ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 27.11.2022, 14:39
افق جهانی انقلاب

مرتضی ملک

خیزش انقلابی مردم ایران تا همین‌جا سنگرهای مهمی را فتح کرده است. هم در بعد ملی و هم در بعد جهانی. برج و باروی سیاسی و عقیدتی حکومت در مقابل حمله انقلاب چنان از هم فرو پاشیده است که ناله‌های تکراری رهبر نظام برای توجیه حامیانش حتا میان خودشان اسباب خجالت و خنده می‌شود.

کار خلع سلاح رژیم دراین عرصه‌ها تقریبا تمام است و پرچم انقلاب با شعار «زن زندگی آزادی» بر فراز جامعه و قلعه حکومت محکم کوبیده شده است. انچه در این روزها و لحظات میدان داغ انقلاب را می‌سازد پیکار سخت‌افزاری و چالش قوای مادی در شهر و خیابان است. کانون پیکار انقلابی اکنون در این جاست. و به رغم اینکه جنبش مردمی در این عرصه هم پایگاه‌هایی مهمی را فتح کرده اما برتری هنوز با قوای حکومتی است.

انقلاب با موتور دو سوخت رادیکالیسم و فمینیسم می‌کوشد موانع صعود بیشتر خود را از میان بردارد. یعنی بر ترس، تردید و محافظه‌کاری و بی‌تفاوتی بخش‌های بزرگ جامعه غلبه پیدا کند و آنها را به میدان اصلی انقلاب بکشد. ترس و نگرانی و محافظه‌کاری ناشی از خطر شعله‌ور شدن جنگ داخلی یا تجزیه کشور و فروپاشی اجتماعی. این موانع ذهنی از دشواری‌های اعتلای انقلاب است که توسط رژیم و وابستگان آن و عوامل دیگر دامن زده می‌شود. به همین دلیل، جنبش با شناخت این ترس واقعی، می‌کوشد بگونه‌ای عمل کند که این نگرانی‌ها را به حداقل برساند. مثل امتناع از اعمال خشونت، جلو گیری از هرج و مرج و اقدامات خرابکارانه در طول اعتراضات، ترغیب مردم به پیوستن به انقلاب با شعارها و شیوه‌های آگاه‌گرانه، تشویق و تقویت حس همدردی و هم‌چنین با گفتار و رفتار وحدت‌طلبانه برای اتحاد بخش‌های مختلف مردم.

حمایت جهانی نیز برای تحرک بیشتر انقلاب نقش مهمی دارد. در این عرصه جنبش انقلابی تاکنون با اقبال زیادی روبرو بوده است. هم در برانگیختن جامعه ایرانیان خارج کشور و هم جذب همدلی افکار عمومی جهان و هم جلب حمایت دولت‌ها و طبقه سیاسی کشورهای غربی. این پیشرفت‌ها نیز اساسأ مرهون همان ترکیب رادیکالیسم جوان و فمینیسم مدرنی است که تصویر آرمانی و جذابی از انقلاب ایران در ذهنیت جهانی بر ساخته است.‌ اما اینجا هم پیشرفت بیشتر انقلاب با مسایل و موانع خاصی روبروست. به‌خصوص در سطح رابطه با طبقه سیاسی و حکومت‌های جهان غرب که به‌رغم ابراز همدلی با مردم ایران هر دو طرف با تردیدها و ابهاماتی روبرو هستند.

رشته‌ای از این نگرانی‌های مربوط به تجزیه کشور یا جنگ داخلی و اصطلاح سوریه‌ای شدن، به این بعد خارجی انقلاب و چگونگی دخالت دولت‌ها ربط پیدا می‌کنند. موضوع حساسی که در ذهنیت قدیمی ایرانیان نسبت به دخالت خارجی همواره با بدبینی و سوءظن توام بوده است. بدبینی و احساسی منفی که جمهوری اسلامی بیش از هر جریان سیاسی دیگر در تاریخ جدید ایران از آن بر ضد جنبش دموکراتیک و تخریب ارزش‌های جهان مدرن غرب استفاده کرده است. به خاطر همین سوءاستفاده ویرانگر حکومت اسلامی از بیگانه‌هراسی است که نسل جدید ایران خط خود را به‌کلی از خط ضدغربی و ضدامریکایی جدا کرده و روی این نگرش حاکمیت مانند همه بنیاد‌های ایدئولوژیک و سیاسی دیگر آن خط کشیده است.

بی‌سبب نیست که در سیمای جنبش هیچ اثری از شعار و نماد ضدغربی و ضدامریکایی دیده نمی‌شود. این پدیده البته تازگی ندارد. سال‌ها پیش حتا قبل از جنبش ۸۸، مردم ایران حساب خودشان را از فرهنگ و سنت «مرگ بر امریکا» و پرچم‌سوزان آن جدا کرده بودند. برای مثال در سال ۸۸ در حالی که رهبری موسوی و اصلاح‌طلبان از نزدیک شدن به غرب و درخواست حمایت هراس داشتند، مردم جلوتر از رهبران شعار می‌داند «اوباما اوباما، یا با اونا یا با ما» یعنی مردم برخلاف رهبران ترسی از درخواست حمایت از امریکا نداشتند.

این شعور سیاسی امروز در خیزش انقلابی مردم به بلوغ بیشتری رسیده و افکار عمومی و همچنین بسیاری از کنشگران جامعه مدنی و سیاسی با جسارت از دولتهای دموکراتیک غربی تقاضای حمایت می‌کنند و بدون ترس از مارک‌های ترس‌خورده و فلج‌کننده‌ای چون چلبی‌سازی و رهبرتراشی با مقامات بالای سیاسی این کشورها ملاقات می‌کنند. این نگاه در تاریخ سیاسی کشور ما کم‌سابقه است و به نظر می‌رسد نسل جدید ایرانیان در نگاه به غرب و مدرنیته به نقطه‌ای رسیدند که یادآور نگاه روشنفکران و پیشگامان عصر مشروطه است؛ احیاء نوع تازه‌ای از غرب‌شناسی و غرب‌گرایی.

این تحول نشانه یک گرایش عمومی است اما رسوبات تفکر ضدغربی و احساسات ترس‌خورده از تماس با رهبران غرب همچون یک مانع عمل می‌کند. این نگرش کهنه در پشت هر ملاقات و مراوده سیاسی با نمایندگان رسمی دولت‌های غربی یا طمع امپریالیسم چپاولگر و توطئه رهبرتراشی را رصد می‌کنند و یا ردپای وطن‌فروشی و خیانت را.

موضوع این نیست که خطرات در کمین چنین مراوداتی را نادیده بگیریم و ساده‌دلانه فکر کنیم حمایت‌های این کشورها همه بی‌چشم داشت و در راه خلق و خدا ارایه و ابراز می‌شود و آنها هیچ منافع خاص و یا جاه‌طلبی ندارند. بلکه مساله این است که درک درستی از شرایط عصر کنونی و جایگاه منافع انقلاب و کشور و نسبت آن با منافع و استراتژی غرب داشته باشیم. نگرش ایدیولوژیکی در این زمینه که خاص حکومت اسلامی و بخشی از چپ سنتی می‌شود، از فهم این شرایط مشخص تاریخی و رابطه جدید جنبش‌های آزادی‌خواهانه با غرب ناتوان است.

در این رابطه سئوال مشخص این است که آیا منافع غرب با اهداف یک انقلاب دموکراتیک در ایران همسو هست یا نه؟ آیا یک نظام دموکراتیک در ایران از گزینه‌ها و اولویت‌های غرب هست یا نه؟ افراد و سیاسیونی از نسل قدیم به این سوال قاطعانه جواب منفی می‌دهند و نگاهشان از نوع تفکر جمهوری اسلامی است. یعنی بر این باورند که غرب مطلقا خواهان پیشرفت ایران نیست. غرب نه فقط در ایران بلکه در تمام خاور میانه و جهان اسلام و عرب دنبال نفت مفت و کارگر ارزان است به همین علت اولویت غرب حمایت از دولت‌های دست نشانده و دیکتاتور مطیع است.

البته می‌دانیم طبقه سیاسی غرب یک واحد سیاسی منسجم و یکپارچه نیست و حتا درون احزاب و دولتهای هر کشور غربی از جمله خود آمریکا گرایشات مختلف وجود دارد و در دفاع از جنبش‌های دموکراتیک و رفورمیستی مواضع یکدستی ندارند. اما تردیدی نیست که در صورت فرادستی یک جنبش دموکراتیک و آلترناتیو‌هایی که با ارزشهای لیبرال و فرهنگ متعارف غرب هم‌سویی داشته باشند. از شانس زیادی برای جلب حمایت غرب برخوردارند. این واقعیت از شرایط خاص و الزامات اقتصادی و سیاسی عصر پسا جنگ سرد ناشی می‌شود.

این گرایش پس از فروپاشی سوسیالیسم اردوگاهی و غلبه پیدا کردن هژمونی لیبرال‌دموکراسی امریکا در جهان بسیار تقویت شد. اگر در آن دوران غرب برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم شوروی در جهان سوم گزینه حکومت‌های دیکتاتوری و خونتا‌های نظامی را در اولویت داشت. در دوران جدید لیبرالیزاسیون سیاسی را همچون وسیله‌ای موثر برای حفظ ثبات سیاسی و تحکیم هژمونی جهانی خود به کار گرفت. این چرخش تاثیر مهمی در زوال یافتن رژیم‌های نظامی و دیکتاتوری و تقویت روند لیبرالیزه شدن دولت‌ها در بسیاری از کشورها در اروپای شرقی، در امریکای لاتین و آسیای جنوب شرقی به‌جا گذاشت. همین گرایش در سالهای نزدیک‌تر در بهار عربی هم تداوم پیدا کرد و غرب بسیار خوش‌بینانه به استقبال این تحولات جهان عربی رفت. زیرا که در بهار عربی برخلاف سنت ملی‌گرایانه و ضدغربی گذشته هیچ اثری از شعارهای ضدغربی و ضدامریکایی حتا ضداسرائیلی دیده نمی‌شد و نسل تازه‌ای از جوانان عرب در راس جنبشها، خواهان آزادی و جهان‌روایی بودند. بی‌تردید این رویکرد جدید در استراتژی غرب یک پایه نیرومندی در اقتصادیات نولیبرالی یعنی ضرورت آزادسازی، تحرک سرمایه جهانی و تشدید رقابتهای شرکتها در فاز جدید جهانی‌شدن داشت.

در واقع پس از فروپاشی اردوگاه شرق، مدار جهان و زمین سیاسی زیر پای همه چرخید. اما همگان متوجه تاثیرات و عواقب آن چرخش نشدند. اگر در آن دوران این اردوگاه شوروی سوسیالیستی بود که پایگاه و پشتیبان جنبش‌ها و مقاومت‌های ضدغربی و ضدامپریالیستی بود، در دوران جدید، جنبش‌ها پایگاه و پشتیبان خارجی خود را در بلوک غرب جستجو می‌کنند. یعنی اگر در جهان دو قطبی عصر جنگ سرد استراتژی جنبش‌های رهایی‌بخش بدون پیوند یا کمک کمپ شرق نمی‌توانست به اهداف خود برسد، در عصر کنونی و قطب‌بندی جدید جهانی و شکل‌گیری اقتدارگرایی چین و روسیه، کمک و پشتیبانی غرب برای موفقیت انقلاب‌ها و تحولات دموکراتیک به یک پیش شرط مهم تبدیل شده است.

بنا براین است که می‌بینیم انقلاب امروز ایران به حکم همین شرایط دوران در بعد جهانی به ناگزیر با استراتژی غرب هم‌سویی پیدا کرده است. محرک اصلی این کشش و نیروی جاذبه، منافع و سود دو طرف در امر دموکراسی و ارزش‌های مدرنیته است. این هم‌سویی و امکان مثبت جهانی، شانس بزرگی برای جنبش دموکراتیک ایران است که یک رهبری هوشیار و اگاه می‌تواند از آن بهره‌مند بشود. اما این تنها عامل مشترک نیست. دو عامل بسیار مهم دیگر جایگاه انقلاب امروز ایران را در استراتژی سیاسی غرب برجسته می‌کند.‌ نخست منافع مشترک در مبارزه با اسلام سیاسی و دوم خارج کردن ایران از کمپ در حال شکل‌گیری چین و روسیه، دو رقیب استراتژیک بلوک غرب.

پیکار مردم ایران علیه حکومت اسلامی به واقع پیکاری است بر ضد یکی از مهمترین دشمنانی که نه فقط منافع و هژمونی طبقه حاکم غرب بلکه کل جوامع غرب را تهدید می‌کند. این تهدید صرفا منبع خطری در دور دست و بیرون از مرزهای اروپا و متحدین امریکا نیست بلکه کانون داغ و پر خطری در قلب خود کشورهای غربی دارد. این خطر درسالهای گذشته به چنان درجه‌ای داغ شد که واکنش جوامع غربی در مقابل آن به پیدایش احزاب پوپولیست راست و ناسیونالیستی منجر شد که ثبات سیاسی و مهمتر از ان بنیادهای لیبرال دموکراسی‌ها را به لرزه انداخت.

اسلام افراطی و سیاسی بزرگترین تهدید دموکراسی نه در خاورمیانه بلکه در قلب اروپاست‌ و جمهوری اسلامی یکی از ستادهای اصلی و فعال این خطر جهانی است. بنابراین هم برای مردم ایران و هم جوامع اروپایی کاملا قابل‌فهم است که در این پیکار آنها منافع و هدف‌های مشترکی دارند.

در مقایسه با این مساله، موقعیت جمهوری اسلامی در بلوک چین و روسبه از خصلت متفاوتی برخوردار است برای غرب نزدیکی حکومت اسلامی به چین و روسیه اساسا از نقطه نظر ژئوپلیتیک و تعادل قوای منطقه‌ای و بین المللی اهمیت دارد. ماهیت این رابطه به کلی با مقوله پیکار علیه اسلام سیاسی و حفاظت از لیبرال دموکراسی متفاوت است.‌ با این حال تصویر دموکراتیک، فمینیست و جهان‌روایی که جنبش انقلابی ایران از فردای پیروزی خود در اذهان جهانی ایجاد نموده، بیش از همه جوامع و قدرت‌های غربی را مجذوب خود کرده است. چرا که یک ایران دموکراتیک متمایل به غرب در منطقه حساس خاورمیانه، تعادل قدرت در منطقه را به سود غرب تغییر خواهد داد.



نظر خوانندگان:


■ درود بر آقای ملک!
موجز و مختصر. نکاتی که من در پای برخی مقالات در سایت «ایران امروز» مینویسم، فقط جنبه گوشزد و اشاره به ابعادیست که بلافاصله به چشم نمی‌آیند؛ بلکه نیاز به تعمیق و خیره شدن به آنهاست.
شما نوشته‌اید: «نسل جدید ایرانیان در نگاه به غرب و مدرنیته به نقطه ای رسیدند که یادآور نگاه روشنفکران و پیشگامان عصر مشروطه است؛ احیاء نوع تازه ای از غرب شناسی و غربگرایی».
مسئله مشروطه و پیشگامانش به مباحثی علیحده منوط است. من امّا نکته‌ای را یاد آوری کنم. اگر حافظه‌ام به خطا نرود، زنده یاد «محمود هومن» گفته بود که «ما هیچگاه از غرب، عقب نیفتادیم؛ بلکه همچون غربیها، راه خودمان را نرفتیم». در دوران مشروطه، فقط مفهوم اخذ شده بود بدون آنکه در باره محتویاتش اندیشیده شده باشد. کثیری از شاعران و نویسندگان و سیاستمداران و طلایه داران و غیره و ذالک، مشروطه و مشروطه و مدرن و مدرن میکردن، ولی نمیدانستند که دقیقا چه میخواهند و حتّا تعریفی پیش پا افتاده از مشروطه نداشتند. آنها چشم داشتند؛ ولی قوّه بینایی و ژرفبینی را برای نگریستن و تعمّق در کلاف تاریک مُعصلات تاریخ و فرهنگ ایران را نداشتند. تنها فردی که معنای دقیق مشروطه را فهمیده بود و به شدّت با آن از در مخالفت درآمد، همانا «شیخ فضل الله نوری» بود [نگاه کنید به لوایح شیخ فضل الله نوری] که نقل به مضمون گفته بود: «مشروطه به معنای اینست که مردم با تکیه به فهم و شعور و خرد خودشان میتوانند از پس مسائل دنیوی برآیند. امّا اگر انسان میتوانست با تکیه به عقلش بر مشکلات چیره شود، پس نقش انبیاء در کره زمین چه بوده است؟». طیف کوشندگان انقلاب مشروطه بایستی دقیقا بر همین حرف «شیخ فضل اللّه» تمرکز میکردند و با استدلالی کوبنده به او و همپالکیهایش تفهیم میکردند که وجود عقل ناقص، اهرمیست برای آفرینش و زایش و جست و جو و هماندیشی و همعزمی. باید استدلال میکردند که وجود عقل ناقص، دلیل ایجاد و تشکیل باهمستان است از بهر رایزنی و باهمکوشی؛ زیرا مسائل زندگی، مدام در حال تغییرند و نیاز به روشها و رایزنیهای تازه به تازه، بایسته است. باید به او و امثال او تفهیم میکردند که «نصوص قیراطی با اجرای شروط گیوتینی» هرگز نمیتوانند پاسخگوی مسائل هر عصر و زمانه و نسلهای متفاوت باشند. ولی دریغا که آنان آنقدر سرمست باده مشروطه خواهی نافهمیده و نیندیشده بودند که متوجه پتانسیل مُخرّب و خانمانسوز ادّعای گزاف شیخ نشدند. پس از رویداد مشروطه تنها استثنایی که در تاریخ ما به ماهیّت مزوّرانه و به غایت مشکل ساز آخوند جماعت واقف بود، زنده یاد «احمد کسروی» بود که برغم تمام جانفشانیهایش، صدایش به گوش احدی نرسید؛ زیرا تحصیل کردگان ما، شیفته ایدئولوژی وارداتی مارکسیسم شده بودند و از فاجعه ای که در حال وقوع بود، خبر نداشتند. حتّا نخستین زنگ خطر انفجاری نیز که از طرف فدائیان اسلام با انتشار کتاب «طرح انقلابی فدائیان اسلام» به صدا درآمد، باز، هیچکس را متوجّه خطر نکرد و طلایه دار و کباده زن هارت و پورت کن مثلا روشنفکران ایرانی؛ یعنی «جلال آل احمد [در مقام تک نگار قومی و داستان نویس، نبوغ بسیار برجسته ای داشت؛ ولی در مقام فهم دُرُست داشتن از تاریخ و فرهنگ و کشورداری و فلسفه باهمزیستی، یک احمق بود]» در به دار آویخته شدن «شیخ نوری»، نماد «آویخته شدن پرچم غربزدگی» بر سرنوشت ایران و ایرانی را میدید و در این سمت سوها بود که زمینه کم کم فراهم شد تا تکرار مکرّر اشتباه فاجعه بار دفاعنامه زنده یاد «خسرو گلسرخی» به وقوع پیوست و دیگر ماجراهای چریکی و خطاهای مکرّر اندر مکرّر تا بالاخره به وقوع فاجعه انقلاب ۵۷ مختوم شد.
امروزه روز، جوانان ایرانی نه خصومتی با غرب دارند، نه شیفته و دلباخته غرب هستند. جوانان امروز ایران در کنار دیگر مردم ایران، راه خودشان را به حیث ایرانی بودن کشف کرده اند و با عزمی راسخ در صدد آنند که به جهانیان، وجود فرهنگی و تاریخی اصیل خود را اثبات کنند. آنها میخواهند خود باشند و فردیّت ایرانی بودن خودشان را در تمام عرصه های ممکن همچون دیگر ملّتها به محک بزنند. آنها بر آن نیستند که «شبیه دیگران» شوند؛ بلکه خود بودن و خویشباشی و ایرانی بودن را به نام آزادی و حقّ حیات در کنار دیگر مردم جهان میخواهند با شور و شعف و شخصیت و مرام و منش ایرانی نشان دهند و اثبات کنند.
ایرانیان امروز، ایرانیان عصر مشروطه و عصر انقلاب ۵۷ نیستند و با رستاخیز «زن-زندگی-آزادی» بر آن نیستند که ادا و اطوار دیگران را درآورند؛ بلکه میخواهند خود بودن را اثبات کنند. راه خودشان را بپیمایند. جستجوگر و پرسنده و سنجشگر و پذیرنده و آفریننده باشند؛ یعنی فردیّتی که از اعماق تاریخ و فرهنگشان سربرآورده و در چهره ای بسیار زیبا و دلکش بر دیدگان جهانیان در حال پدیدار شدن است.
شاد زی و دیر زی! فرامرز حیدریان