ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 17.12.2023, 14:44
زن-زندگی-آزادی: فراسوسیال-دموکراسی!

احمد پورمندی

در سالگرد جنبش زن-زندگی-آزادی، این ایده را به اشتراک گذاشتم که زن-زندگی-آزادی به مثابه نتیجه هم‌جوشی سه مفهوم زن، زندگی و آزادی، نظیر سوسیال-دموکراسی، لیبرال- دموکراسی و… یک «ابرمفهوم» است که می‌تواند یک جنبش فراگیر و فراسرزمینی را پوشش دهد. در این یادداشت کوشش می‌کنم نشان بدهم که «زن-زندگی-آزدی» نخستین گام در گذار از «سوسیال-دموکراسی» به «فرا سوسیال-دموکراسی» است که در ایران پای به حیات گذاشته است.

در یادداشت مذكور یادآور شده بودم که سوسیال-دموکراسی در شکل تکامل یافته و پالایش یافته از پیرایه‌های «کمونیستی»، محصول درهم‌جوشی سه مفهوم آزادی، برابری و همبستگی است که در جریان تکامل خود، نه تنها مفاهیمی نظیر صلح و عدالت اقلیمی را در دستگاه مفهومی خود برجسته کرد، بلکه بویژه در دهه‌های اخیر در سوسیال-دموکراسی اسکاندیناوی، ضرورت تاکید بر «کیفیت زندگی» و «فمینیسم» را به مثابه مفاهیمی همسنگ سه‌گانه بنیانگزار، به مشغله فکری متفکران خود افزوده است.

بدون آنکه بتوان مدعی ردیابی تبادل سامانمند اندیشه شد، می‌توان موافق بود که خاک ایران که بویژه در چهل و چند سال اخیر، بوسیله گزار‌های زن‌ستز، زندگی‌ستیز و آزادی‌ستیز شخم زده شد، مستعد تولد و پرورش جنبشی بود که زن‌سالار، ستایشگر زندگی و نویدبخش آزادی باشد.

برکشیده شدن «زن» به صدر و در مركز قرار گرفتن «زندگی» در کنار جایگاه ثابت «آزادی»، به ابر مفهوم «زن-زندگی-آزادی» این ظرفیت را می‌بخشد که بتواند آغازگر دوران «فراسوسیال-دموکراسی» باشد که در آن:

۱- ریشه‌کن کردن همه صور ستم بر زنان یعنی نیمی از جمعیت جهان و دستیابی به برابری جنسی و جنسیتی در صدر وظایف بشریت مترقی قرار می‌گیرد.

۲- ذیل مفهوم «زندگی»، مجموعه‌ای از مفاهیم کلان، نظیر پاسداری از زمین، خدشه‌ناپذیری كرامت انسان، صلح، ریشه‌کن کردن خشونت از مناسبات انسان‌ها، برابری انسان‌ها در برابر قانون و در بهره‌مندی از فرصت‌ها، مستقل از تبار، زبان و دین، حاکمیت قانون، رهایی از فقر و بی‌سوادی،، حق حاکمیت بر سرنوشت خویش، حق شادزیستن و…. قابل تعریف و طبقه‌بندی نظام‌مند هستند.

۳- آزادی به مفهوم بهره‌مندی از آزادی‌های فردی و حقوق شهروندی، همچنان نقش پیشین خود را حفظ کرده، به مثابه چسپی با «زن» و «زندگی» در هم می‌جوشد تا یک بنای گفتمانی سر بر آورد که متکی به دیروز سوسیال-دموکراسی و بیانگر فردای آن است: یک سوسیال دموکراسی زن‌سالار و زندگی‌محور، غیر طبقاتی و فراگیر همه اقشار کم برخوردار و نابرخوردار و همه آزاداندیشان!

چنین تبینی از «زن-زندگی-آزادی» که بر بستر تاریخ تحول اندیشه سیاسی صورت می‌گیرد، زمینه‌ساز تحولات بزرگی در همه ساختار‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. گشودن همه این عرصه‌ها به روی زنان، به گونه‌ای که در یک بازه زمانی مشخص، برابری واقعی و همه‌جانبه زن و مرد متحقق شود، مستلزم یک انقلاب فرهنگی و زدودن همه پیرایه‌های مردسالارانه از فرهنگ مسلط بر جامعه است. این پیکار منطقا از درون نیرو‌های مخالف نظم موجود سر بر می‌آورد و همه ساختار‌ها و گفتمان‌های نیرو‌های آلترناتیو را به بازسازی رادیکال خود وادار می‌کند.

اصولی نظیر خدشه‌ناپذیری كرامت انسان، حق تعیین سرنوشت، برابری و آزدی، ساختار حکمرانی مطلوب «زن-زندگی-آزادی» را ترسیم و اصولی نظیر پاسداری از زمین و محو خشونت از مناسبات انسان‌ها، طول و عرض زمین سیاستورزی را تعیین می‌کنند.

بر کشیدن عدالت اقلیمی و پاسداری از زمین به مرگز شعار «زندگی» شاید بیش از برکشیدن زن به صدر مدل گفتمانی، اهمیت داشته باشد. وقتی زمین در معرض خطر جدی نابودی قرار بگیرد، هر نوع تلاش برای آزادی و برابری، به امری بی‌معنی بدل خواهد شد. «فراسوسیال دموکراسی» قبل از هرچیز زندگی را برای همه نسل‌های حال و آینده بشر، همه جانوران و گیاهان می‌خواهد و هر چه خطراتی که محیط زیست را تهدید می‌کنند، بزرگتر شوند، پیمان و پیکار مشترک و جهانی برای غلبه بر عوامل ویرانگر هستی در این کره خاکی مهم تر و حیاتی‌تر خواهند شد. همبستگی فمنیستی و همبستگی برای نجات زمین دو بال اصلی، «زن-زندگی-آزادی» یا «فراسوسیال-دموکراسی» هستند که به آن خصلت جهانی می‌دهند و ظرفیت‌های شگرفی را برای ساختن جهانی بهتر، مطمئن‌تر و عادلانه‌تر آزاد می‌کنند.

زن-زندگی-آزادی و ایران!

شاید منطقی می‌بود که این جنبش قرن بیست و یکمی، در اروپا، موطن اولیه و اصلی سوسیال-دموکراسی به دنیا می‌آمد و به گونه بایسته خود، تیمار می‌شد. اما گویا تقدیر ما چنین بود که بر متن فشار جفت نیروی «جهانی شدن» از یک سو و «پرتاب شدن به اعماق تاریخ» از سوی دیگر، این زایمان مبارک در خاک بلازده ایران صورت گیرد و ایران برای آن مادری کند.

شاید نیروی فکری ایران برای تیمار این فرزند تنومند و برکشیدن آن به سطح «فرا سوسیال -دموکراسی» کفایت نکند. اما اینک که این نوزاد، از آب و آتش یک سالگی عبور کرد و روشنفکرترین مردمان جهان، تا حد هم‌ذات پنداری به آن نزدیک شده‌اند، می‌توان مطمئن بود که ایران در فراهم ساختن شرایط رشد آن تنها نیست و می‌تواند روی حمایت همه‌جانبه جهان پیشرفته و روشفکرانه حساب کند. «زن-زندگی-آزادی» به مثابه یک جنبش رهایی‌بخش در ایران متولد شد، اما فقط ایرانی نیست و قبل از ایرانی بودن، جهانی و فرزند جهان است.

زن-زندگی-آزادی و سیاست‌ورزی

گذر از سوسیال- دموکراسی و لیبرال دموکراسی به «زن-زندگی-آزادی» و ریل گذاری سیاست بر این پایه، کاریست کارستان که همه توان فکری جامعه سیاسی ایران و یاری موثر اندیشمندان جهان را طلب می‌کند.

چهل و سه سال سرکوب مستمر ابتدایی‌ترین حقوق زنان، این نیمه بهتر جامعه ما را مستعد قیام علیه مرد سالاری دینی کرد و جنبش زن-زندگی-آزادی نشان داد که پیشروترین زنان ایران آماده‌اند تا برای بر هم زدن این معادله منحوس، از جان مایه بگذارند و این یعنی قبل از آنکه به سیاست بپردازیم، باید همه ساختارهای اجتماعی، خانوادگی، فرهنگی، آموزشی و حزبی را از ریشه دگرگون کنیم، به گونه‌ای که در همه شئونات زندگی، بی‌حصر و استثنا، زنان ویالن نخست را بنوازند و این یعنی مردان جامعه ما باید در تمام وجود خود خانه تکانی و از همه مزایای مردسالاری، آگاهانه صرف‌نظر کنند و قوانین ظالمانه ارث، طلاق، حضانت فرزند و ده‌ها قانون مردسالارانه دیگر را مستقل از حکومت، به زباله دان بریزند.

این امر نیازمند نهادسازی و راه‌اندازی یک کارزار مدنی بزرگ است. هیچ زنی نباید آنقدر جاهل بماند که داوطلبانه به مردسالاری تن بدهد و این بدون مشارکت فعال همه جامعه، به‌ویژه مردان و توانمندسازی اقتصادی و فرهنگی زنان میسر نیست. اگر زن به حقوق خود آشنا شود و برای کسب آن گام بردارد، خانه بر سر ملا و سردار خراب خواهد شد و این همه یعنی آگاه، متحد و متشکل کردن خود زنان و مردان با زنان، برای فتح خانواده، حزب، دانشگاه، مسجد و... نخستین محور سیاست‌ورزی نوین خواهد بود.

زن-زندگی، به تنهایی معنی سیاسی خاصی ندارد، اما تجزیه آن و الاهم و فی‌الاهم کردن اجزای آن، به سیاست این امکان را می‌دهد که راه خود را پیدا کند. آب، هوا و خاک مهم‌ترین ملزومات زندگی هستند و حکومت جاهل و مردم‌ستیز ما به نابودی این هر سه کمر بسته است. انسان بی‌کرامت، انسان نیست و حکومت نه فقط رحمی به حال هوا، آب و خاک این کشور نمی‌‌کند، بلکه به هر بهانه‌ای، به کرامت انسانی ایرانیان دست‌درازی کرده، با اعمال تبعیض سیستماتیک و چند لایه، تحمیل فقر و استبداد و سرکوب حق تعیین سرنوشت، مردم را خوار و سرشکسته می‌کند.

به نظر می‌رسد که پاسداری از خاک، آب و هوای کشور به مثابه ثروت مشترك همه مردم این نسل و نسل‌های آینده و پیکار برای کوتاه کردن دست متعرض حکومت و نیرو‌های برخوردار، از كرامت انسانی شهروندان، دو عنصر اصلی زندگی هستند که هم بیشترین اهمیت را دارند و هم مورد بیشترین تعرض از سوی حکومت قرار دارند.

به این ترتیب شاید بتوان به این جمع‌بندی رسید که برابری زنان با مردان، نجات محیط زیست، نجات کرامت انسانی ایرانیان و آزادی چراغ‌های راهنمای روشنی هستند که «زن-زندگی-آزادی» یا «فراسوسیال-دموکراسی» می‌تواند در مسیر سیاست در ایران برافروزد.

«دولت-ملت» و «زن-زندگی-آزادی»

بعید است که بتوان از زن-زندگی-آزادی، «جهانی اندیشیدن و محلی عمل‌کردن» را مستقیما نتیجه‌گیری کرد. لزومی هم ندارد که از یک ابرمفهوم گفتمانی انتظار داشت که نقش چراغ جادو را ایفا کند. فراسوسیال -دموکراسی بر آموزه‌ها و سنن جنبش جهانی سوسیال-دموکراتیک متکی است و تداوم روند بر ساخت «دولت-ملت» در ایران در شرائط نوین جهانی را در مركز راهکار سیاسی خود دارد. این روند که از جنبش مشروطه آغاز شد، در بهمن ۵۷ زیر تهاجم نظریه «امام و امت» به شدت دچار تخریب و عقب نشینی شد.

سیاست در ایران در شرایطی باید «دولت- ملت» را از زیر آوار ولایت بیرون بکشد و به احیا و تداوم آن همت گمارد که دوران طلایی آن در جهان به پایان رسیده و در پیشرفته‌ترین بخش‌های جهان، در شرائط پیشی گرفتن قهرمانان سرعت از فرمانروایان سرزمین‌ها، دولت-ملت‌ها در شرائط بحران موجودیت، به طور اجتناب‌ناپذیری نیازمند هم‌سازی با روند جهانی‌شدن و عبور به مکانیسم‌های اعمال اقتدار دموکراتیک و جهانی هستند.

همسو شدن با روند جهانی‌شدن از یک سو و گذار به عصر در حال سپری شدن «دولت-ملت» از سوی دیگر، نیازمند یک مجاهدت بزرگ در حوزه تئوری و عمل است. فقط در سایه حل این مساله است که گره سیاست در ایران گشوده خواهد شد. بخش بزرگی از ایرانیان پیش از آنکه به عنوان «شهروند ایران» به رسمیت شناخته شوند، «شهروند جهان» شده‌اند. صدای آنها در جنبش زن-زندگی-آزادی کاملا بلند و رسا بود. این بدان معنی است که جامعه منتظر نمی‌‌ماند تا سیاست بر پایه تئوری مراحل، بدون توجه به واقعیت‌های جهانی، هم خود را صرف تکمیل روند برساخت «دولت-ملت» کند.

ناسیونالیسم نالیبرال و صرفا «محلی عمل کردن» به پاسخ درست معضل گذار دوگانه به دموکراسی و «جهان جهانی شده» منجر نمی‌‌شود. جنبش زن-زندگی-آزادی بدون تردید، آغاز این عبور پیچیده بوده است و گفتمان زاده شده در این جنبش، از ظرفیت کافی برای انکشاف خود در جهت استقرار دموکراسی در کشور از یک سو، و پیوستن به روند‌های جهانی شدن از سوی دیگر برخوردار است.

آنچه در این یادداشت مطرح کردم، اندیشه‌هایی اولیه‌اند که شاید در گفتگو با اهل نظر ورز بخورند و شکل و شمایل مشخص و جا افتاده‌ای بیابند.



نظر خوانندگان:


■ با تشکر از جناب پورمندی برای مقاله خوبشان.
سئوالی که برای من مطرح شد اولا، تعریف دقیق وضعیت یا شرایط فرا-سوسیال-دموکراسی است.  ثانیا، فرا-سوسیال-دموکراسی موردنظر جناب پورمندی چه ویژگیها و امتیازهای خاصی نسبت به یک سیستم لیبرال-دموکراسی تعدیل شده، با توجه به دیدگاه‌های هابرماس بر مبنای فلسفه اخلاق کانتی برای خردورزی جمعی Public Reasoning و عدالت اجتماعی با تعریف رالز و نظرات اندیشمندان پس از او، دارد؟
خسرو


■ درود احمد جان
مقاله جالبی است اما تراشیدن عنوان فرا سوسیال - دموکراسی با بر شمردن پایه‌های برنامه سوسیال - دموکراسی این موضوع را نمی‌توان از هم جدا کرده و جایگاه نوینی به این ایده داد. زن زندگی آزادی دقیقا در چار چوب سوسیال دموکراسی قرار گرفته و می‌تواند رشد کند. البته اجرا و عینی کردن این ایده در شکل قانون نیاز به کسب قدرت سیاسی از طرف نیروهای سکولار و سوسیال دموکرات است.
فرشید


■ جناب پورمندی، آن جنبش سوسیال دموکراسی که در قرن نوزدهم در انترناسیونال اول شناخته شد . مبشر آزادی ، برابری، صلح و همبستگی جهانی برای رسیدن به جهانی بهتر از مناسبات سرمایه داری بود.در واقع سوسیالیسم [آنتی تز] سرمایه داری آن دوران در مقیاس جهانی بود.
منتهی مراتب با وقوع جنگ جهانی اول و انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ در روسیه تزاری جنبش سوسیال دموکراسی در جوامع سرمایه داری دچار انشقاق و پراکندگی شد.
با این وجود، جنبش سوسیال دموکراسی بنا بر مقتضیات زمان و تغییراتی که در دیدگاههای سوسیال دموکراتهای جهان ایجاد شده بود؛ حتی احزاب محافظه کار و راست در رقابت با اولین جامعه سوسیالیستی در کشور شورا ها وادار به پذیرش مصلحت و اتخاذ مواضع پروگماتیستی نمود.
باید توجه کرد که جنبش سوسیال دموکراسی در مقیاس جهانی، بعداز جنگ جهانی دوم این فرصت را یافت که برای رقابت با بدیل سوسیالیستی خود در بلوک شرق به اصلاحات بنیادی برای ساختن [دولت رفاه ] نائل آید.
ولی بعداز فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» و تسلط نئولیبرالیسم در جوامع سرمایه داری گوئی تاریخ مصرف «سوسیال دموکراسی» سپری شد. دیدیم که در این سه دهه چه آسان دستاوردهای سوسیال دموکراسی با هژمونی احزاب راست، محافظه کار، پوپولیست و راست افراطی با تصویب قوانین جدید در پارلمانهای جوامع سرمایه داری کنار گذاشته شد.
به باور نگارنده سوسیال دموکراسی هنوز به [آنتی تز]ی برای سرمایه‌داری نئولیبرالیستی دست نیافته ست و در مقابل سرمایه موضع انفعالی و دنباله روی دارد. هر روز بیش از پیش پشتبانان خود در بین کارگران و حقوق بگیران را از دست می‌دهد و از شعار های اساسی آزادی، برابری، صلح و همبستگی جهانی فاصله می‌گیرد.
هومن دبیری


■ @خسروی گرامی! در چند ماهی که این ایده مغزم را درگیر کرده بود، متوجه شدم که این می تواند موضوع یک کتاب و پژوهش گسترده باشد و در نتیجه آنچه به قلم آوردم، مطلقا کار کاملی نیست و همانطور که در انتهای مطلب نوشتم، اگر فقط سبب گفتگو بشود، مقاله به هدف اصلی خود رسیده است. فهم من این است که سوسیال-دموکراسی، محصول درهمجوشی سگانه بنیانگزار یعنی آزادی، برابری و همبستگی است و طبعا مثل هر دستگاه مفهومی دیگر ، در طول زمان می تواند دچار کمبود خصلت کابردی شود و در مقطعی هم به امری پیش پا افتاده و بی مصرف بدل شود. در جامعه سوئد، پیش از تحولات دو دهه اخیر، جامعه به جایی رسیده بود که هر سه مفهوم آزادی، برابری و همبستگی سوسیال-دموکراتیک، به سقف آنچه در چارچوب نظام دست یافتنی بود، بسیار نزدیک شده بودند و در نتیجه متفکران سوسیال-دموکراسی سوئد ناچار به باز تعریف دستگاه مفهومی پیشین و انجام اصلاحات در مدل سنتی خود بودند. وقتی برابری شهروندان در مقابل قانون و در بهرمندی از فرصت ها اساسا متحقق شده، ولی نابرابری زن و مرد و بی عدالتی اقلیمی هنوز وجود دارد و فراتر از آن روند شتابناک جهانی شدن، « دولت-ملت» به مثابه سنگ پایه اصلی لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی را در آستانه پایان قرار داده است، خب، مدل باید خود را با این واقعیت ها تطبیق بدهد. همینطور در کشور های عقب مانده، این دستگاه مفهومی قابل کپی برداری ساده از مدل اروپایی نبود و نوعی «بومی‌سازی محتاطانه» ضرورت داشت که در آن عناصر خاصی از برابری، آزادی و یا همبستگی باید برجسته تر می شدند و یا در پرانتز قرار میگرفتند. در این رابطه، البته در ایران هم تلاش هایی در حوزه نظر و عمل انجام گرفته اند که نتایج محدودی داشته‌اند. حرف اصلی من این است که با جنبش زن-زندگی-آزادی و خلق این سگانه همجوش، جامعه ما جهشی را در نظر و عمل آغاز کرده است که که می تواند سوسیال-دموکراتی باشد و در متن سوسیال-دموکراسی، آن «به روز رسانی» را هم متحقق کند، چه در جوامع پیشرفته و چه در جوامع عقب مانده.
در مورد رابطه دو نحله فکری و اجتماعی لیبرال و سوسیال دکوکراسی، واقعیت آن است که در جریان تعدیل ها، مخرج مشترک آنها بزرگ و بزرگتر شده است. در ذهن من، انعکاس واقعیت دو هیولای «جهانی شدن» و انقلابات بی‌انتهای «تراشه‌ها» هم بسیار هیجان انگیز و هم خیلی ترسناک است. سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی برای ذوب شدن یخ های قطبی و «دولت-ملت»ها، چه چاره ای اندیشیده اند؟ هابرماس پیر هشدار می دهد که اگر به سمت یک اقتدار جهانی دموکراتیک نرویم، جهان در سیاهچاله‌ای فرو خواهد غلطید که از جمله در نتیجه گرمایش زمین، پدید آمده است. در جایی به این واقعیت شگفت انگیز و ترسناک اشاره کردم که ارزش سهام اپل از تولید ناخالص بریتانیا پیشی گرفت و ارزش آپل و ماکروسافت باهم، بیش از تولید ناخالص بزرگترین اقتصاد اروپا-آلمان- شده است و حالا ایلن ماکس با شبکه ماهواره هایش گویا به تهدیدی برای امنیت همه جهان بدل شده است. انگار شبح مارکس بار دیگر بر فراز اروپا به پرواز در آمده است: پرولتاریای جهان! متحد شوید! وقتی همه این پژواک های هولناک در مغز می چرخند، ظرفیت های خیره کننده سگانه همجوش زن-زندگی-آزادی برای مدل سازی منعطف و رسیدن به پاسخ های بومی یا جهانی به شدت وسوسه بر انگیز می شوند. اینکه آنرا فرا لیبرال-دموکراسی تعدیل شده و یا فرا سوسیال-دموکراسی بنامیم، اهمیت چندانی ندارد، دومی اما، به روند های طی شده در جهان انطباق بیشتری دارد.
@ فرشید عزیز با بخش اول نظرت در پاسخ به خسروی گرامی تماس گرفته‌ام. در مورد اینکه این ایده ها در شکل قانون و در دولت دموکراتیک خیلی بهتر اجرایی می شوند، با تو موافقم، اما تصور نمی کنم که تا تغییر حکومت هیچ کاری نمی توان کرد. اتفاقا تغییر حکومت در گروی تغییر در رفتار فردی و اجتماعی تک-تک شهروندان است و راه سالم، پایدار و کم هزینه رسیدن به جمهوری سیاسی، ساختن «جمهوری اجتماعی و شهروندی» در همین شرایط سلطه استبداد سیاسی است. تم جالبی است که می توان به تفصیل به آن پرداخت.
پورمندی


■ آقای دبیری عزیز! ضمن قبول بخشی از انچه نوشته‌اید، با بخشی از مطلب مشکل دارم.
نخست - بعید است که عنصر رقابت با کشورهای موسوم به «سوسیالیستی» نقش قابل اعتنایی در برساخت دولت‌های رفاه بازی کرده باشد و تحولات سوسیال دموکراسی اساسا درونزا و متاثر از سیر تحول در کشورهای اروپایی بوده است. در همان زمان استالین برای سوسیال دموکراسی روشن بود که چه فرجام بدی در انتظار شوروی است و مدل شوروی چیزی برای عرضه به اروپای پیشرفته نداشت.
دوم- این که دستآورد های سوسیال دموکراسی با گردش به راست در اروپا، کنار گذاشته شد، فاقد دقت لازم است. ضرباتی به دولت های رفاه وارد شد و عقب‌نشینی‌هایی هم صورت گرفت، اما اساس دولت های رفاه همچنان پابرجاست و نباید در ارزیابی از میزان عقب‌نشینی‌ها غلو کنیم.
سوم- . نتیجه گیری نهایی شما را با اندکی تغییر می‌توانم اینگونه بازنویسی کنم که سوسیال دموکراسی در همراه شدن با روند جهانی شدن و خدا حافظی با اصل تقدس «دولت-ملت» به شدت جا ماند و نتوانست پرچمدار گذار به نظام اقتدار دموکراتیک جهانی باشد. به این نکته در پاسخ به خسرو گرامی از زبان هابرماس پرداخته‌ام.
با ارادت پورمندی


■ جناب پورمندی، تشکر از توجه شما.
از فرصت استفاده می‌کنم و این نکته را که در کامنت قبل فراموش کردم را می‌نویسم. هدف من از نگارش کامنت خود دائر به افول سوسیال دموکراسی از انترناسیونال اول و نوید سوسیالیسم در مقیاس جهانی تا امروز که احزاب سوسیال دموکرات صلح را کنار گذاشته و چهار نعل با دبیرکل ناتو (رهبر سابق حزب دموکرات و نخست وزیر نروژ) بر طبل جنگ می‌کوبند. اشاره به این مهم بود که جنبش «رن،زندگی،آزادی» را به کدام دوره از ادوار پر فراز و نشیب سوسیال دموکراسی می‌خواهید پیوند بزنید؟  به باور نگارنده «فراسوسیال دموکراسی» دارای بار منفی می‌باشد. چون در پائین‌ترین سطح از تمام تاریخ سوسیال دموکراسی قرار دارد. مگر مولفه‌های درخشان «سوسیال دموکراسی واقعا موجود» را برجسته نمايید.
با سپاس هومن دبیری


■ از آغاز جنش «انقلاب ملی ایران» یا به تعبیر ناروشن و هنوز مبهم «زن، زندگی» آزادِی»، جناب پورمندی ظاهراً با هدف نوگرایی، بارها واژگان تازه‌ای مانند نسل زد یا همین چیزهایی را که در این گفتار نامه آورده‌اند، به کار برده‌اند. این شکوفایی ذهنی و تلاش برای نوآوری البته چیز بسیار خوب و با ارزشی است، اما با چند شرط. یکی آنکه بار این واژگان نو به سرمنزلی برسد و از آن یک نظریه، واژه یا تعبیری سامانمند و با معنا جا بیرون بیاید. پس از آن واژه یا تعبیر و تعریفی دیگر.
دوم اینکه مخاطب هدف این واژگان روشن شده باشد و بدانیم با چه کسی گفتگو می‌کنیم، و با کدام هدف و چرا می‌خواهیم این کار را بکنیم. جنبش چریکی نشان داد که حرف‌های دهن پرکن و جوان‌پسند نه تنها به جایی نرسید، که زیان‌های بسیاری هم برجای گذاشت، و قهرمانان!! زنده‌ی آن شاید جز شماری اندک، برای انتقاد از قهرمانی شکست خورده خود لب از لب باز نکردند. مبارزه‌ای که زبلی آمد و با جمله‌هایی مانند «برد» و «بشد» و «بگد»، موتور بزرگ و کوچک و واژگان برگرفته از انقلاب اکتبر و آنارشیسم فریبنده‌ی چه گوارا و فیدل کاسترو را زیر پا له کرد. آنگاه ماشین روشن انقلاب را هم با بارش برد و من و شما را آواره کوه و بیابان کرد. آیا قرار است تاریخ تکرار شود؟
جناب پورمندی شما مبارز استخوان‌ داری هستید که باید به جوانانی که نیروی اصلی این جنبش یا انقلاب هستند هم «راه» و هم «چاه» را نشان دهید و هم به آنها یاد بدهید که از این شاخ به آن شاخ نپرند. شما اصطلاحاتی را به کار می‌برید که برای همرزمان پیشین خودتان هم ناروشن است. ۴۵ سال از انقلاب ۵۷ گذشته و نسل من و شما هنوز توان ساخت یا بازسازی یک گروه سیاسی مؤثر چند نفره را نیافته‌ایم. در نزدیک به دو سال گذشته هم با اینهمه کشته و زخمی دادن، ما به دلیل حسادت و رقابت‌های کودکانه و نفاق‌افکنانه‌ی خود، هنوز نتوانسته‌ایم یک اتحاد کوچک چند نفره به وجود بیاوریم، و هیچکس جز خودمان را هم داخل آدم نمی‌دانیم. ما هنوز به این نتیجه نرسیده‌ایم که این جنبش ملی است، قومی است، طبقاتی است، خلقی است یا هر چیز دیگر. من و شما هنوز نه هیچ تحلیل طبقاتی یا تاریخی از ایران داریم و نه ایران را می‌شناسیم. شاید باوری هم به آن نداریم. بسیاری از ما هنوز ملی‌گرایی را ریشخند می‌کنیم. برخی از نیروهای چپ، این روزها جشن یلدا را تقبیح می‌کنند چون در چنین روزهایی باید برای کودکان فلسطین خون گریه کنیم، اما صدها تجاوز جنسی کارگزاران جمهوری اسلامی به فرزندان خودمان را فراموش می‌کنیم. بسیاری از چپها شاید به دلیل سابقه خود، هنوز حاضر نیستند سازمان حماس را که عامل اصلی این بدبختی‌های مردم فلسطین است تروریست بنامند. شما حاضرید این کار را بکنید؟ آیا شما باور دارید که تا ایرانیان بند ناف خود را از تروریستهای فلسطینی نبرند ۸۰ میلیون ایرانی در فقر و فلاکت خواهند ماند؟
در چنین شرایطی شما از روش ناروشن فراسوسیال-دموکراسی «فراسر زمینی» سخن می‌گویید. نوآوری خوبست به شرط آنکه کهنه را خوب شناخته باشیم. با ستایش از نوآوری شما، آرزو می‌کنم که آرزوی شما برای نگارش کتابی در پاسخ به پرسش‌های امروزی «انقلاب ملی ایران» یا آنچنانکه شما می‌گویید «جنبش زن، زندگی، آزادی» برآورده شود. پیروز باشیم.
بهرام خراسانی، دوم دیماه ۱۴۰۲


■ آقای خراسانی عزیز
به نکته‌های تامل‌برانگیزی اشاره کردید که در آن میان، نوعی اتهام به نسل روشنفکران خودمان نیز هست: ... هنوز نتوانسته‌ایم یک اتحاد کوچک چند نفره به وجود بیاوریم، و هیچکس جز خودمان را هم داخل آدم نمی‌دانیم...
نظر من این است که هم روشنفکران ناتوان بوده‌اند و هم ملت، که چنین درخواستی از روشنفکر نداشته است. بی‌تعارف بنویسم: تقاضا برای کار فکری و روشنگری از جانب ملت ایران (که البته ما نیز جزو آن هستیم) بسیار کم است. یک ارتباط فعال، هم به «فرستنده» خوب نیاز دارد هم به «گیرنده» خوب. نمی‌توان ایراد را فقط در فرستنده دید، گیرنده هم ایراد دارد! آب کم جو تشنگی آور به دست!
مثال: مهمترین فضیلت برای مبارز ایرانی «جان بر کف بودن» و صادقانه در راه هدف شهید شدن، بوده است. تازگی توجهم به این نکته جلب شد که نه تنها در سنت چپ و مذهبی اینطور بوده، بلکه حتی در سرود زمان شاه هم «جان» آدمی در مقام اول بوده، نه «فکر» آدمی! در سرود «ای ایران» می‌خوانیم: ...در راه تو، کی ارزشی دارد این «جان» ما!!!
چطور می‌توانیم ما ملت به آن حدی از فرهنگ برسیم که «تقاضا برای فکر» بر «فضیلت شهادت» پیشی بگیرد؟ تازگی هم که اصطلاح «کف خیابون» تقدس پیدا کرده است! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان



■ آقای خراسانی عزیز، با تشکر از توجه و تذکرات شما
پرسیده‌اید که مخاطبم را چه کسانی تصور می‌کنم. من سعی می‌کنم برای جامعه سیاسی ایران بنویسم. یعنی همه کسانیکه سیاست از جمله دغدغه های آنهاست، اخبار را دنبال می‌کنند، دوست دارند از چرایی‌ها سر در آورند و در هر حدی، نقش‌آفرینی کنند. در مورد نسل زد نوشته اید. این تقسیم بندی نسل ها را که من اختراع نکرده‌ام. جامعه‌شناسانی که روی مقوله نسل‌ها کار می‌کنند، این تقسیم‌بندی ها را انجام داده‌اند و از آن برای توضیح روابط استفاده می‌کنند. آنها از جمله با همین ابزار هم به سراغ جنبش زن-زندگی-آزادی رفته‌اند.
نقد اصلی شما در این کامنت - که در اغلب یادداشت های شما تکرار هم می‌شود - متوجه جنبش چپ، چپ‌ها و ناتوانی‌های مخالفان حکومت در سازماندهی اراده و عمل همسو است. نخست آنکه این بحران سیاست در ایران عمومی است و نه تنها چپ، بلکه راست و میانه هم تاج گلی به سر جامعه نزده‌اند. دوم اینکه جامعه ما در گذار به شکل‌گیری «دولت- ملت» نه فقط با فشار از ناحیه جهانی شدن روبروستُ بلکه از درون هم دچار انقطاع گشته است. دو مشروعیت نظام پادشاهی و نظام دینی فرو ریخته‌اند و هیچ مشروعیت نوینی نتوانسته نقش هژمونیک در جامعه سیاسی ایران کسب کند. مشروعیت چپ سنتی هم با سقوط بلوک شرق به پایان رسید.
هدف من در مطالبی که می‌نویسم، کمک به شکل گیری یک مشروعیت نوین است که مبتنی بر «سوسیال-ناسیونالیسم لیبرال» باشد و تصور می‌کنم که میان ابر مفهوم «زن-زندگی-آزادی» و ناسیونالیسم لیبرال و سوسیالیم لیبرال می‌توان پیوندهای محتوایی نیرومندی را دید و آنرا برجسته کرد. ما برای رسیدن به این نقطه، نه تنها باید از تلاش‌های بدفرجام چپ سنتی عبور کنیم، بلکه باید ورشکستگی دو گفتمان سلطنتی و اسلامی را هم با صدای بلند اعلام کنیم و چرخه معیوب از افعی به اژدها و برعکس را به عنوان راه حل عرضه نکنیم. در این سه گور مرده‌ای نیست. من و شما بهتر است، بجای گریستن بر آنها، به آینده فکر کنیم و کمک کنیم تا جامعه سیاسی ایران بر سر گفتمانی معاصر ملهم از «زن-زندگی-آزادی» به تفاهم برسد. فریاد «زن-زندگی-آزادی» اگر فقط یک پیام داشت آن این بود که ما این سه گفتمان پوسیده را نمی‌خواهیم! تفاهم بر این نکته می تواند افق گشا باشد. موافق نیستید؟
ارادت پورمندی


■ جناب قنبری گرامی، درود بر شما و سپاس از خواندن یادداشت من.
به درستی نوشته‌اید که «.... هم روشنفکران ناتوان بوده‌اند و هم ملت، که چنین درخواستی از روشنفکر نداشته است. بی‌تعارف بنویسم: تقاضا برای کار فکری و روشنگری از جانب ملت ایران (که البته ما نیز جزو آن هستیم) بسیار کم است. .... آب کم جو تشنگی آور به دست....»! این سخن شما هم در بخش نخست آنها یعنی روشنفکران و هم در بخش دوم یعنی توده‌ها بسیار درست و جان کلام است و من با آن سد در سد همسویم. با این یادآوری که به گمان من، ما یعنی روشنفکران باید بتوانیم نقش و جایگاه متغیر و کمی و کیفی هر دو گروه را در جامعه‌ی هدف در هر زمان به درستی ارزیابی کنیم. اگر نخست از دومی یعنی توده‌ها آغازکنم، من هم مانند بیشتر روشنفکران جوان و نورسته‌ی انقلابی پیش از انقلاب، شیفته و شیدای توده‌ها و طبقه کارگر بودم. اما با گذشت زمان و تجربه‌ی انقلاب ۱۳۵۷ و پیآمدهای آن و به‌ویژه خواندن دو کتاب غیر سیاسی مؤثر یعنی «روانشناسی توده‌ها» نوشته‌ی گوستاولوبون و «دختر پارس» نوشته‌ی ستاره فرمانفر و زندگی در جامعه‌ی واقعی و «توده‌»های ان که دل ما را برده بودند، و رهبرشان را در ماه می‌دیدند و می‌ستودند و چریک‌ها را چه در ایران و چه درجاهای دیگر، در زمین دستگیر می‌کردند و به پلیس تحویل می‌دادن، دل از آن توده بریدم. این توده‌ی نا آگاه، پس از انقلاب دولت ویژه‌ی خود را ساخت، و با کمک آن دولت، جامعه را به منجلابی کشید که اکنون هستیم.
البته بخشی از این توده به نان و آب ناچیزی هم رسید، اما هنوز نفهمیده است که به گفته‌ی فروغ فرخ زاد: «نردبان چه ارتفاع حقیری دارد». با این تجربه، آن توده در معنای سنتی آن، همزاد نادانی و خودکامگی بود و هست. من اکنون سالها است از آن توده‌گرایی گسسته‌ام. اما بر این باور هستم که این توده متغیر است و باید تغییر و جایگاه اجتماعی آن را در آمیزه‌ی جمعیت در گذر زمان پیگیری کنیم. اکنون آن توده دیگر انقلابی و پیشرو نیست گرچه هیچگاه نبوده است، و سهمش در آمیزه‌ی جمعیت کشور بسیار کم شده است. اما با امکاناتی که رژیم به او می‌دهد، هنوز ابزار سرکوب ارتجاع هست.
اکنون به جای آن توده‌ی نا آگاه و مسلح به باتوم و تفنگ، وابستگان به طبقه‌ی متوسط نوین و برخوردار از آگاهی نسبی، جایگاه برتر را در آمیزه‌ی جمعیت چه دردرون مرز و چه در بیرون مرز به دست آورده و دربرابر رژیمی که از درون رو به فروپاشی ایستاده‌اند. من در برخی از گفتارنامه‌های خود در سایت اخبار روز و ایران امروز، سلبریتی‌ها را نیز در این گروه دوم ارزیابی کرده‌ام که در زمان خود، بسیار از خوانندگان آن سایتها بر من شوریدند و ناسزا گفتند. درباره‌ی گروه دوم یعنی روشنفکران نیز من بابرداشت از ویژگی‌های شبه قبیله‌ای که شما برشمرده‌اید نه تنها در سرودها که در نامگذاری سازمانها مانند «فدایی خلق» و «مجاهد خلق» دیده می‌شد همسویم. در اینجا به گمان من البته اشکال تنها در خرابی فرستنده توده‌ها نبود، بلکه خود گیرنده روشنفکر و فرستنده او به سوی مردم نیز به کلی به کلی خراب بود و هنوزهم تا اندازه‌ای هست. گاه این فرستنده، به جای فراخواندن توده‌ها به زیر پرچم ملت مدرن، آنها را به قومگرایی و قبیله‌گرایی پیشامدرن که به گمان من فدرالیسم هم نمودی از آنست فرا می‌خواند. این روشنفکران پیشرو و برخوردار از تجربه‌ی فراوان، اگر نتوانند خود و این گروه بزرگ را سازمان دهد و با وحدت خود پشتیبانی جامعه‌ی جهانی را نیز به دست آورد، شایسته‌ی دلزدگی و نکوهش کسانی چون من هستند و خواهند بود. شاید این بخش از جمعیت، همان جمعیت هدفی باشد که جناب پورمندی برای آن می‌نویسد. در این زمینه بیشتر با جناب پورمندی درددل خواهم کرد.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی. سوم دیماه ۱۴۰۲