکار عمومی اجرا شود. ترامپ از داشتن استیو ویتکاف و توماس باراک به‌عنوان فرستادگان خود بهره‌مند است — تیمی آگاه که از اعتماد کامل او برخوردار است. و برخلاف گذشته، دیگر لازم نیست با مسکو که همواره نقش مزاحم را ایفا کرده، چندان درگیر شود، چرا که روسیه اکنون قادر به حمایت از متحدان خود در ایران و سوریه نیست.

بار دوم، با موفقیت؟

اگر این لحظه مساعد ادامه یابد، مسیر رسیدن به ثبات پایدار، مهار بیشتر تهدید ایران است — آن هم از مسیر همکاری واشینگتن با، در کنار و از طریق شرکایش. هرچند این هدف دشوار است، اما غیرممکن نیست. در دهه ۱۹۹۰، پس از شکست ایران در جنگ عراق، این کشور در منطقه تقریباً به وضعیت خمودگی و انفعال رسیده بود. بنابراین، دولت ترامپ باید توجه کند که چرا ایران پس از سال ۲۰۰۰ دوباره قد علم کرد، آشوب را در سراسر شام و فراتر از آن گسترش داد و در برابر مخالفت آمریکا، اعراب و اسرائیل، به ساخت برنامه‌های عظیم هسته‌ای و موشکی روی آورد.

دو توضیح مکمل برای این شکست وجود دارد. نخست آن‌که، این ائتلاف سست، توجه خود را معطوف مسائلی دیگر کرد — مسائلی که نهایتاً کم‌ثبات‌کننده‌تر از تهدید ایران بودند: از جمله مبارزه با تروریسم، جنگ‌های افغانستان و عراق، بهار عربی و روابط اسرائیل–فلسطین. دوم آن‌که، بازیگران منطقه‌ای در مورد ماهیت تهدید ایران اختلاف‌نظر داشتند و به‌همین‌دلیل، راه‌حل‌هایی متنوع اما ناکارآمد را در پیش گرفتند.

در مواجهه با تهران، واشینگتن هم به تغییر رژیم اندیشید و هم به آشتی و عادی‌سازی. اما چون نهایتاً از روبه‌رو شدن مستقیم با تمامی خطرات ناشی از ایران طفره رفت، ایالات متحده و سایرین به مذاکرات متوسل شدند. آن‌ها امیدوار بودند با برخورد با ایران همچون یک دولت عادی، هم بتوانند مشکلات مشخصی را حل کنند و هم این کشور را به‌سمت آشتی فراگیرتر با منطقه سوق دهند. این فرض وجود داشت که اگر ایران با میزان کافی از درک، گفت‌وگو و امتیازدهی روبه‌رو شود، بدگمانی و ناامنی‌اش را کنار می‌گذارد، پروژه‌های هسته‌ای و موشکی‌اش را متوقف می‌کند و تحریک شبکه نیابتی خود را نیز خاتمه می‌دهد. این گروه، پاسخ نظامی را بی‌ثمر می‌دانستند، چرا که تصور می‌شد ایران در میدان تشدید تنش دست بالا را دارد. در نتیجه، واشینگتن و یک ائتلاف بین‌المللی در سال ۲۰۱۵ با ایران توافق هسته‌ای امضا کردند. اما این توافق صرفاً موقتی بود، هیچ محدودیتی بر رفتار بی‌ثبات‌ساز وسیع‌تر ایران ایجاد نکرد و منابع درآمد جدیدی در اختیار این رژیم قرار داد. در نتیجه، دولت اول ترامپ در سال ۲۰۱۸ از آن خارج شد.

تحولات خاورمیانه از ۷ اکتبر به این‌سو نشان داده است که ایران، صرف‌نظر از آرزوها و تحلیل‌های کارشناسان، رفتاری شبیه یک دولت عادی نخواهد داشت. مذاکرات، در بهترین حالت، تنها می‌توانند سرعت ایران را کاهش دهند، اما نمی‌توانند آن را رام کنند. در مقابل، اقدام نظامی قاطع می‌تواند توانمندی‌های ایران را فلج کند و میل آن به درگیری را فروبنشاند — همان‌طور که حملات عراق به ایران، رویارویی ایالات متحده با ایران در خلیج فارس در سال ۱۹۸۸، ترور قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس توسط آمریکا در سال ۲۰۲۰، و تاکنون عملیات‌های نظامی اسرائیل و آمریکا چنین کرده‌اند.

بر همین اساس، واشینگتن باید اولویت خود را بر از بین بردن برنامه سلاح‌های هسته‌ای ایران و شکست نیروهای نیابتی آن بگذارد. پیروزی در این عرصه می‌تواند درهای دیپلماسی فراگیر را بگشاید یا حتی به ایرانِ متفاوتی منجر شود. اما بازگشت به مذاکره یا تغییر رژیم نباید به‌خودی‌خود هدف باشد. در عوض، ایالات متحده باید تمرکز خود را بر این بگذارد که ایران هیچ‌گونه برنامه هسته‌ای‌ای در اختیار نداشته باشد که بتواند از آن برای ساخت سلاح استفاده کند.

فرصت را دریاب

برای تحقق این هدف، واشینگتن باید تا زمانی که ایران به‌طور کامل ماهیت برنامه‌های تسلیحاتی خود را افشا نکند و غنی‌سازی اورانیوم را به‌طور کامل یا تقریباً کامل و برای همیشه کنار نگذارد، فشارهای اقتصادی — و در صورت لزوم نظامی — اعمال کند. این روشن‌ترین و مهم‌ترین مأموریت است، مأموریتی که با تصمیم آمریکا به استفاده از زور علیه ایران، اکنون به‌طور کامل بر عهده ایالات متحده قرار گرفته است. اسرائیل نیز در این مسئله منافع حیاتی دارد، اما بنا به ضرورت، باید هماهنگ با واشینگتن عمل کند. منتقدان اقدام نظامی درست می‌گویند که مناقشه هسته‌ای با ایران در نهایت تنها از مسیر مذاکره پایان خواهد یافت. اما مذاکره هدف نیست، بلکه ابزاری است برای جلوگیری از هرگونه امکانِ دست‌یابی به سلاح هسته‌ای. و در غیاب فشار عظیم، این هدف محقق نخواهد شد.

واشینگتن همچنین باید سیاست‌های خود را بهتر تنظیم کند تا از بازگشت نیروهای نیابتی ایران به غزه و سوریه جلوگیری کرده و نفوذ تهران در عراق، لبنان و یمن را کاهش دهد. مقابله با نیابتی‌ها دشوار است، و این کشورها همگی مسائل دیگری دارند — از جمله انرژی، تروریسم و کمک‌های بشردوستانه — که توجه واشینگتن را به خود جلب می‌کنند. اما برای ریشه‌کن کردن واقعی نفوذ منطقه‌ای ایران، ایالات متحده باید این مسائل را در اولویت پایین‌تری قرار دهد و تمرکز خود را بر مقابله با شرکای ایران بگذارد. کشورهای منطقه، که امنیت‌شان بارها از بی‌ثباتی در عراق، سوریه و یمن آسیب دیده، باید نقش اصلی را در این روند ایفا کنند. با این حال، واشینگتن باید آماده باشد در برابر تاکتیک همیشگی تهران — یعنی حمله از طریق نیروهای نیابتی — نه با پاسخ به نیابتی‌ها، بلکه با پاسخ مستقیم به خود ایران واکنش نشان دهد.

در خارج از ایران، ایالات متحده باید به سخنان ترامپ توجه کند و به کشورهای منطقه اجازه دهد که همچون همتایانشان در آسیا و اروپا، خود نقش‌آفرینی کنند. با این‌حال، استثناهایی نیز وجود دارد — مسائلی که بر امنیت کلی اثرگذارند و در آن‌ها آمریکا می‌تواند نقش مهمی ایفا کند. یکی از این مسائل، بن‌بست اسرائیل–فلسطین است. هرچند این بن‌بست منشأ اصلی بحران در منطقه نیست، اما اهمیت دارد. تا زمانی که به‌درستی مدیریت نشود — از جمله با آغاز از حل‌وفصل وضعیت غزه — همچنان مانعی برای اهداف منطقه‌ای آمریکا و اسرائیل، از جمله ادغام اسرائیل در جهان عرب، باقی خواهد ماند. همچنین، رقابت نوپای میان دو قدرت اصلی منطقه، یعنی اسرائیل و ترکیه، نیازمند توجه است. این دو کشور تضاد امنیتی بنیادینی با هم ندارند؛ رقابت آن‌ها تا حدی از خصومت شخصی رهبرانشان ناشی می‌شود و تا حدی نتیجه اجتناب‌ناپذیر ملاحظات واقع‌گرایانه سیاست بین‌الملل است. ترامپ، که روابط خوبی با هر دو رهبر دارد، علاقه‌مند است این روابط را آرام کند.

خاورمیانه همچنین در دیگر زمینه‌ها به تعامل آمریکا نیاز دارد، از جمله: تضمین صادرات منابع هیدروکربنی، حفظ مسیرهای حمل‌ونقل جهانی، و مدیریت تهدید تروریسم و جریان پناهجویان. اما ایالات متحده اکنون این فرصت را دارد که، با همراهی رهبران منطقه، ثباتی پایدارتر در خاورمیانه ایجاد کند و به دهه‌ها بحران‌سازی دیپلماتیک مداوم و عملیات نظامی تقریباً بی‌وقفه در طول نیم قرن گذشته پایان دهد. آمریکا باید این فرصت را غنیمت بشمارد.