ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 05.04.2024, 8:16
چرا چپ‌گرایی از میان نمی‌رود؟

فاضل غیبی

در طول بیش از یک سده از زمان انتشار «کاپیتال» مارکس تا فروپاشی بلوک کمونیستی یکی از باورهای چپ‌ها این بود که مارکسیسم تئوری علمی است و پیروزی سوسیالیسم و کمونیسم جبر تاریخ!  بنابراین با فروپاشی شوروی انتظار می‌رفت تا حزب‌ها و جریان‌های کمونیستی خود را منحل کنند، زیرا فروپاشی امپراتوری کمونیستی روشنگر این نیز بود که مارکسیسم نه تنها نظریه‌ای علمی نیست، بلکه مجموعه‌ای از توهمات بیگانه با واقعیت‌های اجتماعی و اقتصادی را در بر می‌گیرد.

تأیید تاریخی دیگر آنکه بساط آن‌همه دانشگاه و نهادهای تحقیقی و تبلیغی برای مارکسیسم در کشورهای کمونیستی و هزاران کتابی که هر ساله در همه جای دنیا در این‌باره منتشر می‌شد، به یک‌باره برچیده شد و اثری از «متخصصان عالیقدر تئوری جهانشمول» بر جای نماند!

با این‌همه نه تنها شاهدیم که سازمان‌های چپ همچنان پابرجا هستند بلکه حتی امروزه نیز به شکلی چشمگیر در بسیاری فعالیت‌ها (مانند تظاهرات ضداسرائیلی) حضور دارند. در همین راستا چنان‌که هواداران ایرانی آنها، نه تنها در ماه‌های نخست، در گردهمایی‌های برون‌مرزی برای پشتیبانی از خیزش زن زندگی آزادی شکاف انداختند بلکه دیری نپایید که رفته رفته ابتکار عمل را نیز در دست گرفتند و کوشیدند «رستاخیز مهسا» را به “فصلی نوین” در تاریخ مبارزات جریان چپ بدل کنند و گروهی جدید به نگارخانۀ شهدای خود بیفزایند؛ بی‌آنکه از این بابت دغدغۀ خاطری به خود راه دهند که رستاخیز زن زندگی آزادی پاسخ تاریخی نسل جوان ایران به چیرگی جنایت‌بار چپ اسلامی است.

البته پدیدۀ احیای جریان چپ نه تنها در میان ایرانیان بلکه در دیگر کشورها نیز مشاهده می‌شود و این واقعیت باعث شده است تا در دهۀ گذشته شماری از اندیشمندان دیگربار دربارۀ ماهیت مارکسیسم به ژرف‌اندیشی بپردازند. از جمله فیلسوف انگلیسی راجر اسکروتن / Roger Scruton که در آخرین کتاب خود به نام «ابلهان، کلاه‌برداران و آتش‌افروزان» (۲۰۱۵ م.) درونمایۀ «اندیشمندان» چپ را در دو سدۀ گذشته مورد بررسی نوینی قرار داده است.

او در پاسخ بدین پرسش که «”چپ” چیست؟» می‌نویسد، ‌چپ‌ها باور دارند که تفاوت دارایی‌ها و نابرابری در میزان ثروت‌، به ضرب و زور طبقۀ حاکم برقرار شده است. بدین سبب چپ‌ها در مخالفت با نظام حاکم خود را پیشاهنگان مبارزه برای برقراری عدالت اجتماعی می‌بینند. در این میان کوشش برای تحقق عدالت اجتماعی به مبارزه با همۀ نهادها و سنت‌هایی بدل شده است که از نگاه چپ‌ها پایه‌های چیرگی «بورژوازی» را تشکیل می‌دهند. 

اما گفتنی است که همین‌جا نیز تفاوتی بارز میان چپ در کشورهای پیشرفته و جریان «چپ» در کشورهای “جهان سوم” به چشم می‌خورد و آن اینکه در جهان سوم، هنوز «نقد دین» که به تأیید مارکس گام نخست برای هرگونه نقد اجتماعی است تحقق نیافته و بدین سبب طرح انتقادها و شعارهایی به تقلید از چپ‌ اروپایی، نه تنها بی‌ثمر، بلکه مضحک می‌نماید زیرا این جوامع بیشتر از فقر معنوی ناشی از چیرگی مذاهب خرافی رنجورند تا از فقر مادی! و «روشنفکران» آنها نیز به سبب گرفتار بودن در دست اسطوره‌های دینی و مذهبی به آزاداندیشی توانا نیستند و به ناگزیر دنباله‌رو توده‌های عقب‌مانده‌اند.

راجر اسکروتن در کتاب خود همۀ سویه‌های جریان چپ را، از نقد تئوری اقتصادی مارکس تا نظریات فیلسوفان چپ‌گرای اروپایی، به نقد می‌کشد، چنان‌که در اینجا حتی به اشاره‌ای نیز به همۀ جوانب کتاب مزبور نمی‌توان پرداخت. از این‌رو تنها به دو سه نکته از دیدگاه یک ایرانی بسنده می‌کنم.

نویسندۀ کتاب برای بررسی بنیادین مارکسیسم چنین آغاز می‌کند که مارکس در «کاپیتال» این پرسش را مطرح کرد که چه پدیدۀ مشترکی در مثلاً یک کیلوگرم آهن و مقدار مشخصی گندم وجود دارد که این دو با هم مبادله می‌شوند؟ و پاسخ می‌دهد که در هر کالایی میزان مشخصی «ارزش مبادله» وجود دارد. بدین معنی، مارکس «ماتریالیست»، مفهومی ذهنی را بنیان نقد خود از نظام سرمایه‌داری قرار می‌دهد و اصل «عرضه و تقاضا» را که برای هزاران سال با اتکا به شیوۀ «آزمون و خطا» با واقعیت زندگی پیوند نزدیک داشت نادیده می‌گیرد و فراتر از آن، بر پایۀ این مفهوم ذهنی، نظامی فکری را طرح‌ریزی می‌کند که به وسیلۀ پیروان او “تکامل” می‌یابد و از همان خشت نخست تا ثریای آن یعنی «تئوری امپریالیسم» بر تصورهای ذهنی استوار است و هدفی جز توجیه سرنگونی «سرمایه‌داری» ندارد. اما از آنجا که این نظریه با واقعیت‌های اقتصادی بیگانه بود در هیچ جامعه‌ای باعث تحولی مثبت نشد. از سوی دیگر، «سرمایه‌داری» که به تصور مارکس از بدو پیدایش در حال کندن گور خود بود، بطور واقعی پیوسته تواناتر گشت و «امپریالیسم» که باز هم بر مبنای توهم چپ‌ها باید از بحرانی به بحران دیگر فرومی‌‌غلتید، با چیرگی بر «بحران‌های رشد» با شتاب به پیش می‌رود.

اسکروتن سپس در نقد اندیشمندان چپ‌گرا نشان می‌دهد که کل مارکسیسم  و اندیشه‌های پیروانش هرچند به پدیده‌های مادی نظر دارند، درک آنان از همان «ارزش اضافی» گرفته تا «تئوری امپریالیسم» درکی تخیلی و ذهنی ‌است. اسکروتن برای ناباوران به گفتاوردی از مارکس اشاره می‌کند که او در آن  دنیای «ایده‌آل کمونیستی» خود را چنین توصیف می‌کند:

دنیایی که در آن «مشغولیت آزادانه» جایگزین «کار مفید اجتماعی» خواهد شد. در چنین جامعه‌ای هر کس می‌تواند «بنا به میل خود مشغولیتی را دنبال کند، صبح‌ها به شکار برود، بعد از ظهر ماهی‌گیری کند، غروب دام‌داری و در نهایت پس از شام شب به نقد ادبی بپردازد.» («ایدئولوژی آلمانی»)

دربارۀ واقعیت‌گریزی مارکس همین بس که او به این مهم فکر نکرده بود که اگر امکان پرداختن به این شیوۀ زندگی نه فقط برای «از ما بهتران»، بلکه برای همه‌کس باید فراهم باشد، آنگاه چه کسانی تفنگ شکاری یا قلاب ماهی‌گیری تولید خواهند کرد و چه کسانی دیگر نیازهای زندگی را فراهم خواهند ساخت و یا نقدهای ادبی را انتشار خواهند داد؟!

شکست تراژیک مارکس و همۀ پیروان او در این بود که در ورای «استثمار سرمایه‌داری»، چهار نقطۀ قوت آن را درنیافتند:

۱) پیوند تنگاتنگ اقتصاد آزاد با پیشرفت علم و فنّاوری، چنان‌که هیچ موفقیت اقتصادی بدون استفاده از دستاوردی علمی و فنی ممکن نیست و پیدایش تمامی صنایع عظیم و نهادهای جهانگیر اقتصادی، بر پایۀ کشف و یا اختراعی نوین ممکن شده‌اند.

۲) بهبود رفاه اجتماعی به رشد آگاهی اجتماعی دامن می‌زند و خلاف نظر مارکس که تصور می‌کرد درجۀ استثمار و فقر طبقۀ کارگر افزایش خواهد یافت، از آنجا که رفاه اجتماعی به مصرف بیشتر کالا و به رشد تولید بیشتر و بهتر یاری می‌رساند، در راستای منافع سرمایه‌داری است.

۳) افزایش دانش و خودآگاهی زحمتکشان پشتیبان رشد حقوق فردی و قوام هرچه بیشتر دمکراسی اجتماعی و سیاسی است. 

۴) از همه مهم‌تر، خلاف تبلیغات چپ‌ها، اقتصاد آزاد به ‌شکل ذاتی موجب رشد سلامت اخلاقی، همدردی انسانی و پیشگیری از فساد اجتماعی می‌شود؛ زیرا اقتصاد آزاد بر این پایه استوار است که کسی با افراد شیاد و ناراست بده و بستان نمی‌کند و اعتماد متقابل و اعتبار اخلاقی، بنیان موفقیت اقتصادی و مالی است. نگاهی به رشد بشری در سه سدۀ گذشته نشان می‌دهد که در تاریخ هیچ جنبش اجتماعی و هیچ نهضت دینی به اندازۀ اقتصاد آزاد به رشد سلامت اخلاقی جوامع انسانی کمک نکرده است.

شوربختانه چپ‌ها به سبب واقع‌گریزی به ‌جای همکاری در راه پیشرفت اجتماعی، به این تصور دامن زدند که طبقۀ حاکم ساختارهای حکومتی را برای حفظ چیرگی خود برقرار کرده و نتیجه گرفتند که کمونیست‌ها با تسخیر قدرت سیاسی مجازند تا آنها را به دلخواه خود دگرگون کنند؛ در حالی که (چنان‌که دستکم گرامشی این را تا حدی درک کرده بود) اغلب ساختارهای اجتماعی و فرهنگی در طول سده‌‌ها و با مشارکت فعال اجتماعی فراهم آمده‌ و تنها با مشارکت اجتماعی نیز می‌توان به دگرگونی‌های نسبی دامن زد.

توهم تبهکارانۀ کمونیست‌‌ها که به صورت «نوسازی ماشین دولتی» نظریه‌پردازی ‌شد، در سدۀ ۲۰ م. از روسیه تا چین و از آفریقا تا آمریکای جنوبی، دستکم در نیمی از کشورهای دنیا، به کشتارهای میلیونی و ویرانی‌های دهشتناک منجر شد، تا بدان‌جا ‌که امروزه نمی‌توان تصور کرد که اگر «جنبش جهانی کمونیستی» پا نمی‌گرفت بشر امروزی در چه مرحله‌ای از  پیشرفت قرار داشت.

مارکسیست‌ها با الهام از مارکس که انتقاد ایدئولوژیک خود به اقتصاد آزاد را علمی قلمداد می‌کرد و تمامی دیگر تئوری‌ها را ایدئولوژی می‌نامید، از یک‌سو همۀ جنایت‌های تاریخی کمونیست‌ها، از شوروی دوران لنین و استالین تا کامبوج و کشتارهای میلیونی در چین را به سکوت وامی‌گذارند، و از سوی دیگر همۀ جنگ‌ها و تدبیرها برای پیشگیری از گسترش کمونیسم، از ویتنام تا آنگولا و از اسپانیا تا ایران، را به عنوان چنگ‌اندازی امپریالیستی جلوه می‌دهند، تا به حدی که ایالات متحد آمریکا را نه به عنوان رهایی‌بخش بشریت از تسلط کمونیسم بلکه عامل عمدۀ درگرفتن جنگ‌ها و خونریزی‌های پُرشمار سدۀ گذشته وانمود می‌کنند.

تأیید دیگر بر واقع‌گریزی در عین کوشش مداوم تبلیغی این است که در «ادبیات چپ» هیچگاه سخنی دربارۀ جریانات «راست‌گرا»، «ملی‌گرا» و یا لیبرال به میان نمی‌آید، بلکه تنها با «راست‌گرایی افراطی»، «ملی‌گرایی افراطی» و یا «لیبرالیسم افراطی» روبروییم!

البته انتقاد راجر اسکروتن بیشتر «فیلسوفان» نامدار غربی را هدف می‌گیرد که با انتقادهای غیر مسؤولانه از جوامع پیشرفتۀ خود، به گسترش جریان کمونیستی در کشورهای اروپایی دامن زدند، و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم که این امکان از هر نظر فراهم بود که با پندگیری از جنایت‌های ناشی از ایدئولوژی‌زدگی، به گسترش و تحکیم خرد جمعی و تحکیم دمکراسی بکوشند و از این راه آگاهانه به روشنگری در جوامع عقب‌مانده نیز دامن زنند، نه تنها چنین نکردند، بلکه (مانند وابستگان به «مکتب فرانکفورت») با کوشش برای پیوند مارکسیسم با انسان‌دوستی (اومانیسم) هم بخشی مهم از جوانان اروپایی و آمریکایی را به دامن جریان‌هایی مانند هیپی‌گرایی و چریک‌بازی انداختند و هم «الیت» کشورهای رو به رشد را به ویروس چپ‌گرایی آلوده کردند تا در کشورهای خود فاجعه برانگیزند.

بی‌شک دستاورد مهم راجر اسکروتن کشف علت بقای جریان چپ در سراسر دنیا است. کشف او مانند دیگر کشفیات بزرگ همان‌قدر که ساده است، داهیانه نیز هست؛ بدین‌صورت که چنان‌که اشاره شد، از مارکس تا به امروز همۀ چپ‌گراها دربارۀ پدیده‌های واقعی در جامعه سخن می‌گویند اما در واقع به مفاهیم ذهنی خود ایمان دارند و به هیچ روی به شیوۀ «آزمون و خطا» برای نزدیک شدن به واقعیت زندگی تن نمی‌دهند.

آنان همواره از «بحران سرمایه‌داری» سخن می‌گویند اما به علل رشد امپریالیسم نمی‌پردازند. «رشد ثروت‌های نجومی» در کشورهای پیشرفته را شاخص رشد اختلاف طبقاتی می‌گیرند، اما تابه‌حال حتی برای یک بار هم شده به بررسی این مهم نپرداخته‌اند که آیا رشد مورد اشاره به بهای فقیرتر شدن اقشار پایینی جامعه صورت می‌گیرد یا دستاورد و نتیجۀ کوشش‌های ابتکاری و موفقیت فردی است؟

بنابراین بدین سبب که آنان از پدیده‌های واقعی در ذهن خود توهم‌ها و باورهایی غیر واقعی ساخته‌اند برای تمامی عمر در دنیای اشباح به مبارزه‌ای دُن‌کیشوت‌وار سرگرمند. چنان‌که اسکروتن نشان می‌دهد، آنان حتی متوجه نیستند که نتیجۀ عملکردشان متناقض است: آنان تصور می‌کنند که در راه براندازی سرمایه‌داری می‌کوشند، در حالی که با پشتیبانی از مبارزه برای رفع انواع تبعیض‌ها، ناگزیر باید از قوانین جدیدی برای پاسداری از دستاوردهای این مبارزه استقبال ‌کنند، درحالیکه این قوانین (مانند قوانین ضد نژادپرستانه و یا برابری‌خواهانه برای زنان و پاسداری از آزادی‌های فردی و اجتماعی...) به نوبۀ خود نظام حقوقی و در پیامد آن نظام اجتماعی ـ سیاسی در کشورهای سرمایه‌داری را قوام می‌بخشند! بدین معنی چپ‌ها با مبارزۀ برابری‌خواهانۀ خود، در عمل به تحکیم نظامی که خواستار سرنگونی آن هستند یاری می‌رسانند!

برای ما ایرانیان پشتیبانی دو “گل سرسبد” «چپ‌گرایی فلسفی» یعنی میشل فوکو و یورگن هابرماس از انقلاب اسلامی باید دلیل کافی برای درک وهم‌اندیشی و کژفکری آنان در پس فضل‌فروشی‌های بی‌پایه باشد.

چپ‌‌ها نارسایی‌های کشورهای «سرمایه‌داری» را نه ناشی از ضعف‌های انسانی بلکه برآمده از «سرشت سرمایه‌داری و ویژگی خونخوارانۀ» آن می‌دانند و همچنان به کشورهای پیشرفتۀ دنیا به چشم دشمن می‌نگرند و کماکان آسیب‌هایی که این نگرش به ایران و جهان وارد آورده است نادیده می‌گیرند.

به هر روی، جریان غالب چپ در ایران در چهار دهه گذشته نقشی نامیمون در کوران تحولات سیاسی اجتماعی بازی کرده، بدین صورت که در تقسیم کار با رژیم اسلامی از یک‌سو با مردم ایران ابراز دلسوزی می‌کرد، اما نسبت به هرج و مرج ناشی از نبود «حکومت اسلامی» نیز هشدار می‌داد. امروزه روز نیز این جریان خود را دلسوز قربانیان حملات ضد تروریستی آمریکا و اسرائیل نشان می‌دهد، تا بتواند ترور و آشوبی را که «مقاومت اسلامی» در دنیا به پا کرده است به عنوان “مبارزۀ مشروع” ضد امپریالیستی توجیه کنند.

اما در اینجا سخن از محکومیت تاریخی جریان چپ نیست، بلکه از بُن‌بستی مرگبار است که ایران در آن به سبب سلطۀ محور چپ اسلامی گرفتار آمده است و برای درهم‌شکستن آن هر یک از هواداران سابق سازمان‌های چپ می تواند گام بردارد.

آیا می‌توان امیدوار بود که مهر به ایران باعث گردد که آنان در نگاه دشمنانۀ خود به کشورهای پیشرفتۀ دنیا تجدید نظر کنند و بخاطر ایران خواستار آینده‌ای در دوستی و همکاری با همۀ دیگر کشورهای دنیا گردند؟


جلد آلمانی و جلد انگلیسی کتاب راجر اسکروتن / Roger Scruton فیلسوف انگلیسی



نظر خوانندگان:


■ با سلام. دوست عزیز لطف کنید کمی منظورتون از چپ را توضیح دهید. ایا سوسیال دموکراتهای اروپا که خود را چپ می‌دانند و حزب دموکرات امریکا هم از نظر شما چپ هستند؟
هادی


■ هادی عزیز، البته که سوسیال دمکراسی اروپایی و حزب دمکرات آمریکا «چپ» نیستند، زیرا به دمکراسی سیاسی و اقتصادی پایبند هستند و در راه تحکیم آن می‌کوشند. بنا به تعریف لنین «چپ» آنستکه مالکیت فردی بر وسایل تولید را برنمی‌تابد و خواستار برقراری دیکتاتوری پرولتاریا است.
غیبی


■ فاضل عزیز تشکر از توضیحتون، با این حساب به نظر من بهتر است به جای کلمه چپ از کمونیست یا شبiه کمونیست یا کلماتی مشابه استفاده کنیم، چون در اکثر کشورهای اروپا برای سوسیال دموکراتها و سبزها عنوان چپ استفاده می‌شود و در ایران هم همینطور. اگر منظور شما تفکری می‌باشد که هنوز دنبال انقلاب کارگری هستند و مرتب از غرب ایراد می‌گیرند و اکثرا هم در کشورهای غربی (به قول خودشان امپریالستی) زندگی می‌کنند کاملا با شما موافقم.
هادی


■ آقای غیبی گرامی، انتقادات شما از چپ‌ها یا کمونیست‌ها به جای خود، اما اینکه نگاه شما نگاهی است که منتظر «از بین رفتن» سازمان‌ها یا نگاه کمونیستی در میان ایرانیان حداقل از زاویه تکثر سیاسی و مدارا نادرست است. در همان کشورهای آزادی که شما از آنها دفاع می‌کنید و دموکراسی‌شان را می‌ستایید، احزاب چپ با تعبیر و نگاه کمونیستی به کشور خود و جهان وجود دارند و کسی نیز خواستار نابودی آنها نیست یا دیگر احزاب و روشنفکران این جوامع مانند شما سوال برایشان مطرح نمی‌شود که «چرا چپ‌گرایی از بین نمی‌روند». شما هر تعریفی که توسعه اقتصادی، سیاسی و عدالت داشته باشید، باز هم گروه‌های با نگاه چپ کمونیستی وجود خواهند داشت، انسان‌ها متکثر هستند و مختلف فکر می‌کنند، این تکثرها باعث بوجود آمدن طیف‌های مختلف سیاسی از راست افراطی تا چپ افراطی است، خوب یا بد این، کم یا بیش این واقعیت فکری- سیاسی انسان در همه کشورها از جمله ایران است. شما با نگاه دموکراسی‌خواهانه نمی‌توانید همان نگاه حذفی احتمالی که آنها به دیگران دارند، به آنها داشته باشید.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب غیبی عزیز.
شکی ندارم که شما به مصلحت ایران و ایرانی فکر می‌کنید و به خاطر ایران، خواستار آینده‌ای در دوستی و همکاری با همۀ دیگر کشورهای دنیا هستید. اما به این خواست شریف، بهتر می‌توانیم خدمت کنیم، وقتی نسبت به مبارزین قدیمی قدرشناس باشیم. مارکس از مبارزین فعال در جهت بهتر کردن زندگی کارگران و محرومین جامعه بود. اینکه نتایج مثبت و منفی افکار او چه بوده، محل بحث است و هر کس نظری دارد. من گرچه مارکسیست به حساب نمی‌آیم، اما به آرمان‌های انساندوستانه مارکس احترام می‌گذارم.
ارادتمند. رضا قنبری ـ آلمان


■ با سلام و احترام. متاسفانه به نظر می‌رسد که نگارنده محترم هنوز تعریف دقیق و به روزی از ترم و اندیشه چپ ندارند. می‌توان گفت که طیف چپ به گروهایی گفته میشود که در تئوری و عمل خواستار تغییرات اساسی به نفع اکثر جوامع بشری در راستای بهبودی و بهزیستی و تعادل رابطه بین انسان و طبیعت هستند... و بیشتر پایگاه اجتماعیشان کار، زحمت و شاید سرمایه‌های کوچک که در مقابل صاحبان سرمایه‌های بزرگ و شرکتهای منوپل هستند. در تاریخ دو قرن گذشته با پیدایش اندیشه‌های چپ، مثل هر پدیده دیگری مملو از پیروزی‌ها و شکست‌ها و اشتباهات، گاه تراژیک، چه در تئوری و چه در عمل، همچنان به راه خود ادامه می‌دهد ... البته به شما اطمینان می‌دهم که اندیشه چپ در میان ایرانیان و سایر مردمان کشورها ماندگار خواهد بود چون با جریان طبیعی زندگی انسانی همراه است، تلاشی سترگ در جهت ایجاد زیست منصفانه‌تری از حیات انسانی، صلح و متعادل کردن رابطه انسان و طبیعت پیرامونش... شایسته است احترام بیشتری به سیل مبارزان چپ، که هر یک به وسع خود گامی هرچند کوچک بر داشته‌اند، گذاشته شود و با درک و نگاه عمیق‌تر و متکثری به این پدیده نگاه کرد و به سادگی خواستار تمام شدن این اندیشه نشد...
پایدار باشید! رودین


■ فاضل غیبی گرامی،
من فکر می‌کردم که خود را لیبرال می‌دانی. اما در اینجا می‌بینم که استدلالات فردی بسیار محافظه‌کار، راجر سکرتون (Roger Scruton)، را استفاده می‌کنی و گسترش می‌دهی. آیا به سمت راست چرخیده‌ای و از این به بعد خود را محافظه‌کار می‌دانی؟
با احترام – حسین جرجانی (سوئد)


■ هادی گرامی، تکیه بر «چپ»ها از این نظر است که امروزه با توجه به جنایات تاریخی کمونیست‌ها کمتر  کسی خود را هوادار دیکتاتوری پرولتاریا می‌داند، بلکه بویژه  چپ‌های جهان سومی با حفظ همان اعتقادات عتیقه خود را دمکرات، لیبرال، حقوق بشری ... جلوه می‌دهند. شاید امروزه در ورای فرقه‌ها و شعبات پرشمار چپ، شاخص مشترک آنها «ضدامپریالیست» و «ضدصهیونیسم» بودن باشد. در مورد چپ‌های ایرانی بویژه باید توجه داشت که به شیوۀ شیعیان از تقیه نیز استفاده می‌کنند و چنانکه دیدیم چند ماهی با خیزش مهسا همراهی کردند تا آنکه گام به گام با بیرون راندن دیگر ایرانیان بکوشند با اکسیونیسم و شعارهای قدیمی خود، رستاخیز زن زندگی آزادی را از آن خود کنند.
با سپاس، غیبی


■ اگر تعرف مشخصی از چپ بدهی موضوع خیلی ساده‌تر می‌شود برداشت من از صحبتهای شما این است که کمونیست چپ است و هر که چپ است کمونیست است۔ در صورتی که جپ هم مانند راست طیف‌های خیلی زیادی رو شامل می‌شود۔ در انقلاب مهسا هم تا انجا که من شاهد بودم طرفداران اقای پهلوی بیشترین تلاش رو داشتند که جنبش مهسا رو مصادره کنند جلو دوربین‌ها عکس رضا پهلوی رو علم کنند و۔۔۔ متاسفانه تفکر سیاه و سفید یکی از مشکلات جوامع امروزی است مثل همین نگاه به اسرائیل که تعدای مثل شما هر کس انتقادی به عملکرد آنها بکند ضد یهود و چپ یا کمونیست می‌باشد و در مقابل هم کسانی تا انجا پیش می‌روند که عمل جنایتکارانه حمس را محکوم نمی‌کنند۔
هادی


■ با شادباش دیر هنگام بمناسبت سال جدید و بهار خجسته
فکر می‌کنم یکی از دلایل اختلاف‌نظرهای ما در مبانی و کلیات سیاسی این ست که موضوعات را از هر جا که دلمان خواست شروع بر تعریف و تحریر می‌کنیم و تاریخ و پیش زمینه‌ی موضوع کنار گذاشته می‌شود. بدیهی ست که خواننده ناخرسند می‌شود و به پیش زمینه یا تاریخ موضوع مراجعه و کامنت می‌نویسد.
به‌هر صورت، چپ‌گرائی از پیش از مارکس و انگلس وجود داشته ست و جنبش‌های کارگری و احزاب سوسیال دموکرات موجب پیدایش انترناسیول یک و دو شدند. جنگ جهانی اول استعماری و موجب تبعات بسیاری شد.
ـ امپراتوری‌های آلمان، روسیه، اتریش، عثمانی متلاشی و نقشه جهان عوض شد.
ـ در حزب سوسیال دموکرات آلمان از همان آغاز شکاف ایجاد شد که به دیگر احزاب و انترناسیول هم سرایت کرد. جنبش کارگری جهانی و سوسیال دموکراسی تضعیف شد.
ـ اکثریت حزب سوسیال دموکرات روسیه (بلشویکها) به رهبری لنین در کشور روسیه تزاری بر خلاف نظریات مارکس و انگلس که پیش شرط انتقال مناسبات سرمایه داری به سوسیالیستی را تکامل ابزار تولید و آگاهی طبقه کارگر می‌دانستند؛ لنین در به اصطلاح ضعیف‌ترین حلقه‌ی امپریالیسم (بخوان سرمایه‌داری ابتدائی) انقلاب بلشویکی را رهبری کرد. اکثریت (بلشویک‌ها) حزب سوسیال دموکرات روسیه را به حزب کمونیست تبدیل کرد.
ـ انقلاب بلشویکی اکتبر ۱۹۱۷ تاثیرات مثبت و منفیِ زیادی در اروپا و جهان گذاشت. موجب انشعابات در احزاب سوسیال دموکرات جهان شد. احزاب کمونیست کنفرانس‌های خود را کمینترن نام نهادند.
نتیجه گیری:
* احزاب سوسیال دموکرات در چارچوب مناسبات سرمایه‌داری به فعالیت خود ادامه دادند و دستاوردهای این جوامع با مشارکت تمام احزاب موجود پارلمانی و قوانین مترقی درآن و نقش احزاب سوسیال دموکرات، کمونیست، سوسیالیست و.. شناخته شده ست.
* حزب کمونیست شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی بعداز جنگ جهانی دوم نیز با نظریات لنین، استالین، مائو و دیگران نیز «جهانی» دیگر ایجاد کردند که اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشید و چین، کوبا ، کره شمالی نیز هر یک بحران‌های خود را دارند.
* البته واضح و مسلم ست و در زندگی دیدیم که صاحبان سرمایه با کارت «لیبرالیسم» علیه سوسیالیسم و کمونیسم لنینی به میدان آمدند و با حمایت تمام احزاب سیاسی شمول سوسیال دموکرات‌ها و نیروهای ارتجاعی مذهبی سراسر جهان بخصوص اسلامیست‌ها رقیب خود اتحاد جماهیر شوروی را شکست دادند.
اما کسی تصور نمی‌کرد که بعداز فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» صاحبان سرمایه «لیبرالیسم» را کنار می‌گذارند و حمله‌ی خود را به سوسیال دموکراسی شروع می‌کنند که دیدیم از ۱۹۹۰ به بعد چه بر دستاوردهای سوسیال دموکراسی در جوامع سرمایه‌داری آوردند. معلوم نیست از قوانین مربوط به «دولت رفاه» در این جوامع چه میزان باقی خواهد ماند.
امروز احزاب سوسیال دموکرات در موقعیت ضعیف، همان می‌کنند که بزرگترین حزب سوسیال دموکرات جهان ـ آلمان در آستانه‌ی جنگ جهانی اول به بودجه‌ی جنگ قیصر ویلهلم دوم رای مثبت داد و موجب انشعاب در حزب شد. ولی روزا لوکزامبورگ و همفکرانش تا پای جان برای صلح ایستاد. اجازه دهیم سوسیال دموکراسی و بلشویسم را در هم نیامیزیم. برای نجات و تقویت سوسیال دموکراسی بکوشیم.
هومن دبیری



■ فکر می‌کنم منظور آقای غیبی به طور مشخص مارکسیسم است و نه چپ به معنی گستردۀ و نامشخص امروزین. تعریف خلاصه از مارکسیسم در زمینۀ اقتصادی عبارت است از “حذف مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و جایگزین کردن آن با مالکیت دولتی” و در زمینۀ سیاسی عبارت است از “حذف دموکراسی پارلمانی و جایگزین کردن آن با دیکتاتوری پرولتاریا (دیکتاتوری حزب کمونیست)، همراه با انحصار وسائل ارتباط جمعی در دست دولت”.
این جهان‌بینی در مقابل نظام سرمایه‌داری قرار دارد. تعریف خلاصۀ نظام سرمایه‌داری در زمینۀ اقتصادی عبارت است از “مجاز بودن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید” و در زمینۀ سیاسی عبارت است از “دموکراسی پارلمانی همراه با آزادی بیان و آزادی وسائل ارتباط جمعی”. از این منظر، بحث بین طرفداران این دو نظام باید با دلائل تئوریک همراه با پشتوانه تجربی در دوپایۀ اقتصادی و سیاسی این دو نظام صورت گیرد، و از ورود به حواشی فرعی پرهیز گردد. در این حالت است که خواننده می‌تواند با اطلاع از استدلالات له و علیه دو اساس اقتصادی و سیاسی این دو جهان‌بینی، خود به انتخاب آزادانه برسد.
باقر قلیائی