بعد از انفجار بندر عباس ناگهان با انفجارها و آتش سوزیهایی در تهران، اصفهان و شهرهای دیگری روبرو شدیم که درباره هیچ کدام اخبار موثق و یکصدا از سوی مراجع دولتی دریافت نکردیم. آنچه که چشمگیر بود، در چند مورد بعد از پخش خبر، ناگهان خبر حذف میشد و هر چه میگشتی خبر مشابهی با خبر حذف شده نمییافتی. به عنوان مثال، دوشنبه (دو روز پیش) خبرهای مختلفی درباره چند انفجار در نقاط مختلف تهران از جمله در یک واگن مترو، در ایران اینترناشیونال منتشر شد ولی با کمال تعجب بعد از مدت کوتاهی که خبر را دریافت کردم خبر حذف شده بود و کمی بعد خبر انفجار در اصفهان بود که آن هم اول حذف و بعد از طریق رسانههای اجتماعی بطور وسیع منتشر شد.
یعنی نوع انفجار، مکان انفجار و تقارن زمانی آنها، بر عکس ادعاهای مقامات رسمی، نمیتوانست آتش سوزی یا انفجار ناشی از ترکیب مواد شیمیائی باشد. بهخصوص در اصفهان که محل آتشسوزی زیر نظر شورای امنیت کشور و محل ساخت پهپاد بوده.
تا آنجا که تماسهای محدود من اجازه میداد، بخشی از مردم سرزمینمان در ترس و اضطراب بهسر میبرند. شوربختانه اطلاعاتی که از سوی مقامات رسمی دریافت میکنند ضد و نقیض و مبهم است و مردم زجر کشیده مان از لابلای خبرها، عکسها و فیلمها درک میکنند چیزی بیش از یک سانحه بوده و طبیعتا تشنه اطلاعات و اخباری میباشند که درک کنند آیا میتوانند فردا یا پس فردای امن و امانی داشته باشند و آیا قادر خواهند بود نان و پنیر ناچیزی را که بعد از جان کندن روزانه، شب برای زن و فرزند به خانه میبرند تامین کنند یا نه.
عمق فاجعه اینجاست که سه بنیادگرا و یک جانی، یعنی خامنهای، ترامپ و نتانیاهو به اضافه پوتین، بازیگران صحنهای میباشند که تعیینکننده سرنوشت ما خواهد بود. در ایران خودمان، همان نیروهای مخربی که فاجعه سینما رکس آبادان، سقوط هواپیمای اوکراینی و مسجد گوهر شاد شیراز را باعث شدند و اعدام و شکنجه، نوعی سرگرمی هفتگی آنها میباشد، همان طور که خواسته رهبر فاجعه، یعنی خمینی، بود از همان روز اول، آمریکاستیزی را شعار اول خود قرار دادند. منتها در دوم خرداد جو متفاوتی به وجود آمد که از جمله در رابطه با آمریکا و غرب، دارای دید متفاوتی بود.
اصولا برای خمینی سه خط قرمز وجود داشت، اسرائیل، آمریکا و اصولا اسلام. عبور از این سه خط قرمز همراه با هزینه بود. حتما یادتان هست که قتلهای فجیع زنجیرهای دقیقا در زمان خاتمی انجام گرفت. (در اینجا مایلم پرانتزی باز کنم و یک نکته با ارزش را یاد آوری کنم. در زمان خاتمی یکی از قاتلان قتلهای زنجیرهای دستگیر و محکوم به اعدام شد. فرزندان شادروان داریوش و پروانه فروهر از قربانیان قتلهای زنچیرهای، اعلام نمودند که مخالف مجازات اعدام میباشند حتی در مورد قاتل پدر و مادرشان).
صلح با آمریکا دو مخالف جدی دارد، اسرائیل و تندروهای ساکن “تاریک خانههای وحشت” در داخل کشور و حول و حوش رهبر. البته با این تفاوت که موقعیت کنونی جمهوری اسلامی کاملا متفاوت با زمان خمینی میباشد. در درون کابینه و اصولا در جمع فعالان مدنی و فرهنگی به اضافه اصلاحطلبان، اعتقاد و تمایل به نزدیکی با آمریکا دارای طنین قویتری شده، مضافا به این که نفرت و مخالفت با نظم موجود در میان اقشار مختلف جامعه، حتی گوشهای رهبری را هم بینصیب نگذاشته و نتیجتا میبینیم که کشتیبان، سیاستی دگر پیشه کرده.
تمام کسانی که در داخل و خارج کشور ، از دور و نزدیک، شاهد انفجارهای اخیر بودهاند نمیتوانند قبول کنند که دستی در کار، و عمدی نبوده. لذا انگشت اتهام به سوی جهتهایی نشانه میرود که صلح با آمریکا را در تضاد با منافع خودشان میبینند. تندروها و بنیادگران داخل کشور و اسرائیل.
به هر رو، اضطراب، هراس و نارضایتی و حتی مخالفت شدید با نظم (اگر بتوان آنرا نظم نامید) حاکم بر کشورمان به حدی ست که ادامه وضع جدید را ناممکن میسازد. از سوی دیگر آلترناتیو یا جانشیتی که قادر به جایگزینی، از خارج کشور باشد نیز به چشم نمیخورد. گاهی اظهارنظرهائی از درون کشور در رابطه با مطالب قبلی دریافت کردم که نشان میداد مطالب مندرج در “ایران امروز” مورد توجه و مطالعه قرار میگیرد. لذا این امید ضعیف وجود دارد که نسرین ستودههای نوعی، زیبا کلامهای نوعی، زیدآبادیهای نوعی، محسن رنانیهای نوعی و مولانا عبدالحمیدهای نوعی، ندای امید ما به خودشان را شنیده باشند، آستین بالا زنند و بعد از مشورت با همدیگر، شورائی از فرهیختگان مدنی، فرهنگی و سیاسی داخل کشور را انتخاب کنند که قادر به تشکیل یک کابینه توانا برای حل مشکلات همه سوی سر زمینمان باشد.
چنانچه واقعا توافق یا صلحی با آمریکا صورت گیرد، نتیجتا در شرایطی متفاوت با قبل از توافق قرار خواهیم داشت. اول باید دید توافقی که با دخالت روسیه صورت گیرد تا چه حد میتواند ضامن منافعی برای سرزمینمان باشد و از همه مهمتر با سرازیر شدن پول به داخل کشور آیا سهم صاحبان واقعی این سرمایه، یعنی ملتمان، به جای این که صرف بهبود زندگیشان گردد سر از خزانه نیابتیها در نخواهد آورد؟
ما در حقیقت در آغاز مسیر، به سوی یک زندگی بهتر قرار میگیریم. آغاز مسیری پر دستانداز و پر از چالش. مسیری که قادر به پایان دادن به اعدامها، حبس و شکنجه و دستیابی به آزادی بیان گردیم. یعنی مسیری که در جلوی پایمان قرار میگیرد میتواند منتهی به این آرمانهای ما گردد بهشرطی که بازیکنان صحنه تغییر کنند و جمعی که قادر به فهم این جو و توانائی تغییر آن به سوی این آرمانهاو خواستهها را دارند مسند امور را در دست گیرند.
من امکان دگرگونی کامل این رژیم را در کوتاه مدت نمیبینم (هر چقدر هم قلبا آرزویم باشد). لذا با فرصتی که احتمالا نصیبمان میگردد باید خواستههایمان را سازمان دادهتر و رساتر بیان کنیم به این امید که مسندنشینان جدید نیز گوش شنوائی برای شنیدن آمال و آرزوهایمان داشته باشند.
صلح با آمریکا بعد از ۴۵ سال گام کماهمیتی نیست، این گام باید این توانائی را نیز برایمان ممکن سازد که خواهان اقدام با اهمیت دیگری، یعنی صلح با اسرائیل، در دستور کارمان قرار گیرد. صلح با اسرائیل در تامین آرامش و امنیت منطقه نیز تاثیر گذار خواهد بود.
امیدواریم هر چه زودتر شاهدتیم جدیدی در راس کشورمان باشیم که گامها بسوی صلح و پیشرفت را بسیار قاطع تر و متفاوتتر از “وفاق ملی” ناقص کنونی بردارد.
آپریل ۲۰۲۵
■ آقای مجلسی عزیز. شما سه نکته مهم در مقاله خود مطرح کردید که دو تا را کاملا درست و بجا میدانم. یکی اینکه انفجار در بندر رجایی به احتمال قوی به مذاکرات جاری ایران و آمریکا ربط دارد، و دیگری اهمیت صلح با اسرائیل ( که البته در حد به رسمیت شناختن موجودیت اسرائیل نیز قدمی بزرگ به جلو است). نکته سوم اما بیتوجهی شما به امکانات مالی برای مبارزه است. افرادی که ذکر کردید (سریعالقلم، رنانی، ستوده، زیدآبادی،...) به نظر نمیرسد چندان امکاناتی داشته باشند که بتوانند مبارزه را جلو ببرند. امکانات مالی شرط کافی نیست، اما شرط بسیار لازم برای مبارزه است. مضافا اینکه امکانات مالی کمک بزرگی است که افکار و خواستهها جهتگیری سریعتر و روشنتر پیدا کنند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ قنبری عزیز، با سپاس از توضیحتان، ولی شخصیتهایی که نامبردید کنشها و تلاشهایشان از طریق مدنی، نوشتاری و گفتاری میباشد و میانه خوبی با امکانات مالی برای مبارزه ندارند. آنها میگویند و مینویسند و فعالان مدنی آن را پخش میکنند. بد نیست اشارهای هم به بختیار (که خودم با او همکاری داشتم)، شاهزاده و مجاهدین بکنم که امکانات مالی کافی در اختیار داشتند و دارند. قضاوت با خودتان، که کدام یک موفقتر بودند.
با ارادت مجدد. مجلسی
■ جمهوری اسلامی ۴۵ سال با آمریکا و جهان آزاد دشمنی ورزید. حالا بعد از ۴۵ سال با آمریکایی طرح دوستی میریزد که خود با جهان آزاد در ستیز است. اشتباه نشود! ما همه استقبال میکنیم که بجای جنگ مذاکره صورت پذیرد، اما ذوق زده هم نمیشویم که گویا “گرگ توبه کرده” و میخواهد به راه راست برود؟
مردم ایران گروگان جمهوری اسلامی هستند، جمهوری اسلامی هم در حال معامله “مشروعیت خریدن” از دکان پوتین ترامپ است، چماق جنگ و کشتار هم ضامن رسمیت یافتن این تبانی مافیایی است تا هم زبان مخالفان جمهوری اسلامی کوتاه شود و هم زبان مخالفان اروپایی ترامپ. گله ای نباید داشت، چرا که جنبش روشنفکری ایران چوب عقب افتادگی و عدم بلوغ سیاسی خود را میخورد.
پایدار باشید، پیروز.
■ جناب مجلسی گرامی درود بر شما. من با هر آنچه نوشتهاید همسو هستم جز اینکه بگویم کاش مینوشتید: «کشتی شکستگان را سیاستی دیگر باید.ـ.»
بهرام خراسانی ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
■ جناب مجلسی اسامی کسانی مانند مصطفی تاجزاده، ابوالفضل قدیانی، محمّد نوریزاد، هاشم خواستار را نمیآورند. آیا این اشخاص در آن “نوعی”های ذکر شده توسط ایشان میگنجند یا اینکه فلفل رادیکالیسم این افراد برای مزاج سیاسی ایشان تند است؟ نوشته آقای زیدآبادی را بعد از انفجار در بندر عباس”انفجار و اسیدپاشی” بخوانید. در این رابطه به نقش حکومت فقط در حد “همزمانی تراژیکی” بسنده کرد و بعد برای دادن آدرس عوضی به بیرون و “اسید و معشوق” پرداخت.
با احترام سالاری
■ پیروز گرامی، این درباره تمام دیکتاتور ها صدق میکند که گاهی به خاطر جبر زمان و شرایطی که در آن قرار گرفتهاند ناچار به دادن امتیاز میشوند. به همین دلیل، زمان برای فشار و گرفتن امتیاز از حکومت، بسیار مناسب است.
با احترام، مجلسی
■ جناب خراسانی، با سپاس از توضیحتان، اتفاقا زیاد هم اشتباه نگفتهاید، منتها باید کوشش کنیم که سالم به ساحل برسد.
با احترام، مجلسی
■ جناب سالاری گرامی ، من برای شخصیتهایی که شما نوشتهاید نیز ارج قائلم منتها در شرایطی که قرار گرفتهایم باید دید برای راه حل، کدام شخصیت مفید تر است و راحت تر قادر به مانور دادن میباشد.
با احترام، مجلسی
■ نکات اصلی مقاله یعنی فرض تغییر سیاست خارجی رهبری نظام (کشتیبان) در راستای عادی سازی روابط بین المللی (صلح با آمریکا و سپس با اسرائیل!) و اظهار امیدواری برای بر سر کار آمدن تیمی جدید در راس کشورمان! که “گامها بسوی صلح و پیشرفت را بسیار قاطع تر و متفاوتتر از “وفاق ملی” ناقص کنونی بردارد”! پایه و اساس محکمی ندارند، به این دلیل که:
- هم فرض تغییر سیاست کشتیبان اشتباه است؛ زیرا خامنهای نه با پذیرش اشتباه و فاجعه بار بودن سیاستهای خارجی ماجراجویانه و ایران بر باد دهنده خود بلکه از ترس عملی شدن تهدید حمله نظامی آمریکا و سقوط رژیم ارتجاعی ولایت فقیه در مذاکرات با آمریکا، که چندی پیش آنرا غیر عاقلانه و غیر شرافتمندانه خوانده بود، شرکت کرده و مذاکرات را برای دفع الوقت و حداکثر رسیدن به قراردادی مشابه فرجام (به قول خود مانند صلح موقت امام حسن) انجام میدهد،
- و هم امیدواری برای قرار گرفتن تیم جدید در راس کشور! و مخصوصا امید به اینکه چند فعال مدنی و نویسنده با نظرات متفاوت بتوانند “شورائی از فرهیختگان مدنی، فرهنگی و سیاسی داخل کشور را انتخاب کنند که قادر به تشکیل یک کابینه توانا! برای حل مشکلات همه سوی سر زمینمان باشد” امیدهایی واهی و خیالی و بدون توجه به ساختار سیاسی کشور و فعالیت باندهای مافیایی مالی-سیاسی-نظامی در آن هستند.
بنابراین سئوالی که پیش می آید آنست که چرا باید شخصیت سیاسی با تجربه و تحصیل کرده ای که بیش از نیم قرن تجربه فعالیت سیاسی داشته و بقول خود حتی با زنده یاد شاپور بختیار همکاری نموده چنین متن سست و ضعیفی را نوشته و منتشر کند. آیا احتمال نمیدهد این نوشته ها اثر منفی بر شهرت ایشان داشت باشد؟
پاسخ آنست که بنظر نمیرسد انتشار چنین نوشت هایی از روی سهل انگاری و یا صرفا برای اظهار امیدواری به برقراری صلح و آرامش در کشور و بر سرکار آمدن یک کابینه ایده آل باشد زیرا اینکار را میتوان با نوشته هایی در چارچوبهای متناسب تر و جملاتی دقیقتر انجام داد. بلکه دقت در محتوا و جهت گیری این گونه مقالات نشان میدهد که اهدافی ضمنی از انتشار این گونه مقالات دنبال می شود؛ از قبیل:
- انحراف افکار و اذهان خوانندگان از مسئولیت شخص علی خامنه ای از وضعیت فاجعه آمیزی که کشور در آن قرار گرفته و القای این نکته که کشتیبان را سیاستی دگر آمده و باید نشست و امیدوار بود که شرایط برای اصلاحات آماده شود (نویسنده حتی انزجار و نفرت مردم از نظام (علی خامنه ای) را به نفرت از نظم موجود! تعبیر می کند)،
- تکرار موکد این نکته که جایگزینی برای رژیم حاکم بر کشور وجود ندارد و احتمال سقوط رژیم ولایت فقیه نمیرود و انتقاد (بیشتر بی مناسبت) از شخصیتهای مطرح اپوزسیون مخصوصا شاهزاده رضا پهلوی با اصرار بر ضعیف و بی ثمر بودن رهبری و مبارزات سیاسی این شخصیت ها،
- طرح اسامی فعالان مدنی و اجتماعی و سیاسی که حمایت آنها از رژیم و دلبستگی آنان به تداوم ج. ا. بر همه آشکار است و بالا بردن این اسامی در مقابل رهبران سیاسی مبارز مانند میر حسین موسوی یا مبارزان آزادیخواه مانند ابوالفضل قدیانی و تاج زاده،..
.....
کاش اینطور نبود اما متاسفانه چنین خط سیری در این نوشته ها کاملا مشهود است و هر خواننده دقیقی میتواند به روشنی این هدفهای تلویحی را مشاهده کند. شاید این اساتید نویسنده بخواهند به قول قاآنی نعل وارونه بزنند: “تا نشان سُم اسبت گم کنند- ترکمانا، نعل را وارونه زن” اما باید انصاف داد که دوره این تشبثات به پایان رسیده و ملت ایران به بهایی بسیار سنگین مسیولیت خمینی، خامنه ای و دیگر سران رژیم ولایت فقیه در سقوط کشور به گرداب هائل کنونی را به خوبی درک کرده اند و به سادگی نمیتوان این حقایق را پرده پوشی کرد. هر آزادیخواه ایراندوستی در این شرایط و با توجه به شکست مفتضحانه سیاستهای خارجی و داخلی خامنه ای باید خواستار برکناری او از قدرت شود نه آنکه سعی کند وی را به لطائف الحیل از مسئولیت وضعیت فاجعه بار کنونی مبرا کند (به قول انگلیسی ها Get him off the hook).
خسرو
■ آقای خسرو گرامی، درباره نوشتهها یا تحلیلهای آقای مجلسی نوشتهاید: «اهدافی ضمنی از انتشار این گونه مقالات دنبال میشود؛ از قبیل:
- انحراف افکار و اذهان خوانندگان از مسئولیت شخص علی خامنهای از وضعیت فاجعه آمیزی که کشور در آن قرار گرفته و القای این نکته که کشتیبان را سیاستی دگر آمده و باید نشست و امیدوار بود که شرایط برای اصلاحات آماده شود (نویسنده حتی انزجار و نفرت مردم از نظام (علی خامنهای) را به نفرت از نظم موجود! تعبیر می کند)،
- تکرار موکد این نکته که جایگزینی برای رژیم حاکم بر کشور وجود ندارد و احتمال سقوط رژیم ولایت فقیه نمیرود و انتقاد (بیشتر بیمناسبت) از شخصیتهای مطرح اپوزسیون مخصوصا شاهزاده رضا پهلوی با اصرار بر ضعیف و بیثمر بودن رهبری و مبارزات سیاسی این شخصیتها».
دو نکته در ارتباط با شیوه ارزیابی شما از قصد یا هدف آقای مجلسی مهم است:
۱. همانطور که نوشتهاید هیچ تحلیلگر یا نوشتهای بیطرف نیست. این نکته درمورد نوشتههای خود شما و منتقدین آقای مجلسی هم صادق است، ایرادی هم ندارد. همه ما میخواهیم با نوشتهها یا کامنتهایمان تاثیرگذار باشیم. مهم این است که اما یک تحلیلگر در بررسی و تحلیل خود به واقعیتهای موجود، حقیقت صحنه سیاسی و توازن قوای موجود، چه به نفع نظرات سیاسیاش باشد چه نباشد، پایبند باشد.
۲. در نقد شما به مطالب و نظرات آقای مجلسی نوعی نگاه توطئهانگارانه وجود دارد که به گمان من اشکال نگاه شما هست. آقای مجلسی نیز اگر نخواهد نگاه واقعگرایانه (اینکه مثلا جناب خسرو و بسیاری دیگر نگاه و نظرشان به جمهوری اسلامی برخاسته از تحلیلشان است)، میتواند با همین زاویه شما به نقد نظرات سیاسی شما بپردازد.
پس نهایتا باید به نقد نظرات یکدیگر بپردازیم، چون تقویت هر نیرو یا تضعیف هرکدام از آنها که منظور شما یا آقای مجلسی باشد، برخاسته از تحلیل یا راهبردی است که هرکدام از شما برای سعادت ملت و کشور ایران درست میدانید.
با احترام/ حمید فرخنده
■ جناب فرخنده! با تشکر از توجه شما به اظهار نظر من در مورد مقاله جناب مجلسی. اتفاقا من به غیر واقعبینانه بودن فروض نوشته آقای مجلسی اشاره کرده بودم:
اول آنکه خامنهای واقعا به دنیال تغییر سیاست خارجی ماجراجویانه خود در منطقه نبوده بلکه تنها از ترس حمله نظامی آمریکا تن به مذاکره داده و به دنبال خرید زمان و یا رسیدن به قرارداد برجام ۲ است که ضمن تضمین بقای خود و رژیمش دلارهای نفتی آزاد شده از تحریم ها را صرف بازسازی نیابتی های ضربه دیده خود کرده به سیاستهای ایران بر باد ده خود ادامه دهد.
و دوم نیز فرض خنده دار بر سر کار آمدن یک تیم وفاق ملی قویتر ار وفاق ملی پزشکیان بدون در نظر گرفتن ساختار سیاسی کشور و نهادهایی مانند شورای نگهبان و بیت خامنهای که فیلترهای گزینشی مورد نظر خامنهای را اعمال میکنند، است.
نکته اما در تفاوت دیدگاهها، که لازمه مباحثات کارشناسی در رشتههای مختلف از جمله در مباحث سیاسی است، نیست. زیرا اگر صرفا تفاوت دیدگاه وجود داشت و طرفین حسن نیت داشته و در پی کشف حقیقت موضوع بودند تبادل افکار بزودی حقیقت امر را روشن کرده و طرفین آنرا میپذیرفتند. موضوع هنگامی مشکل میشود که در مباحث سیاسی تفاوت دیدگاهها ناشی از پیگیری منافع شخصی و گروهی باشد. طبعا در این حالت آنکه برای منافع خود صحبت میکند تمایلی به شنیدن حرف حق و کشف حقیقت ندارد و بر دیدگاه خود اصرار میورزد. برای توجیه رفتار خود نیز دم از پیچیده بودن شرایط و در نظر نگرفتن واقعیتهای موجود از سوی طرف مخالف میزند.
بله شرایط ایران و روابط بین الملل پیچیده است اما بعد از ۴۵ سال همه این را فهمیدهاند که مسئولیت اصلی وضعیت بحرانی کنونی کشور با شخص آقای علی خامنهای بوده و او باید به دلیل این رهبری فاجعه بار خود از کار برکنار شده و مواخذه شود. حال آیا تعادل قوای سیاسی فعلا اجازه برکناری و محاکمه خامنهای را نمیدهد موضوع دیگری است. تحلیلگر سیاسی که ادعای پیگیری منافع مردم ایران را میدهد اما در تحلیل شرایط سیاسی کشور این امر بدیهی را نمیپذیرد یا سعی در کتمان آن میکند تنها به دلیل تفاوت دیگاه نیست بلکه منافعی را دنبال میکند و بحث اینجا است. حال جنابعالی نیز میتوانید به وجدان خود مراجعه کنید و بسادگی دریابید که کدام موضع درست و کدام در پیگیری منافع فردی و گروهی است و آیا پیچیدگی شرایط و یا واقعیتهای موجود مانعی برای درک این موضوع بدیهی است یا خیر.
خسرو
■ نظرات آقای مجلسی و همفکرانش لابیگری برای اصلاحطلبان وابسته و درون نظام است و بس و ربطی به نظرات و تجزیه و تحلیلهای سیاسی ندارد. این نوع لابی گری در تمام نوشتههای این افراد برجسته است و با بهانههایی از قبیل نبود آلترناتیو و جنگ و انقلاب “آن هم با خشونت و مسلحانه” و اینکه اپوزیسیون خارج اصلا مهم نیست مدام تبلیغ میشود. تعارف را باید کنار گذاشت ما فقط با نظام حاکم درگیر نیستیم بلکه با اصلاح طلبان ذینفع طرفدار نظام و تئوریسینها و لابیهایش هم طرفیم.
نکته اصلی را جناب خسرو در رابطه با لابیگری و تحلیل سیاسی منطبق با واقعیت کشورمان را بدین صورت ذکر کردند: “تحلیلگر سیاسی که ادعای پیگیری منافع مردم ایران را میدهد اما در تحلیل شرایط سیاسی کشور این امر بدیهی را نمیپذیرد یا سعی در کتمان آن میکند تنها به دلیل تفاوت دیگاه نیست بلکه منافعی را دنبال میکند و بحث اینجا است”. کف زدن برای کشتیبان و طرفداری از پزشکیان مطیع کاپیتان کشتی چه چیزی جز لابیگری ست؟
با احترام سالاری
■ جناب خسرو عزیز. جمله بسیار مهمی نوشتهاید که من قویاً و اکیداً آن را نادرست میدانم. نوشتهاید: “زیرا اگر صرفا تفاوت دیدگاه وجود داشت و طرفین حسن نیت داشته و در پی کشف حقیقت موضوع بودند تبادل افکار بزودی حقیقت امر را روشن کرده و طرفین آنرا میپذیرفتند”.
من بیش از ۶۰ سال است در حد فهم خودم به مسائل اجتماعی توجه و باریکبینی میکنم. متوجه شدهام که در بسیاری موارد نمیتوان با حسن نیت و بحث، به حقیقت واحد دست یافت. حالا اگر منافع شخصی و گروهی نیز در میان باشد، مشکل بسی پیچیدهتر شده و حقیقت مشکلتر قابل دستیابی میشود. شما شناخت انسان را بسیار ساده، و پیچیدگی ذهن او را دستکم میگیرید. علیرغم توان محدود خود، ما تلاش میکنیم شفافسازی کنیم. اما انتظار دستیابی به حقیقت، اغلب غیرواقعبینانه است. همین مشکل بودن دستیابی به حقیقت است که ما را مجبور میکند برای تصمیمگیریها از رأیگیری و مراجعه به اکثریت آراء استفاده کنیم.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ خسرو گرامی، ایراد نگاه شما این است که از گزارههایی درست نتایجی میگیرد که لزوما مورد تایید دیگران نیست. اینکه چون کارنامه آقای خامنهای سرشار از تصمیمهای نادرست است، لزوما اثبات کننده این نیست که سرنگونی او یا جمهوری اسلامی با توجه به شرایطی که در آن قرار داریم و نفس خود روش انقلاب، درست است. شما درستی یک عمل را بخودی خود ثابت کنید، نه فقط بر اساس کارنامه یک دیکتاتور. فرض کنید در سال ۵۷ چند نیروی سیاسی یا افراد منفرد فریاد میزدند و فراخوان میدادند که به نفع مردم و منافع ملی کشور است که شاه را با همه بدیها و دیکتاتوریهایش حالا که کوتاه آمده سرنگون نکنیم و تحولات سیاسی را با رفرم در سیستم دنبال کنیم. حتما بیشتر از الان پاسخ میشنیدند که با جنایتکاری که ۳۷ سال در قدرت بوده و عوض نشده بلکه مستبدتر هم در طی این سالها شده، یک کودتا علیه دولت ملی کرده و دستش به خون فرزندان ایران است و این اواخر هم نظام تک حزبی درست کرده، مماشات هرگز! کلماتی مانند «سازشکار»، «ترسو» و «خیانتکار» هم احتمالا نصیب آن نیروها یا افراد میشد. میگفتند این تاکتیک شاه است فرای نجات خودش، این نظام اگر میخواست حرف گوش کند که کودتا نمیکرد، حداقل بعدا مصدق را از حصر درمیآورد و از طریق جبهه ملی آشتی ملی برقرار میکرد. حتی اگر این فرصتها را سوزانده بود در خرداد ۵۶ تا کار از کار نگذشته بود به اعلامیه جبهه ملی که امضای سنجابی، بختیار و فروهر را داست پاسخ مثبت میداد و نمیگذاشت کار به انقلاب بکشد.
واضح است که کارنامه رهبران نظامهای بسته سیاه است، سیاستورزی و انتخاب راهی دیگر اما برای نیروهای سیاسی بسته نیست. ساقط نکردن یک دیکتاتور به معنای ندیدن ضرر و زیانهایی که او به کشور زده و سفیدشویی اخلاقی و حقوقی او نیست. کما اینکه در آبان ماه ۱۳۵۷ هم بعد نطق شاه یا در زمان بختیار میشد، علیرغم ایرادات و مسئولیتهای سیاسی و حقوقی شاه، تصمیم دیگری گرفت. بپذیرید که برخی دیگر مانند شما به وجدانشان و عقلشان رجوع کنند و پاسخی غیر از شما بگیرند، بویژه با توجه به تجربه انقلاب ۵۷. نکته آخر اینکه همه انسانها دنبال منافع خود هستند، چه معنوی و چه مادی. مهم این است که پیگیری این منافع از راههای غیراخلاقی و غیرقانونی نباشد. همان چریکی هم که جان خود را هزینه میکند، گرچه منفعت مادی را برای خود متصور نمیبیند، انتخاب این راه برایش نسبت به انتخاب نکردن آن، منافع معنوی دارد.
با احترام/ حمید فرخنده