ندیدم قبل از تمدن هلنی کسی حرفی از آزادیهای شهروندی زده باشد. بنظرم از این شیوه زیست، فلسفه پدید می آید چون آزادی تفکر و تفکر آزاد اگر بخشی از حق شهروندی نباشد در نتیجه فلسفیدن، و به تبع آن دموکراسی، ناممکن است. اما شگفتی ماجرا اینجاست که جهانبینی یونانیان قدیم مجموعا بهشدت متاثر از جبرگرایی و قدرگرایی بود و این حس غالب بود که «سرنوشت/قضا و قدر» بر همه چیز احاطه دارد حتی بر خدایان. آری ظاهرا تناقض آشکار است ولی واقعا چنین بوده. انگار که این تناقض یکی از دلایل آغاز روند منتهی به دموکراسی بوده است.
این مفهوم به همین شدت و حدت در ایران باستان هم شناخته و مورد استناد بود. مثلا در رویارویی رستم و سهراب، فردوسی چنین سروده:
هژبر جهان سوز و نر اژدها / ز دام قضا هم نیابد رها
نبشته به سر بر دگرگونه بود / ز فرمان نکاهد، نه هرگز فزود
قضا چون ز گردون فروهشت پر / همه زیرکان کور گشتند و کر
و اگرچه در آغاز در ایران هم «سرنوشت/قضا و قدر» بر خدایان هم حکمروا بود ولی در نهایت «یزدان نادیده یکتا» بر سایر خدایان و مآلا بر سرنوشت هم حکمروا شد.
جالب است بدانیم که در قرن بیستم هم ماکس وِبِر این مفهوم را پروراند که سرمایهداری لیبرال شکوفایی خود را مدیون اخلاق پروتستانی است. سرمایهداری لیبرال خود مشوق نسخه مدرن آزادیهای شهروندی است چون بدون حداقلی از آزادیهای شهروندی، سرمایهداری لیبرال هم بیمعنی خواهد بود. در حالی که کالوین فقه پروتستانی خود را بر انکار اراده آزاد انسانی بنا میکند.
اگرچه میتوان اینطور هم گفت که این اخلاق پروتستانی نیست که باعث شکوفایی سرمایهداری لیبرال شد بلکه این سرمایهداری لیبرال است که نیازمند حداقلی از آزادیهای شهروندی است. در هر حال ما دوبار در تاریخ بشر، هم در یونان باستان هم در اروپای قرن بیستم، شاهدیم که از دل این تناقض جبر و اختیاری، دموکراسی زاییده شده، آن هم نه بهعنوان چیزی لوکس یا ارزشی اضافی و اشرافی، بلکه از لوازمات زندگی آزاد.
این مقدمه را گفتم تا برسم به وضع امروز کشور ما ایران. الان که در غربت و بهخاطر قطع اینترنت، در هفتمین روز جنگ ایران و اسراییل، بیخبر از وضع سلامتی اقوام و دوستان در ایران، این چند سطر را مینویسم و پناهی جز رسانههای خارج از ایران نمانده، شوربختانه ندیدم و نخواندم بهجز یک تحلیل شجاعانه و روشنفکرانه از وضع واقعا موجود.
یک عده کودکانه شادی میکنند و هورا میکشند انگار که بمب نقل و نبات است که بر سر مردم میریزد و یک عده هم هوار میکشند و واوطنا سرمیدهند انگار که قرار نبود و نیست که ما مردم هم فاعلیتی داشته باشیم.
اگر واقعا ملت به معنی ناسیون نیستیم و آحادی هستیم غیرضرور و تصادفی پس چرا این همه در رسانهها دست و پا میزنیم؟ اگر طرفدار آخوندها هستید حال به ضروت مسلمانیتان یا همدلی کمونیستیتان و نفرت مشترکتان از دموکراسی چرا شجاعت دفاع صریح از حکومت اسلامی را ندارید و نیتتان را در لفاف میهنپرستی پنهان میکنید؟ چون میدانید که سابقه نزدیک به نیم قرنه این حکومت همه استدلالهایتان را که بشود با آنها از اینها دفاع کرد باطل میسازد.
از طرف دیگر از آنهایی که میگویند حمله به حکومت حمله به ایران است ـــ بعضا بنظرم به اجبار، چون در داخل ایرانند ـــ میپرسم چه تضمینی هست که بعد از جنگ این ملاها همان را سر ما نیاورند که تا کنون آوردهاند. آیا در این بیش از چهل و پنج سال حتی یکبار به حرف مردم عادی گوش دادند؟ یک عذرخواهی ساده و واقعی از این همه جنایاتی که در حق مردم ایران مرتکب شدند بهعمل آوردند؟ همین الآن آیا دعوتی از مردم ایران کردند که به ایرانشان کمک کنند یا هنوز هم خود را صاحبان ایران به غنیمت گرفته شده میبینند و با مردم از بالا به پایین صحبت میکنند؟
چه تضمینی برای فردای بهتر دارید که با خلط مبحث ایران و حکومت بهدفاع از حکومت برمیخیزید؟ حکومتی که مستعدترین آدمهای مملکت را فقط به جرم ناخودی بودن از مملکت رانده یا به زندان انداخته یا کشته البته که الآن تنهاست.
آنها که در بوق و کرنا کردهاند که حمله خارجی دموکراسی نمیآورد بفرمایند تا کی باید در تبعید و زندان بپوسیم تا مگر ملاهای مسنتر از هشتاد سال دلشان بسوزد یک ذره دموکراسی به ما اعطا بفرمایند؟
مگر فرانسه با کمک انگلستان خود را از شر هیتلر نرهانید؟ پس الآن فرانسه دموکراسی ندارد؟ چرا فقط مثال لیبی و افغانستان را میزنید؟ آیا مردم خود را نمیپسندید که با مردم فرانسه مقایسه کنید؟
هیچ کس از خرابی مملکت خودش خوشحال نیست ولی شما بگویید چاره چیست؟ میبینم که ملاها هم جنگ با عراق را تحمیلی نامیدند هم جنگ با اسراییل را. انصافا آیا این حکومت اسلام نبود و نیست که باعث و محرک هر دو جنگ بود و هست؟
چرا با اینکه حریف میدان نبرد نیستند شرافتمندانه و با شروط قوی (البته با دخالت دادن حقوقدانان ایرانی که وجهه بینالمللی دارند و نیز برندگان ایرانی جوایز نوبل و امثالهم) تسلیم نمیشوند تا شاید بتوان با تمثیلی از مدل ژاپنی یا آلمانی مملکت را نجات داد و از کشتار و ویرانی بیشتر جلوگیری کرد؟ به این ترتیب و با مشارکت در نجات ایران شاید مقداری از خشم آتی مردم را فرونشانند و مقداری ترحم مردم را بخرند که نکنند با آنها آنچه را که با صدام و قذافی کردند.
با همه تلاشهایی که در قلع و قمع مردم نامومن بخود کردند هنوز هم آسمان ایران پرستاره است. هنوز در تبعید و زندان هستند آدمهای روشنفکر و توانمندی که میتوانند ایران را دوباره بسازند. شرطش این است که قبل از همه روشنفکران ما شجاع و مستقل باشند و دست از دشمنی کور با هر چه غربی و کلیمی است بردارند.
مردم ایران با دنیا دشمن نیستند و بهشت زمینی را بر بهشت آسمانی ترجیح میدهند.