ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 26.11.2022, 22:02
از تسخیرِ قدرتِ ناحقّ و غارتگری‌های خونریزانه

فرامرز حیدریان

[در یادباد از دختران و زنان افشانده گیسوانی که در آرزوی زندگی شاد و رامشگری جان باختند]

«پَسندی و همداستانی کنی ...... که جان داری و جانستانی کنی
جهان خواستی، یافتی، خون مریز! (شاهنامه فردوسی)»

«برتراند راسل» بر این اندیشه است که «قدرت و ثروت، کاراکتر انسانها را فاسد می‌کند». من مایلم که این دیدگاه «راسل» را اندکی عمیق‌تر و گسترده‌تر بازاندیشم و تاکید کنم که «ثروت و قدرت»، هرگز به ذات خویش، فاسد کننده منش انسان‌ها نیستند؛ بلکه نحوه و میزان کاربست و استفاده از آنهاست که باعث می‌شوند منش انسانها، نم نم فاسد و تخریب و خشونت‌مآب شود.

کثیری از متفکّران و فیلسوفان و جامعه‌شناسان و روانشناسان جهان تا کنون از ابعاد مختلف در خصوص پُرسمان قدرت، دیدگاه‌های متفاوت و گاه ضدّ و نقیضی را ابراز کرده‌اند. هدف من، بحث آکادمیکی نیست؛ بلکه اشاره‌هایی است به منظور روبرو شدن و کنترل قدرتمدارانی که پایشان را از گلیم تعیین شده وظایف‌شان فراتر می‌گذارند و به سوء استفاده از مقام و امکانهای قدرتورزی،  جنونوار اقدامات خونریزانه می‌کنند و شیرازه باهمستان انسانها را مُختل و به سمت و سوی متلاشی شدن و نابودی سوق می‌دهند.

قدرت در ساده‌ترین تعریف آن عبارت است از پُتانسیل ارگانی یا شخصی یا گروهی یا انجمنی که به گونه مُتعیّن کننده بر  رفتار و کردار و گفتار دیگران تاثیر گذار می‌شود. کسانی که می‌توانند انسانهای دیگر را تابع و وابسته به اراده قدرتمدار خود کنند، در وضعیّتی هستند که بتوانند سوائق روحی و روانی و اراده آزخواهی خودشان را به دیگران تحمیل و تزریق کنند. در نتیجه، قدرت از این لحاظ به معنای تسلّط داشتن بر قوّه فهم و اراده دیگران است، خواه انسان‌ها باشند خواه ارگانها و نهادها و سازمانها و ادارات و امثالهم. کسانی که بتوانند سازمان‌ها و موسسات و ارگان‌ها و اشخاص دیگر را تحت تاثیر قرار دهند و بر آنها سیطره پیدا کنند، دارنده قدرت هستند و مناسباتی که مابین دارنده قدرت و تبعیّت کننده از قدرتمدار ایجاد می‌شود، مناسبات آمر جاه‌طلب و مامور بی‌مسئولیّت خواهد بود.

انسانها از لحظه‌ای که زاده می‌شوند و ذهنیّت آنها به مرور زمان شکل می‌گیرد، مراحل گوناگونی را در مناسبات «قدرتمداری» به گونه بی‌واسطه یا با واسطه تجربه می‌کنند. امّا پرسش کلیدی در باره مردم اجتماعی که در طول تاریخ به مُقلّد و تابع تبدیل شده‌اند، باید این باشد که چگونه می‌توان انسانهای مُقلّد را به «خویش‌اندیشانی با وجدان فردی» انگیخت؛ طوری که هیچکس و هیچ ارگانی نتواند بر اراده و ذهنیّت و رفتار آحّاد انسان‌ها، اراده قدرتمدار خود را تنفیذ و تزریق کند.

سائقه قدرت‌خواهی بیشتر و بیشتر، تنها با آزردن جان و زندگی و پایمالی حقوق دیگر انسان‌هاست که امکان‌های تمامیّت‌گرای خودش را از بهر اقتدار مطلق می‌تواند گسترش دهد. وقتی مردم اجتماعی در معنای وسیع کلمه، آنقدر تحت ستم‌های جان‌آزار میخکوب شده باشند که نتوانند یا جرات نکنند در چند و چون رفتارها و تصمیمات و برنامه‌ها و موضعگیریهای زمامداران، پرسشهای کلیدی را مطرح کنند و خواهان پاسخ‌های شفّاف و مستدل باشند، خواه ناخواه هر مقتدری به این توهّم مُبتلا خواهد شد که اراده توتالیترخواه و جبّارش در عرصه‌های دلخواه، پسندیده و بایسته است و نیازی نیز به پاسخگویی برای اعمالش نخواهد داشت. «اسطوره ضحّاک ماردوش» فقط با خوردن مغز جوانان است که امکان دوام به عُمر بیشتر را دارد. قدرت افسارگسیخته نیز [در اینجا، ولایت فقاهتی] تنها با کُشتار و خونریزی و شکنجه و آزار و مسئولیّت گریزی در قبال جنایت‌های خود به این توهّم فاجعه‌بار آلوده است که  شاید حاکمیّت ناحقّ خودش را بتواند امتداد دهد.

مناسبات آمر و مامور در چارچوب سیستم‌های توتالیتر الهی و ایدئولوژیکی از طرف آمران و ارگان‌هایشان بر تحقیر و هیچ‌انگاری کرامت و شرافت و بزرگی‌جویی و آبروی تک تک انسانها تکیه دارد و از طرف دیگر بر افزایش ابزارهای سرکوب و خونریزی و شکنجه و آزار و غارت و نابودی پُتانسیل‌های مادی و معنوی کشور و مردم سمتگیری می‌کند.

برای آنکه بتوان زنجیره مناسبات آمر قهّار را با ماموران بی‌مسئولیّت گسلاند و قربانیان قدرت‌خواهان را به حقیقت انسان‌های با کرامت و شرافت و وجداندار واگرداند، راهی سوای روشن‌اندیشی توام با کردارهای خردمندانه نیست. فقط مُشکل اینجاست که انسان مُقلّد و تابع کر و کور اوامر را نمی‌توان یک‌شبه به انسانی فکور و آگاه انگیخت و انتظار داشت که رفتاری منطقی و فرهیخته داشته باشد. مُعضل ذهنیّتی که ساز و کارش بر اعتقادات بی‌اندیشه و بدون پرسش‌گری و عدم تامّلات شخصی قالب‌بندی شده است، آوردگاهی ست برای تمام نیروهای آزاده و با وجدان به منظور پیکار فرهنگی گسترده در تمام عرصه‌های هنری و اجتماعی و کشوری.

قدرتمدارانی که ثروت‌های مادی و معنوی اجتماع را در خدمت منافع و ایدئولوژی خود اجیر می‌کنند و انسان‌ها را به بردگی مادّی و معنوی می‌گمارند، قدرتمدارانی خاصم زندگی و خوشبختی انسان‌ها هستند. ثروتی را که نتوان در چارچوب قوانین اجتماعی، تعدیل و در سمت و سوی آبادانی و رفاه و  پیشرفت دانشها  خرج کرد، ثروتی ست بادآورده در دست بی‌لیاقت‌ترین‌ها برای حیف و میل کردن آن. انسان‌های ثروتمند که دارائی‌های‌شان را از راه شرافتمندانه و زحمات و ابتکارات و هنرهای فردی کسب کرده باشند، انسان‌هایی هستند که می‌توانند در بسیاری از عرصه‌های اجتماعی و برآورده کردن نیازهای مبرم مردم میهن، نقش کلیدی ایفا کنند. حتما نباید قانونی یا مُقرّراتی وجود داشته باشند که ثروتمندان را به پخش ثروتشان موظّف کند؛ بلکه پیشدستی کردن در اقدام‌های بشردوستانه فردی به حمایت شدن از طرف قانونگذاران نیز مختوم خواهند شد.

کشورهایی که تا کنون به پیشرفت‌های خیره کننده دست یافته‌اند، اگر دقیقا در خصوص مناسبات اجتماعی و کرد و کار ارگان‌های آنها دقّت شود، می‌توان نقش «بنیادهای جور واجور» را به عیان دید. بنیادهایی که موسّسان آنها، ثروت و دارایی‌های خودشان را در راه شکوفایی میهن و مُعضلات جهانی با گشاده‌دستی بخشیده‌اند و اگر افتخاری و غروری نیز دارند، مرهون انسان‌دوستی‌ها و شعور فرهیخته و کرامت وجودی‌شان در مقام انسان خداگونه هستند.

شناخت عمیق داشتن از مُعضلات مردم و اجتماع به بینشی آزاداندیش از تمام غُل و زنجیرهای عقیدتی منوط است. اساسا پُرسمان اندیشیدن شفّاف در گرو شناخت محتویات ذهنیّت فردی و جمعی ست که امکانهای ترمیم توام با سنجش‌گری را تضمین می‌کند. به حیث مثال، آنچه در نوشته‌های قلمی به نام «روشنگری» مطرح است، هنوز از لحاظ فلسفی، اندیشیده و تفهیم دقیق نشده است؛ بلکه فقط به صورت واژه‌ای عاریه‌ای بدون هیچ تاثیر و کارکردی بر انبوه قلم‌فرسودگی‌های شبانه‌روزی آواره است.

کلمه «انلایتمنت [Enlightenment]» در اروپای قرن شانزده و هفده میلادی، مفهومی بود که از دامنه تئولوژی اصحاب کلیسا برخاسته و در مقابل کوشش‌های اندیشیدن متفکّران و فیلسوفان و هنرمندان گوناگون صف‌آرایی کرده بود. چنان دوران در نظر اصحاب کلیسا، «عصر کفر» قلمداد می‌شد؛ زیرا آنان بر این عقیده بودند که استقلال اندیشیدن و داوری بر شالوده وجدان فردی در تقابل با اراده تمامیّت‌خواه الهی [بخوانید اصحاب کلیسا] است. معنای «کفر» در ذهنیّت اصحاب کلیسا و آخوندهای اشغالگر وطن به معنای پوشاننده و مانع از تابیدن انوار الهی (اللّه نورالسّموات والارض) بر وجود مومنین و مقلّدین قلمداد می‌شود؛ زیرا آن که می‌اندیشد، قائم به ذات خویش است و به هیچ متولّی و قیّمی محتاج نیست. «کفر» در مرام و مسلک اقتدارخواهان الهی، پوشاننده نور است که مسبب تاریکی فضای قدرت‌خواهی اصحاب و متولیّان الهی می‌شود. [جهت آگاهی بیشتر در خصوص معنای کفر در اسلامیّت نگاه کنید به کتاب: پرتوی از قرآن - محمود طالقانی]. در نتیجه، اعلام جنگ خونریز علیه انسان‌هایی که به کافر بودن مُتّهم می‌شوند، از نگرش چنان قدرت‌پرستان بیمار و روانپریش، توجیه‌پذیر و اقدامی الهی محسوب می‌شود.

متفکّران اروپایی در کشورهای فرانسه و آلمان و انگلیس با کشف و شناخت اساطیر یونان و باز اندیشیدن فلسفی محتویات فکری نهفته در تصاویر اسطوره‌ای به پیکار گسترده در مقابل اصحاب کلیسا و ایدئولوژی مخرّب آنها همّت کردند. پیامدهای تفکّرات آنها، انقلابی بود که در روح و روان و ذهنیّت انسانهای قاره اروپا، راه را به سوی زندگی به حقّ گیتایی و پیشرفت‌های گوناگون در عرصه‌های باهمستان انسان‌ها هموار کرد.

امروزه روز سوای اینکه خنثا کردن ماشین خونریز حاکمان فقاهتی و مُنحل کردن ولایت مستبد آنها به عنوان اهمّ وظایف عاجل ایرانیان درون‌مرزی و برون‌مرزی است؛ بلکه همچنین کوشش‌های پیوسته از بهر انگیختن مردم به آموختن و گسستن و سنجش‌گری اعتقادات بی‌پایه و فاقد دانش جستجوگرانه بایسته و شایسته است.

هر چقدر ایرانیان در هم‌سویی و همدلی و هم‌عزمی و هم‌اندیشی و هم‌بستگی با آگاهی و هوشیاری در کنار یکدیگر بایستند و با ماشین خونریز فقاهتی مقابله کنند، به همان میزان و فراتر از سال‌های به غارت رفته از طرف حاکمان بی‌لیاقت به شکوفایی درختان آزادیهای فردی و اجتماعی افزوده‌تر خواهد شد. نیاز ایرانیان امروز و نسل جوان به هم‌عقیده شدن و وحدت کلمه و لاطائلاتی از این دست نیست؛ بلکه نیاز به آغوشی رایگان برای دوست داشتن و عشق و آواز و خنده و رامشگری و شادی و بخشایش‌گری به منظور و هدف آفرینش باهمستانی که در خور شخصیّت تک تک انسان‌ها و تاریخ و فرهنگ کهنسال مردم میهن در عرصه جهانی باشد.

حاکمان بی‌لیاقت و فرّ فقاهتی در طول سیطره ناحقّ خود تا توانسته‌اند و امکاناتش را داشته‌اند از بهر دوام آزخواهی‌ها و قدرت‌پرستی‌های سیری‌ناپذیر خودشان به غارت و پایمالی و حیف و میل کردن و به حراج گذاشتن نه تنها ثروت‌های طبیعی ایران تقلّا کرده‌اند؛ بلکه بر نابودی ثروت انسانی جامعه ایرانی با کشتن جوانان و نوجوانان و دادگزاران و مهرورزان این سرزمین مدام غارت شده، همّت اقتلویی کرده‌اند.

آنچه امروز ایرانیان به حقّ بر  واقعیّت‌پذیری‌اش پافشاری‌ها می‌کنند، خلع ید از زمامداران و انحلال حکومت غاصب  آنهاست از بهر برگزاری «انتخاباتی آزاد» بدون هیچ جبر و اکراه و زور و ستم از بهر «گزینش آگاهانه» انسان‌های لایق و مسئول و فرهیخته که شایسته فرمانروایی بر کشور ایران باشند.  به همین دلیل نیز همپایی و همبستگی با «زن-زندگی-آزادی//مرد-میهن/آبادی» تلاشی‌ست کاملا مِسالمت‌آمیز برای واقعیّت‌پذیر کردن آنچه حقانیّت انسانی دارد. آنانی که شمشیر به دست گرفته‌اند و خون مردم را می‌ریزند، حاکمان فقاهتی و ابزارهای ستمگر آنهاست؛ نه مردم ایران‌زمین که هویّت وجودیشان مُدارایی و متانت و خوش‌زبانی و صبوری و بخشش و جوانمردی و پهلوانی و آزادگی است.

ایرانیان بدون هیچ تبعیضی، شایستگی آن را دارند که امروز و فرداها به داشتن فرمانروایانی لایق اقتخار کنند که در آباد کردن میهن و جهان‌آرایی، پا به پای دیگر مردم جهان در صلح و آرامش، همدلی و همیاری و همکاری کنند. مردم ایران، حقّ خود می‌دانند فرمانروایانی را انتخاب کنند و دولتمدارانی را بر کرسی بنشانند که در سایه سار تصمیمات آنها بتوانند به خوشی و شادمانی و فرهیختگی و پیشرفت و آزادی زندگی کنند؛ نه قاهران جبّاری که با کاربست شمشیر و خونریزی و آزار و شکنجه و قبرستان‌سازی و خاوران آباد کردن‌ها و مخوفگاه‌های اوین و ستم‌های مضاعف، نکبت سایه شوم خودشان را بر سرنوشت انسان‌ها استحکام دهند.

تاریخ نگارش: ۲۵.۱۱.۲۰۲۲