مقدمه
پدیده قدیسسازی در نظام ولایت فقیه، بهعنوان یک استراتژی گفتمانی و نمادین، ابزاری برای مشروعیتبخشی به قدرت سیاسی و تثبیت هژمونی حاکمیت است. مورد ابراهیم رئیسی، چهرهای با تحصیلات حوزوی محدود، پیشینه قضایی-امنیتی و فاقد کاریزمای عمومی، نمونهای برجسته از این فرآیند است. او که در سالهای پایانی عمر به مقام ریاستجمهوری رسید، پس از مرگ در سانحه هوایی بهسرعت بهعنوان «شهید خدمت» و «شهید جمهور» تقدیس شد. این تحول گفتمانی، از منظر نظریه کنش گفتاری جان سرل (Searle, 1969) قابل تحلیل است که زبان را نهتنها ابزاری برای توصیف، بلکه عاملی برای برساخت واقعیت اجتماعی از طریق کنشهای گفتاری ایلوکوشِنری (illocutionary) و پرلوکوشِنری (perlocutionary) میداند.
این مقاله با تلفیق نظریه سرل با آرای گرامشی، فوکو، آرنت، باتلر و بوردیو، به بررسی چگونگی برساخت قداست در نظام ولایی، پنهانسازی ناکامیها و پاسخ به بحران مشروعیت میپردازد.
۱. منطق سیاسی قدیسسازی: قدرت، هژمونی و وابستگی
نظام ولایت فقیه از ترکیبی از سرکوب فیزیکی و هژمونی فرهنگی برای حفظ سلطه خود بهره میبرد. آنتونیو گرامشی (۱۹۷۱) مفهوم هژمونی را بهعنوان فرایندی تعریف میکند که طبقه حاکم از طریق آن، با شکلدهی به آگاهی عمومی و تولید ارزشهای فرهنگی، سلطه خود را تثبیت میکند. در این چارچوب، ابراهیم رئیسی، که فاقد شایستگیهای علمی یا پایگاه اجتماعی مستقل بود، بهعنوان مهرهای وفادار به ساختار قدرت انتخاب شد. هانا آرنت (۱۹۵۱) در تحلیل توتالیتاریسم استدلال میکند که رژیمهای اقتدارگرا اغلب افرادی را به قدرت میرسانند که فاقد هویت مستقلاند، زیرا این افراد بهطور کامل به قدرت مرکزی وابسته باقی میمانند. رئیسی، با پیشینهای در دستگاه قضایی و نقشآفرینی در سرکوب، نمونهای از این الگو است که از طریق وفاداری به نظام به مناصب عالی رسید.
از منظر نظریه کنش گفتاری سرل، ارتقای رئیسی به مقامات بالا و سپس تقدیس او پس از مرگ، نوعی کنش گفتاری ایلوکوشِنری است که با هدف تغییر وضعیت اجتماعی و سیاسی انجام میشود. وقتی رئیسی «رئیسجمهور» یا «شهید خدمت» نامیده میشود، این عبارات صرفاً توصیفی نیستند، بلکه کنشهایی هستند که واقعیت جدیدی را در ذهن مخاطبان خلق میکنند. این کنشهای گفتاری، با تکیه بر اقتدار نهادهای رسمی، هویت رئیسی را از یک کارگزار امنیتی به نمادی مقدس تغییر میدهند (Searle, 1969).
۲. برساخت قداست: از جسم ناکارآمد به پیکر اسطورهای
میشل فوکو (۱۹۷۸) در تحلیل قدرت و گفتمان، استدلال میکند که قدرت از طریق تولید «حقیقت» عمل میکند. در مورد رئیسی، این حقیقت از دل مرگ او در سانحه هوایی و صحنهپردازیهای بعدی ساخته شد: تصاویری از مه، باران و تشییع جنازههای پرجمعیت، همگی به بازآفرینی روایت شهادت عاشورایی کمک کردند. این روایت، که نظام ولایی دهههاست برای مشروعیتبخشی از آن بهره میبرد، نوعی بازنمایی آخوندی از واقعه کربلا است. اما برخلاف روایت تاریخی عاشورا، در اینجا ظالم بهجای مظلوم و قاتل بهجای مقتول بازنمایی میشود. جودیت باتلر (۲۰۰۴) مفهوم «جسم سیاسی-قدسی» را مطرح میکند که در آن، پیکر فرد متوفی از یک جسم ناقص و ناکارآمد به ابژهای الهی تبدیل میشود. رئیسی پس از مرگ، دیگر آن قاضی امنیتی یا رئیسجمهور ناکارآمد نیست، بلکه به «ذبیحالله» و «سید شهید راه عدالت» بدل میشود. این فرآیند قدیسسازی، شکستی سیاسی را به اسطورهای مقدس تبدیل میکند.
از منظر سرل، نامگذاری رئیسی بهعنوان «شهید» کنشی گفتاری با نیروی ایلوکوشِنری است که نهتنها هویت او را بازتعریف میکند، بلکه با ایجاد تعهد در مخاطبان (مانند دعوت به سوگواری یا ستایش)، واقعیت اجتماعی را تغییر میدهد. این کنشها، بهویژه در بافت آیینی نظام ولایی، با بهرهگیری از نمادهای مذهبی، تأثیر عاطفی و اجتماعی عمیقی بر مخاطبان دارند (Searle, 1975).
۳. نقش رسانههای ولایی در مهندسی قداست
نهادهای رسمی نظام، از صداوسیما تا حوزههای مذهبی، پس از مرگ رئیسی بهسرعت وارد فاز «مهندسی قداست» شدند. زیارتنامهها نوشته شد، مرثیهها پخش گردید و تابلوهایی با عناوین «شهید خدمت» و «شهید جمهور» نصب شد. این اقدامات، بهمثابه کنشهای گفتاری ایلوکوشِنری (Searle, 1969)، نهتنها توصیفکننده وضعیت رئیسی بودند، بلکه با هدف برساختن یک واقعیت جدید انجام شدند. سرل تأکید میکند که کنشهای گفتاری، مانند نامگذاری یا اعلام، میتوانند تعهدات اجتماعی ایجاد کنند. وقتی رسانههای ولایی رئیسی را «شهید خدمت» مینامند، این یک فرمان گفتمانی است که مخاطبان را به پذیرش این هویت جدید و مشارکت در آیینهای مربوطه دعوت میکند.
این فرآیند، بهویژه در بافت آیینی نظام ولایی، از نمادهای مذهبی و عاشورایی برای تقویت اثرگذاری خود بهره میبرد. همانطور که گرامشی (۱۹۷۱) استدلال میکند، هژمونی فرهنگی از طریق بازتولید نمادها و روایتهای آشنا عمل میکند. رسانههای ولایی با بازنمایی رئیسی بهعنوان یک چهره مقدس، نهتنها کارنامه ناکامیهای او را خنثی میکنند، بلکه مشروعیت نظام را در برابر بحرانهای اجتماعی و اقتصادی تقویت میکنند.
۴. پذیرش قدیسسازی: قدرت نمادین و بحران مشروعیت
پییر بوردیو (1991) در تحلیل قدرت نمادین تأکید میکند که تأثیرگذاری نمادها به پذیرش آنها توسط مخاطبان وابسته است. در جامعهای که از بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی رنج میبرد، نیاز به معنا و امید، پذیرش روایتهای قدسی را تسهیل میکند. قدیسسازی رئیسی پاسخی به بحران مشروعیت نظام ولایی بود که با ناکامیهای گسترده در اداره کشور مواجه است. این فرآیند، با تبدیل یک چهره ناکارآمد به نمادی مقدس، به نظام امکان داد تا شکستهای خود را بهعنوان فداکاری و شهادت بازنمایی کند.
از منظر سرل، تکرار عباراتی چون «شهید خدمت» نوعی کنش گفتاری پرلوکوشِنری است که با هدف ایجاد تأثیرات روانی و اجتماعی (مانند وفاداری یا همدلی) در مخاطبان انجام میشود. این کنشها در بافت جامعهای خسته و بیافق، که بهدنبال معنا در برابر بیمعنایی است، موفقیت بیشتری دارند (Searle, 1975). به این ترتیب، قدیسسازی رئیسی نهتنها کارنامه او را بازسازی میکند، بلکه به نظام ولایی اجازه میدهد تا با کنترل روایت، صدای مخالفان را حذف کند و هژمونی خود را تداوم بخشد.
نتیجهگیری
قدیسسازی ابراهیم رئیسی در نظام ولایت فقیه، نمونهای از الگوی تثبیت قدرت از طریق کنشهای گفتاری و تولید هژمونی فرهنگی است. این فرآیند، که از منظر نظریه کنش گفتاری جان سرل بهعنوان برساخت واقعیت اجتماعی تحلیل میشود، با بهرهگیری از نمادهای مذهبی و آیینی، چهرهای با کارنامهای تاریک را به نمادی مقدس تبدیل میکند. تلفیق این دیدگاه با آرای گرامشی، فوکو، آرنت، باتلر و بوردیو نشان میدهد که قدیسسازی نهتنها ابزاری برای مشروعیتبخشی، بلکه راهکاری برای پاسخ به بحرانهای ساختاری نظام ولایی است. این پدیده، که ریشه در کنترل روایت و حذف صداهای مخالف دارد، نشاندهنده پویایی قدرت در نظامهای اقتدارگراست که با مرگ، اسطوره میسازند و با سرکوب، مشروعیت خلق میکنند.